سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   

پیامبر صلی الله علیه و آله از مغلطه کاری منع فرمود . [معاویه]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
نمونه فرآیند خودتکثیری ویروس + دوشنبه 90 آبان 2 - 6:15 صبح

سال 79 اولین باری بود ویروس رایانه‌ای می‌دیدم
هنگامی که معاون فنی مؤسسه یک ویروس ضمیمه شده به ایمیل دریافت کرد
و آن را برای من فرستاد
از نوع ویروس‌های اسکریپتی بود که از طریق Shell ویندوز و با آبجکت WS c r i p t کار می‌کرد
خوبی این ویروس‌های اسکریپتی این است که تمام سورس آن قابل مشاهده و بررسی است
مدتی وقت صرف کردم و تمام کدها را پس از پرینت گرفتن خواندم
تصمیم گرفتم همان زمان
مفصل‌مطلبی بنویسم و نامش را بگذارم: «کالبدشکافی یک ویروس»
شاید به زیور طبع آراسته شود و به معرفی اجزای یک ویروس پردازد
اما این کار را هرگز نکردم
مهم‌ترین مانع وقت بود که نیافتم
و مانع دیگر؛
ترس از این‌که چیزی را ترویج کنم آسیب‌زا و مشکل‌ساز!

چند وقت پیش امّا
دوستی اطلاعاتی درباره ویروس‌ها خواست
پس از آن‌که سه ویژگی ذیل را برای ویروس ذکر کردم:
1. باید بتواند خود را پنهان نماید
2. بتواند به سرعت تکثیر شود
3. قادر باشد به برنامه‌های سالم متصل شود
ویژگی‌هایی که سبب شده نام یک موجود میکروبیولوژیک را برای چند خط کد رایانه‌ای بگذارند
اصرار کرد که بیشتر از این ببیند
یک خط کد برایش نوشتم
و در یک فایل کوچک
البته فقط برای این‌که ویژگی دوم ویروس را نشانش داده باشم
به نظرم آمد شاید کارگاه خوبی برای دوستان تازه‌کار باشد
این خط کد را ببینید:

اگر آن را در یک فایل نوشته و با نام virus.bat ذخیره نمایید
هنگام دوبل کلیک کردن فایل
می‌تواند خودش را در تمامی فولدرهای دستگاه تکثیر نماید
به همین سادگی!
البته می‌توانید cmd /q /c را هم ابتدای آن قرار دهید
تا تمیزتر عمل کند.
البته این یک ویروس نیست
یعنی هیچ عملیات شرارت‌آمیزی انجام نمی‌دهد
فقط نحوه «خودتکثیری» یک ویروس را نشان می‌دهد
هر وقت خواستید می‌توانید کار کردن آن را متوقف سازید
و بعد هم با جستجوی نام فایل
هر چه از آن در دستگاه خود یافتید پاک نمایید
پس نگران نباشید!
کد این‌جا هست، می‌توانید بردارید.

البته اگر آنتی‌ویروس خوبی داشته باشید
فوراً به شما پیغام خواهد داد
آنتی‌ویروس‌های هوشمند به فرایند «خودتکثیری» حساسیت دارند!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
شهید صدر: اصل واقعیت بدیهی نیست! + چهارشنبه 90 مهر 27 - 9:18 صبح

در این یک‌سال و اندی که به مباحثه کتاب «الأ ُسس المنطقیّة للإستقراء»
کتاب شهید صدر در منطق
اشتغال دارم
عجایبی در کلام ایشان یافته‌ام
که یکی از آن‌ها همین ادعای «بدیهی نبودن اصل واقعیت» است!
برای من که به اندیشه‌های مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی(ره) باور دارم
و فلسفه ایشان را سال‌ها تحصیل کرده‌ام و سالی است تدریس می‌نمایم
بسیار جالب و شگفت‌انگیز است که امروز شهید صدر را خیلی
بسیار و بسیار
نزدیک به استاد حسینی می‌یابم!
نه فقط در مخالفت با فلسفه و منطق ارسطویی
با حکمت مشائی و صدرایی
که حتی در پاره‌ای مباحت اثباتی و ایجابی و ادعایی
که در مخالفت
خیلی‌ها با ما اشتراک دارند
از مکتب تفکیک ِ حکیمی
ادعاهای مهدی نصیری و نوشتارهای آوینی
تا آن‌چه به احمد فردید نسبت داده می‌شود و از هایدگر...

سید صدر می‌گوید: «وفی ضوء ما تقدّم نعرف: أنّ اعتقادنا بوجود الواقع الموضوعی للعالَم یعبّر عن معرفة استقرائیة؛ لأنّ کلمة «الواقع الموضوعی للعالم» تعنی: أنّ لدینا قضایا محسوسة لها واقع موضوعی مستقلّ عن إدراکنا و تصوّرنا. و قدعرفنا قبل لحظات أن التصدیق بالواقع الموضوعی للقضیة المحسوسة - أی قضیة محسوسة - مستدلّ استقرائیاً. و هذا یعنی: أنّ التصدیق بالواقع الموضوعی للعالم معرفة استقرائیة.» (ص527)
(در پرتو آن‌چه بیان شد دانستیم که باور ما به وجود واقعیت خارجی از یک شناخت استقرایی حاصل شده است. زیرا عبارت «عالَم واقعیت خارجی دارد» به این معناست که ما قضایای محسوسه‌ای در نزد خود داریم، با واقعیتی مستقل از ادراک و تصورمان...)

و جایی دیگر نظریه «بداهت اصل واقعیت» را رد می‌کند: «کما نردّ أیضاً علی بعض المناقشین للمثالیة الذین ادّعوا أنّ القضیة القائلة بوجود واقع موضوعی للعالم قضیة أولیّة بدیهیة یصدّق بها الإنسان تصدیقاً مباشراً. و ردّنا علی هؤلاء: أنّ هذه القضیة لاتعنی إلا أنّ بعض القضایا المحسوسة علی الأقلّ صادقة، فقیمتها مستمدّة من جمع قیم هذه القضایا المحسوسة، وهذا هو الذی یفسّر لنا أنّها أکثر وضوحاً من أیّ قضیة محسوسة بمفردها.» (ص528)

پس تطابق ادراک ما با واقعیت چه می‌شود؟
شهید صدر این تطابق را با تشابه تبیین می‌نماید: «إنّنا نعتقد عادة بوجود تشابه - بدرجة ٍ ما - بین الصورة المحسوسة التی ندرکها و الواقع الموضوعی لها الذی أثبتناه فی التطبیقات السابقة. و هذا الاعتقاد استقرائی مستدلّ ولیس علماً أوّلیاً مباشراً، لأنّنا فی إدراکنا الحسّی لانواجه الواقع الموضوعی مباشرة و إنّما نواجه الصورة المحسوسة.» (ص530)
(... این یقین استقرایی است و بدیهی نیست ...)

البته سیدنا الاستاذ، حسینی الهاشمی، این تشابه را به تناسب تعبیر می‌کند
و طرفین تناسب را هم نسبت خارجی و نسبت ذهنی می‌داند
نسبتی که بین موضوعات خارجی و بین موضوعات ذهنی وجود دارد
زیرا ایشان اساساً قائل به اصالت ذات نیست و ربط بین موضوعات را
بیانگر هویّت اصلی آن‌ها می‌داند
(بماند که در تحلیل ربط و نسبت بین موضوعات نیز از تعلّق و فاعلیت مدد می‌گیرد)

اما آیا نشانه‌هایی از این اندیشه در کلام فلاسفه صدرایی یافت می‌شود؟
آری
ردّ پاهای واضحی در کلام علامه طباطبایی(ره) وجود دارد
با این‌که برخی (استاد فیاضی) برداشت علامه از کلام صدرالمتألهین را
قرائتی مخالف با اندیشه صاحب مکتب حکمت متعالیه می‌دانند
اما در نهایت، علامه هر دو کتاب فلسفی معروف خود را
بدایةالحکمة و نهایةالحکمة
با استقرائی از قضایای محسوسه آغاز می‌کند:
«إنا معاشر الناس أشیاء موجودة جدا ومعنا أشیاء أخر موجودة ربما فعلت فینا أو انفعلت منا کما أنا نفعل فیها أو ننفعل منها. هناک هواء نستنشقه وغذاء نتغذى به ومساکن نسکنها وأرض نتقلب علیها وشمس نستضیء بضیائها وکواکب نهتدی بها وحیوان ونبات وغیرهما. وهناک أمور نبصرها وأخرى نسمعها وأخرى نشمها وأخرى نذوقها وأخرى وأخرى. وهناک أمور نقصدها أو نهرب منها وأشیاء نحبها أو نبغضها وأشیاء نرجوها أو نخافها وأشیاء تشتهیها طباعنا أو تتنفر منها وأشیاء نریدها لغرض الاستقرار فی مکان أو الانتقال من مکان أو إلى مکان أو الحصول على لذة أو الاتقاء من ألم أو التخلص من مکروه أو لمآرب أخرى.» (نهایه، ص3)

البته علامه بلافاصله تمام این‌ها را تنها شواهدی می‌داند
بر «بداهت اصل واقعیت»
اما این‌که این بداهت را با این امور محسوسه بیان می‌کند جای تأمل دارد!

با توجه به این‌که اصل واقعیت ریشه، بنیان و اساس فلسفه صدرایی است
که در کلام شهید مطهری این‌طور تبیین می‌شود:
«محققین حکما باین نکته بر خورده‏اند که یگانه اصلى که صلاحیت دارد مبدا و نقطه شروع فلسفه قرار گیرد همان «اصل واقعیتى هست» مى‏باشد که سر حد فلسفه و سفسطه یا رئالیسم و ایده آلبسم محسوب مى‏شود و اصلى است‏یقینى و فطرى و مورد تصدیق تمام اذهان بشرى» (اصول فلسفه، ج3)

اما او نیز نمی‌تواند خود را از بیّنه قرار دادن محسوسات خلاص کند:
«ما در نخستین لحظه‏اى که گریبان خویش را از چنگال مغالطات سفسطى خلاص مى‏کنیم و از فطرت واقع بین خود استفاده مى‏کنیم خود را با واقعیت اشیاء مواجه مى‏بینیم ... در نخستین گامى که مى‏خواهیم پس از خاموش کردن ترانه سفسطه برداریم با واقعیت اشیاء مواجه شده و سر و کار ما با واقعیت ِ هستى خواهد بود یعنى اصل واقعیت را اثبات نموده و با غریزه ...» (همان)

تغییر مبنا در آن
تحوّل کوچکی در فلسفه نخواهد بود
یک انفجار بزرگ را نوید می‌دهد
و ساخت و سازی جدید و بنیانی!

البته شهید مطهری تلاش می‌کند محسوسات را متأخر از «ادراک اصل واقعیت» بنمایاند:
«پس از قبول این اصل یعنى پس از اذعان و تصدیق به اینکه واقعیتى هست در مرحله دوم سیر عقلانى خویش بدنبال این مطلب مى‏رویم که مظاهر این واقعیت چیست و بعبارت دیگر چه چیز هست و چه چیز نیست در این مرحله است که مظاهرى مى‏یابیم و مى‏رسیم به اینکه من هستم، زمین هست‏، ستارگان هست، ماده هست، قوه هست، روح هست، همانطورى که در متن بیان شده مى‏دانیم واقعیتى هست و سپس به تولید و تکثیر این حقیقت که حقیقتهاى دیگرى را بوجود مى‏آورد خواهیم پرداخت» (همان)

ما شهید صدر را بیشتر با کتاب‌های اصولی او همچون «حلقات»
یا تقریرات خارج اصول
که دور اول تدریس ایشان را آیةالله سیدکاظم حائری تحریر فرموده
و دور دوم را آیةالله سیدمحمود هاشمی شاهرودی
یا «فلسفتنا» و «اقتصادنا» می‌شناسیم
اما به عنوان یک نظریه‌پرداز در منطق
کم‌تر مورد توجه بوده است

کسانی که درس‌های خارج حوزه علمیه قم را تجربه کرده باشند
قوّت نظریات شهید صدر در اصول را
در کلام آنان‌که پیرو مکتب اویند
هضم کرده
و از ابداعات، نوآوری‌ها و شگفتی‌های تفکر او لذت وافر برده‌اند
اما در منطق و فلسفه
این اواخر ایشان نظریات جدیدی داشته است
اگر چه نوشتن «الأسس المنطقیة» از گرفتاری کیفیت اثبات یقین برای تواتر در روایات آغاز شده است
و مباحثه‌ای است میان استاد و شاگرد (آسیدکاظم حائری)
که در نهایت به قلم شهید نگارش یافته
اما مملوّ است از نوآوری در نگرش فلسفی و منطقی اسلامی
شهید صدر کتاب خود را این‌گونه معرفی کرده است:
«دراسة جدیدة للإستقراء تستهدف اکتشاف الأساس المنطقی المشترک للعلوم الطبیعیة و للإیمان بالله تعالی»
شاهکار است نه؟!
دقیقاً همان هدفی را در نظر داشته که استاد حسینی(ره) به دنبال آن بود
شهید صدر به دنبال کشف یک اساس منطقی مشترک بین علوم تجربی و ایمان به خداوند است!

سید صدر در این کتاب حتی برهان نظم را بازتعریف می‌نماید
اشکالات فلسفی آن بر مبنای حکمت صدرایی را بیان کرده
و آن را بر اساس استقراء دوباره به یقین می‌رساند
از طریق پنج بدیهی جدید که به نظریه احتمال اضافه نموده
و مصادره‌ای که با آن توانسته استقراء را در دو شکل منطقی به اثبات یقینی برساند
باورتان می‌شود که «استقراء ناقص مفید یقین باشد؟!»
شهید صدر این کار را انجام داده
و همان‌طور که قیاس در منطق صوری دارای چهار شکل استدلالی است
برای استقراء ناقص دو شکل برهانی بیان کرده است
و با بیان «قاعده عدم تماثل» توانسته بسیاری از بن‌بست‌های فلسفی را حل نماید.

توقع نداشته باشید که تمامی استدلال‌های ایشان را در وبلاگ بنگارم
قصد این کار را هم ندارم
غرض فقط اِشعار به این منبع علمی عجیب بود
که بدجوری میان اهل فنّ و تخصّص غریب واقع شده

این کتاب نیز همچون اقتصادنا نظمی سه‌گانه دارد
اگر اقتصادنا
(که مطالعه آن را سال گذشته تمام کردم)
ابتدا دو مکتب سوسیالیسم و کاپیتالیسم را نقد می‌کند
و در فصل سوم به اقتصاد اسلامی
به عنوان نظریه اثباتی می‌پردازند
در این کتاب نیز ابتدا نظریه ارسطو را بیان و نقد کرده است
سپس به اندیشه‌های غربی پرداخته
نظریه جان استوارت میل، راسل و هیوم را
و در نهایت هم درگیری با تئوری‌های لاپلاس و کینز
تا در بخش سوم کتاب بتواند نظریه «توالد ذاتی» خود را تبیین کند
البته یک بخش چهارم هم برای این کتاب در نظر گرفته است
تا کاربردهای این نظریه را در پاره‌ای مباحث فلسفی نشان دهد

شاگرد شهید صدر می‌گوید: ایشان این اواخر در حال نگارش کتابی در فلسفه بوده است
که نظریات جدید خود را طرح نماید
دست‌نوشته‌هایی هم داشته
که در تعرّض بعثی‌های ستمکار مفقود شده
و اطلاعی از آن در دست نیست

حیف... که اگر می‌نگاشت تا انتها و به دست می‌رسید...

آنان‌که به نوآوری‌‌های سیدمنیر ایراد می‌گیرند
در برابر کلام صدر که شهرت اندیشه‌اش قابل اغماض نیست چه می‌گویند
وقتی که این هر دو
جهت واحدی در فلسفه انگاشته‌اند؟!

ابتهاج عجیبی بر روح و جسمم مستولی گشته
و شادی وصف‌ناپذیری احساس می‌کنم

از آن سنخ هیجان‌هایی که ارشمیدس را از حمام به خیابان می‌کشد [...] :)

پ.ن. ممکن است اشکال شهید مطهری به دکارت که وقتی می‌گویی:
«من فکر می‌کنم، پس هستم»
پیش از اعتراف به فکر کردن، همین‌که اذعان به «من» داری
و موضوع قضیه را بیان می‌کنی
اقرار به بودن خود نموده‌ای
را
بعضی گمان نمایند به صدر هم وارد است
در حالی که چنین نیست
اندکی توضیح: درست است که اصل واقعیت ادعایی فلاسفه صدرایی
به صرف تصور واقعیت خارجی برای «خود»
مصداق پیدا می‌کند و اثبات می‌شود
اما اصل واقعیت در کلام شهید صدر
وجود واقع خارجی ورای ادراک ماست
در حقیقت فلاسفه صدرایی تعریفی از اصل واقعیت ارائه می‌نمایند
که پس از اثبات آن
چیزی أخس از مدعای خود را بیان نموده‌اند
اگر اصل واقعیت را با بداهت ادراکی که از وجود واقعی خود داریم اثبات کنیم
سپس در واقع داشتن سایر ادراکات خود که از سنخ محسوسات ظاهری هستند (و نه باطنی)
دچار مشکل شده و احتمال بود و نبود واقع آن‌ها مساوی خواهد بود
چیزی که فلسفه شناخت (معرفت‌شناسی) درصدد اثبات آن است
واقع داشتن ادراکات نظری ورای ادراک است
این تنها با بیان اصل واقعیت به «ورای ادراک ما واقعی هست» قابل توصیف می‌باشد
لذا شهید صدر این را موضوع بحث قرار داده و از طریق استقراء اثبات یقینی می‌نماید.
اما اصل واقعیتی که تنها وجود «خود مدرِک» را اثبات کند
قادر نیست واقع داشتن «مدرَک» را اثبات نماید! فتأمّل!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: آقامنیر 118 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
اعتبار هم در حکم پول است! + سه شنبه 90 مهر 5 - 11:37 صبح

دو روز پیش یکی از دوستان آمد گوگل‌تاک و سلام کرد
احوال پرسی و گفت عازم قطر است
هفته بعد هم لبنان خواهد بود
هیجان خود را با چند اسم صوت که نشان دادم گفت: «بعد از آن هم مصر خواهم رفت!»
گفتم: این‌ها را که گفتی حسادتم برانگیخته شد
اما سعی می‌کنم به غبطه تبدیلش کنم
تلاش کنم تا ...
تیر خلاص زد که: «در خیلی چیزها من به تو حسادت دارم، این یکی به اونا در»

امروز صبح هم اتفاقی افتاد
اتفاقی که بارها و بارها افتاده است
اما خیالی در ذهنم شکل داد
و فکرم را به نقاطی کشاند
که ترس بر بدن انسان می‌نشاند

رفته بودم به یکی از این مؤسسات بزرگ
نهادی مشهور و معروف و بسیار هم قدرتمند
دعوت کرده بودند برای سفری به یزد
امروز اما برای کاری دیگر
یکی ناگهان گفت: «آقا سید، ای کاش من هم روحیه شما رو داشتم!»
از این‌که نفهمیدم منظورش چیست
شاید هم چون از حرفش خوشم آمده بود، پرسیدم: «کدام روحیه؟»
- «این‌که پول برای‌تان مهم نیست و برای رضای خدا کار می‌کنید!»
خیلی جدّی این حرف را زد انگار
متفاوت از دفعات بسیار زیادی که تا به حال از آدم‌های دیگر شنیده بودم
که خیلی‌ها فقط برای تعارف می‌گفتند
و شاید هم در دل‌شان مسخره می‌کردند
همین جدّیت تحت تأثیرم قرار داد
بیرون که آمدم
در کوچه قدم که می‌زدم
چیزی در ذهنم خلجان کرد
می‌خواهم این را بنویسم

وبلاگ جای بیان اندیشه‌هاست؟
وبلاگ جای گفتن خاطرات است؟
وبلاگ برای إخبار و اطلاع‌رسانی است؟
نمی‌دانم، ولی امروز که هر کاری با آن دارند می‌کنند

من هم فکرم را می‌نویسم
فکری که فکر می‌کنم
اگر مرا ترسانده
می‌تواند دیگران را هم بترساند
از آن ترس‌هایی که خیلی خوب است!

[... و من مُردم!]
نکیر: خب بخون اون لیستو ببینیم چی داره این بنده خدا
منکر: یه سایت طراحی کرده برای مؤسسه فلان
نکیر: چقدر گیرش اومده؟
منکر: هفتاد میلیون نقد حساب کرده، یه سی‌تا هم خُرد خُرد
نکیر: خب این‌که تسویه شده، کار خیر دیگه چی داره؟
منکر: شش‌تا پژوهش داشته واسه نهاد فلان
نکیر: چی گیرش اومده؟
منکر: صد و ده میلیون تومان نقد، یه پنجاه میلیون تومنی هم خُرد خُرد
نکیر: این خیر هم تسویه شده

[همین‌طور منکر می‌خوانَد
و نکیر می‌گوید: تسویه شده]

[میّت رنگش پریده
هاج و واج نگاه می‌کند
تاب نمی‌آورد و عربده می‌کشد]

موشح: آقا به خداوندی خدا سوگند
به همونیکه من و شما رو خلق کرده
من یه قرون هم پول نگرفتم از اینا
بعضیاشونم اگه یه خورده پول دادند
من به رسم هدیه برداشتم
طی که نکرده بودم
همه این کارا رو هم برای خدا کردم
برای امام زمان کردم
برای اسلام کردم
برای رضای خدا کردم به خدا...

[صدای میّت قطع می‌شود
نای سخن گفتن ندارد دیگر
شاید هم به اشاره نکیر زبانش از حرکت افتاده]

نکیر: پول نگرفتی که نگرفتی
برای ما تسویه کردن مهمه
عموم مردم کارای خیرشونو با پول تسویه می‌کنن
تو با «اعتبار» تسویه کردی
تموم شد رفت
این‌جا «اعتبار هم در حکم پوله»

و منکر ادامه می‌دهد: نگاه کن مسلمان!
شصت و چهار تا جلسه رفتی، همه جلوی پات بلند شدن
گفتن: «به‌به، آقا سید تشریف آوردن»
و کلّی هم تحویلت گرفتن
توی چهل و شش‌تاشم رفتی بالای مجلس نشستی
منکر رو به نکیر: این می‌شه چقدر؟
[چیک چوک، تق... صدای -مثلاً- حرکت مهره‌های چرتکه]
نکیر: این می‌کنه به عبارتی صد و هجده میلیون
منکر: خب، در صد و هشتاد و چهار نقطه هم ازت تعریف کردن
هی نشستن و پا شدن گفتن: فلانی چقدر مخلصه! چقدر آدم خوبیه!
تو هم خوشت اومد، ته ِ دلت حال اومد
گاهی هم لبخند زدی...
رو به نکیر: چقدر شد؟
[چیک چوک]
نکیر: هشتاد و دو میلیون هم این‌جا
...
[نکیر و منکر همین‌طور مشغول محاسبه هستند]

و من با خود وقتی این فکرها را می‌کردم [...]

خیلی بد است انسان نه دنیا داشته باشد و نه آخرت، که خدا برایش بگوید:

«وَمِنَ النَّاسِ مَن یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةَ ذَلِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ» (حج:11)
و از مردم کسى است که خدا را فقط بر یک حال [و بدون عمل] مى‏پرستد، پس اگر خیرى به او برسد بدان اطمینان یابد و چون بلایى بدو رسد روى برتابد. [چنین شخصی] در دنیا و آخرت زیان دیده است، این است همان زیان آشکار.

پ.ن. یکی از دوستان این آیات را تذکر دادند که بسیار تأمل‌برانگیزتر است:

«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَالًا، الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا، أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْنًا، ذَلِکَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا کَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آیَاتِی وَرُسُلِی هُزُوًا» (کهف:103-106)
بگو آیا شما را از زیانکارترین مردم آگاه گردانم، [آنان] کسانى‏اند که کوشش‏شان در زندگى دنیا به هدر رفته و خود مى‏پندارند که کار خوب انجام مى‏دهند، [آرى] آنان کسانى‏اند که آیات پروردگارشان و لقاى او را انکار کردند در نتیجه اعمالشان تباه گردید و روز قیامت براى آنها [قدر و] ارزشى نخواهیم نهاد، این جهنم سزاى آنان است چرا که کافر شدند و آیات من و پیامبرانم را به ریشخند گرفتند.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
پیام رهبری برای نهضت بیداری اسلامی + چهارشنبه 90 شهریور 30 - 10:5 صبح

بسیار تکان‌دهنده بود
فرمایشات رهبری در این پیامی که در اجلاسیه قرائت فرمودند
داشتم مطالعه می‌کردم و مشغول درس
که از رادیو شنیدم
با صدای خودشان
شگفتا...! بسیار منظم، دقیق و...
گویا کاملاً در حال تدریس هستند
و تجربه انقلاب اسلامی را کپسوله کرده
بسیار خلاصه و موجز
در اختیار آزادگان جهان قرار می‌دهند.
الحمدلله!

یکی از نهادهای حوزوی این پنجشنبه برنامه‌ای دارد
خواست تا فهرست دقیقی از این پیام رهبری تنظیم کنم.
امروز صبح که کارم تمام شد
به نظرم آمد نموداری نیز از آن بسازم
اگر چه می‌دانم دوستانم در بخش محتوایی سایت Khamenei.ir
این کار را بسیار بهتر از بنده انجام خواهند داد
(پ.ن. که البته انجام داده‌اند و از این نشانی قابل دریافت است)

فایل pdf را اگر خواستید از اینجا بردارید!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: سند 32 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
باز هم دادگاه + چهارشنبه 90 شهریور 23 - 10:1 صبح

- نه بابا،‌ باز هم شروع شد؟
بله شروع کرده‌اند
دادگاه که پول بیشتر می‌خواهم!
- حرف‌شان چیست؟
تماس گرفته‌اند که دادگاه می‌‌رویم و شکایت
گفته‌اند می‌دانیم طلبه است و پول ندارد
ولی پدرش که پول دارد
دادگاه شکایت می‌کنم که پدرش پول بدهد!
- مگر پدرت بازنشسته نیست؟
چشمشان به همین حقوق بازنشستگی‌ست خُب!

- حالا چه می‌کنی؟
نمی‌دانم
نمی‌گذارند آب خوش از گلومان پایین رود که
دو روز آمدیم درس بخوانیم
دوباره شروع کردند به دادگاه‌‌کشی
حالا از فردا دوباره هر روز دادگاه
- سکه که گران شده
دردشان چیست؟
ششصد و خورده‌ای سکه
تازه گفته‌اند به هفتصد تومان می‌رسد
ماهی هم 120 تومان نفقه
چون سه ماه یک سکه است
یعنی ماهی 320 تومان دارد می‌گیرد
دیگر چه ادعایی؟

بیماری است اخوی
می‌خواهند اذیت‌مان کنند
قصه همان قصه چزاندن است
باید تحمل کرد
دوباره می‌رویم دادگاه
روز از نو، روزی از نو

برایش دعا کردم
هم باید پول بدهد
و هم دوباره دادگاه رفتنش را آغاز کند
خدا به یاری‌ات برسد برادر
باز هم باید با دادگاه مخصوص چانه بزنی!

یاعلی، برو!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
چالش استفاده ناصحیح از Ajax + سه شنبه 90 مرداد 18 - 8:54 عصر

از زمانی که وب2 مطرح شد
و سایت‌هایی پدید آمدند که بدون رفرش شدن کار می‌کردند
با دو رویکرد در استفاده از این فناوری برخورده کرده‌ام
بعضی دستورات لازم را برای سرور ارسال می‌کنند
و سپس تغییرات متناسب را بر اساس پاسخ دریافت‌شده
به کاربر نمایش می‌دهند
و اما بعضی دیگر
برای تداعی سرعت بالاتر
و قدرت بیشتر
به محض ارسال دستور برای سرور
تغییر را به نمایش می‌گذارند
پیش از آن‌که پاسخ مناسب را دریافت دارند
این اشتباه در محاسبه را ببینید:

این را نوعی کلاه‌برداری می‌پندارم
نوعی فریب
دروغ‌گفتن به کاربر است

صحیح این است که ابتدا دستور به سرور ارسال شود
وقتی مثلاً دستور حذف به انجام رسید
تعداد نهایی رکوردها برای کلاینت فرستاده شده
و نمایش داده شود

تلاش می‌کنم در پروژه‌ای که مشغول آن هستم
از این طریق ِ سره بهره برم
و به فریب دست نیازم
در سامانه http://pdmdemo.ir
که بالکل قرار است وب2 باشد!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
مرافقت بعد از طلاق + چهارشنبه 90 مرداد 12 - 3:0 عصر

صحبت‌‌مان از پیامکی که امروز صبح دریافت کرده بود شروع شد
زن سابق ابراز «عشق» کرده
می‌گوید عاشقم است!
- شوخی نکن! نه...! چی گفته مگه؟
گفته: «... اگر عشق تو امان می‌داد حتماً ازدواج می‌کردم! ...»

اصرار زیادی لازم نبود
خودش آمده بود که تمام قصه را برایم تعریف کند
این شد که ادامه داد:
محضر که صیغه طلاق را جاری می‌کند
برای ثبت می‌گوید سه ماه دیگر بیایید
می‌خواهند مطمئن شوند که رجوعی رخ نمی‌دهد
که بیخودکی شناسنامه سیاه نکرده باشند
یهو خندیدم و گفتم: این‌جایش را قمی آمدی‌ها :)
خندید:
برای ثبت، سه ماه بعد رفتم محضر
ایشان هم آمد و ثبت انجام شد
محضردار نامه‌ای به ایشان داد که ربطی به من نداشت
نامه‌ای است که زن باید به محضر قبلی ببرد که ازدواج در آن ثبت شده
تا در آن پرونده هم طلاق ثبت شود
امروز صبح این پیامک به دستم رسید، درباره همین نامه:
«در تاریخ 9\5\90برگه مورد نظر به محضر رسید!» 12/5/1390 10:12
من هم در جواب تشکر کردم:
«تشکر و الحمدلله.» 10:12

ایشان کنایه‌ای پیامکی، شاید هم پیامکی کنایه‌ای زد که:
«بااین برگه ازدواجمان باطل،وتنها مانع شما برای ازدواج مجددتان برطرف شد!» 10:23
من که قبلاً روزی که صیغه طلاق جاری شد
وقتی هنگام خروج از محضر پرسید: «برنامه‌ات برای آینده چیست؟»
گفته بودم: «دیگر قصد ازدواج ندارم»
جوابی پیامکی به این کنایه دادم
و در نهایت هم دعای خیری برای فرزندان و خندانکی که این کنایه ِ زن دیگر غائله و دعوا نشود برای ما
که از هر چه مشاجره و دادگاه‌کشی خسته‌ام:
«خب الحمدلله، پس جشنی باید و سروری. البت شما را امکان فراهم شد. چون من را بود ولی پیامبرص فرمود: لایلدغ المومن من جحر مرتین. لذا قصدش دیگر نیست. راحتی و آرامش و آینده درخشان برای کودکانتان آرزو میکنم د:» 10:30
- پس این قضیه عشق کجاست؟
کنجکاوی‌ام امانم را بریده بود که این را پراندم وسط حرفش!

پیامک بعدی‌اش! بعد از یک ربع ساعت جواب داد:
«هنوز خودت را علامه دهر میدانی؟ که روایتی بخوانی و...! بگذار 50ساله شوی بعد...! من هم اگر عشق تو امان میداد حتما ازدواج میکردم! راحتی و آرامش راهم باخوردن یارانه هاازفرزندان عزیزتان گرفته اید،که به قیامت واگذارتان کرده ام! به خدا می سپارمتان!» 10:45
- چه شد؟ یارانه‌ها؟ این عشق چه با خشونت رفیق است!
قضیه یارانه‌ها را این‌طور توضیح داد:
آخرین دادخواست این خانم، برای گرفتن همین یارانه‌های فرزندان بود
24 سکه از مهریه‌اش را خیلی قبل‌تر
دو میلیون و هشتصد تومان هم به عنوان نحله
هر سه ماه یک سکه بهار آزادی که تا به حال دو تایش پرداخت شده
ماهی 120 تومان هم نفقه فرزندان به حساب بانکی ایشان ریخته می‌شود
به دادگاه عارض شده که یارانه‌ها را هم می‌خواهد
- دادگاه چه گفت؟
دادگاه قبول نکرد، گفت یارانه‌ها به کسی تعلق می‌گیرد که نفقه را می‌پردازد
وقتی مرد نفقه را می‌دهد هر ماه، پس یارانه‌ها به ایشان تعلق می‌گیرد
خدایی، من هم از همین یارانه‌ها نفقه و مهریه را تأمین می‌کنم
درآمد ثابتی که دارم به تنهایی نمی‌رسد که!
- اگر دادگاه قبول نکرده، یارانه‌ها را پس چرا می‌خواهد؟
مدعی است یارانه‌ها مستقل از نفقه و حق ایشان است، ولو دادگاه حکم دیگری داده باشد!

می‌گفت قبلاً هم سر یارانه‌ها گیر داده بود پیامکی:
«این بحث یارانه ها برام مبهمه! میشه درباره اش صحبت کنیم؟» 6/2/1390 17:26
اردیبهشت‌ماه بود
تازه طلاق انجام شده و در عده
من هم خانه تنها بودم آن مدت را
هنوز حجره نگرفته بودم و خانه را ترک نگفته
چند دقیقه بعد نوشت:
«باید بیام واسه شب نون بگیرم!نزدیک منزل شما!میشه یه صحبت داشته باشیم!» 17:30
مخالفت کردم
مثل این‌که متوجه چیزی شده باشد، بلافاصله نوشت:
«چرا؟ میخوام اول سایتو بهم نشون بدی! مطمئن باش اگه بخوای رجوع کنی من نمیزارم!» 17:30
پرسیدم: «کدوم سایتو؟» 17:31
که نوشت: «سایت یارانه ها!الان بازه!» 17:32
من هم مؤدبانه پاسخ دادم که:
«شرمنده، درین مورد از دیگری کمک بگیرید. از گفتگوی حضوری هم جدا معذورم.» 17:33
این‌جای کلامش که رسید، صورتش سرخ شد:
فلان‌فلان شده، این همه پول دارد می‌گیرد، باز هم دست‌بردار نیست
هر چه کوتاه می‌آیم انگار پرروتر می‌شوند
خدا لعنت کند پدرش را، خودش را، تمام برادرانش را که در این غائله به ظلم و عدوان یاری‌اش کردند!
خدا از ایشان نگذرد و در همین دنیا عقوبت اعمالشان را نشانشان دهد...!
به آرامش دعوتش کردم
می‌دانستم که خیلی باید عصبانی شده باشد
آدمی نیست که به سرعت بد و بیراه به کسی بگوید
رنگ سرخ چهره‌اش از شدت آتش غضبی حکایت می‌کرد که از قلبش زبانه می‌کشید
از قبل هم می‌دانستم
در پس این خنده‌های شاد، فشار زیادی را تحمل می‌کند
همیشه این سخن مولا علیه‌السلام را نقل می‌کرد و آرام می‌شد و بردبار:
«الْمُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِی وَجْهِهِ وَ حُزْنُهُ فِی قَلْبِه» (کافی، ج2، ص226)
«شادی مؤمن در چهره اوست و حزنش در قلبش»
- جوابی هم داد؟
کمی که آرام شد این را پرسیدم و پیامک زن را نقل کرد:
«باشه! هرجور راحتی!» 17:34

می‌گفت چند وقت بعد هم دوباره پیامکی زده خانم:
«سلام شما نمایشگاه کتاب نمیرید؟» 20/2/1390 16:06
چقدر رو دارد!

- گویا این‌ها دست از سر تو برنمی‌دارند!
یهو انگار که چیزی به ذهنم رسیده باشد
بالا پریدم و با هیجان زیادی گفتم:
«شاید واقعاً عاشقت شده است برادر! چرا بدبینی، راست می‌گوید شاید!»
همان لبخند تلخی را که همیشه این‌جور موقع‌ها تحویلم می‌داد
گفت تعجبش را در پیامکی ابراز کرده است،‌ بعد از همان پیامک عشقی ِ زن:
«عشق؟ عشق شما به من؟ الله اکبر!» 12/5/1390 10:46
و زن تکبیری بلندتر گفته است:
«الله اکبر کبیرا! مگر برای اولین باراست این رااز من میشنوی؟» 10:55
- حالا اولین بار بود یا آخرین بار؟!
در جواب این سؤالی که با خنده و اندکی کنایه پرسیده بودم گفت:
این چه پرسشی است برادر
نوشته‌ها را یادت رفته
باز گرد و آن‌چه دادم بخوان
راست می‌گفت
خودم ابراز علاقه‌های زنش را در بخش نامه‌ها آورده بودم
پیامکش را یادت نیست، دقیقاً ماه رمضان قبلی:
«...میدونم دیگه نمی خوای حتی صدای اس ام اس هامو بشنوی! حق داری! بلای کوچیکی سرت نیاوردم! حق داری سالها منو نبخشی! 6ماه اول واقعا قصد طلاق داشتم!وکلا آدم رو در مسیر طلاق مجبور به انجام اون کارهامیکنن!هر زنی که بخواد جدا بشه همین کارو میکنه! ...» 11/6/1389 11:46
وقتی می‌داند بدی‌هایی که کرده
باید هم پشیمان باشد
یک‌سال مرا با بچه‌ها رها کرده و سراغی نمی‌گرفته
تمام کار و زندگی را رها کردم و بچه‌داری
حالا عشقش فوران کرده!
اخیراً در حوالی طلاق، چند بار ابراز علاقه کرده، ولی با دست پس زده، اگر چه با پا پیش می‌کشیده!
- بعد؟
سؤالی دارم، این چه عشقی است که این‌همه دروغ و بی‌آبرویی و کذب در آن راه دارد
پاسخ دادم:
«فرمایشات شما در جمیع دادگاه ها، خلاف این مطلب را داد میزد. که میتواند اکاذیب طرح شده را از خاطر برد؟ او که فریاد میزد این مرد هیچ خوبی ندارد و من 4سال در منزلش زجر کشیدم. یادش بخیر، بهرامی بنده خدا چه نگاهم میکرد، سر تکان میداد و سرم داد زد و به تحقیرم گفت: تو طلبه ای؟ و اینها به لطف آن دروغهای متکی به چاشنی گریه بود! الحمدلله که پروردگار صبر آن را قبل از خودش عطا کرد که حکیم است خدای من!» 11:01
یعنی یادش رفته حرف‌های سراسر دروغی را
که در دادگاه داد می‌زد و می‌گفت:
«من دیگر به ایشان علاقه ندارم و علاقه‌ام تبدیل به تنفّر شده است. به این زندگی هرگز باز نمی‌گردم، مگر با قانون. هر چه که قانون بگوید. من تا به حال با گذشت و اخلاق زندگی می‏کردم، ایشان شب‌ و روز به من فحش می‌داد، لعن و نفرینم می‏کرد. من اگر بخواهم برگردم به زندگی، دیگر گذشت ندارم و فقط با قانون می‌روم. اخلاق ایشان در خانه همین است، مدام لعن و نفرین. رفتار ایشان با من درست مثل رفتار با یک حیوان بود. ایشان زن را یک حیوان می‏داند، هیچ بُعد روحی برای زن قائل نیست»
یادم هست دروغ‌های زنش را
نوارش را داده بود بشنوم
جلسات دادگاه را ضبط کرده بود
بخشی را خودم در وبلاگ گذاشته بودم (در این پست)
- قبول نمی‌کند که دروغ گفته؟
اصلاً و ابداً...
ببین چه نوشته است
موبایل را آورد جلو تا خودم بخوانم
انزجاری در چهره‌اش بود که گویا نمی‌توانست بخواند:
«درصحت همه آنها هیچ  شکی نیست!برایم مهم نیست که چه احساسی به من داری!میخواهی مرادروغگی بخوانی یاکمی خودت رااصلاح کنی خودت میدانی!تو برموضع خودت هستی من هم خودم! اینهاچیزی ازعشق کم نمیکنه!البته این اعتقاد منه واحساس تو این نیست! به همین خاطر همه رابه قیامت واگذار میکنم!» 11:34
- ابله!
این تنها واژه‌ای بود که توانستم بگویم
- این آدم واقعاً ابله است، یعنی واژه‌ای در لغتنامه ذهنم نمی‌یابم که بیش از این تطبیق داشته باشد بر چنین فردی!
می‌گفت دیگر هیچ جوابی نداده: چه دأبی دارم با نامحرم یکی به دو کنم!

- شخصیت ِ خودشیفته، نارسیسیست، هیستریک...!
داشتم عناوین بیماری‌‌های روانی منبطق را یک به یک بلندبلند به خاطر می‌آوردم که ناگهان لبخندی زد
نگاهی به هم کردیم
و خنده‌مان ترکید، هر دو زدیم زیر خنده
انگار تمام سختی‌های گذشته به یک آن فراموشش شده باشد

گفت بگذار این پیامک را برایت بخوانم:
«سلام خوندن صیغه طلاق رو؟» 31/1/1390 11:03
از محضر خارج شده بودیم
یک‌ساعت نکشیده این پیامک را زد
بعد از جاری شدن صیغه طلاق و آغاز عده
من هم پرسیدم که برای چه می‌پرسد که نوشت:
«میخوام ببینم کی نامحرم میشیم که دیگه بهت فکرنکنم!» 11:06
- نه...! شوخی می‌کنی!
دوباره صدای خنده‌مان بالا گرفت
خود ِ عاقد نبود در محضر، تلفنی صحبت کرد با ایشان
و بعد هم از من وکالت گرفت
صیغه را تلفنی خواند و محضردار ثبت کرد
- نه برادر! می‌خواسته افاده بیاید و جذبت کند
که با تکبر باز گردد
که زندگی‌ام را دوباره آتش بزند
تازه مگر رها نشده‌ام

به نظر می‌رسد بعد از طلاق
طرفی که تقصیر کرده
که خیلی بد کرده و پشیمان است
او که می‌داند همه غائله را بر هیچ برپا کرده
که بی‌دلیل خانه امن خود را آتش زده
طلاق که واقع می‌شود
بر سبیل مرافقت قدم می‌گذارد
- اگر آدم‌وار برخورد می‌کرد و امید می‌یافتم به اصلاحش
اما...

- چرا، رها شده‌ای و رها خواهی ماند! همیشه در پناه حق! نماز و روزه قبول!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
از معراج برگشتگان + سه شنبه 90 تیر 21 - 12:45 عصر

خیلی حال و احوالم تغییر کرده است
این مدتی که کتاب «از معراج برگشتگان» آقای داوودآبادی را می‌خوانم
حدود 800 صفحه نوشته است
تمام خاطرات خودش انگار، از جبهه
به شدت هم صادقانه
همه چیز را نوشته، خوب و بد، زشت و زیبا
کم نگذاشته با انصاف

حال و هوایم را خیلی تغییر داده
یاد گذشته‌ها افتاده‌ام و دوران بسیج
البته که دوران جنگ را نبودم
سنّم اقتضاء نمی‌کرد
تمام که شد، تازه ده سال داشتم
منطقه که نمی‌شد اعزام شوم :)

اما یادم هست با برادر بزرگ‌ترم به «کمیته» گاهی می‌رفتم
و با آن یکی برادر بزرگ‌تر به «بسیج مسجد مالک اشتر»
گاهی که خیلی اصرارشان می‌کردم

از سال 1372، چهارده‌سالگی، خودم بسیج را چشیدم
ثبت نام کردم و فعالیت آغاز
یکی دو سالی دانش‌آموزی ناحیه فرستادند
تا پایگاه امام رضا (علیه‌‌السلام) تأسیس شد
درست در محله خودمان، فاز 3 شهرک اکباتان
آن روز دیگر در پایگاه، بسیجی فعال زدند برایم
در شورای فرماندهان فعالیت کردن نیاز به آموزش هم داشت
چندین دوره، مانورهای مختلف؛ شهری و بیابانی
از همه مفیدتر اما برایم، دوره سه روزه‌ای بود که آموزش هدایت تانک دیدم
تانک ِ تانک که نه، نفربرهای BMP روسی را می‌گویم
تنها کسی بودم که در پایان دوره آموزشی
فرصت یافت تا نفربر را روشن کند
همین نفربرهای روسی که مالیوتکا هم شلیک می‌کند :)

ولی آن‌قدر خاطرات حمید داوودآبادی را خوانده‌ام این روزها
در فضای جنگ به حدّی نفس کشیده‌ام
توصیفاتش از لحظه‌لحظه‌های درگیری
یا صبر و حوصله و انتظار پیش از عملیات
دنگم گرفته است
می‌خواهم یک خاطره هم من تعریف کنم
از دوران طلبگی و اردوی بسیج
می‌دانم طولانی خواهد شد و برای وبلاگ، دور از انتظار
که کسی به خواندن متن‌های بلند در اینترنت رضا نمی‌دهد
ولی حس نوشتنم گرفته است
حس نوشتنی که از زیاد خواندن، گاهی بدجور آدم را قلقلک می‌دهد!

همان روزهای اولی که به حوزه علمیه آمدم، دقیقاً ششم مهرماه 1376، رفتم و در بسیج مدرسه علمیه معصومیه (سلام‌الله علیها) عضو شدم. خیلی زود هم با بچه‌ها دوست شدیم و برادر. حسین خیلی فعالیت کرد که اردویی یک روزه فراهم کند، اردویی نظامی، فقط برای بچه‌های بسیج. حسین را خیلی دوست داشتم، کاملاً متفاوت بود با دیگر فرماندهانی که در بسیج داشتیم. روحیه کاملاً بسیجی‌اش از همان اولین دیدار مرا شیفته خود کرده بود. کارهای اردو داشت ردیف می‌شد. یک روز که دور هم نشسته بودیم، رو به من کرد و گفت: «بلدی با پی آر سی کار کنی؟» اسمش را نه تنها شنیده بودم، بارها هم در مانورهای مختلف دیده و کارکردنش را هم که می‌شناختم، آموزش هم دیده، اما خودم تا به حال با آن کار...، حتی دست هم نزده بودم! بلافاصله سرم را به نشانه تأیید تکان دادم و گفتم: «کاری که نداره، معلومه که بلدم!» ما در پایگاه بی‌سیم داشتیم، البته در خود ِ خود پایگاه که نه، یکی از دوستان گاهی می‌آورد و در گشت‌هایمان استفاده می‌کردیم. اما بی‌سیم صحرایی، مثل پی آر سی، که نبود. از همین مشکی کوچولوهای موتورولا، این‌هایی که بدون ایستگاه مرکزی کار نمی‌کند. اما من که رگ قمپزدرکردن‌های تهرانی‌گریم گل کرده بود، با تبختر خودنمایی کردم که: «با هر بی‌سیمی می‌تونم کار کنم!» این صحبت چندان به درازا نکشید. حسین برای جمع و جور کردن کارها بلند شد و رفت.

برنامه هماهنگ شد. یک جلسه توجیهی هم گذاشتند و به پادگانی در شرق تهران اعزام شدیم. بارها از این قبیل اردوها رفته بودم، ولی این‌بار متفاوت بود. این‌بار به عنوان یک طلبه و در کنار طلبه‌های دیگر، از حوزه علمیه قم به اردوی نظامی می‌رفتیم. احساس متفاوتی داشت. در سینه‌کش یک کوه، زیر یک صخره بلند و مرتفع، در یک چادر خیلی بزرگ ما را اسکان دادند. حدود یک گروهان نیرو بود. به رسم عادت گذشته، هیچ‌گاه شب‌ها لباس نظامی را از تن به در نمی‌کردم. به رزم شب و این‌طور چیزها عادت داشتم. از رزم شب‌هایی که در اردوهای نظامی قبلی داشتم، آن‌قدر خاطرات جالب دارم که چند صفحه نوشتن می‌خواهد و مثل آقاحمید کتاب از آن در آوردن، فقط با این تفاوت که ما از قافله جبهه و جنگ عقب ماندیم! نمی‌خواهم حالا در این نیمچه‌وبلاگ سرتان را درد آورم و ملال ِ مخاطب شوم. غرض این‌که رزم‌شب شد و تویوتا با چراغ روشن آمد داخل چادر و بیچاره آن طلبه‌هایی که سابقه بسیج و اردوهای نظامی نداشتند و با زیرپیراهن و زیرشلواری خواب خوش می‌دیدند! این‌ها به کنار...، اتفاق جالب این بود که قرار شد به ستون یک از کوه بالا برویم. آن بالا یکی از سردارانی که مدتی در افغانستان مسئول آموزش نظامی بعضی رزمندگان افغان بود، برایمان سخنرانی می‌کرد. ستون راه افتاد و حسین که بی‌تاب این طرف و آن طرف می‌پرید و مشغول هماهنگی کارها با مسئولین گروهان و فرماندهان بود، خود را به نزدیک من کشید و در گوشم گفت: «داری می‌ری بالا اون پی آر سی رو بردار، تو بی‌سیم‌چی گروهانی!» خشکم زد! نفهمیدم چی شد؟ تا به خودم آمدم حسین رفته بود. ستون هم رسید به کنار پی آر سی و من به ناچار بلندش کردم. کمرم شکست انگار، سی کیلو وزن. سرم را بلند کردم، به کوه نگاه کردم و فاصله طولانی که باید آن را بر پشت خود حمل می‌کردم. بلافاصله بستم. بله، واقعاً بلد بودم با آن کار کنم، در یک دوره آموزشی کاملاً دگمه‌هایش را شناخته بودم. حتی این را یادم نمی‌رفت مربی چقدر اصرار داشت، تا زمانی که باتری تمام نشده، نباید از آن طرف باتری که یدکی است و با رنگ قرمز علامت‌گذاری شده استفاده کنیم. می‌گفت به دستگاه آسیب می‌زند. کار کردن با آن را هم دوست داشتم. اما برای ستون‌کشی و این همه پیاده‌روی خیلی سخت بود. خلاصه دو ساعتی حداقل راه رفتیم تا به ارتفاعات مورد نظر برسیم. یک جاهایی از کوه که فقط نهر آب کوچکی توانسته بود راهی به پایین باز کند، دیواره‌ها را که می‌گرفتم تا خود را بالا بکشم، بی‌سیم کله می‌کرد و تعادلم را به هم می‌زد، با آنتن دراز و دست و پا گیرش! بچه‌ها بودند که از پشت سر هل می‌دادند و کمک می‌کردند. البته امتحانش هم کردم. بعد از اتمام ستون‌کشی، وقتی سخنرانی را بالای کوه شنیدیم و دوباره پیاده به پایین باز گشتیم، بعد از نماز صبح، وسیله بازی خوبی شد برایمان. دو تا بیشتر از این بی‌سیم نداشتیم و آن یکی سر ستون، من هم که ته، با دوست طلبه گفتگو می‌کردیم و ادای بچه‌های جبهه را در می‌آوردیم. طلبه‌های دیگر هم گاهی گوشی را می‌گرفتند و چیزهایی می‌گفتند! بعد هم که رفتیم میدان تیر و ... باقی قضایا بماند وقتی دیگر.
خلاصه این خاطره از آن رو به ذهنم آمد که چطور به خاطر هوس ِ فناوری، همان وسوسه‌ای که از کودکی تا به حال مرا رها نکرده، مجبور شدم 30 کیلو بار سنگین را چهار پنج ساعت بر دوش خود تحمل کنم!

دو تا تصویر هم از این اردوی نظامی طلبگی دارم، با چند تن از دوستان نزدیک. ببینید می‌توانید صاحب این وبلاگ را در تصویر پیدا کنید؟!

یک تصویر تکی هم دارم با لباس نظامی که مربوط به خیلی گذشته‌هاست، لباس متعلق به برادرم بود و ...، خلاصه این هم خودش خاطره است! :)

واقعاً با این‌طور کتاب‌ها، امثال «داء» و «از معراج برگشتگان»
روح انسان رفرش می‌شود، خاطرات که به ذهن می‌آید
جامعه همیشه نیاز دارد به آینده نظر داشته باشد، از رهاورد ِ نظر به گذشته
آینده را باید از زاویه گذشته دید
آینده‌ای که به نحوی از گذشته ارث برده و می‌برد
تاریخ ثابت کرده که همیشه یک جوری تکرار می‌شود
فرم‌ها و فرمت‌ها در طول زمان تغییر می‌کند، اما محتوا همان است، جهت همان و جریان توسعه اسلام هم همان! امید که ما هم رزمنده باشیم، نه به قول حاجی گرینوف: بزمنده!
دشمن هست، پس جنگ هم هست!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
آنکه نان از عمل خویش خورد + چهارشنبه 90 تیر 15 - 11:9 عصر

نگارستان اشراق باز بود
از جلوی آن که می‌گذشتم دیروز، عکس‌های داخل نمایشگاه توجهم را جلب کرد
درباره طلبه‌ها بود
خیلی خیلی جالب

قدیم‌ترها
یعنی درست قبل از این‌که وارد حوزه علمیه شوم
سیاحت شرق آقانجفی را خوانده بودم
خیلی از علمای قدیم
بزرگان از علما منظورم است
اصرار داشتند از وجوهات شرعیه استفاده نکنند
کار می‌کردند و از عرق جبین
از زور بازو
ارتزاق می‌کردند
در این نمایشگاه چنین تصاویری دیده می‌شد
مانند:

روحانی خیاط

روحانی چشم‌پزشک

روحانی ساعت‌ساز

روحانی تیرانداز

روحانی ستاره‌شناس

روحانی کتاب‌فروش

روحانی خطاط

روحانی رایانه‌کار

روحانی نظامی

روحانی جهادگر

نمی‌دانم، به نظر شما کدام بهتر است؛
تمام‌وقت درس خواندن و از سهم امام(عج) استفاده کردن
یا درس نیمه‌وقت و از زور بازو روزی خوردن
سیره بعضی از مشهورین علما که گزینه دوم بوده است!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
متن کامل مقاله مان + پنج شنبه 90 تیر 9 - 11:34 صبح

یک‌سالی می‌شود که با یکی از دوستان مباحثه فلسفه‌ای داریم
هدف فقط فهمیدن اندیشه فلسفی استاد حسینی (ره) نبود
که درک کامل آن با تطبیق بر سایر مبانی فلسفی
و عقل خودمان هم بود
یعنی از هیچ گزاره‌ای نگذشتیم
مگر آن‌که آن را اندیشه کنیم و بررسی نماییم
و پس از تعقّل و ارزیابی بپذیریم
از ریشه‌ها شروع کردیم و از بنیادین‌ترین مباحث
آخرهای بحث بودیم که خبر همایش را شنیدم
آخرین دستاورد بحث خود را جمع و جور کردیم و یک مقاله شد
قصد داریم همه بحث را هم تدوین کنیم
اگر شد یک کتاب که خیلی خوب است

اما از همایش
آن‌قدر سخنران داشت این همایش و پنل و این حرف‌ها
که ارائه مقاله نکردند اصلاً
هنوز هم نشنیدم که مقالات را ارائه نموده باشند
بعضی دوستان اما مدام سراغ این مقاله را می‌گیرند
گفتم بگذارم در وبلاگ
شاید به درد کسی بخورد از رفقا
از این‌جا متن کامل مقاله را بردارید!

عنوان مقاله: «تحلیل چگونگی کاربست ارزش‌های دینی در روش‌شناسی علوم؛ مطالعه موردی اندیشه‌های استاد حسینی الهاشمی(ره) در فلسفه نظام ولایت»
و اما چکیده مقاله:
«استاد سید منیرالدین حسینی الهاشمی(ره) برای کاربست ارزش‌های الهی در مبانی روش‌شناسی علوم، تلاش نموده با مبنا قرار دادن «عقل متعبّد» بر اساس تبعیّت از روش انبیاء و تعریف آن به «تسلیم بودن عقل نسبت به دعوت انبیاء» در تولید روش، به «روش متعبّد» دست یابد. روش متعبّد نه تنها با لحاظ تقدّمِ «ارزش‌ها» بر «شیوه تفکر» می‌تواند «حجیّت» خود را اثبات نماید که به‏کارگیری آن در تولید علم به «حجیّت علم» نیز می‌انجامد.
این مقاله درصدد است چگونگیِ دستیابی به «حجیّت» در علم را مبتنی بر حاکم شدن «ارزش» بر «روش»، بر اساس اعلام عجز و ناتوانی عقل و شروع بحث از «اصول انکارناپذیر؛ تغایر، تغییر و سنجش» تفسیر نماید و نشان دهد چگونه با لحاظ یک «مبدأ جبریِ» ناشی از «ادراکات تبعی» در «ظرفیت اولیه» و حاکم نمودن «عقل عملی» بر «عقل نظری» و به تبع آن حاکم شدن «جهت» بر «حرکت»، می‌توان علاوه بر تحلیل «اختیار»، ملاک «حجیّت روش» را به تبع روش انبیاء الهی که «تسلیم به وحی» و سپس «تعجیز با آیات» بوده، با «حفظ جهت» در سه عنوان «تسلیم»، «بذل جُهد اجتماعی» و «استمرار تاریخی» تعریف نمود.»

امیدوارم گامی هر چند کوچک در تعالی اندیشه اسلامی‌مان باشد!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: آقامنیر 118 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

<   <<   126   127   128   129   130   >>   >

شنبه 04 خرداد 17

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر روحانیت بازی خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
سید مهدی موشَّح - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X