سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   

خوشا آن که خود را خوار انگاشت ، و کسبى پاکیزه داشت ، و نهادش را از بدى بپرداخت ، و خوى خود را نیکو ساخت و زیادت مالش را بخشید و زبان را از فزون گویى درکشید ، و شرّ خود را به مردم نرساند و سنّت او را کافى بود ، و خود را به بدعت منسوب نگرداند . [ مى‏گویم بعضى این فقره و آن را که پیش از آن است به رسول خدا ( ص ) نسبت داده‏اند . ] [نهج البلاغه]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
ناتوانی از عذر؛ محصول بیماری خودشیفتگی + یکشنبه 89 شهریور 14 - 8:12 صبح

شنبه 13/6/89 ساعت 18:33
تماس از شماره: 10292302 (تلفن همگانی)
«... اما در مورد لبخند روی لبات
من تو رو می‌شناسم
می‌دونم که دلت داره از درد می‌پُکه
می‌دونم که چقدر این مدّت بهت فشار آوردم
خودم می‌دونم چه بلایی سرت آوردم
اگه نبخشی جای تعجب نیست
چون شاید دیگه بخشش
کار حضرت ایوب باشه و
فروبردن غیض هم
فقط کار جدت باشه
اما دیگه نگو تو دلت هیچ غصه‌ای نداری
من تو رو می‌شناسم ...»

تلفن زد، هشت دقیقه صحبت کرد بدون این‌که نفس بکشه
فراز بالا را نیز در میانه کلام بر زبان آورد
اما دریغ از یک «ابراز پشیمانی»
دریغ از یک «عذرخواهی»
و بدون این‏که منتظر پاسخی بماند
بدون خداحافظی قطع کرد.

سؤال هجدهم. ظاهر کلامش دلالت دارد بر این‌که از کرده خود سخت پشیمان است و می‌داند چه فرصتی را از دست داده، راه برگشت را نیز می‌داند که پوزش است و سپس جبران مافات به پس‌گرفتن دروغ در برابر تمام آنان که شنیده‌اند کذب‌هایش را برای گرفتن حقوقش از شوهری که شش‌ماه اول می‌خواسته طلاق ازو بگیرد و اکنون نمی‌خواهد. اما چرا این راه را طی نمی‌کند؟ مگر رفتن پیش 16 نفری که استشهادیه دروغ به اصرار او امضاء کردند و اعتراف به دروغ و گرفتن استشهادیه حق کار خیلی دشواری است؟!

پاسخ این سؤالت را اول می‌دهم و بعد به سراغ آن هفده پرسش قبلی خواهم رفت:
ببین برادر! کارشناسی که پیش او رفتید
در دوران مشاوره به حکم دادگاه
بی‌ربط نگفته است.
اگر تست CAQ کتل از شما گرفته و به رایانه داده و در نهایت
گفته است که زن شما «نارسیسیست» است
آن‌هم با دوز بالا (!)
و گفته با هر مرد دیگری اگر ازدواج می‌کرد و یا بکند
با همین مشکل مواجه می‌گشت
و بسی زودتر از این
این را شوخی تلقی نکن
در گروه عاملی Q.IV که با عنوان INDEPENDENCE شناخته می‌شود خانم شما گرفتار عامل اصلی E است که با اصطلاح dominance توصیف شده است.
ویژگی‌های این مؤلفه شخصیتی را این‌گونه بیان می‌کنند:
«غالب ، زور ، جسورتر ، پرخاشگرانه ، رقابت ، ستیزه جو ، متمایل به ریاست مابی (سلطه)»
و در عامل Q2 از عوامل اصلی گرفتار SELF- SUFFICIENCY است، یعنی:
«خودپسند، تصمیمات خویش را ترجیح می دهد»
این‌ها صفات خلقی(temperament traits) هستند.

می‌دانی که این یک «بیماری شخصیتی» است
تفاوت دارد با بیماری‌های روحی و روانی
بیماری‌های روانی و روحی احتمال درمان دارد
با استفاده از فرآیندهای روان‌درمانی
و تخلیه ذهنی و قرارگرفتن در شرایط آرام
و استفاده از داروهای آرام‌بخش
اما بیماری‌های شخصیتی تا آخر عمر همراه آدم است
به قول یک استاد دانشگاه
که با صدایی آهسته و لحنی پنهان‌کارانه
پس از پایان درس به دانشجویان روانشناسی‌اش گفت:
«ما خودمان هم می‌دانیم که بیماری‌های شخصیتی درمان ندارد، حتی اگر نزد بیماری ادعا می‌کنیم که درمانش خواهیم کرد، امید واهی می‌دهیم!» (منبع نقل‏کننده موجود است)
تحقیقات نشان داده
که شخصیت تا سن 10 سالگی شکل می‌گیرد
و حداکثر 12 سالگی
و پس از آن تغییر و تبدّل و اصلاحش
تقریباً ناممکن است
بیماری‌های شخصیتی همان‌هایی است که ما مسلمانان نیز واقعاً آن‌ها را بیماری می‌دانیم
مانند «حرص»، «حسد»، «بخل»، «کبر» و بسیاری بیماری‌های روحی
که در لسان دین
از بیماری‌های جسمی بدتر و خطرناک‌تر هستند
البته اسلام نمی‌گوید که درمان ندارند
ولی به این سادگی‌ها هم نیست
خصوصاً اگر سنّی از آدم گذشته باشد
به قول امام ره:
«تا قوای جوانی و نشاط آن باقی است بهتر می توان قیام کرد در مقابل مفاسد اخلاقی و خوبتر می توان وظایف انسانیه را انجام داد. مگذارید این قوا از دست برود و روزگار پیری پیش آید که موفق شدن در آن حال مشکل است» (تبیان، د16، ص9)

یادت هست مشاور به شما چه گفت؟!
«من وظیفه دارم میان زن و شوهر آشتی برقرار کنم
و آنان را به کانون گرم خانواده برگردانم
و همیشه همین کار را می‌کنم
ولی موارد نادری پیش می‌آید
مانند مورد شما
که توصیه نمی‌کنم زندگی مشترک را ادامه دهید
به صلاح هیچکدام از شما نیست!»

این زن کاملاً می‌داند چه رفتار ناشایستی داشته است
ولی خودشیفتگی مانع آن است
که بتواند رفتار خود را اصلاح کند
یادت هست دست‌نوشته‌ای را نشانم داده بودی
که اظهار کرده متوجه اشتباهاتش هست
ولی «حاضر نیست»
یا بهتر است بگوییم
«قادر نیست» رفتارش را اصلاح کند
با این مضمون:
«... شاید متوجه اشتباهات باشد، اما رفتارش همان است و بس ...»

خواهش می‌کنم یک‌بار دیگر این نامه را برایم بیاور
ضمیمه‌اش به روایتی که از این کیس دارم
کمک بزرگی می‌کند به مخاطب
خودش تحلیل کند مسأله‌ای که واقع شده است را
بیاور و اجازه بده در وبلاگ بگذارم و روی آن نیز صحبت کنم!

گفت: چشم!
تشکر کرد و رفت!

بهتر است عنوان وبلاگ را عوض کنم:
«یادداشت‌های یک روانشناس بالینی»

پ.ن. برای آشنایی بیشتر با خودشیفتگی و تأثیر آن در روابط زن و شوهر به مصاحبه روزنامه جوان با دکتر محمد مجدتیموری، مؤسس مراکز مشاوره قبل از ازدواج در ایران، مراجعه کنید: چهارشنبه 7 بهمن 1388، ص12.
(
http://JavanOnline.ir)

پ.ن. ریموند کتل عوامل شخصیتی را در 16 فاکتور جمع کرد
که هر کدام یک ماکزیمم دارد و یک مینیمم
که هر دو مشکل محسوب می‌شود
و حالت میانه حالت نرمال و سلامت است.
این عوامل به قرار ذیل نامگذاری و توصیف شده‌اند:

Bipolar Dimensions of Personality
Warmth (Reserved vs. Warm; Factor A)
Reasoning (Concrete vs. Abstract; Factor B)
Emotional Stability (Reactive vs. Emotionally Stable; Factor C)
Dominance (Deferential vs. Dominant; Factor E)
Liveliness (Serious vs. Lively; Factor F)
Rule-Consciousness (Expedient vs. Rule-Conscious; Factor G)
Social Boldness (Shy vs. Socially Bold; Factor H)
Sensitivity (Utilitarian vs. Sensitive; Factor I)
Vigilance (Trusting vs. Vigilant; Factor L)
Abstractedness (Grounded vs. Abstracted; Factor M)
Privateness (Forthright vs. Private; Factor N)
Apprehension (Self-Assured vs. Apprehensive; Factor O)
Openness to Change (Traditional vs. Open to Change; Factor Q1)
Self-Reliance (Group-Oriented vs. Self-Reliant; Factor Q2)
Perfectionism (Tolerates Disorder vs. Perfectionistic; Factor Q3)
Tension (Relaxed vs. Tense; Factor Q4)

ترجمه فارسی:
1 ـ کم حرف، غیر اجتماعی، کناره جو – اجتماعی، اهل معاشرت.
2 ـ کم هوش ـ باهوش.  
3 ـ احساساتی ـ باثبات.
4 ـ سلطه‌پذیر ـ سلطه‌گر.  
5 ـ جدی ـ بی‌خیال و سرخوش.  
6 ـ مصلحت‌گرا ـ اصولی و با وجدان.
7 ـ ترسو ـ جسور.
8 ـ کله شق ـ حساس.  
9 ـ زود باور ـ شکاک.  
10 ـ اهل عمل ـ خیال‌پرداز.
11 ـ رک ـ ملاحظه‌کار.  
12 ـ مطمئن به خود ـ بیمناک و نگران.  
13 ـ محافظه‌کار ـ خطر کننده.  
14 ـ متکی به دیگران ـ خود بسنده.  
15 ـ ناخویشتن‌دار ـ خویشتن‌دار.  
16 ـ آرام ـ مضطرب.  

منبع: کتاب «نظریه شخصیت و یادگیری، آر.بی.کتل»


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
پیدا کردن یک دوست قدیمی + شنبه 89 شهریور 13 - 9:5 صبح

چقدر هیجان‏انگیز است
بعد از 18 سال دوست دوران مدرسه را می‏یابی
در اینترنت

خیلی خوشحال شدم، وقتی وبلاگ «مهدی ایمانی‏مهر» را دیدم
همان‏اندازه که وقتی «سیدعمّار کلانتری» را در اینترنت یافتم
این تصویر مربوط به سال اول راهنمایی است
وقتی با هم هم‏کلاس بودیم

این هم نوشته پشت تصویر است

خدایا قلب انسان چقدر از بعضی چیزها سریع شاد می‏شود!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
چیزهایی از فرزندانم! + شنبه 89 شهریور 13 - 8:0 صبح

در این سال‏ها مطالبی را فقط خاصّ فرزندانم بر وبلاگ نقش کردم
این فهرست همان‏هاست
که امروز در آرشیو وبلاگ یافت می‏شود!

این هم راه افتاد (89/6/1)
تریدمیل رایگان! (89/5/30)
فوتبال دختران (89/5/21)
مدل موهای مریم (89/4/24)
علاقه به فرزند (88/12/19)
سیدمرتضی آمد! (88/6/26)
آخرین تصویر از سیده مریم و سید احمد (88/4/17)
السلام علیک یا فاطمةالزهراء ... (88/3/6)
سه تصویر از سیداحمد! (87/5/13)
این هم سومین فرزند من! (87/4/20)
عکس‏های مریم! (86/7/9)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
هویج ِ خیلی بزرگ + شنبه 89 شهریور 13 - 7:41 صبح

یکشنبه 7/6/89 - اولین شب قدر محتمل - ساعت 14:18
«سلام اگه صلاح بدونی همدیگه رو ببینیم و باهم حرف بزنیم

نیمه شب همان اولین شب قدر - ساعت1:10
«درعجبم!مردی که جواب پیامکهارو سریع باجسارت تمام میداد،الان سکوت کرده!یعنی دست ازلجبازی برداشته؟میشه بدون دغدغه باهاش حرف زد!»

کمتر از ده دقیقه بعد - ساعت 1:18
«اگر به پاکی این شبهای قدر ایمان داری،بیا بچهارو آواره نکنیم. برگشت زندگی فقط دست من و توست! دست از لجبازی برداریم و فانوسی برداریم تازمین نخوریم! اگر قداست این ملک عظیم را باور داری!»

پنجشنبه 11/6/89 - 22 ماه مبارک - ساعت 11:46 ظهر
«میدونم دیگه نمی خوای حتی صدای اس ام اس هامو بشنوی! حق داری! بلای کوچیکی سرت نیاوردم! حق داری سالها منو نبخشی! 6ماه اول واقعا قصد طلاق داشتم!وکلا آدم رو در مسیر طلاق مجبور به انجام اون کارهامیکنن!هر زنی که بخواد جدا بشه همین کارو میکنه! برای گرفتن حقوقش اقدام میکنه!اما من اشتباه کردم،ولی نه اون اشتباهی که تو فکر میکنی...! توهم کارهایی بهتر از من نکردی!حالا ببین تو چیو باچی عوض کردی! کارت رو باکم نیوردن تودعوا! در اینباره حرف زیاده که این موبایل تحمل شنیدنشو نداره شاید منفجر بشه!»

پنج دقیقه بعد - ساعت 11:52
«میدونم مایل نیستی باهم حرف بزنیم! چون شاید دیگه حرفی جز طلاق نمونده باشه، چیزی که سالها آرزو داشتی! درهر صورت مایلم روز 29 شهریور ساعت 10 صبح تو دادگاه ویژه منو مشغول بستن پرونده ببینی! و قولهم صدق... والله علیم بذات الصدور...»

هشت ساعت بعد - سومین شب قدر محتمل - ساعت 19:52
«شب قدر آخره! برای دست برداشتن از لجبازیها و عمل به آنچه خدا راضی تره دعا کنیم! والله علی کل شیء قدیر!»

- این‌ها دیگه چیه برادر؟ از شب قدر سوغاتی برای ما آوردی؟!
در اولین دیدار بعد از لیالی قدر بی‌مقدمه این پیامک‌ها را نشانم داد و گفت:
«زنم فرستاده است! بعد از ده‌ماه دوباره پیامک زده! منم جواب ندادم تا مشورت کنم باهات.»
گفتم: بگو، می‌دانم که پیامی داری که این پیامک‌ها را نشانم دادی، شاید هم پرسشی، در کل من در خدمتم!
ببین آسیدمهدی، چند سؤال مهم دارم که تو می‌تونی برام روشن کنی.

اول. اگر قصد مذاکره داره، چرا منو به «لجبازی» متهم کرده، مگه جواب دادن به پیامک به معنای لجبازی است؟

دوم. اگر می‌دونه «بلای کوچیکی سرم نیاورده» چرا عذرخواهی نمی‌کنه، یا اظهار ندامت و پشیمانی؟

سوم. استدلالش درسته؟ که چون می‌خواسته حقوقشو بگیره باید این همه بلا سر من بیاره و این همه دروغ به این و اون بگه و منو به دادگاه بکشه؟!

چهارم. اگه شش‌ماه اول بعد از رفتنش طلاق می‌خواسته، چرا هر چی در دادگاه گفتم که ایشان گفته طلاق می‌خواهم و از خانه رفته است، تکذیب کرده و مرا متهم به دروغگویی کرده و حال این‌که واقعاً شب عید غدیر که خانه پدرش می‌رفت گفت: طلاق می‌خواهم.

پنجم. حالا واقعاً «هر زنی که بخواد جدا شه همین کارو می‌کنه؟» این بی‌معرفتی و لامروّتی نیست؟

ششم. گفته «من اشتباه کردم» ولی منظورش چیه از این‌که می‌گه «نه اون اشتباهی که تو فکر می‌کنی»، یعنی چی؟ پس چه اشتباهی کرده؟ فکر می‌کنه که من چه فکر می‌کنم؟

هفتم. «تو هم کارهایی بهتر از من نکردی؟» مگه من چکار کردم؟ با مأمور کلانتری اومدند بچه رو ملاقات کنند، با مأمور کلانتری اومدند جهیزیه را بردند، مهریه را اجرا گذاشتند و مطالبه کردند، وکیل گرفتند و به جانم انداختند که هر چه حرف می‌زدم به هیچ صراطی مستقیم نبود و وقتی بهش گفتم: چرا وقتی می‌فهمی داری از باطل دفاع می‌کنی و حق رو زیرپا می‌ذاری، به کارت ادامه می‌دی؟ در جواب گفت: «من وکیلم و وظیفه دارم از موکلم دفاع کنم، هر چه که باشد!»، خب، شاید به خاطر این‌که حق‌الوکاله‌اش حلال شود! دو استشهادیه دروغ نوشتند؛ یکی این‌که من سه هفته با زنم دعوا کرده و از خانه بیرونش کرده‌ام که 16 نفر آن را امضاء کردند، خاله‌ها و شوهرخاله‌ها و دایی‌هایی که سال به سال نمی‌دیدمشان، ولی ظاهراً به علم غیب (یا به تعبیر این خانم: با مراجعه به تحریرالوسیله امام ره) فهمیده بودند و شهادت دادند و استشهادیه‌ای که برادرهایش نوشتند مبنی بر درآمد چندمیلیونی من در ماه! در مقابل من چه کردم؟ فقط «درخواست تمکین» که یعنی زن به خانه شوهرش بازگردد. دادگاه هم رأی داد و یک نامه به دستم دادند که بروم کلانتری مأمور بگیرم و بروم دنبال زنم که به خانه برگردد. من هم بعد از کلّی کلنجار با نفسم نرفتم و گفتم آبروی چندین ساله‌شان را در محلی که سی‌سال است آن‌جا زندگی می‌کنند چگونه با آوردن مأمور کلانتری ببرم؟! در تمام جلسات دادگاه و شورای حل اختلاف و مشاوره هم نه داد زدم و نه دعوا کردم.

هشتم. «کارت رو با کم نیاوردن در دعوا عوض کردی» یعنی چه؟ من واقعاً چه کاری رو از دست دادم؟ قبل از رفتن ایشان که شغلی نداشتم و بی‌کار بودم، الآنم که بی‌کارم. چه کاری رو از دست دادم؟

نهم. من کی آرزوی طلاق داشتم؟ یک‌بار در این چهارسال زندگی به ایشان نگفتم که آرزوی طلاق دارم. چرا چنین دروغی به من می‌بنده؟

دهم. به واسطه‌شون گفته بودن که شکایتشون رو پس گرفتن. من که رفتم دادگاه، رئیس دفتر قاضی نوشته‌ای را نشانم داد و گفت: فقط جلسه دادگاه را تا بعد از ماه مبارک عقب انداختند، همین! و من به واسطه گفتم که به شما دروغ گفته شده. حالا از کجا معلوم این‌بار واقعیت داشته باشه که می‌خوان پرونده را ببندند؟! اگر راست می‌گوید آیا نیاز به آیه و قرآن داشت؟!

یازدهم. اصلاً مگه با بستن پرونده چیزی حل میشه؟ مگه نباید دروغ‌هایی را که به قاضی گفتن پس بگیرن؟ این‌جوری قاضی تصوّر می‌کنه حق با اون‌ها بوده و حالا از حقشون گذشتن و دارن ایثار می‌کنن. آخه قاضی پدر یکی از رفقای من است، من پیش این رفیقم خیلی آبرو دارم، نباید آبروی ریخته را بازگردانند؟

دوازدهم. حالا نبندند چه می‌شود؟ از رئیس دفتر پرسیدم شکایتشان چیست؟ گفت: یکی نفقه و دیگری طلاق سه سال پیش. گفتم اولی که دادگاه خانواده به نفع من رأی داده، دومی هم تهدید بوده که شش‌ماه به خانه پدرش قهر رفته بوده به پیشنهاد پدرش، که اتفاقاً مفید واقع شد و سر سه ماه بازگشت. تمام اسناد و مدارک آن هم موجود است. این شکایت را پس هم اگر نگیرند، در جلسه بعدی دادگاه مفتضحانه رسوا خواهند شد. چون من هنوز مدارک را به قاضی این پرونده نداده‌ام و قرار بود در جلسه بعدی تسلیم کنم. خودشان هم می‌دانند که شکایتشان بی‌مبناست.

سیزدهم. خُب می‌خواهد پس بگیرد، چرا 29 شهریور؟ حواله 18 روز بعد را می‌دهند! دادگاه که هر روز باز است، حتی همین الآن. می‌خواهند «هویج»شان آن‌قدر بزرگ نشود که جا برای «چماق» نماند؟!

چهاردهم. یک شکایت را پس گرفتند با بقیه چه می‌کنند؟ شکایت مهریه را چه؟ مهریه که قسط‌بندی شد و تمام. از این ماه هم باید پرداخت کنم. آن را نمی‌خواهند پس بگیرند؟ شکایت جهیزیه‌ای که بردند چی؟ وکیلشان که می‌گفت: زن شما اگر به خانه هم بازگردد مهریه‌اش را خواهد گرفت، این حق مسلّم و قانونی ایشان است! تمام این ده ماه را صبر کردند تا رأی مهریه صادر شود و بعد آشتی کنند؟! خب معلوم است اگر قبل از صدور رأی مهریه بازمی‌گشتند دیگر از خانه من که نمی‌توانستند بروند دادگاه و در جلسات آن علیه من شرکت کنند! رویشان نمی‌شد!

سؤالاتش را که شنیدم اندکی فکر کردم، کاغذی برداشتم و شروع کردم به تحلیل نموداری و نوشتن و توضیح دادن. پاسخ تمام سؤالاتش را دادم.
گفت: می‌دانی در دادگاه چه چیزهایی علیه من گفته این خانم؟! تعجب می‌کنم چرا باز هم میل به آشتی و بازگشت دارد؟! اگر این‌ها راست است که سفیه است اگر بازگردد و اگر دروغ است که بی‌حیایی است اگر پس نگرفته و اعتراف نکرده برگردد. و حقیقت این است که دروغ گفته‌اند و چه رسوا.
این را گفت و موارد زیر را نشانم داد، از جلسات دادگاه نوشته بود.

در جلسات مختلف دادگاه و شورای حل اختلاف و مشاور قانونی دادگاه زنم این حرف‌ها را با داد و فریاد بارها تکرار کرده است:

«اصلاً اهل رفت و آمد نبودند و من هم اجازه نداشتم بروم و بیایم. یعنی یک زندان برای من درست کرده بودند.»

«نفقه ایشان در شأن خانوادگی من نبود. برنجی که ایشان می‌خرید من نمی‌توانستم بخورم. غذاهای این‌ها شمالی بوده من نمی‌توانستم بخورم. ایشان باید برنجی که من در خانه پدرم می‌خوردم برایم تهیه کند. ما تا به حال گوشت گوساله نخورده‌ایم، بنده چهار سال در خانه ایشان فقط گوشت شتر و گوساله خورده‌ام

«بیماری‌هایی که الآن دارم در خانه ایشان پیدا کردم. زیرا زائو باید فقط کباب بخورد و من فقط کمپوت می‌خوردم

«من بعد از ازدواج از خانواده‌ام بریدم، ما ماهانه جلسه داشتیم من آن جلسه‌ها را نرفتم. عروسی پسرخاله‌ام نرفتم. بارها عروسی داشتند و من نرفتم. ایشان به من فشار می‏آورد که پدر و مادر و برادرت را حق نداری ببینی

«در تمام این چهار سال گذشته همیشه اخم و دعوا با من داشتند.»

«چهار سال و نیم ایشان به من گفته عزای امام حسین(ع) نرو، نرفتم، راهپیمایی نرو، نرفتم، شب‌های احیاء نگذاشته من بروم احیاء بگیرم، نرفتم، گفتم چون شوهرم راضی نیست، حرام است. هیچ مراسم مذهبی، هیچ صله ارحامی بنده نرفتم، به خاطر زندگیم. سه بار از خانه شوهر آمدم بیرون به اذن دفتر رهبری. من قهر نکردم، بلکه هر سه بار را به اذن دفتر رهبری بیرون آمدم.»

«خرج رفت و آمد من را نمی‌داد و برای رفتن احیاء به برادرانم زنگ می‌زدم و می‌آمدند دنبالم.»

«من دیگر به ایشان علاقه ندارم و علاقه‌ام تبدیل به تنفّر شده است. به این زندگی هرگز باز نمی‌گردم، مگر با قانون. هر چه که قانون بگوید. من تا به حال با گذشت و اخلاق زندگی می‏کردم، ایشان شب‌ و روز به من فحش می‌داد، لعن و نفرینم می‏کرد. من اگر بخواهم برگردم به زندگی، دیگر گذشت ندارم و فقط با قانون می‌روم. اخلاق ایشان در خانه همین است، مدام لعن و نفرین. رفتار ایشان با من درست مثل رفتار با یک حیوان بود. ایشان زن را یک حیوان می‏داند، هیچ بُعد روحی برای زن قائل نیست.»

«اول ازدواجم من از ایشان متنفّر بودم، به امر پدرم با ایشان ازدواج کردم.»

«ایشان آداب اجتماعی ندارد، در خانه پدرم، هر کس که بیاید همه بلند می‏شوند، ولی ایشان نشسته و بلند نمی‏شود.»

«من خیلی گذشت کردم در زندگیم، در حدّ نهایت. الآن پیش 30 نفر آدم روانشناس معتبر رفتم و همه آن‏ها گفته‌اند که حق با شماست و این ظلم‌هایی که ایشان به شما کرده ما نمی‌فهمیم چطور تحمّل کردی.»

«تمام اطرافیان به من می‏گویند که تو خیلی صبر داشتی، خیلی تحمّل کردی. این حرف من نیست، حرف تمام اطرافیان هم هست. همه خانواده اقرار به این دارند که من تا به حال در زندان بوده‌ام

«ایشان روضه امام حسین(ع) و راهپیمایی نمی‏گذاشت من بروم. این‏ها خط قرمز زندگی است. ما چهار سال و نیم است که ازدواج کرده‌ایم، یک‏بار جمکران نرفته‌ایم. ایشان مرا حرم نبرده است. ایشان نگذاشته من احیاء بگیرم.»

«من بحث اخلاق دارم، ایشان روش زندگی‌اش این نیست. من حق نداشتم حتی یک نوار روضه در خانه گوش کنم. ایشان برای دخترم نوار خاله سوسکه خریده است. می‌گویم بگذار روضه امام حسین(ع) مدام گوش بده. من بارها به ایشان گفته‌ام بگذار صبح‌های جمعه دعای ندبه گوش کنیم، این [برنامه] جمعه ایرانی که هی می‌خندند و این‌ها در شأن زندگی خانوادگی ما نیست. من دوست دارم با محرم و صفر بچه‌هایم را تربیت کنم. بارها از ایشان اجازه گرفتم که مجلس قرآن بروم و ایشان گفت نه. ایشان می‏گوید نوار روضه مدام در خانه گوش نکنید، این نوارها را گوش کنید که بچه شعر یاد بگیرد. من بحث اخلاقی دارم. بحث روش زندگی دارم.»

«در سختی‌ها مرا تنها گذاشته است و اصلاً به من کمکی نکرده است.»

«از من خواسته است رابطه‌ام را با دیگران به خصوص خانواده‌ام به کلّی قطع کنم

«در تأمین مایحتاج زندگی کوتاهی کرده است. در مورد خوراک از نظر کمیّت مشکلی نبوده، ولی از نظر کیفیت مشکل داشتیم. در مورد پوشاک مشکل داشتیم، پس از شش‌ماه اول ازدواج دیگر ایشان هیچ لباسی برای من نخریدند و حتی لباس‌های بیرونی بچه‌ها را هم خودم تهیه می‌کردم. در مورد محل زندگی هم مشکل داشتیم.»

«من برای شوهرم زن نبودم، مثل این زن‌ها که شوهرشان را می‌خورند و از لحاظ مالی می‌دوشند. من از لحاظ مالی و این‏که محل زندگی ما پردیسان است، چی مصرف می‏کنیم و چی نمی‌کنیم، چرا خرج رفت و آمد مرا نمی‌دهد، شکایت نکردم. من مشکلم مشکل مالی نیست. من کمبود نفقه‌ای که ایشان برای من درست کرده است را از مهریه‌ام تأمین می‌کنم

«من قهر نکردم از خونه برم بیرون، من هر بار که در شرایط بحرانی بودم، زنگ زدم از دفتر رهبری اجازه گرفته و رفتم بیرون. [مشاور: هر بار زنگ زدید؟] یک مسأله را چند بار باید پرسید؟ من یک‏بار پرسیدم و هر وقت در بحران بودم از خانه می‌رفتم بیرون

«مدام در خانه است و مدام دستور می‏دهد که این کار را بکن، آن کار را بکن، همه‌اش با کنایه و تمسخر و تحقیر که چرا به کارهای بچه رسیدگی نمی‌کنی؟ چرا کارهای خانه را نکردی؟ غذا درست نکردی؟ یعنی کارهای خانه را وظیفه مسلّم من می‏داند ایشان.»

«در این چهار سال و نیم ایشان 9 بار مرا گذاشته خانه پدرم و رفته است. من تاریخ‌هایش را نوشته‌ام. همه خانواده من هم شاهدند. هر وقت به ایشان فشار می‌آمد مرا خانه پدرم می‌گذاشت و می‏رفت.»

«من یک جمله بگویم: دعوای ایشان با پدر من است، من این وسط دارم له می‏شوم. دعوای ایشان با پدر من است، ایشان دارد زندگی مرا نابود می‏کند. اصلاً پدر من می‏گوید: پایت را دادگاه نذار، راضی نیستم دادگاه بری. پدر من دخالت نمی‏کند

«ایشان توانایی دارد کار کند و ماهی دو میلیون و نیم درآمد داشته باشد، اگر روزی 8 ساعت کار کند.»

بعد از چند جلسه از دادگاهی که به شکایت ایشان تشکیل شده بود، وقتی برای تمکین شکایت کردم، ایشان بعد از جلسه دادگاه این حرف‌ها را زد و مرا تهدید کرد که شکایت تمکین را پس بگیرم:

«یه مسأله دیگه اینکه، الآن اگه، قبل از این‏که بره دادگاه، حاضرم حضانت بچه‌ها رو بگیرم، بچه‌ها رو بگیرم کلاً، بره دادگاه دیگه بچه‌ها رو هم نمی‌گیرم، خودت بشین بچه‌ها رو بزرگ کن. خوشند دیگه، بهونه مامانشون رو هم نمی‌گیرن که، بچه‌اند دیگه، نمی‌فهمند. خودت بچه‌ها رو بزرگ کن

«اگر نه، می‌خوای بری به سمت دادگاه، خیلی چیزای بدی داره، توی دادگاه هیچ‌جا نمی‌گه زن بچه را می‌گیرد. هم آبروت می‌ره، هم زندان داره، هم شلاق داره. بخوایم بریم دادگاه به ضرر توست. من هیچ ضرری نمی‌کنم‌. فوقش من نتونم اثبات بکنم، شکایتت زیاد می‌شه، پی‌گیری نمی‌شه دیگه. اگه هستی، مرد و مردونه بشینیم با هم یا صلاح هم بریم، یا مرد و مردونه از هم جدا بشیم. [شما نگران بچه‌ها نیستی؟] من نگران بچه‌ها نیستم. [چرا نگران بچه‌ها نیستی؟ مگه مادر نیستی؟] حرف اضافه نزن! من دارم قانونی عمل می‌کنم، [نگران بچه‌ها نیستی؟] اصلاً نگران بچه‌ها نیستم. [برات مهم نیست دخترت چکار می‌کنه؟ شاید من دروغ گفتم لج مادرشو نمی‌گیره، شاید هر روز داره گریه می‌کنه واسه مادرش!] داره لج من رو می‌گیره، قوانین رو عمل کن، من میام سر زندگی. [اگه عمل نکنم سراغ بچه تو نمی‌گیری؟] پس تو پدر نیستی!»

[اون پنج تا رو نگفتین که اگه دادگاه بره]، گفتم دیگه؛ آبروت میره [یک]، [دو] بین هر دوتامون حریم‌ها شکسته می‌شه، نفرت‌ها بیشتر می‌شه، [سه] در هر صورت بچه‌ها پیش خودت می‌مونن، یعنی نه من دیگه می‌گیرم، نه قانون منو اجبار می‌کنه، [چهار] همه حقوق من رو هم باید بدی. [پنج] طلاق هم می‌تونم بگیرم به دلایل بسیار زیاد که چهار موردشو نوشتم. [می‌شه خودم بخونم]، نه، نه، خودم برات می‌خونم، اگه بدم الآن عکس می‌گیری

تک‌تک مطالبی را که ایشان گفت نشستیم و با هم بررسی کردیم.
البته مطالب طرح‌شده در دادگاه که نشانم داد بیش از این بود،
زمان زیادی صحبت در تحلیل این‌که زن ایشان چه قصد و هدفی دارد و مشکلش چیست
و مشکلات زنان و شوهران در جامعه امروز ما.
نهایت‏الامر گفتم: منتظر «چماق» بزرگی باش، زیرا همیشه چماق با هویج تناسب دارد!
پاسخ‌ها را کم‌کم و در نوشته‌های بعدی روی وبلاگ خواهم گذاشت، به نقد و نظر خوانندگان!
اصلاً دوست ندارم پست‌های وبلاگم طولانی باشد، همین مقدار هم گریزی نبود.

یک جمله برایم عجیب بود، آخر تمام حرف‌ها؛ پرسش‌ها و پاسخ‌ها، رو کرد به من و گفت:
«الله لفظ جلاله است، می‌دانی که اهل قسم خوردن نیستم و کم کسی تا به حال از من قسم شنیده است. به همین لفظ جلاله قسم می‌خورم در این حدود یک‌سالی که رفته است، آرامش روحی بیشتری نسبت به گذشته دارم و انگار باری از دوشم برداشته شده و حاضر نیستم این آرامش را دوباره از دست بدهم.»

تعجب کردم که پس «لِتسکُنوا اِلَیها» (روم:21) چه می‌شود؟ که یاد این آیه افتادم:

«یأَیها الَّذینَ ءامَنُوا إِنَّ مِن أَزواجِکُم و أَولادِکم عَدُوًّا لَّکمْ فَاحذَرُوهُم...» (تغابن:14)
«اى کسانى که ایمان آورده‏اید! بعضى از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند، از آنها برحذر باشید»

البته این‌جا «مِن» از نوع «بعضیّه» است و استیعاب ازواج و اولاد نمی‌نماید!!!

پ.ن. صبح شنبه 13/6/89 ساعت 5:10
«خواب دیدم! خواب دیدم دستتو باناامیدی گرفتم که الان میکشی،اما نکشیدی!»

پانزدهم. چرا فحش‌ها و دروغ‌ها را جلوی همه می‌گوید، از فامیل تا دست‌اندرکاران دادگاه، اما عطوفت‌ها و مهربانی‌ها پیامکی و خصوصی؟! اگر مهر و محبتی هست، چرا خلاف آن به دیگران اظهار شده؟! چرا به جای این‌که محبت علنی شود و دعوا خصوصی، دعوا علنی شده و محبت خصوصی؟!

پ.ن. غروب شنبه 13/6/89 ساعت 18:43
«خبر اس ام اس ها رو هیچ کس نمیدونست! آبرومو پیش همه بردی!»

شانزدهم. چرا خبرهای ساختگی و دروغ را همه بدانند و آبروی من برود، ولی خبرهای راست را کسی نداند که آبروی زنم نرود؟! آیا ایشان واقعاً به زندگی خود علاقه دارد و می‏خواهد بازگردد؟! به چه قیمتی؟ آبروی شوهرش؟!

پ.ن. شب شنبه 13/6/89 ساعت 19:16
«اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسکم؟ همه آبروهای دنیا مال شما بعدش چی! آخرش که چی؟ تعز من تشاء و تذل من تشاء بیدک الخیر، ان الله علی کل شی قدیر!»

هفدهم. همه آبروهای دنیا لازم نیست مال یک نفر باشد، قرار بود مال همه باشد! حالا که زنم آبروی مرا برده است، می‏گوید: خدا آبرو می‏دهد و خدا بی‏آبرو می‏کند؟ آسیدمهدی، آیا این همان استدلال حجاج بن یوسف نبود وقتی مردم مدینه را کشت، نگفت: خدا آن‏ها را کشت؟ آیا به تفسیر اشعری از قضاوقدر پناه نبرد؟ چرا ما تا خطایی می‏کنیم آن را به خدا نسبت می‏دهیم و می‏گوییم: «خدا خواست» و تا کار خوبی انجام می‏دهیم می‏گوییم: «چه کردم!». اگر این حرف را بپذیریم، وقتی می‏فرماید: «یُعذِّب مَن یَشاء و یَرحَمُ مَن یَشاء...» (عنکبوت:21) یکی خواهد گفت: پس چرا عمل صالح انجام دهیم و عبادت کنیم؟ یا چرا منهیّات را ترک نماییم؟ یعنی این‏که آبرو دست خداست دلیل می‏شود آبروی هر که را خواستیم بریزیم؟! ده‏ماه به استناد پنج دادخواستی که علیه بنده به دو دادگاه و دو شورای حل اختلاف داده‏اند هر چه دروغ خواستند گفتند و در میان اقوام خیلی بیشتر و حالا می‏خواهند پنهانی آشتی کنند و حتماً بعد هم به اقوام بگویند: دیدید حق با من بود و شوهرم آدم بدی بود، حالا پشیمان شده و گریه کرده و گفته بازگرد! این‏کار را یک‏بار انجام داد. برادر چه باید کنم با این کید اشعری؟

این پرسش‏ها را نیز پاسخ خواهم داد.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
حالا از این بدتر نمیشود! + دوشنبه 89 شهریور 8 - 9:1 عصر

یکی ماجرا شنید
از شیراززادگان ِ آشنایم
حکایتی برایم نقل کرد و جایی به ماجرا شباهت رساند
که:
«کشتی‌شکسته‌ای گرفتار آدم‌خواران شد
آب را گرم کرده
که آبگوشتش را بخورند
و دور هم جمع به سرپرستی رئیس قبیله
دست به دعا برداشت بیچاره
خدایا، از این بدتر دیگر نمی‌شود، به دادم برس!
ندایی شنید که: اشتباه می‌کنی بنده من،
یک سنگ به سر رئیس قبیله بزن!

به طرفةالعین سنگ زمختی برداشت و با تمام قوا...
زد و گرفتند و زدند و بستند و آویزان کردند و به آتش نزدیک‌تر
که کار را تمام کنند،
در شگفت بود که ندا آمد:
نگفتم اشتباه می‌کنی که گفتی از این بدتر نمی‌شود،
دیدی شد؟!
» د:

پرسیدم که چه؟!
گفت: به رفیق گرفتارت بگو:
همیشه حالت بدتری وجود دارد
گمان مبر که در بدترین حالت ممکنی
در هر بیچارگی که بودی،
خدای را شکر کن که حالت بدتر را گرفتار نشده‌ای!
همین!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
تنها مجتهد روی کره زمین! + جمعه 89 شهریور 5 - 5:57 عصر

یقه‌اش را گرفتم این‌بار
باید بگویی این چه کینه است
میان تو و پدرزن
به ستوه آوردی ما را از این جدال
آخر چه کردی که انواع تاکتیک‌ها را فقط برای تو به کار می‌بندند؟
و می‌دانست رهایش نمی‌کنم تا بگوید
گفت: چه بگویم؟
زارتر از آن است که بتوان شرح کرد
آبان 87 بزرگی از علمای مشهور و معروف زمانه
حکمی در حق این مرد کرد
که او را خوش نیامد
در جلسه‌ای رسمی بانگ زد و گفت:
«امروز دانستم که مرجعیت از حجیت افتاده است
و فقط رهبری حجیت دارد!»

از همان استدلال‌های سیاه مجاهدین خلقی!
و تا آن روز وثاقت داشت کلامش برایم
و حرفش را کلام خدا انگار می‌دانستم
اما این شکستش از طریق هدایت
و پرت شدنش از صراط مستقیم بندگی
توجهم را به گذشته جلب کرد
و چیزهایی دیدم که شکّم را یقین داد
چیزهایی که در این سال‌ها
آن اعتماد نگذاشته بود به چشمم بیاید

ـ تا چند نمونه‌اش را نگی ولت نمی‌کنم!
کدام را بگویم؟
نادانی‌اش به احکام را بگویم؟
یا تکبرش به علمی اندک، چون پوستینی که باد در آن افتاده باشد؟
یا نسخه‌هایش به نام اسلام؟
ـ از هر کدام مثالی بیاوری مرا بس!

آنقدر احکام نمی‌دانست
دوستی نزدش رفته به شکایت اختلاف با زوجه
گفت که باید هر دو بیایند و جلسات مشترک و مختص
شکایت به نزد من آورد بنده خدا
که پس از جلسه‌ای مختص
زن گریه‌کنان آمده که چرا این پیرمرد از من خواستگاری کرده است؟
مگر نمی‌داند خواستگاری از شوهردار حرام است؟
گویا پیرمرد گفته: این مرد که به کار تو نیامده، بعد ِ طلاق، اگر از من شوی، به کارت آیم به بحثی علمی و فعالیتی پژوهشی!
پرسید: نه مگر حرام است این کار شرعاً؟
گفتمش: این هیچ، در عده هم حرام است و حتی بعضی احتیاط ِ حرمت ابدی کرده‌اند!
نادانی‌اش از احکام شرعی حکایتی دارد بس طولانی!

زمانی خود را «تنها مجتهد روی کره زمین» لقب داده بود
وقتی دخترش را توجیه کرد که برای گرفتن زن دوم
یعنی آوردن هوو برای مادر خود
دست به کار شود و به خواستگاری رود
ـ «دخترش» یعنی «زن تو»؟
بله! زن ِ من، همین که شکایت‌های مطوّل برایم ردیف کرده است!
ـ و تو چه کردی؟ مانعش نشدی؟
من که خبر نداشتم برادر، کجای کاری؟! بعدها فهمیدم، از نوشته‌هایی که به جا ماند!
پدرزن می‌گفت «مدیریت حادثه‌سازی نظام» را دارند
فقط دو نفر؛ مقام معظم رهبری و او، اولی در عرصه سیاست و دومی در عرصه فرهنگ!
و توصیه می‌کرد که باید حول او بگردند و با حدس و گمانه نسبت به رفتار او
تکلیف خود را بیابند
همه کسانی که بخواهند سهمی در این انقلاب داشته باشند
می‌گفت این لازمه مدیریت حادثه‌سازی است!
در جریان انتخابات نهم ریاست جمهوری
پس از انتخاب احمدی‌نژاد
نطقی کرد و گفت:
«تمام مراجع حوزه و تمام بزرگان دانشگاه و نظام به تردید افتادند
و طرف ِ قالیباف را گرفتند
فقط دو نفر به تردید نیافتادند؛
یکی من و یکی آقای خامنه‌ای»!
ـ باور نمی‌کنم! از خودت می‌سازی این حرف‌ها را؟! آدمی نبودی قبلاً که از خودت بسازی!
نوارش موجود است،
همین مورد آخر را که گفتم
اگر بخواهی می‌دهم با صدای خودش بشنوی
اصلاً فایلش را می‌دهم بگذار در وبلاگت!
ـ نه نمی‌خواهد، همین قدر هم غلط زیادی کرده‌ام که وبلاگ گذاشتم!

نسخه‌هایش را ندیدی!
عروسش صاحب اولاد نشد
بعد پنج سال
ناراحتی برایش حادث شده
و کمی نگرانی‌ها و آسیب‌های روحی
به پسر می‌گوید:
«زن دوم بگیر و از او بچه بیاور، تا مشکل حل شود»
نادان نمی‌دانست که مشکل روحی از زوجه است، نه زوج
آخر با فرزنددار شدن پسر از زن دوم،
آیا مشکل روحی زن اول از بی‌فرزندی حل می‌شود؟!
همان زمان هم گفتم که خطا کرده است
ولی عجیب این بود که می‌گفت:
«این راه حل ِ اسلام است!»
و این برای من دردناک است.

چگونه این تصویر را از خاطر ببرم؟
پدرزن نشسته به گفتگوست
و در فاصله‌ای کم‌تر از یک‌متر
مادرزن پیچ‌گوشتی در دست
بخاری نصب می‌کند
لوله‌ها را جا می‌زند
به سختی
اتصال شیلنگ و بست آن
و تو می‌بینی
پدرزن همچنان حرف می‌زند
بدون توجه
بعدها می‌پرسی،
به تو می‌گویند همیشه همین بوده!
پسر اول خانواده خود
مادرش توجه بیشتر داشته
دست به سیاه و سفید پس از تأهل اگر نزده
مانند زمان مجردی عمل می‌کرده
حتی یک پیچ در خانه نبسته
اما این که عذر نیست!
ما در تمام تیر و طایفه‌مان
کارهای زمخت خانه را به زن نمی‌دادیم
این را ننگ خود می‌دانستیم و ظلم آشکار به جنس لطیف!
تحقیر زنانگی به حساب نمی‌آید این لامروّتی؟!
ـ گفتم: تحقیر مردانگی است بیشتر تا زنانگی، به نظرم «مرد» بودن را انکار کرده است.
این تصویر را چگونه از یاد برم؟!

و سوزناکش آن‌جا که انحراف از روش استادم(ره) داشت
سال‌ها می‌گفت که دنباله‌رو اوست
وقتی مچش را گرفتم
به این‌که استاد(ره) این گفته و تو آن
گفت: «امکانش نبود به روش او عمل کنم،
تمام این سال‌ها روش خودم را رفتم»
باکی نیست، برو
ولی نه مگر شعار می‌دادی تمام این سال‌ها
که روش روش استاد(ره) است؟!
این دروغش را نمی‌شود بخشید!

آخر با چنین آدمی باید چه کرد؟
ـ تو چه کردی؟
به دستورالعمل «فساد عالِم» عمل کردم تا حدّی...
نامه‌ای 26 صفحه‌ای نوشتم
و تمام گرفتاری‌هایش را شرح نمودم به اختصار
و مثال‌ها و نمونه‌های عینی و مصداقی و واقعی
و به بزرگی دادم

و خلاصه می‌بینی که امروز چه گرفتار شده‌ام!
انحراف فکری و ایدئولوژیک دارد و عجیب هم بر آن پای می‌فشارد.
اخیراً جلسه‌ای داشتند
بروبچ شبکه امتداد
با مقام معظم رهبری
دوستانی از مؤسسه‌ای دیگر هم بودند
برایم نقل کرد کسی که در جلسه بود
رهبری گله کرده از گفته‌هایی که به همین پدر زن ما منتسب است
سرپرست آن مؤسسه فرموده: «از ما جدا شده آن‌که چنین گفته»
و رهبری فرمودند:
«احسنت، حق هم همین است. شما باید راه خود را از چنین افرادی جدا کنید»
و کلّی توصیه دیگر داشته‌اند نسبت به مواضع‌شان!

ـ گفتم: ره‌آورد این ماجرا برای زندگی تو چه بود؟ با زنت چرا؟
و آهی کشید، با اندوهی اسف‌بار:
«هفت فرزندش مفتون اویند»
این را همسایه‌ای که واسطه رفع اختلاف کرده بودند اعتراف کرد
و من می‌افزایم: «همگی او را چون بت می‌پرستند»!
ـ گفتم: پس بگو که درویش شده است و صوفی!
کلامم منعقد نشده فریاد برآورد و نعره کشید: ا ِگز َکتلی!!!   د:
اساساً اعتقاد به سلسله ولات تاریخی را به گونه‌ای طرح می‌کند
که چیزی چون اقطاب دراویش به خاطرم می‌اندازد
البته همین ایراد را به حسن عباسی هم دارم
او نیز زعمای 60گانه را به سبکی صوفیانه
و شاید اسماعیلی تبیین نموده است
خلاصه که انحراف اعتقادی او بسی بیشتر از آن است
که در چند سطر به بیان در آید

آب دهان به فشاری قورت دادم و ثنای خدای به جای آوردم
پرسید: «حمد می‌کنی؟»
گفتمش: «از این‌که آن‌قدر بزرگ نیستم تا خطاهایم عرش کبریایی را بلرزاند
آدم که بزرگ شود، خطاهای کوچکش نیز در مقیاسی عظیم‌تر رخ می‌نماید
چه برسد به خطاهای بزرگ ِ اعتقادی و کلامی
خدا حفظ کند بزرگان ما را از خطاهای بزرگ و کوچک!»
«زَلَّةُ الْعَالِمِ کَانْکِسَارِ السَّفِینَةِ تَغْرِقُ وَ تُغْرِقُ»
«لغزش دانشمند چونان شکستن کشتی است؛ غرق می‌شود و غرق می‌کند»
(بحارالأنوار، ج2، ص58 و غررالحکم، ص48)

آخرین کلام رفیقم این بود:
«این که شکایت می‌کنند و به دادگاه می‌کشندم و وعده زندانم داده‌اند
و می‌بینی لبخند از چهره‌ام غروب نمی‌کند
به جهت آن است که می‌دانم کجایش می‌سوزد
آخر من مشروعیّتش را زیرسؤال برده‌ام و این کم سوزشی نیست!»


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
این هم راه افتاد + دوشنبه 89 شهریور 1 - 11:4 صبح

تابستان است، درس تعطیل، ماه صیام، روزه‌داری و تمام‌وقت در منزل
با فرزندانم بیش‌تر دم‌خورم و قاطی
بزرگ‏شدنشان را به طرز عجیبی «می‌بینم»!

هر کودکی وقت خاصی برای بلند شدن انتخاب می‌کند
همه‌شان میل به صعود دارند
می‌خواهند از هر چیزی بالاتر باشند
این است که بغل را همه‌شان ترجیح می‌دهند
هر کدام زمانی خاص
اشیاء را گرفته و روی دو پا می‌ایستند
و از ظاهر حیوانی به انسانی راه‌رونده بدل می‌شوند
فرزندان من تقریباً هفت‌ماهگی بلند شدند
و نزدیک ده ماهگی راه افتادند
بعضی زودتر و بعضی دیرتر
چند وقت است سیدمرتضی هم راه افتاده
خیال آدم راحت می‌شود!
بچه سه مرحله بحرانی دارد
که هر کدام باری از دوش برمی‌دارد
راه بیافتد، به حرف بیاید و از پوشک خارج شود
هر کدامش یک نفس راحت است برای ولی
اولین نفس راحت از سیدمرتضی را کشیدم!

اما بعد؛
تجربه این بوده که هر کدام راه افتاده، بعدی منعقد شده
حیف که امکانات نیست
و گرنه از خدا طلب کرده‌ام فرزند سالم دیگری عطایم کند
در همین ایام که میهمان خدا هستم
نامش را هم برگزیده‌ام؛ سیده سـ... موشح
نه... تا خدا نداده لو نمی‌دهم د:

هر نوزادی خصوصیات اخلاقی خود را با خود دارد
وقتی متولد می‏شود
این را به یقین رسیده‏ام
یکی حرص به خوردن دارد، یکی کیش شخصیت، دیگری وسواس تمیزی و آن یک در گِل هم بیافتد ابایی ندارد!
تنها کاری که ما می‏کنیم؛ خصلتی را تضعیف کنیم و دیگری را تقویت، همین!
می‏خواهم بار دیگر اقبالم را بیازمایم
این‏بار خدا چه خصائصی به فرزندم هنگام تولد می‏دهد؟!
دوست دارم در این حدیث شریک شوم:
«قیل [فی تفسیر الکوثر] هو کثرة النسل و الذریة و قد ظهرت الکثرة فی نسله [نسل النبی(ص)] من ولد فاطمة(ع) حتى لا یحصى عددهم و اتصل إلى یوم القیامة مددهم»
(بحارالأنوار،ج8، ص17 و مجمع‌البیان فی تفسیرالقرآن، ج10، ص836)
تا خدا چه خواهد و او چه پسندد.


 


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
تریدمیل رایگان! + شنبه 89 مرداد 30 - 2:53 عصر

ابزارهای ورزشی پارک‌ها را دیده بودم
بعضی را نیز امتحان کرده
اما تریدمیل پارکی اولین بار به چشمم خورد
سیده مریم که عاشق تریدمیل است
بیش از همه خوشحال شد از دیدنش
از همان اوانی که راه رفتن را آموخت
به تریدمیل علاقه وافری داشت
خودش روشن کرده و سواری می‌گرفت
گاهی تا 5 دقیقه هم پیاده‌روی می‌کرد
در پارک خیلی از تریدمیل خوشش آمد
مدت‌ها ندیده بود
گاهی هم سراغش را می‌گرفت در این چند وقت
حادثه کوچکی هم رخ داد
ولی به خیر گذشت، این هم فیلمش!
به لهجه مادربزرگ‌ها: «درد و بلای دخترم بخوره تو سر اونیکه عقده تریدمیلو گذاشت رو دلش!»  د:


 


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - فیلم 16 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
چماق و هویج + پنج شنبه 89 مرداد 28 - 5:8 صبح

دوباره دیدمش
می‌دانستم که باید خبرهای تازه‌ای داشته باشد
این هفته قرار ِ دادگاه داشت
برای تقسیط مهریه
همان دوستی که مدتی است گرفتار کینه پدرزن شده
و 9 ماه می‌شود که با فرزند تنها مانده
گفت واسطه فرستاده‌اند که برگردند
همسایه این‌طرفی را
که خیلی مرد محترمی هم هست
پدر زن گفته ما شکایت را پس گرفته‌ایم
و دو ساعت و نیم واسطه با او گفتگو کرده است
اما دادگاه که رفته
برای مهریه، دو نامه جالب در پرونده دیده است
هم‌زمان با همان مذاکره با واسطه
سه برادر زن استشهادیه نوشته‌اند
که فلانی ماهی چند میلیون تومان درآمد دارد
و زن اظهاریه‌ای که شوهر من
«می‌تواند» ماهی دو میلیون و نیم درآمد داشته باشد
و در سه تا شرکت مدیر است
و فهرست بیست شرکت را نوشته است که در آن‌جاها کار می‌کند
به هدف این‌که وقتی قسط را می‌بندند
مبلغ را چرب‌تر بگیرند
و جالب این‌که خودشان می‌دانند این بیچاره
و من نیز می‌دانم
بیش از ماهی 140 هزار تومان حقوق نداشته و ندارد
و این را همه اطرافیان می‌دانند!
و مگر اگر چنین داشت مشکلی هم پیدا می‌کرد در منزل؟!
می‌گفت: به یاد دارد برادر زن سومی
وقتی از او پرسیده بود: چگونه همه‌اش در مسافرتی برای کار
و زن تو ایراد نمی‌گیرد و مشکلی ایجاد نمی‌کند؟
او پاسخ داده بود: پول! ده تومان می‌دهی می‌گویی برو هر چی دوست داری بخر!
دیگر کاری با تو ندارند زن‌ها، اگر پولشان را بدهی!
بازاری بود و می‌توانست!
می‌گفت: من این راز را می‌دانستم
ولی نداشتم که چون برادر زن عمل کنم، اگر دو میلیون و نیم در ماه...
گفتم: شکایت دیگر چه؟
گفت: از رئیس دفتر قاضی پرسیدم،
گفت: زن شما آمده و نوشته:
«جلسه دادگاه تا پایان ماه رمضان به تعویق افتد»
یعنی شکایت را پس نگرفته؟ پس واسطه چه می‌گفت؟!
گفت: واسطه را هم بازی داده‌اند
همه را بازی داده‌اند، دارند «چماق و هویچ» می‌آیند!
یک ماه شکایت را عقب انداخته‌اند
واسطه فرستاده که من کوتاه بیایم از تمام ظلم‌هایی که روا داشتند
و اگر نیامدم، دوباره یک چماق!
شیرین گفت این مطلب را و بی‌منظور ناگهان خنده‌ام گرفت!
پرسیدم: حالا چماق بیشتر در تو تأثیر کرده یا هویج؟!
گفت: می‌دانی که اختیار انسان بسی قوی‌تر از جبر روزگار است
هر چه چماقشان قوی‌تر می‌شود و یا هویج‌شان بزرگ‌تر
قدرت من در مقاومت نیز افزایش می‌یابد و پناهم به خدا بیشتر
و خدا را حامی مظلومان می‌دانست
و برایم عجیب بود که می‌دیدم در بعضی پرونده‌های خانوادگی
مانند این
می‌شود که زوجه ظالم باشد و زوج مظلوم
این واقعاً شدنی است، محض اطلاع آنان که باور ندارند!

پ.ن. دست‌نوشته را نشانم داد، نوشته شده بود: «مدیر فنی شرکت‌های پارسا، پکتا و مهرپرداز»!
تعجب کردم، گفتم: برادر، تو که مدیر فنی همه این شرکت‌ها نبوده‌ای، چرا خانمت چنین نوشته است؟
گفت: او هم می‌داند نبوده‌ام، ولی وقتی بحث چزاندن باشد، هدف وسیله را توجیه می‌کند!
اصل نوشته را دیدم، اگر محذوری* نبود بدم نمی‌آمد بگذارم روی نت!
شاهکاری است، رفیقمان را آخر قدرت سیاسی و مالی در شهر قم نشان داده‌اند :)
(*محظور غلط مشهور است، طبق نظر مرحوم دهخدا واژه صحیح «محذور» است) م

 


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
ماهیگیری + یکشنبه 89 مرداد 24 - 12:46 صبح

دوستی پیامک زد
«ساعت هشت صبح حاضر باش
با بچه‌ها میایم دنبالت
بریم ماهیگری!»
یکی از دوستانِ طلبه بود
شب جمعه
قبل از ماه مبارک
تعجب کردم و پرسیدم
«ما و ماهیگیری؟»
کجای پیشانی‌مان نوشته از این کارها هم بلدیم؟
اصرار
و صبح جمعه رفتیم
سد سنجگان که نزدیک سلفچگان است
از جاده ساوه که بگذری
آن‌سوتر نزدیک روستایی به نام «جنداب»
رفتیم و بودند کسانی که ماهی می‌گرفتند
انصافاً هم ماهی زیاد داشت
سد کوچکی بود
ماهی‌های کپور هم حداکثر 20 سانتی
پنج نفر بودیم
میزبانمان قلابی داشت
انداخت و چیزی نگرفت
ولی حرفه‌ای‌هایش هر ده دقیقه یکی می‌گرفتند
ما هم همان مرغمان را کباب کردیم
روی آتشی که از چوب‌های اطراف افروختیم
و بعدِ نهار
کمی تیراندازی با تفنگ بادی
فکر نمی‌کردم بعد از این‌همه سال
هنوز بتوانم به این خوبی بیاندازم
آن‌وقت‌ها که مسئول آموزش نظامی بودم
در پایگاه امام رضا(ع) فاز سه شهرک اکباتان
میدان تیر زیاد رفته بودم
و بدک نبود نشانه‌روی‌ام
اما 13 سالی می‌شد تیر نیانداخته بودم
ولی خوب بود
از 30 متر و حتی 40 متر هم
بطری نوشابه خانواده را به راحتی می‌زدم!
و البته دوستان نیز
با کمتر از 3 ثانیه نشانه‌گیری
بدون معطلی
تشویق شدم دوباره میدان تیری بروم
اگر فرصتی به دست آید
چه خوش می‌گذرد با رفقا به باغ و بوستان رفتن
و حتی همان دیدارشان و گل‌گفتن‌ها
و حضرت رسول(ص) چه خوش فرمود به برادرش امیرالمؤمنین(ع):
«یا علىّ ثلاث فرحات للمؤمن: لقى الإخوان، و الإفطار من الصّیام، و التّهجّد من آخر اللّیل
سه چیز مایه نشاط مؤمن مى‏شود: دیدار دوستان و افطار روزه و نماز در آخر شب»
(بحار الانوار: جلد 71، صفحه 352، حدیث 22)
و این نشاط را بار دیگر تجربه کردم
اسلام همه چیزش حساب دارد و با تکوین آدمی سازوار است
حتی تفریح و نشاطش!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: سفر 33 - خودم 11 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

<   <<   136   137   138   139   140   >>   >

شنبه 04 تیر 14

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر روحانیت بازی خواص فاصله طبقاتی دشمن فیلم ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
سید مهدی موشَّح - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X