سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

آن که طمع را شعار خود گرداند خود را خرد نمایاند ، و آن که راز سختى خویش بر هر کس گشود ، خویشتن را خوار نمود . و آن که زبانش را بر خود فرمانروا ساخت خود را از بها بینداخت . [نهج البلاغه]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
پس گرفتند! + دوشنبه 89 مهر 26 - 3:49 عصر

- راست راست در خیابان می‌چرخی؟!
مگر زندان نرفته‌ای هنوز؟!

با مطایبه جوابم داد که کم نیاورده باشد:
«دوست داری چپ چپ بچرخم؟!»
حرفش این بود که اولاً
تا بیست روز مهلت اعتراض و استیناف و تجدیدنظر است
که هنوز این مهلت به نهایت نرسیده و ثانیاً
اعتراضم آماده شده
آخرین مراحل را طی می‌کرد که
زنگ زدند از دادگاه: «بیا باز هم کار داریم با تو!»
«خودت می‌دانی که هر بار زنگ می‌زنند
چقدر بدن آدم می‌لرزد!
یک کلمه هم عادت ندارند بگویند برای چه باید بیایی!»
اولین روزی که گفتند بیا هم همین بود
دی‌ماه سال 1388
زنگ زده: «فردا ساعت 10 این‌جا باش»
می‌پرسی: کی از من شکایت کرده؟
جواب نمی‌دهد
می‌پرسی: چه شکایتی شده؟
می‌گوید: وقتی آمدی می‌فهمی!
جالب این‌که پس از یک‌سال که پرونده در جریان بود
یک‌بار هم نگفتند و نشان ندادند که متن دادخواست شاکی چه بوده است!
چند بار پرسیدم که متن شکایت؟
گفتند: مهم نیست، شما به سؤالات ما جواب بده!
حق هم نداری پرونده را ببینی
چه برسد یه این‌که از روی آن کپی هم بخواهی برداری!

- مگر تفهیم اتهام حق قانونی هر متهمی نیست؟!
در دادگاه‌های عادی بعله...
ولی دادگاه خاص... ظاهراً این‌طور که بنده دیدم... نه!

- رفتی...؟ چه شد؟
رفتم و گفتند: زن شما شکایت خود را پس گرفته است.
یک امضایی از بنده گرفتند که هیچ اعتراضی به هیچ چیز و هیچ کس ندارم
و پرونده را بستند.

- حالا فکر می‌کنی چه شده که پس گرفته‌اند؟
از ابتدا هم احتمال پس گرفتن را می‌دادم
ولی فقط در حد احتمال
زیرا این صد روز ریشه خاندان‌شان را می‌خشکاند
آبرو و اعتبارشان را یک شبه بر باد می‌داد
این‌ها حتی خبر زندان کردن داماد را
به اقوام خود نداده بودند
چراغ خاموش رفته بودند تا لب زندان
معلوم بود که چقدر در هراس بودند که متهم شوند

- متهم به چه؟
خودت می‌دانی
خانواده‌ای که کسی را به خاطر نپرداختن نفقه‌ای که وظیفه‌اش نبوده
به زندان بیاندازد
شهره آفاق می‌شود
به زشت‌کاری و بداندیشی!
اقوام و آشنایان که می‌شناسند
و خبر دارند دختر به قهر خانه پدر رفته، نه به اجبار شوهر!
کدام شوهری این‌قدر نفهم است
که زن را از خانه بیرون کند و بچه را نگهدارد؟
اگر بدکار باشد همه را با هم بیرون اندازد
و اگر اهل محبت و فرزندداری باشد
که زن را بیرون کند؟! تا از درس و کار و زندگی باز بماند به نگهداری فرزند؟!
همین‌که یک‌سال فرزند را خود نگهداری کردم
بیّنه‌ای بود قویم
و شاهدی بی‌بدیل
بر حقانیّت در این دعوی ظالمانه
نظر تو چیست؟

گفتم: برادر من نیز یک نکته دارم و چند وجه
نکته‌ام این‌که
در این مدت زمانی که از حال و احوال دادگاه‌ها خبر دارم
به یک اعتقاد جازم رسیدم
در هر دعوای خانوادگی
آن طرفی که فرزندان را در اختیار دارد
قطعاً بر حق است در دعوا
حالا تو قبول نمی‌توانی
بگو در نود درصد پرونده‌ها...!
من دادگاه‌ها را این‌گونه دیدم
و همیشه این‌طور اتفاق می‌افتد

اما در این‌که شکایت را پس گرفته‌اند
چند وجه در ذهن دارم
که ضمیمه می‌شود به آن وجه که تو گفتی
نخست. آبرویشان در خطر بود
که اگر داخل می‌شدی
و خبرش منتشر می‌گشت
بد و بیراه‌ها از هر کرانه برمی‌خواست بر این بی‌داد
دویم. دادخواست طلاقی است که دادی
احضاریه برای طلاق را که دیده‌اند
خب می‌دانی از ابتدا هم قصدشان جدایی نبوده
اگر چه ادعا کرده باشند
که می‌دانستند و می‌دانند
و بی‌خبر نیستند از نعمات این زندگی
دیگر سر خودشان که نمی‌توانند کلاه بگذارند!
هدف رفتن و بُل گرفتن بود
که توپ به بدنشان خورد و سوختند
شکایت را پس گرفتند که تو طلاق را منتفی کنی
که دادگاه آن هفته بعد است
سیم. اینترنت را دست کم مگیر
حوادث وقتی به روز اینترنتی می‌شود
خیلی‌ها مجبور به مصالحه و تفقد و کوتاه‌آمدن...
مگر نمی‌بینی که وبلاگم را
در اختیار پرونده زندگی تو گذاشته‌ام
فکر می‌کنی این بحث‌ها
تأثیر در پس گرفتن شکایت نداشته است
وقتی «متن حکم دادگاه» روی وبلاگ رفت
فکر می‌کنی زنگ‌خور تلفن‌شان بالا نرفته است؟!
البت که رفته! بدجور هم!
مگر کشک است
اول هم دوستان نزدیک، رفقا و اقوامشان
که این چه پلشتی است با داماد...
ما او را دیده‌ایم و می‌شناسیم
معتاد بوده؟ دست بزن داشته؟ لیاقت زندان چه؟!
این وجه نیز خالی از قوت نیست، بدان بیاندیش!
چهارم. شاید هم واقعاً پشیمان شده و قصد بازگشت دارد...

این وجه را که گفتم، برآشفت:
«سخره نگیر مرا برادر
به خنده هم نیاور که سینه‌ام سوزان است
و سرفه‌ام می‌آید»
نظرش این بود که اگر پشیمان باشد
و بخواهد بازگردد
قلدری و گردن‌کشی چرا...؟
می‌گوید تماس‌های تلفنی اخیری با مادر و پدر شوهر داشته است
و حرف‌ها همان حرف‌های سابق
هنوز هم نه معذرت می‌خواهد و نه دنبال استعذار است
گویا می‌خواهد او را ببخشند
همین که زنگ می‌زند مشعر این معناست
ولی بدون این‌که یک قدم به عقب برود!
نهایت آزمندی به کرَم دیگران!

گفتم: خب بگذار با همان تکبر و غرور بازگردد، چرا که نه؟!
لبخند زد: این را ببین! آن وقت‌ترها نوشته است:

خندیدم: تو چقدر از این کاغذها زیاد داری...
نکند شب‌ها مخفیانه زیر پتو می‌سازی و روز هوا می‌کنی؟!
پُکید از خنده: آن‌قدر دارم که یک‌سال دیگر وبلاگت را پر هیجان نگهدارد!
و کاغذ بعدی را درآورد.

یادت که نرفته وقتی مهریه می‌خواست؟!
به دروغ «لذا توانایی درآمد ماهیانه چند میلیون تومان را دارا می‌باشد» توجه کن:

حالا چرا می‌خواهد برگردد؟!
چرا نمی‌خواهد جدا شود
حالا که تئوری خانوادگی‌اش، «طلاق مع المهر» به تحقق نزدیک شده است
مهریه را که می‌گیرد
حکم آمده و قطعی شده و سه ماه یک سکه به ثبت رسیده
جهیزیه را هم که برده
بدون کاستی که بل افزون از آن‌چه آورده بود
چون هدایای عروسی و بعضی اموال شوهر را هم داخل در جهیزیه بردند
و نمی‌خواستم دعوا شود و سکوت کردم و اتفاقاً فهرست آن را نوشته‌ام
موجود است که چه مواردی را فراتر از حق خود قبض کردند
مگر نگفت: «بچه‌ها را هم دادگاه نمی‌تواند مرا مجبور کند قبول کنم، خودت بشین بزرگشون کن!» (11/1/1389)
خب حضانت آن‌ها را هم «دندم نرم»
خدا به من تنعّم کرده
خودم یک‌سال نگه داشته‌ام
باز هم می‌دارم تا به جایی برسند و برای خودشان کسی شوند!
دیگر چرا باید برگردد؟!

گفتم: این‌ها درست، ولی فراموش نکن
که در خانه شوهر بیش از اندازه
به او خوش گذشته و متنعّم شده است
در تمام این چهار سالی که در منزل زوج بوده...
این نوشته را به خاطر داری:

و چند نوشته‌ای که قبلاً نشانم دادی؟!

و ادامه دادم: دلش را صابون زده است
که فصلی دیگر در خانه شوهر ریاست کند و تن‌پروری!
هندلی زد به گوشه لب و با لبخندی تلخ:
«برادر عزیزم! مگر این‌همه نمی‌گویند ممه را لولو برد؟!
نادان باشد آن‌که امید بندد به بازگشت لولو!»


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
<< مطلب بعدی: فلسفه حجاب
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

جمعه 103 آذر 2

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
پس گرفتند! - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X