سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   

شوخی، کینه به بار می آورد . [امام علی علیه السلام ـ در وصیّت خود به فرزندش حسن علیه السلام ـ]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - 
شاید آخرین فرزند! + چهارشنبه 89 آبان 19 - 8:54 عصر

انتخاب نام برای فرزند سوم کار دشواری بود
محاسبات زیادی باید انجام می‌شد
خیلی مهم بود تکراری نباشد
در اقوام درجه اول و دوم
مقیاسی را در نظر داشتم
که نباید در آن حوزه کسی با آن نام باشد
نام برای آن است که شناخته شوی
و تکرار در قلمروی که ارتباط مرسوم تعریف می‌نماید
سؤال دوم را مقدمه‌چینی می‌کند
در طراحی سایت می‌گویند
کاری کنید کاربر با یک یا دو کلیک به مقصد برسد
اگر نامش را بردم
نباید کسی بپرسد: «کدامشان؟»
این شد که فهرست بلندبالایی در ذهنم رسم کردم
وقت زیادی نداشتم
پنج ماه به آمدنش بیشتر نمانده بود که خبرش را به ما رساند
بچه زرنگی بود و نمی‌خواست پدر و مادرش زود باخبر شوند و به زحمت افتند!
باید نام‌های زیادی را کنترل می‌کردم
اساتید و اساطین و شیوخ و فقهای عظام شیعه را ملاک قرار دادم
از مرحوم کلینی ره آغاز کردم و شیخ مفید و طوسی و سیدرضی و...
سیدمرتضی فقیه عظیم‌الشأن خودمان
شاگرد عزیز شیخ مفید
برادر بزرگ و بزرگوار سیدرضی مؤلف نهج‌البلاغه
که نسب ایشان هم مثل خودمان به امام موسی کاظم (علیه‌السلام) می‌رسد
انتخاب نهایی‌ام شد
برای فرزندی که تصاویرش را مشاهده می‌کنید
برای فرزندی که امیدوارم آخرین نباشد :)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - 
رنج ِ فرزند + دوشنبه 89 آبان 17 - 4:51 عصر

مسافرت بودم چند روزی
ضرورتی رخ نمود و منبری داشتم
جایی نزدیک خانه پدری
فرصتی شد و دیدار کردیم
بعد از مدتی بی‌خبری
با صاحب پرونده‌ای که بر این وبلاگ عرضه کرده‌ام
به پرسه اخبار جدید
حالش خیلی بد بود
کمرش گویا راست نمی‏شد
صدایش به شدت می‏لرزید
به سختی سخن آغاز کرد
و ماجرای عجیبی گفت
به دنبال پرونده خانوادگی:
«ظهر هنگام با سه مأمور نیروی انتظامی
به در خانه آمد
زوجه همراه با برادر خود
ماشین پدرشان هم بود»
پرسیدم این‌بار چه دادخواستی برایت داشتند؟
«آمده بودند فرزندان مشترک را ببرند»
تعجب کردم
مگر نگفتی در دادگاه قبلی
همین یک هفته پیش
قاضی پرسید از حضانت
و زوجه گفتی که حضانت را تعلیقی کرد و نپذیرفت؟!

یک هفته بعد از دادگاهی که حضانت را نخواسته
زوجه این‌بار «دستور موقتِ» بردن فرزندان را گرفته بود
به قاضی گفته پنج‌ماه است فرزندان را می‌خواهم و نمی‌دهند
ظاهراً چیزی از گریه نیز چاشنی ادعا کرده است
«والله قسم بچه‌ها را تا این لحظه نخواسته بود
در صورتجلسه دادگاه هم ثبت شده!»
- از دروغگویی زنت تو که نباید شگفتی کنی!
گفتم: برادر جان... تو بدتر از این دروغ‌ها را برایم تعریف کرده‌ای
که از زنت شنیده‌ای و در دادگاه بیان داشته است

می‌گفت به دادگاه رفته
همین دوست ما
که خبر بگیرد از آن‌چه واقع شده
مسئول اجرای حکم می‌گوید
ایشان درخواست داده و قاضی دستور موقت صادر کرده
و شما اگر فرزندان را ندهی
ما مجوز «فک قفل» می‌دهیم
منظورش این بود که نیروی انتظامی در خانه شما را خواهد شکست
و بچه‌ها را عدوانی خواهد برد

می‌گفت آن‌چنان در دادگاه عصبانی شده
فریادش بلند شده
دوست ما روی میز منشی دادگاه کوبیده
و داد و هوار کرده است:
«گوسفند که نیستند مأمور بیاید و ببرد
جهیزیه نیست که با مأمور آمدند و بردند
این‌ها انسانند
این زن اگر حس مادری ندارد
و می‌خواهد با رعبِ پلیس دل فرزندان را بترکاند
شما انسانیت ندارید؟! شما آدم نیستید؟!»
مسئول اجرای حکم
می‌گفت که استعذار کرده
و دعوت به آرامش
او را نشاندند روی صندلی
و گفت: قاضی دستور داده است و ما مجبور به اجرا هستیم!
فریاد را ادامه داده است:
«یعنی این قاضی اینقدر نفهم است
این قاضی شعور ندارد؟!»
قصد داشت داخل اتاق قاضی هم بشود و دعوا را به نهایت بکشاند
اما مانع شدند که جلسه دارد و ...
- نترسیدی همان‌جا بازداشتت کنند و بگیرند، دادگاه با کسی شوخی ندارد!
«حال خودم را نمی‌فهمیدم
نیم‌ساعتی دادگاه را روی سر خود گذاشتم»
می‌گفت: مسئول اجرای حکم احترام پیغمبر را نگهداشت
گفت: ما جواب سیادت شما را نمی‌توانیم بدهیم.

بنده خدا به مسئول اجرای حکم هم گفت:
«آیا زوجه نمی‌توانست دو روز قبل خبر دهد
نه، یک روز قبل
باید سر زده می‌آمد و این هول و ولا را در دل بچه‌ها می‌انداخت؟!»

در نهایت؛
«حکم قاضی بود
و حکم را که نمی‌شود اطاعت نکرد
نمی‌توانستم که از حکم قاضی فرار کنم
چه که حکم ظاهری الهی است
تسلیم شدم و فرزندان را تحویل دادم!»
همین امروز ظهر می‌گفت در دادگاه صورت‌جلسه کردند و بردند!

پرسیدم مگر پدرزنت بچه‌ها را از خانه بیرون نیانداخته بود
و به زور در خودروی برادرت
مگر زنت تهدید نکرده بود حضانت فرزندان را قبول نخواهد
تا تو را به استیصال بکشاند
که از ترس نگهداری فرزندان...

صحبت کردیم
گفتم: برادر جان!
این بردن هم تاکتیکی است
نقشه پدرزن پشت آن است
هم تو پدرزنت را می‌شناسی
هم من از تمام این قصه‌ها
او سمند خود را بی‌خود تحویل کسی نمی‌دهد
و او پسرش را بی‌جهت مأمور کاری نمی‌کند
اگر پسر را با خودرو مأمور این عملیات کرده است
نقشه جدیدی در راه است
این‌بار می‌خواهند عاطفه مادری تو را به جوش آورند!
همان حس مادری که یک‌سال فرزندانت را با آن نگهداری کردی

منتظر باش که شکایت جدیدی در راه است
این‌بار نفقه فرزندان را اجرا خواهند گذاشت
خیلی زمان نخواهد گرفت
ندیدی مگر در عنوان دادخواست چه نوشته‌اند:

بچه‌ها را بردند تا حمله را از زاویه جدیدی بازآغاز کنند
پدرزن هنوز مستأصل افشاگری توست
از بحران مشروعیت رنج می‌برد
او دست برنداشته است
منتظر باش!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - 
چرا مریم؟ + پنج شنبه 89 آبان 6 - 5:28 صبح

دیروز اتفاقی صحبت شد
مادرم پرسید: «چرا مریم؟ چرا فاطمه نه؟!»
این شبهه زیاد طرح شده بود
گفتم شاید در ذهن خیلی‏ها هم باشد
حتی یک افطاری در مسجدی
چند سال پیش
دخترم روی پایم بود
کسی پرسید: «اسم دخترتون فاطمه است؟»
از پاسخ منفی تعجب کرد: «جالبه! همه طلبه‏ها اسم دخترشون فاطمه است، خصوصاً سادات!»

وقتی ازدواج با دخترش را پیشنهاد کرد
استخاره کردم
تمام جریان در همین استخاره است
آیه‏ای از سوره مریم
فرزند صالح از استخاره فهمیده می‏شد
همان‏جا نیت کردم که نامش را «مریم» بگذارم
از بابت عهدی که کردم با خدا
برای توجه ویژه به تربیت این فرزندی که وعده شده
اتفاقاً مادرزن نیز
اصرار داشت که خوابی دیده است و در آن
وعده به فرزند صالحی!

مادرم با تعجب پرسید: «حالا اگر سوره هود می‏آمد، نامش را هود می‏گذاشتی؟»
به سخره این را پرسیده بود
که کارم را نادرست نشانم دهد
پر بیراه هم  نمی‏گفت
خدا را شکر کردم که سوره «جن» نیامد! :)

اما «سید احمد» که تصاویر فوق او را نشان می‏دهد
دیگر چنان حکایتی نداشت
سرّ نام او در انتخاب امام (ره) قرار داشت
آسیدمصطفی فرصتی برای یاری امام در انقلاب نداشت
اگر چه در بُعد علمی شخصیتی والا بود
که حتی تفسیری فلسفی نوشتن آغازیده
که مقداری از آن موجود است
و باقی را مجال تکمیل نیافت
اما آسیداحمد چیز دیگری بود
فداکاری او برای انقلاب
و در راه امام (ره) و تلاش شگفتش
مرا به شگفتی آورده بود
به پاسداشت زحمات این مرد بزرگ
نام پسر اولم را «سید احمد» گذاشتم
انتخاب نام مناسب
حقی است که فرزند بر گردن پدر دارد
آن‏طور که در روایات وارد است
اگر می‏خواستم انتخاب نام را به مشارکت دیگران بگذارم
مثلاً مادرشان
نام دخترم «عارفه» یا «نرگس» می‏شد و نام پسرم «عرفان» یا «موسی»!

أَبِی الْحَسَنِ مُوسَى ع قَالَ جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِیِّ ص فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا حَقُّ ابْنِی هَذَا قَالَ تُحْسِنُ اسْمَهُ وَ أَدَبَهُ وَ ضَعْهُ مَوْضِعاً حَسَناً (الکافی، ج6، ص48)
رسول خدا (ص) در پاسخ مردی که از حق فرزندش پرسیده است می‏فرماید: نام و ادب او را نیکو کن و در جایگاهی نیک قرارش ده.
(از این دست روایات زیاد است، ولی این یکی سند قوی دارد و تمام راویان آن ثقه هستند و مورد تأیید کتب رجالی)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - 
یک ماه گذشت + سه شنبه 89 آبان 4 - 7:17 عصر

یک ‏ماه است کلاس ولایت فقیه آیةالله مؤمن برگزار می‏شود
هر روز به جز چهارشنبه‏ها و پنجشنبه‏ها
و البته جمعه‏ها

در این مدت اما
همه جلسات را فرصت حضور داشته‏ام
حتی یک جلسه را هم
به لطف خدا
نشد که غیبت نمایم!

پنج آیه در این مدت بحث شده است
با تمام روایات ناظر به شأن نزول که صحیحه باشند
و بعضاً چند روایت ضعیف یا مرفوع که به خاطر دلالت‏شان ذکر شدند
این آیات:
1. مائده: 55 و 56
2. نساء: 59
3. احزاب: 6
4. احزاب: 36
5. مائده: 67

البته ایشان یکی مانده به آخری را رد می‏کند
دلالتش بر ولایت امر رسول خدا (ص) و اهل بیت (ع) را
بیشتر بحث رجالی برایم جالب بود
و نحوه استفاده از روایت برای تفسیر آیه
و کیفیت استنباط و استدلال به مقصود به مدد آیه و روایت
80 صفحه از کتاب رفته است
و هنوز 470 صفحه از جلد اول باقیست
چه برسد به جلد دوم و سوم!

به لطف خدا هر روز در این کلاس شرکت خواهم کرد.
[این گزارش به توصیه دوستانی که امکان حضور ندارند، ولی قصد اطلاع، ارائه شد!]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - 
نامه‏ها - بخش چهارم + سه شنبه 89 آبان 4 - 6:43 عصر

«در شیراز نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد
هر چه بود از آن‌جا نشأت گرفته است»
درباره این نامه آخر که صحبت می‌کردیم
این را گفت!

آخرین نامه از مجموعه اول
همانی که متنش را تحلیل کرده بودم
در گفتگویی که قبلاً داشتیم [اینجا]
اما متن کاملش
در همین بسته‌ای بود که به من داد
می‌گفت: «نامه‌نگاری‌ها تا چند وقت ادامه داشت»
مهم‌ترین‌هایش همین‌هایی بود که دیدید
محوری‌ترین‌هایش یعنی!

حرفش این بود:
«دو بار پشت سر هم قهر کرد
وقتی از شیراز بازگشت»
پدر و مادر زن قصد شیراز کرده بودند
اجازه خواست که با آن‌ها برود شیراز
زوج هم اجازه داد
سه روز شیراز بود
می‌گفت از شیراز که برگشت دیگر آدم قبلی نبود
احتمال می‌داد خیلی حرف‌ها زده شده باشد در این سفر
و به گمانش با مشورت پدر به جمع‌بندی‌های جدیدی رسیده است
شاید نظر سایر اقوام هم تأثیر داشته است در تصمیم
«بیشتر اقوامشان شیراز هستند، خُب!»

سه روز بعد شروع کرد
«آن روز نمی‌دانستم جریان چیست
امروز اما که می‌نگرم
گویا نقشه‌ای در کار بوده است
همه چیز به گونه عجیبی هماهنگ بود!»
زوج می‌گفت:
«سه روز نشده که از شیراز برگشته
گفته که می‌خواهم بروم خانه پدرم»
ـ چرا؟ دلیلش چه بود؟
گفت که دلم برای پدرم تنگ شده است
و اگر اجازه هم ندهی می‌روم
گفت: «زن برادرم از دفتر رهبری پرسیده است
گفته‌اند زن هر وقت از لحاظ روحی نیاز به دیدار پدر دارد
اذن خروج از شوهر نیاز نیست»
خندیدم و گفتم: برادر جان این را نیز به تو دروغ گفته است!
دفتر رهبری که نمی‌تواند حکم واضح شرعی را
به این سادگی تغییر دهد!
البته در دادگاه، بعدترها
همین را تغییر داد
به این‌که «خودم از دفتر رهبری هر بار که خواستم از خانه خارج شوم استفتاء کردم!»
وقتی از او پرسیدند: «هر بار زنگ زدید؟»
گفت: «یک مسأله را چند بار می‌پرسند؟ یک‌بار پرسیدم و هر وقت خواستم عمل کردم!»
در جلسات بعدی دادگاه فشارها را که دید
این حرف را هم تغییر داد:
«تازه زایمان کرده بودم و چیزی در خانه نداشتم که بخورم و باید از خانه خارج می‌شدم!»
اخیراً هم موضوع کاملاً عوض شده است
در جلسه اخیر دادگاه گفت: «شوهرم 9 بار مرا از خانه بیرون کرده است!»
همه این رفتن‏ها را به شوهر نسبت داده!
یک روز رفت خانه پدر
و فردایش بازگشت

دو روز بعد اما
مرحله دوم نقشه آغاز شد
دوباره گفت می‌خواهم چند روز بروم خانه پدرم
زوج گفت: «چیزی نگفتم جز این‌که راضی نیستم»
و زن گفت: «از دفتر رهبری اجازه دارم!»
می‌گفت بدون این‌که صدایم را بلند کنم
و یا پرخاش و دعوا
خیلی آرام و با طمأنینه سه بار گفتم: «راضی نیستم»!
و او خنده‌ای به تمسخر کرد و رفت!

خلاصه از این قهر دوم که بازگشته
نامه فوق را نوشته است
که قصد جدایی دارد
که قصد تحصیل دارد
که قصد کسب هویّت دارد
هویتی که با ازدواج فرصت دستیابی به آن را از دست داده است!
چون معتقد شده بود:

دلیل زوج برای رفتن
در این نامه این‌گونه بیان شده است
که «جایی برای ماندن ندارد»
زیرا آن‌قدر بد کرده است
و آن‌قدر خوبی دیده است
که دیگر روی ماندن ندارد و شرم حضور مانع  است
تعجبش از این بوده
که چرا با این‌همه بدی که کرده
با این شخصیت زوج که در نظر او بزرگ آمده
«زنی به کوچکی من [را] دوست دارد»، چرا...؟!

اما زوج می‌گفت که پس از خواندن نامه محبت کرده
و به گمان نگارنده این سطور
این محبت و «جای ماندن ایجاد کردن» برای زوجه
نقشه طراحی‌شده در شیراز را بر هم زده
گویا قرار بوده همین مستمسک
شرایط پایان کار را فراهم نماید
اما نشد...!

«یک هفته بعد از نوشتن این نامه
شب عید غدیر
آن دعوا را راه انداخته
یک‌ساعت داد و هوار
بی‌هیچ دلیلی
که طلاق می‌خواهد»
و زوج در تمام این یک‌ساعت سکوت کرده
و هیچ سخن نگفته
زن رفت
بدون این‌که دلیل قانع‏کننده‏ای برای این کار بیان کند!

اما قبل از رفتن
دو نامه دیگر هم در کار بوده است
البته به سبکی دیگر
با ابتکار زوج!
کوتاه می‌کنم کلام را
و ادامه را به نوشته بعدی حواله می‌دهم!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - 
حبیبتی مریم! + جمعه 89 مهر 30 - 1:52 عصر

فإنّکِ قرّة عَینی
و نورُ قلبی
و ثمرةُ فؤادی
و لحمُکِ لحمی
و دمُکِ دمی
بحبّکِ أصبحتُ الیوم
و بمحبّتکِ أمسِی کلَّ یوم
و لکِ أتحمّل المصائب
و بحضورکِ أقدِر بالصبر علی ما تؤذنی أمّکِ
أرجی مِن الله توفیقاتکِ
و کمالکِ و استکمالکِ
فی الدنیا و الأخرة
فدعاءُ الوالد للولدان قریبٌ بلإجابة
لِحَقّه العظیم علیهم...!
برحمته أرحم الراحمین!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - 
نامه‏ها - بخش سوم + جمعه 89 مهر 30 - 11:13 صبح

«هفت‌ماهه است
دو ماه دیگر بیشتر تا تولد فرزند باقی نمانده
قلم‌چی اسم نوشته که برای کنکور بخواند
دوبار شرکت کرده و قبول نشده
این‌بار در این وضعیت دشوار...!
برای سلامتی هردوشان مخالفت کردم
و این را نوشت!»
مطلب بالا را در توضیح نامه زیر گفت:

(آن‌چه در نامه محو شده نام افراد حقیقی بوده!)
با مادرشوهر صحبت کرده
که بماند به نگهداری فرزند
و او به درس مشغول
و او که آخرین سال دبیری را می‏گذارند، تا بازنشستگی
نمی‏توانست که بیش از تعطیلی مدارس بماند
و دانش‏آموزان را بدون معلّم بگذارد، وسط سال!
و دل‏خوری از زوج که چرا مادر را اصرار به ماندن نکرده
تا او به قلم‏چی برسد!
توقع زیادی داشته زوجه!

می‌گفت: و من هم نامه نوشتم:

شعری از خودش گفته بود این دوست ما
به تضمین بیتی از غزل حافظ
و زوجه تلاش کرده پاسخی در خور بنگارد:

که چندان هم موفق نبوده گویا...!
- منظورش چه بود؟
در تمام مشکلات چهار سال زندگی
تا همین اردیبهشتی که این نامه‌ها نگاشته شده
هفت‌ماه قبل از رفتنش
به هیچ کس اطلاع‌رسانی نمی‌کردم
درون خانه را که نباید به بیرون کشید!
زوج می‌گفت
اما او به هر شکل که مایل بود
اخبار آن را به خانواده خود
لحظه به لحظه می‌گفت
معتقد بود زندگی جوانان باید زیر نظر بزرگی باشد!
پدرش گفته بود:«ایشان می‏آید دائم با من مشورت می‏کند و من به ایشان مشاوره می‌دهم و این مشاوره، ایشان را روبه‏روی شما قرار می‏دهد و شما در موضع انفعال قرار می‏گیرید. وقتی خانم شما روزی دو بار، سه بار با من مشورت می‏کند و شما در هیچ یک از موضوعاتی که برایتان پیش می‏آید با من تماس نمی‌گیرید، این چالش ایجاد می‏کند (چهارشنبه 6/2/1385)

آن روزها گمانم بر این بود
که حقیقت را به مشاوره  می‌گیرد
بعدها متوجه شدم که جز این است
و او دروغ را مستمسک قرار می‌دهد
هر چه مایل بدان است می‌سازد
و گزارش نادرست
و خب مشاوره هم می‌گیرد از پدر!
چه مشاوره‌ای بشود این؟!

می‌گفت: اما اکنون که سندها و نامه‌ها رو شده است
خیلی اوضاع تغییر کرده
و خیلی دیدگاه‌ها...
اما دیگر افتاده‌اند به لجاجت
چه این‌که واقعیت
همان‌طور که اتفاق افتاده
به نظرها نزدیک شده است
اگر هنوز مقاومت می‌کنند
این‌بار دیگر از «عدم اطلاع» نیست!

و این را نوشت:

سبک گلستان رفته است این تکه را...!
می‌گفت: شعر را نیز خودم گفته‌ام :)

اما شما مخاطب گرامی وبلاگ...!
این‌ها را برای چه گذاشته‌ام این‌جا؟!
گمان‌داری عمرم اضافه شده است و وقت بیهوده خدا نصیبم کرده؟
زهی پندار جفاست اگر چنین گمان داری!
هدف ملاحظه عمق یک شکاف است
که چگونه چهار سال می‌گذرد
و تلاش برای پر کردن آن
و موفقیتی حاصل نمی‌شود
و کار دو انسان
که بنا گذاشته‌اند تشکیلاتی به نام «خانواده» تأسیس نمایند
بدین جایگه می‌رسد
به همّت بزرگی نادان!
می‌خواهم بدانید و بدانیم
و همه بدانند
پند بگیریم و اندرز
که خُلق بد چه بی‏درمان متاعی است
و عادت ناسره در خانواده سابقه
شکل گرفته باشد اگر
چه دشواری‏ها می‏سازد
و چه آرزوها بر باد می‏دهد
که مرور زمان چگونه فرصت‌ها را به دست می‌دهد
و ما انسان‌ها چگونه فرصت‌ها را به کار می‌گیرم
و جبر روزگار تا چه حد
و اختیار ما تا چه اندازه
در نتیجه‌ای که به دست می‌آوریم نصیب دارد!

عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع أَنَّهُ قَالَ:
«انْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَیْرِ فَإِنَّهَا تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ» (مستدرک‏الوسائل، ج12، ص142 و غررالحکم، ص236)

مرتبط:
نامه‏ها - بخش اول
نامه‏ها - بخش دوم


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - 
پس گرفتند! + دوشنبه 89 مهر 26 - 3:49 عصر

- راست راست در خیابان می‌چرخی؟!
مگر زندان نرفته‌ای هنوز؟!

با مطایبه جوابم داد که کم نیاورده باشد:
«دوست داری چپ چپ بچرخم؟!»
حرفش این بود که اولاً
تا بیست روز مهلت اعتراض و استیناف و تجدیدنظر است
که هنوز این مهلت به نهایت نرسیده و ثانیاً
اعتراضم آماده شده
آخرین مراحل را طی می‌کرد که
زنگ زدند از دادگاه: «بیا باز هم کار داریم با تو!»
«خودت می‌دانی که هر بار زنگ می‌زنند
چقدر بدن آدم می‌لرزد!
یک کلمه هم عادت ندارند بگویند برای چه باید بیایی!»
اولین روزی که گفتند بیا هم همین بود
دی‌ماه سال 1388
زنگ زده: «فردا ساعت 10 این‌جا باش»
می‌پرسی: کی از من شکایت کرده؟
جواب نمی‌دهد
می‌پرسی: چه شکایتی شده؟
می‌گوید: وقتی آمدی می‌فهمی!
جالب این‌که پس از یک‌سال که پرونده در جریان بود
یک‌بار هم نگفتند و نشان ندادند که متن دادخواست شاکی چه بوده است!
چند بار پرسیدم که متن شکایت؟
گفتند: مهم نیست، شما به سؤالات ما جواب بده!
حق هم نداری پرونده را ببینی
چه برسد یه این‌که از روی آن کپی هم بخواهی برداری!

- مگر تفهیم اتهام حق قانونی هر متهمی نیست؟!
در دادگاه‌های عادی بعله...
ولی دادگاه خاص... ظاهراً این‌طور که بنده دیدم... نه!

- رفتی...؟ چه شد؟
رفتم و گفتند: زن شما شکایت خود را پس گرفته است.
یک امضایی از بنده گرفتند که هیچ اعتراضی به هیچ چیز و هیچ کس ندارم
و پرونده را بستند.

- حالا فکر می‌کنی چه شده که پس گرفته‌اند؟
از ابتدا هم احتمال پس گرفتن را می‌دادم
ولی فقط در حد احتمال
زیرا این صد روز ریشه خاندان‌شان را می‌خشکاند
آبرو و اعتبارشان را یک شبه بر باد می‌داد
این‌ها حتی خبر زندان کردن داماد را
به اقوام خود نداده بودند
چراغ خاموش رفته بودند تا لب زندان
معلوم بود که چقدر در هراس بودند که متهم شوند

- متهم به چه؟
خودت می‌دانی
خانواده‌ای که کسی را به خاطر نپرداختن نفقه‌ای که وظیفه‌اش نبوده
به زندان بیاندازد
شهره آفاق می‌شود
به زشت‌کاری و بداندیشی!
اقوام و آشنایان که می‌شناسند
و خبر دارند دختر به قهر خانه پدر رفته، نه به اجبار شوهر!
کدام شوهری این‌قدر نفهم است
که زن را از خانه بیرون کند و بچه را نگهدارد؟
اگر بدکار باشد همه را با هم بیرون اندازد
و اگر اهل محبت و فرزندداری باشد
که زن را بیرون کند؟! تا از درس و کار و زندگی باز بماند به نگهداری فرزند؟!
همین‌که یک‌سال فرزند را خود نگهداری کردم
بیّنه‌ای بود قویم
و شاهدی بی‌بدیل
بر حقانیّت در این دعوی ظالمانه
نظر تو چیست؟

گفتم: برادر من نیز یک نکته دارم و چند وجه
نکته‌ام این‌که
در این مدت زمانی که از حال و احوال دادگاه‌ها خبر دارم
به یک اعتقاد جازم رسیدم
در هر دعوای خانوادگی
آن طرفی که فرزندان را در اختیار دارد
قطعاً بر حق است در دعوا
حالا تو قبول نمی‌توانی
بگو در نود درصد پرونده‌ها...!
من دادگاه‌ها را این‌گونه دیدم
و همیشه این‌طور اتفاق می‌افتد

اما در این‌که شکایت را پس گرفته‌اند
چند وجه در ذهن دارم
که ضمیمه می‌شود به آن وجه که تو گفتی
نخست. آبرویشان در خطر بود
که اگر داخل می‌شدی
و خبرش منتشر می‌گشت
بد و بیراه‌ها از هر کرانه برمی‌خواست بر این بی‌داد
دویم. دادخواست طلاقی است که دادی
احضاریه برای طلاق را که دیده‌اند
خب می‌دانی از ابتدا هم قصدشان جدایی نبوده
اگر چه ادعا کرده باشند
که می‌دانستند و می‌دانند
و بی‌خبر نیستند از نعمات این زندگی
دیگر سر خودشان که نمی‌توانند کلاه بگذارند!
هدف رفتن و بُل گرفتن بود
که توپ به بدنشان خورد و سوختند
شکایت را پس گرفتند که تو طلاق را منتفی کنی
که دادگاه آن هفته بعد است
سیم. اینترنت را دست کم مگیر
حوادث وقتی به روز اینترنتی می‌شود
خیلی‌ها مجبور به مصالحه و تفقد و کوتاه‌آمدن...
مگر نمی‌بینی که وبلاگم را
در اختیار پرونده زندگی تو گذاشته‌ام
فکر می‌کنی این بحث‌ها
تأثیر در پس گرفتن شکایت نداشته است
وقتی «متن حکم دادگاه» روی وبلاگ رفت
فکر می‌کنی زنگ‌خور تلفن‌شان بالا نرفته است؟!
البت که رفته! بدجور هم!
مگر کشک است
اول هم دوستان نزدیک، رفقا و اقوامشان
که این چه پلشتی است با داماد...
ما او را دیده‌ایم و می‌شناسیم
معتاد بوده؟ دست بزن داشته؟ لیاقت زندان چه؟!
این وجه نیز خالی از قوت نیست، بدان بیاندیش!
چهارم. شاید هم واقعاً پشیمان شده و قصد بازگشت دارد...

این وجه را که گفتم، برآشفت:
«سخره نگیر مرا برادر
به خنده هم نیاور که سینه‌ام سوزان است
و سرفه‌ام می‌آید»
نظرش این بود که اگر پشیمان باشد
و بخواهد بازگردد
قلدری و گردن‌کشی چرا...؟
می‌گوید تماس‌های تلفنی اخیری با مادر و پدر شوهر داشته است
و حرف‌ها همان حرف‌های سابق
هنوز هم نه معذرت می‌خواهد و نه دنبال استعذار است
گویا می‌خواهد او را ببخشند
همین که زنگ می‌زند مشعر این معناست
ولی بدون این‌که یک قدم به عقب برود!
نهایت آزمندی به کرَم دیگران!

گفتم: خب بگذار با همان تکبر و غرور بازگردد، چرا که نه؟!
لبخند زد: این را ببین! آن وقت‌ترها نوشته است:

خندیدم: تو چقدر از این کاغذها زیاد داری...
نکند شب‌ها مخفیانه زیر پتو می‌سازی و روز هوا می‌کنی؟!
پُکید از خنده: آن‌قدر دارم که یک‌سال دیگر وبلاگت را پر هیجان نگهدارد!
و کاغذ بعدی را درآورد.

یادت که نرفته وقتی مهریه می‌خواست؟!
به دروغ «لذا توانایی درآمد ماهیانه چند میلیون تومان را دارا می‌باشد» توجه کن:

حالا چرا می‌خواهد برگردد؟!
چرا نمی‌خواهد جدا شود
حالا که تئوری خانوادگی‌اش، «طلاق مع المهر» به تحقق نزدیک شده است
مهریه را که می‌گیرد
حکم آمده و قطعی شده و سه ماه یک سکه به ثبت رسیده
جهیزیه را هم که برده
بدون کاستی که بل افزون از آن‌چه آورده بود
چون هدایای عروسی و بعضی اموال شوهر را هم داخل در جهیزیه بردند
و نمی‌خواستم دعوا شود و سکوت کردم و اتفاقاً فهرست آن را نوشته‌ام
موجود است که چه مواردی را فراتر از حق خود قبض کردند
مگر نگفت: «بچه‌ها را هم دادگاه نمی‌تواند مرا مجبور کند قبول کنم، خودت بشین بزرگشون کن!» (11/1/1389)
خب حضانت آن‌ها را هم «دندم نرم»
خدا به من تنعّم کرده
خودم یک‌سال نگه داشته‌ام
باز هم می‌دارم تا به جایی برسند و برای خودشان کسی شوند!
دیگر چرا باید برگردد؟!

گفتم: این‌ها درست، ولی فراموش نکن
که در خانه شوهر بیش از اندازه
به او خوش گذشته و متنعّم شده است
در تمام این چهار سالی که در منزل زوج بوده...
این نوشته را به خاطر داری:

و چند نوشته‌ای که قبلاً نشانم دادی؟!

و ادامه دادم: دلش را صابون زده است
که فصلی دیگر در خانه شوهر ریاست کند و تن‌پروری!
هندلی زد به گوشه لب و با لبخندی تلخ:
«برادر عزیزم! مگر این‌همه نمی‌گویند ممه را لولو برد؟!
نادان باشد آن‌که امید بندد به بازگشت لولو!»


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - 
ره‏آورد دیجیتالی نور... + یکشنبه 89 مهر 25 - 5:27 عصر

چند دقیقه پیش پستچی در زد
هر سه ماه یک‏بار
همین‏موقع‏ها پستچی می‏آمد
اما در نمی‏زد
مجله را از شکاف در داخل می‏انداخت و می‏رفت
ره‏آورد نور را
چند سالی است که مشترک آن هستم
از زمانی که دوست و برادر بزرگوار و عزیزم
جناب آقای خامه‏گر
سردبیر آن بود
اما این‏بار در زد
زیرا نمی‏توانست مجله را از شکاف در به داخل اندازد
مجله هم چاق شده بود و هم کوتاه
عرض و طول آن خیلی آب رفته بود
تشکر کردم، گرفتم و باز کردم
شگفتا...!
ره‏آورد نور دیجیتالی شده بود!


یک CD که از شماره یک تا شماره 25 ره‏آورد در آن بود
همان کتابخانه دیجیتالی نور است
که اطلاعات نشریات را در آن ریخته‏اند
به عنوان محتوا
البته مثل همیشه بخش قرآن و یادداشت و تمام ابزارهای پیشرفته فیش‏نویسی را هم دارد... آن‏ها را حذف نکرده‏اند!
خدا توفیقات‏شان را مضاعف سازد!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - 
سه روز فرصت و این‏همه طلبه! + یکشنبه 89 مهر 25 - 2:33 عصر

گفتند برای دیدار طلبه‏ها با رهبری
این‏بار بیاییم و اینترنتی ثبت‏نام کنیم

دو سه روز بیشتر فرصت نبود
مهلت تا 12 شب روز 24 مهرماه
دیشب اما زنگ زدند
که تا 6 صبح تمدید کردیم
صبح اطلاعات ثبت‏نام را برای ما ارسال کن!

ساعت 6:05 فرم را بستم
و بانک را گشودم
باور کردنی نبود...
9343 نفر ثبت نام کرده بودند!
بدون این‏که تبلیغاتی هم شده باشد
فقط چند پلاکارد در فیضیه و دارالشفاء
مگر فیضیه و دارالشفاء چقدر جا دارد؟!
شگفتی مطلب برایم این بود
که دسترسی طلبه‏ها تا این حد به اینترنت زیاد شده است
که وقتی یک فراخوان داده شود
در چند روز این تعداد
«می‏توانند»
به اینترنت متصل شوند و اعلام آمادگی کنند!

جالب این‏که دیشب آخرین بار که بانک را دیدم
حدود 6000 رکورد بود
معلوم می‏شود یک سوم افراد ثبت‏نامی
دیشب وقتی که برای نماز شب پا شدند مبادرت به ثبت‏نام نمودند
ثبت نام برای حضور در جلسه دیدار طلاب با رهبری
در شهر مقدس قم... چند روز دیگر!

اطلاعات این 9343 نفر را دادم تا قرعه‏کشی کنند
قرار است با قرعه‏کشی انتخاب شوند
فکر می‏کنید با توجه به مساحت فیضیه
اقبال انتخاب هر طلبه یک به چند باشد؟! :)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

<   <<   131   132   133   134   135   >>   >

شنبه 04 تیر 14

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر روحانیت بازی خواص فاصله طبقاتی دشمن فیلم ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
سید مهدی موشَّح - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X