سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

خداوند ـ تبارک و تعالی ـ به دانیال وحی کرد :«دشمن ترین بندگانم نزد من، نادانی است که حقّ عالمان را سَبُک می شمارد و از پیروی آنان، تن می زند» . [امام سجّاد علیه السلام]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
هویج ِ خیلی بزرگ + شنبه 89 شهریور 13 - 7:41 صبح

یکشنبه 7/6/89 - اولین شب قدر محتمل - ساعت 14:18
«سلام اگه صلاح بدونی همدیگه رو ببینیم و باهم حرف بزنیم

نیمه شب همان اولین شب قدر - ساعت1:10
«درعجبم!مردی که جواب پیامکهارو سریع باجسارت تمام میداد،الان سکوت کرده!یعنی دست ازلجبازی برداشته؟میشه بدون دغدغه باهاش حرف زد!»

کمتر از ده دقیقه بعد - ساعت 1:18
«اگر به پاکی این شبهای قدر ایمان داری،بیا بچهارو آواره نکنیم. برگشت زندگی فقط دست من و توست! دست از لجبازی برداریم و فانوسی برداریم تازمین نخوریم! اگر قداست این ملک عظیم را باور داری!»

پنجشنبه 11/6/89 - 22 ماه مبارک - ساعت 11:46 ظهر
«میدونم دیگه نمی خوای حتی صدای اس ام اس هامو بشنوی! حق داری! بلای کوچیکی سرت نیاوردم! حق داری سالها منو نبخشی! 6ماه اول واقعا قصد طلاق داشتم!وکلا آدم رو در مسیر طلاق مجبور به انجام اون کارهامیکنن!هر زنی که بخواد جدا بشه همین کارو میکنه! برای گرفتن حقوقش اقدام میکنه!اما من اشتباه کردم،ولی نه اون اشتباهی که تو فکر میکنی...! توهم کارهایی بهتر از من نکردی!حالا ببین تو چیو باچی عوض کردی! کارت رو باکم نیوردن تودعوا! در اینباره حرف زیاده که این موبایل تحمل شنیدنشو نداره شاید منفجر بشه!»

پنج دقیقه بعد - ساعت 11:52
«میدونم مایل نیستی باهم حرف بزنیم! چون شاید دیگه حرفی جز طلاق نمونده باشه، چیزی که سالها آرزو داشتی! درهر صورت مایلم روز 29 شهریور ساعت 10 صبح تو دادگاه ویژه منو مشغول بستن پرونده ببینی! و قولهم صدق... والله علیم بذات الصدور...»

هشت ساعت بعد - سومین شب قدر محتمل - ساعت 19:52
«شب قدر آخره! برای دست برداشتن از لجبازیها و عمل به آنچه خدا راضی تره دعا کنیم! والله علی کل شیء قدیر!»

- این‌ها دیگه چیه برادر؟ از شب قدر سوغاتی برای ما آوردی؟!
در اولین دیدار بعد از لیالی قدر بی‌مقدمه این پیامک‌ها را نشانم داد و گفت:
«زنم فرستاده است! بعد از ده‌ماه دوباره پیامک زده! منم جواب ندادم تا مشورت کنم باهات.»
گفتم: بگو، می‌دانم که پیامی داری که این پیامک‌ها را نشانم دادی، شاید هم پرسشی، در کل من در خدمتم!
ببین آسیدمهدی، چند سؤال مهم دارم که تو می‌تونی برام روشن کنی.

اول. اگر قصد مذاکره داره، چرا منو به «لجبازی» متهم کرده، مگه جواب دادن به پیامک به معنای لجبازی است؟

دوم. اگر می‌دونه «بلای کوچیکی سرم نیاورده» چرا عذرخواهی نمی‌کنه، یا اظهار ندامت و پشیمانی؟

سوم. استدلالش درسته؟ که چون می‌خواسته حقوقشو بگیره باید این همه بلا سر من بیاره و این همه دروغ به این و اون بگه و منو به دادگاه بکشه؟!

چهارم. اگه شش‌ماه اول بعد از رفتنش طلاق می‌خواسته، چرا هر چی در دادگاه گفتم که ایشان گفته طلاق می‌خواهم و از خانه رفته است، تکذیب کرده و مرا متهم به دروغگویی کرده و حال این‌که واقعاً شب عید غدیر که خانه پدرش می‌رفت گفت: طلاق می‌خواهم.

پنجم. حالا واقعاً «هر زنی که بخواد جدا شه همین کارو می‌کنه؟» این بی‌معرفتی و لامروّتی نیست؟

ششم. گفته «من اشتباه کردم» ولی منظورش چیه از این‌که می‌گه «نه اون اشتباهی که تو فکر می‌کنی»، یعنی چی؟ پس چه اشتباهی کرده؟ فکر می‌کنه که من چه فکر می‌کنم؟

هفتم. «تو هم کارهایی بهتر از من نکردی؟» مگه من چکار کردم؟ با مأمور کلانتری اومدند بچه رو ملاقات کنند، با مأمور کلانتری اومدند جهیزیه را بردند، مهریه را اجرا گذاشتند و مطالبه کردند، وکیل گرفتند و به جانم انداختند که هر چه حرف می‌زدم به هیچ صراطی مستقیم نبود و وقتی بهش گفتم: چرا وقتی می‌فهمی داری از باطل دفاع می‌کنی و حق رو زیرپا می‌ذاری، به کارت ادامه می‌دی؟ در جواب گفت: «من وکیلم و وظیفه دارم از موکلم دفاع کنم، هر چه که باشد!»، خب، شاید به خاطر این‌که حق‌الوکاله‌اش حلال شود! دو استشهادیه دروغ نوشتند؛ یکی این‌که من سه هفته با زنم دعوا کرده و از خانه بیرونش کرده‌ام که 16 نفر آن را امضاء کردند، خاله‌ها و شوهرخاله‌ها و دایی‌هایی که سال به سال نمی‌دیدمشان، ولی ظاهراً به علم غیب (یا به تعبیر این خانم: با مراجعه به تحریرالوسیله امام ره) فهمیده بودند و شهادت دادند و استشهادیه‌ای که برادرهایش نوشتند مبنی بر درآمد چندمیلیونی من در ماه! در مقابل من چه کردم؟ فقط «درخواست تمکین» که یعنی زن به خانه شوهرش بازگردد. دادگاه هم رأی داد و یک نامه به دستم دادند که بروم کلانتری مأمور بگیرم و بروم دنبال زنم که به خانه برگردد. من هم بعد از کلّی کلنجار با نفسم نرفتم و گفتم آبروی چندین ساله‌شان را در محلی که سی‌سال است آن‌جا زندگی می‌کنند چگونه با آوردن مأمور کلانتری ببرم؟! در تمام جلسات دادگاه و شورای حل اختلاف و مشاوره هم نه داد زدم و نه دعوا کردم.

هشتم. «کارت رو با کم نیاوردن در دعوا عوض کردی» یعنی چه؟ من واقعاً چه کاری رو از دست دادم؟ قبل از رفتن ایشان که شغلی نداشتم و بی‌کار بودم، الآنم که بی‌کارم. چه کاری رو از دست دادم؟

نهم. من کی آرزوی طلاق داشتم؟ یک‌بار در این چهارسال زندگی به ایشان نگفتم که آرزوی طلاق دارم. چرا چنین دروغی به من می‌بنده؟

دهم. به واسطه‌شون گفته بودن که شکایتشون رو پس گرفتن. من که رفتم دادگاه، رئیس دفتر قاضی نوشته‌ای را نشانم داد و گفت: فقط جلسه دادگاه را تا بعد از ماه مبارک عقب انداختند، همین! و من به واسطه گفتم که به شما دروغ گفته شده. حالا از کجا معلوم این‌بار واقعیت داشته باشه که می‌خوان پرونده را ببندند؟! اگر راست می‌گوید آیا نیاز به آیه و قرآن داشت؟!

یازدهم. اصلاً مگه با بستن پرونده چیزی حل میشه؟ مگه نباید دروغ‌هایی را که به قاضی گفتن پس بگیرن؟ این‌جوری قاضی تصوّر می‌کنه حق با اون‌ها بوده و حالا از حقشون گذشتن و دارن ایثار می‌کنن. آخه قاضی پدر یکی از رفقای من است، من پیش این رفیقم خیلی آبرو دارم، نباید آبروی ریخته را بازگردانند؟

دوازدهم. حالا نبندند چه می‌شود؟ از رئیس دفتر پرسیدم شکایتشان چیست؟ گفت: یکی نفقه و دیگری طلاق سه سال پیش. گفتم اولی که دادگاه خانواده به نفع من رأی داده، دومی هم تهدید بوده که شش‌ماه به خانه پدرش قهر رفته بوده به پیشنهاد پدرش، که اتفاقاً مفید واقع شد و سر سه ماه بازگشت. تمام اسناد و مدارک آن هم موجود است. این شکایت را پس هم اگر نگیرند، در جلسه بعدی دادگاه مفتضحانه رسوا خواهند شد. چون من هنوز مدارک را به قاضی این پرونده نداده‌ام و قرار بود در جلسه بعدی تسلیم کنم. خودشان هم می‌دانند که شکایتشان بی‌مبناست.

سیزدهم. خُب می‌خواهد پس بگیرد، چرا 29 شهریور؟ حواله 18 روز بعد را می‌دهند! دادگاه که هر روز باز است، حتی همین الآن. می‌خواهند «هویج»شان آن‌قدر بزرگ نشود که جا برای «چماق» نماند؟!

چهاردهم. یک شکایت را پس گرفتند با بقیه چه می‌کنند؟ شکایت مهریه را چه؟ مهریه که قسط‌بندی شد و تمام. از این ماه هم باید پرداخت کنم. آن را نمی‌خواهند پس بگیرند؟ شکایت جهیزیه‌ای که بردند چی؟ وکیلشان که می‌گفت: زن شما اگر به خانه هم بازگردد مهریه‌اش را خواهد گرفت، این حق مسلّم و قانونی ایشان است! تمام این ده ماه را صبر کردند تا رأی مهریه صادر شود و بعد آشتی کنند؟! خب معلوم است اگر قبل از صدور رأی مهریه بازمی‌گشتند دیگر از خانه من که نمی‌توانستند بروند دادگاه و در جلسات آن علیه من شرکت کنند! رویشان نمی‌شد!

سؤالاتش را که شنیدم اندکی فکر کردم، کاغذی برداشتم و شروع کردم به تحلیل نموداری و نوشتن و توضیح دادن. پاسخ تمام سؤالاتش را دادم.
گفت: می‌دانی در دادگاه چه چیزهایی علیه من گفته این خانم؟! تعجب می‌کنم چرا باز هم میل به آشتی و بازگشت دارد؟! اگر این‌ها راست است که سفیه است اگر بازگردد و اگر دروغ است که بی‌حیایی است اگر پس نگرفته و اعتراف نکرده برگردد. و حقیقت این است که دروغ گفته‌اند و چه رسوا.
این را گفت و موارد زیر را نشانم داد، از جلسات دادگاه نوشته بود.

در جلسات مختلف دادگاه و شورای حل اختلاف و مشاور قانونی دادگاه زنم این حرف‌ها را با داد و فریاد بارها تکرار کرده است:

«اصلاً اهل رفت و آمد نبودند و من هم اجازه نداشتم بروم و بیایم. یعنی یک زندان برای من درست کرده بودند.»

«نفقه ایشان در شأن خانوادگی من نبود. برنجی که ایشان می‌خرید من نمی‌توانستم بخورم. غذاهای این‌ها شمالی بوده من نمی‌توانستم بخورم. ایشان باید برنجی که من در خانه پدرم می‌خوردم برایم تهیه کند. ما تا به حال گوشت گوساله نخورده‌ایم، بنده چهار سال در خانه ایشان فقط گوشت شتر و گوساله خورده‌ام

«بیماری‌هایی که الآن دارم در خانه ایشان پیدا کردم. زیرا زائو باید فقط کباب بخورد و من فقط کمپوت می‌خوردم

«من بعد از ازدواج از خانواده‌ام بریدم، ما ماهانه جلسه داشتیم من آن جلسه‌ها را نرفتم. عروسی پسرخاله‌ام نرفتم. بارها عروسی داشتند و من نرفتم. ایشان به من فشار می‏آورد که پدر و مادر و برادرت را حق نداری ببینی

«در تمام این چهار سال گذشته همیشه اخم و دعوا با من داشتند.»

«چهار سال و نیم ایشان به من گفته عزای امام حسین(ع) نرو، نرفتم، راهپیمایی نرو، نرفتم، شب‌های احیاء نگذاشته من بروم احیاء بگیرم، نرفتم، گفتم چون شوهرم راضی نیست، حرام است. هیچ مراسم مذهبی، هیچ صله ارحامی بنده نرفتم، به خاطر زندگیم. سه بار از خانه شوهر آمدم بیرون به اذن دفتر رهبری. من قهر نکردم، بلکه هر سه بار را به اذن دفتر رهبری بیرون آمدم.»

«خرج رفت و آمد من را نمی‌داد و برای رفتن احیاء به برادرانم زنگ می‌زدم و می‌آمدند دنبالم.»

«من دیگر به ایشان علاقه ندارم و علاقه‌ام تبدیل به تنفّر شده است. به این زندگی هرگز باز نمی‌گردم، مگر با قانون. هر چه که قانون بگوید. من تا به حال با گذشت و اخلاق زندگی می‏کردم، ایشان شب‌ و روز به من فحش می‌داد، لعن و نفرینم می‏کرد. من اگر بخواهم برگردم به زندگی، دیگر گذشت ندارم و فقط با قانون می‌روم. اخلاق ایشان در خانه همین است، مدام لعن و نفرین. رفتار ایشان با من درست مثل رفتار با یک حیوان بود. ایشان زن را یک حیوان می‏داند، هیچ بُعد روحی برای زن قائل نیست.»

«اول ازدواجم من از ایشان متنفّر بودم، به امر پدرم با ایشان ازدواج کردم.»

«ایشان آداب اجتماعی ندارد، در خانه پدرم، هر کس که بیاید همه بلند می‏شوند، ولی ایشان نشسته و بلند نمی‏شود.»

«من خیلی گذشت کردم در زندگیم، در حدّ نهایت. الآن پیش 30 نفر آدم روانشناس معتبر رفتم و همه آن‏ها گفته‌اند که حق با شماست و این ظلم‌هایی که ایشان به شما کرده ما نمی‌فهمیم چطور تحمّل کردی.»

«تمام اطرافیان به من می‏گویند که تو خیلی صبر داشتی، خیلی تحمّل کردی. این حرف من نیست، حرف تمام اطرافیان هم هست. همه خانواده اقرار به این دارند که من تا به حال در زندان بوده‌ام

«ایشان روضه امام حسین(ع) و راهپیمایی نمی‏گذاشت من بروم. این‏ها خط قرمز زندگی است. ما چهار سال و نیم است که ازدواج کرده‌ایم، یک‏بار جمکران نرفته‌ایم. ایشان مرا حرم نبرده است. ایشان نگذاشته من احیاء بگیرم.»

«من بحث اخلاق دارم، ایشان روش زندگی‌اش این نیست. من حق نداشتم حتی یک نوار روضه در خانه گوش کنم. ایشان برای دخترم نوار خاله سوسکه خریده است. می‌گویم بگذار روضه امام حسین(ع) مدام گوش بده. من بارها به ایشان گفته‌ام بگذار صبح‌های جمعه دعای ندبه گوش کنیم، این [برنامه] جمعه ایرانی که هی می‌خندند و این‌ها در شأن زندگی خانوادگی ما نیست. من دوست دارم با محرم و صفر بچه‌هایم را تربیت کنم. بارها از ایشان اجازه گرفتم که مجلس قرآن بروم و ایشان گفت نه. ایشان می‏گوید نوار روضه مدام در خانه گوش نکنید، این نوارها را گوش کنید که بچه شعر یاد بگیرد. من بحث اخلاقی دارم. بحث روش زندگی دارم.»

«در سختی‌ها مرا تنها گذاشته است و اصلاً به من کمکی نکرده است.»

«از من خواسته است رابطه‌ام را با دیگران به خصوص خانواده‌ام به کلّی قطع کنم

«در تأمین مایحتاج زندگی کوتاهی کرده است. در مورد خوراک از نظر کمیّت مشکلی نبوده، ولی از نظر کیفیت مشکل داشتیم. در مورد پوشاک مشکل داشتیم، پس از شش‌ماه اول ازدواج دیگر ایشان هیچ لباسی برای من نخریدند و حتی لباس‌های بیرونی بچه‌ها را هم خودم تهیه می‌کردم. در مورد محل زندگی هم مشکل داشتیم.»

«من برای شوهرم زن نبودم، مثل این زن‌ها که شوهرشان را می‌خورند و از لحاظ مالی می‌دوشند. من از لحاظ مالی و این‏که محل زندگی ما پردیسان است، چی مصرف می‏کنیم و چی نمی‌کنیم، چرا خرج رفت و آمد مرا نمی‌دهد، شکایت نکردم. من مشکلم مشکل مالی نیست. من کمبود نفقه‌ای که ایشان برای من درست کرده است را از مهریه‌ام تأمین می‌کنم

«من قهر نکردم از خونه برم بیرون، من هر بار که در شرایط بحرانی بودم، زنگ زدم از دفتر رهبری اجازه گرفته و رفتم بیرون. [مشاور: هر بار زنگ زدید؟] یک مسأله را چند بار باید پرسید؟ من یک‏بار پرسیدم و هر وقت در بحران بودم از خانه می‌رفتم بیرون

«مدام در خانه است و مدام دستور می‏دهد که این کار را بکن، آن کار را بکن، همه‌اش با کنایه و تمسخر و تحقیر که چرا به کارهای بچه رسیدگی نمی‌کنی؟ چرا کارهای خانه را نکردی؟ غذا درست نکردی؟ یعنی کارهای خانه را وظیفه مسلّم من می‏داند ایشان.»

«در این چهار سال و نیم ایشان 9 بار مرا گذاشته خانه پدرم و رفته است. من تاریخ‌هایش را نوشته‌ام. همه خانواده من هم شاهدند. هر وقت به ایشان فشار می‌آمد مرا خانه پدرم می‌گذاشت و می‏رفت.»

«من یک جمله بگویم: دعوای ایشان با پدر من است، من این وسط دارم له می‏شوم. دعوای ایشان با پدر من است، ایشان دارد زندگی مرا نابود می‏کند. اصلاً پدر من می‏گوید: پایت را دادگاه نذار، راضی نیستم دادگاه بری. پدر من دخالت نمی‏کند

«ایشان توانایی دارد کار کند و ماهی دو میلیون و نیم درآمد داشته باشد، اگر روزی 8 ساعت کار کند.»

بعد از چند جلسه از دادگاهی که به شکایت ایشان تشکیل شده بود، وقتی برای تمکین شکایت کردم، ایشان بعد از جلسه دادگاه این حرف‌ها را زد و مرا تهدید کرد که شکایت تمکین را پس بگیرم:

«یه مسأله دیگه اینکه، الآن اگه، قبل از این‏که بره دادگاه، حاضرم حضانت بچه‌ها رو بگیرم، بچه‌ها رو بگیرم کلاً، بره دادگاه دیگه بچه‌ها رو هم نمی‌گیرم، خودت بشین بچه‌ها رو بزرگ کن. خوشند دیگه، بهونه مامانشون رو هم نمی‌گیرن که، بچه‌اند دیگه، نمی‌فهمند. خودت بچه‌ها رو بزرگ کن

«اگر نه، می‌خوای بری به سمت دادگاه، خیلی چیزای بدی داره، توی دادگاه هیچ‌جا نمی‌گه زن بچه را می‌گیرد. هم آبروت می‌ره، هم زندان داره، هم شلاق داره. بخوایم بریم دادگاه به ضرر توست. من هیچ ضرری نمی‌کنم‌. فوقش من نتونم اثبات بکنم، شکایتت زیاد می‌شه، پی‌گیری نمی‌شه دیگه. اگه هستی، مرد و مردونه بشینیم با هم یا صلاح هم بریم، یا مرد و مردونه از هم جدا بشیم. [شما نگران بچه‌ها نیستی؟] من نگران بچه‌ها نیستم. [چرا نگران بچه‌ها نیستی؟ مگه مادر نیستی؟] حرف اضافه نزن! من دارم قانونی عمل می‌کنم، [نگران بچه‌ها نیستی؟] اصلاً نگران بچه‌ها نیستم. [برات مهم نیست دخترت چکار می‌کنه؟ شاید من دروغ گفتم لج مادرشو نمی‌گیره، شاید هر روز داره گریه می‌کنه واسه مادرش!] داره لج من رو می‌گیره، قوانین رو عمل کن، من میام سر زندگی. [اگه عمل نکنم سراغ بچه تو نمی‌گیری؟] پس تو پدر نیستی!»

[اون پنج تا رو نگفتین که اگه دادگاه بره]، گفتم دیگه؛ آبروت میره [یک]، [دو] بین هر دوتامون حریم‌ها شکسته می‌شه، نفرت‌ها بیشتر می‌شه، [سه] در هر صورت بچه‌ها پیش خودت می‌مونن، یعنی نه من دیگه می‌گیرم، نه قانون منو اجبار می‌کنه، [چهار] همه حقوق من رو هم باید بدی. [پنج] طلاق هم می‌تونم بگیرم به دلایل بسیار زیاد که چهار موردشو نوشتم. [می‌شه خودم بخونم]، نه، نه، خودم برات می‌خونم، اگه بدم الآن عکس می‌گیری

تک‌تک مطالبی را که ایشان گفت نشستیم و با هم بررسی کردیم.
البته مطالب طرح‌شده در دادگاه که نشانم داد بیش از این بود،
زمان زیادی صحبت در تحلیل این‌که زن ایشان چه قصد و هدفی دارد و مشکلش چیست
و مشکلات زنان و شوهران در جامعه امروز ما.
نهایت‏الامر گفتم: منتظر «چماق» بزرگی باش، زیرا همیشه چماق با هویج تناسب دارد!
پاسخ‌ها را کم‌کم و در نوشته‌های بعدی روی وبلاگ خواهم گذاشت، به نقد و نظر خوانندگان!
اصلاً دوست ندارم پست‌های وبلاگم طولانی باشد، همین مقدار هم گریزی نبود.

یک جمله برایم عجیب بود، آخر تمام حرف‌ها؛ پرسش‌ها و پاسخ‌ها، رو کرد به من و گفت:
«الله لفظ جلاله است، می‌دانی که اهل قسم خوردن نیستم و کم کسی تا به حال از من قسم شنیده است. به همین لفظ جلاله قسم می‌خورم در این حدود یک‌سالی که رفته است، آرامش روحی بیشتری نسبت به گذشته دارم و انگار باری از دوشم برداشته شده و حاضر نیستم این آرامش را دوباره از دست بدهم.»

تعجب کردم که پس «لِتسکُنوا اِلَیها» (روم:21) چه می‌شود؟ که یاد این آیه افتادم:

«یأَیها الَّذینَ ءامَنُوا إِنَّ مِن أَزواجِکُم و أَولادِکم عَدُوًّا لَّکمْ فَاحذَرُوهُم...» (تغابن:14)
«اى کسانى که ایمان آورده‏اید! بعضى از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند، از آنها برحذر باشید»

البته این‌جا «مِن» از نوع «بعضیّه» است و استیعاب ازواج و اولاد نمی‌نماید!!!

پ.ن. صبح شنبه 13/6/89 ساعت 5:10
«خواب دیدم! خواب دیدم دستتو باناامیدی گرفتم که الان میکشی،اما نکشیدی!»

پانزدهم. چرا فحش‌ها و دروغ‌ها را جلوی همه می‌گوید، از فامیل تا دست‌اندرکاران دادگاه، اما عطوفت‌ها و مهربانی‌ها پیامکی و خصوصی؟! اگر مهر و محبتی هست، چرا خلاف آن به دیگران اظهار شده؟! چرا به جای این‌که محبت علنی شود و دعوا خصوصی، دعوا علنی شده و محبت خصوصی؟!

پ.ن. غروب شنبه 13/6/89 ساعت 18:43
«خبر اس ام اس ها رو هیچ کس نمیدونست! آبرومو پیش همه بردی!»

شانزدهم. چرا خبرهای ساختگی و دروغ را همه بدانند و آبروی من برود، ولی خبرهای راست را کسی نداند که آبروی زنم نرود؟! آیا ایشان واقعاً به زندگی خود علاقه دارد و می‏خواهد بازگردد؟! به چه قیمتی؟ آبروی شوهرش؟!

پ.ن. شب شنبه 13/6/89 ساعت 19:16
«اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسکم؟ همه آبروهای دنیا مال شما بعدش چی! آخرش که چی؟ تعز من تشاء و تذل من تشاء بیدک الخیر، ان الله علی کل شی قدیر!»

هفدهم. همه آبروهای دنیا لازم نیست مال یک نفر باشد، قرار بود مال همه باشد! حالا که زنم آبروی مرا برده است، می‏گوید: خدا آبرو می‏دهد و خدا بی‏آبرو می‏کند؟ آسیدمهدی، آیا این همان استدلال حجاج بن یوسف نبود وقتی مردم مدینه را کشت، نگفت: خدا آن‏ها را کشت؟ آیا به تفسیر اشعری از قضاوقدر پناه نبرد؟ چرا ما تا خطایی می‏کنیم آن را به خدا نسبت می‏دهیم و می‏گوییم: «خدا خواست» و تا کار خوبی انجام می‏دهیم می‏گوییم: «چه کردم!». اگر این حرف را بپذیریم، وقتی می‏فرماید: «یُعذِّب مَن یَشاء و یَرحَمُ مَن یَشاء...» (عنکبوت:21) یکی خواهد گفت: پس چرا عمل صالح انجام دهیم و عبادت کنیم؟ یا چرا منهیّات را ترک نماییم؟ یعنی این‏که آبرو دست خداست دلیل می‏شود آبروی هر که را خواستیم بریزیم؟! ده‏ماه به استناد پنج دادخواستی که علیه بنده به دو دادگاه و دو شورای حل اختلاف داده‏اند هر چه دروغ خواستند گفتند و در میان اقوام خیلی بیشتر و حالا می‏خواهند پنهانی آشتی کنند و حتماً بعد هم به اقوام بگویند: دیدید حق با من بود و شوهرم آدم بدی بود، حالا پشیمان شده و گریه کرده و گفته بازگرد! این‏کار را یک‏بار انجام داد. برادر چه باید کنم با این کید اشعری؟

این پرسش‏ها را نیز پاسخ خواهم داد.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
<< مطلب بعدی: فلسفه حجاب
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

جمعه 103 آذر 2

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
هویج ِ خیلی بزرگ - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X