سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   

نزدیکترین مردم به پیامبران ، داناترین آنان است بدانچه آورده‏اند . [ سپس برخواند : ] « همانا نزدیکترین مردم به ابراهیم آنانند که پیرو او گردیدند و این پیامبر و کسانى که گرویدند . » [ سپس فرمود : ] دوست محمد ( ص ) کسى است که خدا را اطاعت کند هرچند نسبش به محمد ( ص ) نرسد ، و دشمن محمد ( ص ) کسى است که خدا را نافرمانى کند هرچند خویشاوند نزدیک محمد ( ص ) بود . [نهج البلاغه]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - 
متدیّنین خُل + شنبه 89 مهر 24 - 6:20 صبح

- آخه برادر من، هر چی حساب و کتاب می‏کنم
نمی‏فهمم چطور پدر زنت می‏خواست با یه دختر 20 ساله ازدواج کنه!
با این‏که خودش بالای 50 سال سن داره!
دخترش چطور می‏خواست اون دختره را راضی کنه؟!

برگه را نشانم داد که: بخوان!

به عبارت نگاه کن!
«ما متدینین خل هستیم. موقعی که ازدواج می‏شود به صورت ساده‏لوحانه عمل می‏کنیم دخترمان را به خاطر یک لقمه نان به آتش می‏زنیم. مردم یک میلیون پول را در بازار می‏گذارند به چه کسی می‏دهند؟!»
این استدلال ایشان است برای این‏که دخترکان جامعه ما
اگر می‏خواهند خوشبخت شوند
باید با مردان پخته و سن و سال دار ازدواج کنند
نه با جوانان خام و بی‏مایه و پول!
استدلال را گرفتی؟
خیلی سیاه است نه؟!

و در نهایت هم تحلیلی از جامعه مردان!
- پرسیدم: یعنی این آدم برای فریب دختر مردم هم تئوری‏سازی می‏کند؟!

نگاه عاقل اندر سفیهی انداخت
کمی مکث کرد و سپس:
«واقعاً نمی‏دانی یا خودت را زدی به ندانستن؟!
او را می‏شناسی که
این آدم اگر بخواهد خلاف شرع هم بکند
برای آن یک وجه شرعی می‏تراشد
نمونه‏اش
همین چند وقت پیش
در تماسی تلفنی پرسیدم: این‏که گفتید روی اعصاب شوهرتان راه رفتید که طلاق بگیرید
فکر نمی‏کنید کار زشتی کردید؟
به شیوه پدرش جواب می‏دهد: غیراخلاقی هست، ولی خلاف شرع نیست!
این طایفه مردم‏آزاری را هم  خلاف شرع نمی‏دانند
حالا ازدواج با دختر 20 ساله را بدانند!»

آن‏قدر بهت‏زده‏ام از سندی که نشانم داده
که به خط زن اوست
که به املاء پدرزن است
نمی‏دانم چه بگویم و چه تحلیلی...
تحلیل با خوانندگان باشد این‏بار!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - 
خداحافظ زندانی + شنبه 89 مهر 17 - 3:6 عصر

این هم خبر:

روز یک‏شنبه 11/7/1389 رأی صادر شده است!
گفتم: مگر رأی عدم تمکین نداشتی؟
این رأی مورّخ 7/2/1389 منظورم بود:

جوابش: این دادگاهی که ما رفتیم
کاری به آن دادگاه ندارد
کاری به قوانین مرسوم هم ندارد
با ادله و شهود و قسم و این چیزها هم کار نمی‏کند
این‏جا فقط «یقین قاضی» ملاک است!

گفتم: «خداحافظ زندانی!»
خندید و رفت...
رفت که سه ماه دیگر باز گردد!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - 
نامه‏ها - بخش دوم + جمعه 89 مهر 16 - 7:44 صبح

پرسیدم: نامه را که خواندی چه کردی؟
آن‌قدر از او دل‌گیر بودم
چهار سال ابراز محبت کنی
به کسی که قادر نیست ابراز محبت کند
و امروز که توانسته
فقط به کتابتی و نوشته‌ای!
دیدم فرصتی است شاید توجه بتوانم بدهم به خطاهایش
در جوابش نوشتم:

ـ نتیجه چه بود؟
مدتی این نامه‌ها نوشته می‌شد
او می‌نوشت و من می‌نوشتم
تأثیر خاصی هم در روند روزمره زندگی‌مان نداشت
همان روزمرگی که چند سال گرفتارش بودم
بعد از نماز صبح مطالعه می‏کردم
تا ساعت ده از خانه می‌رفتم
که خواب بود
بعد از نماز ظهر باز می‌گشتم
که بیشتر اوقات نهار را آماده کرده
و خوابیده بود
و البته گاهی هم به خاطر بچه بیدار
بعد از نهار استراحت
عصر هم سه ساعت برای خانواده
یعنی همه کارها را رها کرده و به صحبت مشغول می‌شدم
یا با بچه بازی می‌کردم و یا با ایشان گفتگو
بعد هم که برنامه‌ها و فیلم‌های تلویزیون وقتش می‌رسید
ایشان مشغول تماشا می‌شد
و من نیز در مقابل تلویزیون
به مطالعه مشغول
همچنان با احترام و ادب
زندگی روند ساده و همیشگی را طی می‌کرد
او نیز پرسش‌هایش را ادامه می‌داد
و پاسخ‌ها را به بهترین نحو ممکن
دریافت می‌داشت
این شد که دوباره نوشت:

ـ یعنی چه؟
شاید منظورش این بود که قبول دارد آن‏چه در نامه‏ام نوشته‏ام،
ولی امید می‏دهد
که صبر کنم
شاید در آینده
آن هم به شرط آن‏‏که خدا بخواهد
قدر این عشق را خواهد دانست!
شاید می‏خواسته این را بگوید، نمی‏دانم!؟

زوج می‌گفت: این‌بار کار جالبی کردم ...


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - 
نامه‏ها - بخش اول + چهارشنبه 89 مهر 14 - 5:45 عصر

زنگ زدم که بیا ببینمت!
آمد و گفتم:
از روزی که پرونده خانوادگی‌ات را به وبلاگ زدم
که به اشتراک اذهان گذارم
نظرات وبلاگم رو به کثرت نهاد
و چه بسیار که ایمیل می‌زنند
پرسش‌ها بسیار است و بعضی ایده‌ها شگفت!
در این میانه اما
پرسشی شاخص است
آیا زوج توانسته دل زوجه را به دست آورد؟
در این چهار سال مشترک؟
لبخندش مثل همیشه
نشان از اعتماد به نفسی عمیق داشت
گفتم و گفت:
«نه، اشتباه است، هر چه می‌کشیم از همین اعتماد به نفس است
ما انسان‌ها
به جای تبلیغ آن باید
اعتماد به خدا را ترویج کنیم
آن‌که به نفس خود اعتماد کند
نفس خود را نشناخته است»

دسته نامه‌ای روی میز گذاشت
و نگاه ظریفی کرد
پرسیدم
گفت: خودت بخوان، پاسخت این‌جاست!

نمی‌خواست زن خانه‌دار باشد
کنکور می‌خواند که دو دور قبول نشده
این‌بار امید داشت
قلم‌چی نام نوشته بود
بعضی تست‌ها را اساساً پاسخ نمی‌توانست
در فیزیک و ریاضی پرسش‌هایی داشت
پاسخش که گفتم
به شگفت آمد که
«در دبیرستان هر چه استاد گفت نفهمیدم، نخستین بار است که آموختم»
این‌که نمی‌خواست خانه‌دار باشد
استدلالش این بود:

«در هر صورت کارهایی که من الآن در این خانه انجام می‌دهم هر زنی می‏تواند انجام بدهد»
خانه‌داری را کار پستی می‌دانست
که هر زنی می‌تواند
و او شأنی ورای آن دارد
که زنی خانه‌دار باشد!

- چرا نامه نوشت؟
قادر نبود عشق و علاقه را به زبان اظهار کند
آن روز نمی‌فهمیدم
امروز از این حرف‌های کارشناسان امر
دانستم که از باب «خودشیفتگی» بوده است
از این رو نوشته ابزار شده و به کتابت اظهار کرده
آن‌چه که باید به زبان گفت!

نابغه... چه اظهار لطف شگفتی داشته زن!
مگر چه دانشی داشته زوج؟! عجیب است!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - 
نقشه طلاق + جمعه 89 مهر 9 - 4:19 عصر

«آدم خسیسی بود
گشنه و نمی‌خواست بیش از یک سکه خرج شکم کند
با خود گفت: گردو بخرم؟ نه... پوستش حیف است
گفت: انجیر؟ نه... دُم دارد، دور ریز می‌شود
چشمش به کاهو افتاد: آری این خوب است، همه‌اش خورده می‌شود
خرید و مشغول شد
ناهنگام صدایی شنید
برگ‌ها را گشود و میان کاهو
قورباغه‌ای دید «قور قور» می‌کرد
لجش گرفت که از حسابش رفته است
رو به قورباغه کرد و گفت:
قارّی کنی، قورّی کنی، پولتو دادم، می‌خورمت!»

این حکایت را چرا گفت؟!
وقتی از دادگاه پرسیدم و جریانات آن را
دوباره بحث را بازگرداندم به این‌که چرا تمامش نمی‌کنی
این جریان و حکایت غریب آن را
گفتم تا زمانی که امید به بازگشتش داشتی
خب صبر کردی و چه خوب هم
اما از زمانی که ناف امید را بریدند
و شتر بازگشت را پی کردند
دیگر چرا؟
این‌جا که رسیدم حکایت را گفت
و معلّل کرد:
«110 سکه بهار آزادی را
برای چهل سال زندگی عهد کردم
چهار سال گذشته همه را بدهم و برود؟!
انصاف است؟!
24 سکه برای چهار سال، باقی را ببخشد تا طلاقش دهم
به طلاق خُلع برود، حرام که نیست؟!»

ناراحت شدم:
«حدود شرع را اگر چه زیرپا نگذاشته‌ای
اما مرزهای اخلاق را چه بد پایمال کردی!»
طلاق را گرو نگهداشته‏ای که باقی مَهر را ببخشد؟!
کارت بدانجا رسیده که گروکشی می‏کنی؟!

این برگه را نشانم داد:

پدر گفته و دختر نوشته است
سپس برگه را گرفته و ترتیب زده
شماره‌های ترتیبی سمت چپ خط پدرزن است
مواردی که تیک خورده است انجام شده
و دختر تأیید نموده
بالکل نقشه طلاق است
که پدرزن تنظیم کرده است برای زندگی من!
ببین:
1. صحبت کردن با خاله
2. گرفتن پول از برادر (همان مهریه که داده برای کار و سود)
3. گرفتن جزوه‌ها برای شروع تحصیل
4. خبر کردن اقوام از این‌که زن از خانه شوهر خارج شده
5. با زهرا خانم صحبت کنند (برای ازدواج دوم پدر)
6. تکلیف بچه مشخص شود که دست شوهر باشد و مانع تحصیل و کسب هویت نباشد
7. اقدام برای طلاق و جدایی
8. اجاره خانه و برنامه‌ریزی مالی برای مخارج زن که دیگر پس از طلاق بر عهده شوهر نیست

نقشه کاملی است نه؟!
از ابتدا هم برنامه‌ریزی با پدر بوده
وقتی که پسرش را فرستاد و دختر را به خانه پدر برد
دختر در دفتر خاطراتش می‌نویسد:

دختر باید شش ماه در خانه پدر می‌ماند
تا مراحل نقشه پایان یابد
یعنی زمان اجرای کامل شش ماه برنامه‌ریزی شده بود
دختر باید در این مدت چه کند؟
پدر می‌گوید و او می‌نویسد:

در گام اول دختر به مقام «مدیر اجرایی خانه پدری» منصوب می‌شود
تعجب نکنید!
این همان «مسئولیت پخت و پز» و «رُفت و روب» و «شست و شو» است
که البته با عنوان چشم پُر کنی مزیّن شده
و خُب دختر را هم به طمع انداخته
گام دیگر ازدواج دوم پدر است
که اگر دختر می‌خواهد عملاً تحصیل را آغاز کند
باید ابتدا زن دوم پدر را جور کند
تا بتواند «مدیریت اجرایی خانه پدری» را به زن دوم منتقل نماید
- زن اول کجاست؟
پدر او را از خانه بیرون کرده است
گفته اگر می‌خواهی برای مؤسسه ... کار علمی کنی
باید بروی بیرون از این خانه
و مادر زن رفته است خانه مادرش!

- گفتم: «چه زندگی خوبی دارد این پدرزن شما»
کجایش را دیده‌ای، خیلی‌هایش را هنوز نگفته‌ام!
این نقشه‏ای است که برای نبرد سه سال پیش کشیده است
نقشه‏های امسال هنوز به دستم نرسیده!
خلاصه من با چنین دشمنی
که نقشه‌های درازمدت می‌کشد
و برنامه‌ریزی‌های شگفت
برای ریزترین مسائل زندگی
چه کنم؟!
خواستم به روش «قور قور» عمل کنم
که بلکه ...

حرفش را قطع کردم
ساعتی نصیحت
گفتم و گفتم تا قانع شود
که هر چه کردند به خود کردند
و هر چه کنی به خود کنی
که عمل هر کس همراه خود اوست
وقتی به ملاقات پروردگار می‌شتابد
می‌خواهی با کدام اعمال پروردگارت را ملاقات کنی؟!

راضی کردم که: برو و درخواست طلاق بده
اگر چه مهریه را باید بپردازی
ولی دریغ نکن
حتی اگر در محاسبه‌ات
110 سکه مهریه 40 سال بوده و تو
باید برای 4 سال بپردازی
اعتمادت به خدا را از دست مده
همین مقدار هم اشتباه کردی
برو و استغفار کن
از این‌که برای طلاق اقدام نکردی
اگر کراهت داری که با او زندگی کنی
چه حقی داری که زندگی او را متوقف نگهداری
آزادش کن تا به تحصیلش ادامه دهد
تا به هویت از دست رفته‌اش دست یابد
برو و اقدام کن!

اما با خود که خلوت می‏کنم، از این نقشه عجیب به شگفتی می‏آیم!
و هنوز در عجبم، واقعاً چنین پرونده‏ای تا به حال ندیده بودم! چه پدرزنی!

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
فهرست مطالب آرشیوشده از این پرونده:

شرایط عجیب
مهریه را باید داد...!
بردن جهیزیه از خانه شوهر!
نه شور، نه بی‏نمک
تضاد حقوق زوج و زوجه
دعا برای هم
چماق و هویج
تنها مجتهد روی کره زمین!
حالا از این بدتر نمیشود!
هویج ِ خیلی بزرگ
ناتوانی از عذر؛ محصول بیماری خودشیفتگی
چماق رسید!
قضاوت با شما
کالمعلقه
آزار برای طلاق
پاسخ پرسشهایت - بخش اول
پاسخ پرسشهایت - بخش دوم
پاسخ پرسشهایت - بخش سوم
پاسخ پرسشهایت - بخش چهارم 
نامه‏ها - بخش اول
نامه‏ها - بخش دوم
نامه‏ها - بخش سوم
نامه‏ها - بخش چهارم
نامه‏ها - بخش پنجم
خداحافظ زندانی
پس گرفتند! 
رنج ِ فرزند 
تماس1
عام‏البلوایی 
اخلاق در دادگاه
بی هیچ قضاوتی
انسان‏پرستی
نصیحت در مطب
یک میلیون نحله
عجب اصلی!
پدرپرست!
کار مضاعف در دادگاه
ریاضیدان!
پیامک دیرهنگام
المغالطات العینیّة
اجرت المثل!
در حجره می زیَم
مرافقت بعد از طلاق
باز هم دادگاه
حکم ِ جلب
احضار برای دادگاه
ده ماه پس از طلاق
740 هزار تومان در 20 روز
بازی ِ حضانت
چه کار کردی؟
خب، بعد؟
این همه پیامک!؟
فتح بابی جدید
باز هم پیامک از زن مطلقه
و اما آن CD!
بچه ها را پس داد!
تشخیص نادرست
چه اشتباهی؟!
ملاطفتهای شگفت!
احضاریه جدید
شوهر ِ ضد انقلاب
طلاق بمعروف
تفسیر سوره تحریم
راه جبران
چه جبرانی؟
بدترین زن دنیا
خورشید به راست
فرار از ملاقات با فرزندان
الزام به حضانت
هویت اجتماعی؛ برتر از فرزندان
اعتراف به نامادری!
                                            [بیشتر]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: طلاق 1 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - 
خارج ولایت فقیه + پنج شنبه 89 مهر 8 - 6:31 صبح

آخرین باری که درس ولایت فقیه در حوزه دیدم
سال 1378 بود
آیةالله آل اسحاق (ره)
برادر همین آل اسحاقی که طب سنتی می‌داند
و از این بابت در شهر قم شهرتی به هم رسانده
کتاب حکومت اسلامی امام (ره) را
در فیضیه می‌گفت
تعداد طلبه‌های شرکت‌کننده هم
به تعداد انگشتان دست نمی‌رسید
من هم که شدیداً دنبال روشن شدن تکلیف انقلاب بودم
در این درس شرکت می‌کردم

با شهید صدر ره هم‌بحث بود
سیدمحمدباقر صدر
می‌گفت: یک روز در کنار مضجع شریف حضرت امیر ع
در نجف دیدمش که بی‌انتها اشک می‌ریخت
پرسیدم و گفت از شوق است
که آیةالله خمینی بالاخره «ولایت فقیه» را در درس خارج طرح کرده است
با هم درس امام ره می‌رفته‌اند در نجف
علامه عسگری ره نیز می‌فرمود:
وقتی سیدمحمدباقر کلام امام ره را در این باب شنید
آمد و به طلبه‌ها گفت: «ذوبوا فی الخمینی کما ذاب هو فی الاسلام»
قبل آن می‌گفت: ما با هم خیلی دنبال بحث حکومت اسلامی بودیم
خدمت مرحوم خویی ره رسیده و سؤال کردیم و ایشان به طلبه‌ها گفت:
«انهما یقولان: الحکومة قضیة، و لله فی کل قضیة حکمٌ، فما حکم الله فی هذه القضیة»
و بلند شد و رفت.
توجه به بحث حکومت اسلامی بوده
ولی جز امام ره دیگری از مراجع دخول به بحث نکرد!

پایه اول که بودم
یک طلبه سال بالایی گفت:
«مسأله اصلی حوزه بحث ولایت فقیه است
باید روی این بحث کار شود»
این در ذهنم خیلی خوب جا باز کرده بود
امسال هم وقتی خبردار شدم
که پس از سال‌ها
یک بحث درسی «درست درمون»
(این تکیه کلام آقای مؤمن است :)
در باب ولایت فقیه برگزار می‌شود
بی‌مهابا شیرجه زدم
تردید نکردم و الآن هر روز
دو هفته است
با یک دفتر و کتاب سر این جلسه حاضر می‌شوم
هر روز صبح ساعت 7 بامداد!

آیةالله مؤمن خدا خیرش بدهد
سه جلد کتاب نوشته با نام «ولایت الهیه اسلامیه»
ظاهراً سه سال پیش
و امسال برای اولین بار
همان را تدریس می‌کند

پیش از این هم البته درسی در حوزه بوده
کتاب‌های بسیاری هم هست
مثلاً آقای جوادی هم «ولایت فقیه» نوشته است
و بعضی دیگر از بزرگان
اما درس رسمی
ظاهراً آخرینش همانی است
که چهار جلد «دراسات فی ولایة الفقیه» از آن درآمد
وقتی در معصومیه س درس می‌خواندم
به این کتاب که به زبان عربی نوشته شده
مراجعه چند بار کرده بودم
ترجمه آن با نام «مبانی فقهی حکومت اسلامی» منتشر شده
و گزیده تک‌جلدی آن تحت عنوان «نظام الحکم فی الاسلام»
حیف که نویسنده
از حرف‌هایش برگشت
که پسرش می‌گوید این اواخر «المحاضرات فی الاصول» را نوشته است
درس خارج امام ره در بحث ولایت فقیه را می‌گوید نقد کرده
بله... منتظری را می‌گویم!

بعد او دیگر مطلب جدّی ندیده بودم کسی بگوید
تا این درس جدید
البته جلد سوم کتاب آیةالله مؤمن در باب دوران غیبت است
و قبل از آن
ولایت امر را در دوران معصوم ع تحلیل و اثبات کرده است
ایشان خودش می‌گفت:
«تلاش می‌کنم این بحث به شش هفت سال نکشد
در دو الی سه سال تمام شود»
به حساب یک سوم هم بگیریم
احتمالاً دو سال دیگر وارد بحث «ولایت فقیه» می‌شویم
فعلاً مقدمات است!
ای کاش از آخر آغاز می‌کرد.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - 
هایپراستار + سه شنبه 89 مهر 6 - 9:15 عصر

بچه‏ها رفته‏اند از فروشگاه خرید کنند، البته با یک وسیله نقلیه!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - 
پاسخ پرسشهایت - بخش چهارم + سه شنبه 89 مهر 6 - 5:44 عصر

بعد از آن‌که نامه را خواندم
و نظرم را برایش گفتم
و پرسش‌های قبلی‌اش را پاسخ دادم
پرسیدم: «نامه را که خواندی چه کردی؟»
- بلافاصله در آغوش گرفتم
و مورد تفقد و دلجویی و نوازش
که این‌چه سخن است؟!
سایبان تو منم
و پشتیبانت
و هر آن‌چه که برای آرامشت نیاز داری
و بی‌اختیار با اشک ِ سرازیر
که دیگر چنین نگو
همین که به خطای چهارسال گذشته پی برده‌ای
برایم کافیست
و تو را بخشیدم
و همه گذشته را فراموش کردم
و بمان با همان غرور!
انسان معترف به خطا
بسیار والاتر و عزیزتر است از انکارکننده اشتباه!

قسم خورد که تمام این حرف‌ها را زده است
و جالب این‌که این ماجرا
در همان زمانی اتفاق افتاده است
که 16 شاهد خانواده زن
امضاء کرده‌اند سه هفته مشاجره در خانه داشته است با شوهر
می‌گفت درست ده روز پیش از رفتن برای طلاق.
«پس چرا رفت؟!»، با ناباوری پرسید.

گفتم: برادر! کلامت درست است
و تردیدی در صحت گفتارت ندارم
اما در آن‌چه از شخصیت‌های «هیستریونیک» گفتم دقت کن
اصلاً همین رفتار تو سبب شد
که این زندگی به چهار سال بکشد
که اگر نبود، همان سال اول خلاص...
این‌که خواهش کردم
دوباره این نامه را بیاوری
برای بازبینی و جمع‌بندی و نتیجه‌گیری
همین بود
که اساساً ملاحظه اگر کنی
علت رفتن در همین سطور نمایان است
و در رفتاری که پس از آن کردی
شاید اگر چون بسیاری
سیلی بر او می‌زدی و ناسزا می‌گفتی
زندگی‌ات پایدار می‌ماند و ادامه می‌یافت
بسیار خوش‌تر از این
توقع چنین فردی در آن هنگام
این بود که خطای بزرگی از تو ببیند
تا قیاس به نفسش سالم درآید
و آرام گیرد که اگر بد کردم، بد دیدم
که اگر بد هستم، بد هستی!
اما خلاف این
زجرآورترین رفتار است برای شخصی که «خودشیفته نمایشگرا» باشد
بگذار راحت بگویم:
«زنت رفت به خاطر این‌که زیادی خوب رفتار کردی»!
تعجب نکن
این را دو روانشناس دیگر هم بیان کردند
خاطرت هست؟!
- بله، هم «دکتر ع.» و هم «دکتر ن.»، خاطرم هست [اسامی حذف شد]
او همان‌گونه که گفته است
نمی‌توانسته «چشم‌بستن‌های تو را تحمل کند»
این برایش از هر تحقیری بدتر بوده

اما پرسشی از تو دارم
واقعاً چگونه چهار سال را تحمل کردی؟
زنت گفته بود:
«... من تو رو می‌شناسم
می‌دونم که دلت داره از درد می‌پُکه
می‌دونم که چقدر این مدّت بهت فشار آوردم
خودم می‌دونم چه بلایی سرت آوردم ...»
وقتی او خود می‌داند چه کرده
تو آیا می‌دانی چگونه تاب آوردی؟

سر پایین انداخت و چشم‌هایش را بست
ثانیه‌های سکوت ...
و با صدایی حزن‌آلود و آرام سخنش را این‌گونه آغاز کرد:
«تنها یاد تنهایی‌های امیر ع آرامشم می‌داد»
با حکایتی ادامه داد:
گفته‌اند عربی سخن حضرت ع را قطع کرد
به این‌که: واویلاه، به من ظلم شده است
حضرت ع پرسید: چند ظلم و چند ظالم؟
پاسخ داد: یک نفر یک ظلم بر من کرده
حضرت ع باب شکایت را گشود
که تو را یک نفر ظلم کرده و مرا جماعتی [کوفیان]
تو را در یک امر ظلم واقع شده و مرا در هر چه امور حکومت بدان بسته است ...
و خلاصه خطبه‌ای در این باب.
گفت: «من کجا و تنهایی‌های حضرت امیر ع
که به چاه پناه ببرد و درددل با خلوت و تاریکی شب!»
به سخره پرسیدم: چاه تو کجاست؟
- امروز چاه‌های خوبی در اینترنت بنا شده...
می‌گفت وبلاگ را به این کار گرفته و در چند مکان مستقل
با نام‌های مستعار و نامتعارف
بی‌آن‌که کسی بداند
تمام این سال‌ها می‌نوشته
و تخلیه عصبانیت‌ها را بر بستر اینترنت وامی‌گذارده
چونان عریضه‌ای که بر قرطاس نویسند و در آب روان اندازند

- خیلی سخت گذشت، خیلی سخت گذشت، خیلی سخت گذشت ...
سه بار جمله را با بغضی که در گلو داشت تکرار کرد و گفت:
«تصور کن با کسی زندگی کنی که نتوانی حرف‌های دلت را بگویی»
گفتم: سخت نگیر... مگر رسول خدا ص حرف‌هایش را با عایشه و حفصه می‌گفت؟!
مگر جعده امام حسن مجتبی ع را مسموم نکرد؟!
حضرت ع با او راز دل می‌گفت؟!
اصرار کردم که یکی از وبلاگ‌ها را معرفی کن
ببینم و بخوانم و بر سختی‌ات پند گیرم
نشانی داد به معمایی و دیگر سخنی نگفت:
«فرکانس رادیوی بدون موسیقی در سرویس زادگاه حافظ»

و من هنوز در تشابه «چاه» و «وبلاگ» در اندیشه‌ام!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - 
پاسخ پرسشهایت - بخش سوم + دوشنبه 89 مهر 5 - 9:0 صبح

«آن روز که داستان گذشته خود را برایش گفتم
و به رویش نیاورد
فقط برایم گریست (1)
و از اشک‌های او دل من به لرزه درآمد
و جرقه عشق او در دلم
به حادثه‌ای انجامید
که هیچگاه خودم را نبخشیدم
(2)

چشم‌هایش را بست
و باز مثل همیشه
مرا در آغوش گرفت
تا این‌که
در جریاناتی
حرفی زدم که زندگی‌ام را نابود کرد (3)
و تازه بعد از 4 سال زندگی
کسی به من می‌گوید:
آبروی مرد از همه چیز برایش اهمیتش بیشتر است.
و من نادان بودم و ساده
تا کینه‌ها شکل گرفت
و روزگار تنها به سختی سپری می‌شد
تا روزی
از اشتباهات آن مرد بزرگ (4)
دو دستم را روی سر گذاشتم
و هر چه سعی کردم گذشته را نادیده بگیرم
نتوانستم
و سرچشمه توجه من ... [نام برادر حذف شد] بود و بس که خدایش بیامرزد

این‌جای قصه را شما بگویید
کوه غرور فرو ریخت (5)
و این زن
دیگر سرپناهی ندارد (6)
و نه سایبانی
چه باید بکند؟
سرش را پایین بیافکند و روبرگرداند
یا باز هم بماند با همان غرور؟!! (7)
شاید متوجه اشتباهات باشد
اما رفتارش همان است و بس
پس جایی برای ماندن نمانده (8)
و نه حرفی برای گفتن!

از تو ای سرور من
می‌خواهم که بیش از این
مرا شرمنده خود نکنی
چون دیگر تاب و تحمل با تو بودن (9)
و چشم‌بستن‌های تو را ندارم.
حال که فهمیده داستان از چه قرار است
و کسی را ندارد که دلش را به او خوش کند
در پی گرفتن تصمیمی تازه افتاده است
و آن تحصیل است
چرا که به او هویت می‌دهد (10)
و شاید
کارنامه او را درخشان‌تر کند
در آینده!»

بخش دوم نامه بسیار تأثربرانگیز است
(1) پرسیدم چرا گریستی؟
گفت: ماجرای عجیبی بود و شرح کرد
ماجرایی که مرا به یاد کاشف‌الغطاء و حکایت شگفتش انداخت
البته این حدیثی است که در بلاد ما دیگر شگفتی ندارد
اما این مرد را به گریستن وادار کرده بود
و زن مدعی شده در نامه
که از این رفتار
به خود آمده و بر اشتباه خود آگاه شده
و عشق به او را یافته

(2) اما حادثه پس از عشق چه بود؟
شوهر اما اساساً منکر این مطلب است
می‌گوید: عشقی ندیدم
به گمانش فریبی بیش نبوده
شاید ناامیدی از کسی که به او امید داشته
که او را نپذیرفته
زندگی با این شوهر را تنها راه نجات تلقی کرده باشد
اما اگر عشق بود که آن حادثه پس از عشق چه معنا می‌داشت؟!

(3) آن حرف که زندگی‌اش را به زعمش نابود کرده
مطلبی است که به پدر گفته
که می‌گفت:
«شاید تنها زنی است که ریزترین مسائلش را به پدر می‌گوید به جای مادر»
می‌گفت: مادر زنم گفت:
«می‏دانید من مشکل دخترم را چی می‏دانم؟ من مشکل دخترم را این می‏دانم که یک مقداری، که خود من هم بارها بهش گفتم، مثل باباش است. شما می‌دانستید مثل باباش است؟! خیلی. من مشکل دخترم را این می‏دانم، این چیزهای خوبی نیست. بارها هم بهش گفتم، ولی اصلاً از طرف من حرف‌شنوی ندارد، حرف‌هایش را هم اصلاً با من نمی‌زند.» (چهارشنبه 9/3/1386)

(4) مرد بزرگ منظورش پدر است
پرسید: برادر، هنوز نمی‌دانم اگر فهمیده پدرش اشتباه کرده، چرا از اطاعت او دست نکشیده؟
گفتم: این داستان شخصیت‌های «هیستریونیک» است
داستانی تکراری و ناکام
زنان هیستریونیک که دچار اختلال شخصیت نمایشگرا هستند
بسیار خودشیفته و خودپسندند
و در ازدواج به سراغ مردی خونسرد، آرام و باثبات
و به دور از هر ریسک و خطری می‌روند
این‌چنین صفاتی در مردان با سن بالای 45 و 50 یافت می‌شود
و آمارها نشان داده این‌چنین زنانی
از ازدواج با مردان جوان احساس امنیت نمی‌کنند*
مسأله شما هم همین است
خانم شما هنگامی که نادرستی پدر را درک کرد
چون نمی‌توانست به جوانی اعتماد کند
که به او اتکا تواند
ناگزیر دانست خود را
که تکیه به همان پدر دهد
با تمام اشتباهاتی که از او می‌دانست
اما به عنوان پناه و پشتوانه
نادرستی با ثبات را به صداقت همراه با ریسک ترجیح داد

(5) و حال که اشتباهات پدر را فهمیده
و اطلاع شوهر را از تمام این خطاها
و سکوت و متانت تو را در برابر تمام ناجوانمردی‌هایی که به مشورت پدر کرده دیده
کوه غرورش فرو ریخته است
در برابر کوه صبر
خود را خردشده و از دست رفته می‌بیند
اکنون باید تصمیم بگیرد

(6) تو را که سرپناه مناسبی نمی‌دیده
به دلیل جوانی تو و شخصیت هیستریونیک خودش

(7) اما آیا می‌تواند با همان غرور قبلی
که الزام خودشیفتگی است
بماند و متکبرانه در راستای خواسته‌های خود
به آزار کوه صبر ادامه دهد؟
بدون این‌که بخواهد تغییری در رفتار خود بدهد؟

(8) متوجه می‌شود که نه...!
نمی‌تواند وجدان خود را زیرپا بگذارد
نمی‌تواند به ظلم خود ادامه دهد
در حالی که صبر شوهر او را شرمنده کرده است
تصمیم این است: باید برود!

(9) چرا باید برود؟ برای این‌که دیگر تحمل شوهر را ندارد
اما چرا تحمل شوهر را ندارد؟
آیا از شوهر، آزاری به او رسیده است؟!
اما اعتراف به چیز دیگری است:
از صبر شوهر به ستوه آمده
از چشم‌بستن‌های او در تمام مشکلاتی که به توصیه پدر
ایجاد کرده است
اما آیا با پدرش مشورت می‌کرد؟
پرسیدم و گفت: این را پدرزن بهتر توصیف کرده است:
«... مشاوره‌هایی که من دارم به دخترم می‌دهم و ایشان می‏آید دائم با من مشورت می‏کند و من به ایشان مشاوره می‌دهم و این مشاوره، ایشان را روبه‏روی شما قرار می‏دهد و شما در موضع انفعال قرار می‏گیرید. وقتی خانم شما روزی دو بار، سه بار با من مشورت می‏کند و شما در هیچ یک از موضوعاتی که برایتان پیش می‏آید با من تماس نمی‌گیرید، این چالش ایجاد می‏کند. کار درستی نیست. من این را مصلحت نمی‏دانم»
و در ادامه:
«شما اگر به خانه خودتان بروید با زن‌تان مشکل پیدا خواهید کرد، زیرا من به او گفته‌ام که اگر به خانه شوهرت برگردی، رشد علمی تو متوقف خواهد شد. این را من به ایشان گفته‌ام، شما چرا نیامدید با من صحبت کنید؟!» (چهارشنبه 6/2/1385)
این را واقعاً پدرزن گفته است؟
- تردید داری بیا و نوار صدایش را گوش کن!

(10) در نهایت تصمیم می‌گیرد که برود
البته نواری را هم گذاشت و شنیدم توصیه پدر زن را
که طلاق را برای دختر تجویز کرده است
خب اگر به اشتباه پدر پی برده
و شوهر را اعتماد نتواند کردن
«تحصیل» را انتخاب می‌کند
برای چه؟
برای یافتن هویت!
کدام هویت؟

این گرفتاری بسیاری از جوانان امروز میهن ماست
گرفتاری هویت!
تا کی باید در جستجوی هویت این سو و آن سو سرک بکشیم؟!
هویت یافتنی نیست... هویت همان است که داری
که هر کسی دارد... هویت خودت هستی، خود ِ خودت!
این را چگونه باید به نسل نو فهماند؟!

*ر.ک. آشنایی با شخصیت نمایشگر، دکتر بهنام اوحدی


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - 
پاسخ پرسشهایت - بخش دوم + یکشنبه 89 مهر 4 - 3:35 عصر

می‌گفت:
«تلفن که زده بود گفت چرا آن نامه را به مشاور نشان دادی
وقتی مشاور و قاضی دیدند
مجبور بودم که انکارش کنم»
همین را اساس پاسخ تعداد زیادی از پرسش‌هایش قرار دادم
که دلیل دروغ‌گویی‌ها را تبیین می‌کند
می‌گفت به مادرم گفته:
«من دروغ نگفته‌ام، فقط کتمان کرده‌ام
آن حرام است، این که نیست»

پرسیدی هر زنی که بخواهد جدا شود از شوهر
به دروغ و کذب متوسل می‌شود؟
نه برادرم! چنین نیست.
این مختص بعضی افراد است
دقیقاً همان‌هایی که دماغشان باد کبر گرفته
اینان هستند که دست پینوکیو را از پشت می‌بندند
و چنین می‌کنند که با تو شده
خلاف این را در دادگاه خانواده
در این بازه زمانی اشتغالاتم
بسیار دیده‏ام و چه صداقت‏ها و درستی‏هایی!

نامه را دوباره مرور کردیم
گفتم: این‌که نامه را در برابر قاضی و مشاور انکار کرده
البته نه انکار دست‌خط خود
که فحوا را منکر شده
به قول علمی‌ترش
منکر دلالت تصوری آن نیست
و نه دلالت تصدیقی
که دلالت تصدیقیه جدیّه را منکر شده
که اراده محتوای آن را نداشته و هزل می‌کرده وقتی نوشته
این را از آن بدان
که خطای خود را با خطای بزرگ‌تر جبران کرده
کسانی هستند که خود را از چاله به چاه می‌اندازند
و دروغ کوچک را با دروغ بزرگ‌تر
و همچنان می‌روند تا چاه ویل
که آخر این راه هم سقوط است
و اول آن کبر و خودپرستی و به قول روانشناس ما: «خودشیفتگی»
و آخر آن هلاک...
متن نامه را اجازه داد که بنگارم
تا مخاطبین بخوانند
در چند بخش قرار می‌دهم
که مجال بررسی باشد
و اطاله نباشد
و اینک بخش اول:

«روزگار می‌گذشت
غریب و تنها
گاهی خندان
و گاه گریان
اما می‌گذشت
ناگهان ندایی آمد که برخیز ای دختر تنها بیا به خانه
حضرت زهرا (س)

چشم‌هایم را بستم به گذشته و آینده
آمدم
که ای کاش نمی‌آمدم*
و اما داستان زندگی من و تو
داستان دو کوهه
یکی کوه غرور
و یکی کوه صبر
غرورش از پدرش، برادرش، خانواده‌اش و خودش
اما
کوه صبر همه چیز را می‌دانست**
و چیزی نمی‌گفت»

*دقت کن! چرا می‌گوید: «ای کاش نمی‌آمدم»
این عبارت زمانی معنای عرفی معمول را دارد
که فرد با تصمیمش
خود را گرفتار مظلمه‌ای نماید
که ناگزیر بسوزد و بسازد
اما نویسنده در ادامه اظهار می‌دارد
ظلم کرده و آزار رسانده
و نه ظلمی دیده و نه آزاری
هر چه دیده صبر بوده و تحمل مصائبی که او موجد بوده
این عبارت دلالت بر معنایی غیرمعمول دارد
پشیمانی از ظلمی است که اعمال داشته
و به جهت کبر
خود را ناگزیر به این تعذیب می‌دیده
اکنون نالان است که چرا خود را در فضایی قرار داده
که بین خودپرستی و عدالت
ناگزیر شود یکی را انتخاب کند
که به روشنی بر اساس طبیعت اخلاقی خود نخستین را برگزیند
گویا قادر نیست گزینه دیگری را برتری دهد!

**از این سکوت در شگفت می‌نماید
عبارت به گونه‌ای ترکیب یافته
که اوج تکبر را در یک سو
و اوج صبر و تحمل را در سوی دیگر برساند
تشبیه به «کوه» نیز بر این مبنا بوده
این‌که یک سوی کارزار این مظلمه
سکوت کند
به تنهایی چیزی نیست
اما بداند و نگوید
بداند و حلم کند
همه اسرار و قضایای پشت پرده را
و اهداف و برنامه‌ها و مقاصد را
و باز بر اهمال گذارد و بگذرد
گویا این، نویسنده را به شگفتی واداشته
و او را خسته کرده
که نتوانسته طرف مقابل را به رفتار متقابل ناصواب بکشاند
این‌که بد کنی و نیک بینی
سخت‌ترین شکنجه است
مر کسی را که هنوز وجدان دارد و نشانی درونش هست که به سوی خدا چشمک می‌زند
این زجری است که او را زجر دهی
و متانت بینی
و کرم و لطف

مأخذ نامه را این‌گونه توصیف کرد
که ده روز پیش از عید غدیر
و پیش از آن‌که به داعی طلاق
بگذارد و برود
این را نوشته
- پرسیدم به تو داد؟
گفت: اما به دستم نداد
بر روی میزم یافتم
که گذاشته بود تا بخوانم
- و تو چه کردی؟ پس از آن‌که خواندی؟
جوابم را داد
اما می‌گذارم برای پایان نامه
وقتی آخرین فراز را تحلیل کردیم
شرح خواهم کرد!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

<   <<   131   132   133   134   135   >>   >

جمعه 04 تیر 13

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر روحانیت بازی خواص فاصله طبقاتی دشمن فیلم ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
سید مهدی موشَّح - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X