سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

دانشمندی که از دانشش استفاده می شود، از هزار عابد بهتر است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
عاقبت + شنبه 98 تیر 1 - 5:0 صبح

به نظرم مفید است
برای خیلی‌ها
خیلی از زنان و مردان جامعه‌مان
که این آخرش است
این ته خط است
این ته دادگاه است
وقتی نادرست رفتار کنی
تهش این می‌شود
عبرت است
اگر نبود نمی‌گذاشتم این‌جا
باشد تا یاد بگیرند
تا پیش‌بینی کنند
تا پیش ببینند
تا مثل این آدم‌ها رفتار نکنند
تا دچار چنین حسرتی نشوند
برای عبرت بردن
چون به نظرم ذکر این مطلب مفید است

این ماجرا به حکایتی مربوط می‌شود که درباره آن این‌جا نوشته بودم
این ایمیلی است که زوجه سال‌ها پس از طلاق برای زوج فرستاده است:
(متن بدون دخل و تصرّف و کم و زیاد عیناً کپی شده است و هیچ تغییری در آن نداده‌ام، فقط نام اشخاص را حذف کردم و به جای آن‌ها سه نقطه گذاشتم)

بسمه‌تعالی

این مطلب را در حالی می‌نویسم که در اتاق نشسته‌ام و چندین روز است که مشغول مطالعه‌ی وبلاگ و مطالب مربوط به خودم هستم. علاوه بر وبلاگ، سی‌دی‌هایی که ایشان تهیه کرده‌اند و اسنادی که در اختیارم گذاشته‌اند و..
هر روز که مقداری از آن را مطالعه می‌کنم، تمام وجودم داغ می‌شود و عرق تمام بدنم را خیس می‌کند. گریه می‌کنم و به خدا و جانمازی که در اتاق، در این چند روز مدام پهن است، پناه می‌برم. مشغول دعای ابوحمزه ثمالی می‌شوم، گریه بیشتر می‌کنم و از درگاه خدای متعال طلب عفو می‌کنم که من، آن [...] نبودم. اصلاً او، من نبودم. حقیقتاً او یک زن ملعونه‌ای بوده که چنین کرده است چرا که ذهنش را پر کرده بودند از مسلک‌های غلط و پیچیده! بگویم خدا بیامرزد یا نیامرزد یا هدایت کند، آن کسی را که مرا در این مسیر اشتباه انداخت و من از فضایی که مدام در آن تحقیر می‌شدم، می‌هراسیدم. تصور کنید، به زنی که شوهر و بچه دارد، چنین القا کنند: «زنانی که وقتشان را صرف خانه‌داری و شوهرداری و بچه‌داری می‌کنند، به چه درد اسلام می‌خورند؟ و چه دردی از اسلام دوا خواهند؟! آیا شما وظیفه ندارید؟! مخصوصاً کسانی که در خانه‌ای به دنیا آمده‌اند که محیط خانه، مملو از مباحث عمیق علمی و فرهنگی است. آیا این موضوع، وظیفه‌ای بر دوش شما نمی‌گذارد؟! اگر نه، پس فرق شما با دیگر دختران که در چنین محیطی نیستند چه می‌شود؟! تو تک دختر خانه، محرم خانه و دختر مدیری هستی! قطعاً به نحو احسنت از پسِ آن بر خواهی آمد.» اگر چه که بیانات هیچ‌گاه به این صراحت نبوده، اما در همین حوالی بوده که ذهنیت مرا بکلی به اشتباه انداخته بود. تا آن‌جا که گمان می‌کردم، زندگی عادی با همسر و فرزندانم، خسارت دنیا و آخرت است و ما که به این مباحث دسترسی کامل و ساده‌ای داشتیم، در این زمینه کوتاهی کرده‌ایم. و ادامه می‌دهند که خدایا! جواب خدا را چه خواهی داد؟! آیا در روز قیامت خدای متعال شما را که دختر این خانه بودی، بازخواست نمی‌کند که چرا غفلت کردی؟! دیگران هیچ، اما تو که شرایط خدمت به فرهنگستان را داشتی، چرا کوتاهی کردی؟! (این‌ها همه، تصوراتی بود که خودم از برخوردهای خانواده احساس می‌کردم، نه این که به وضوح چنین گفته باشند.) و من رفتم که به خیال واهی، به اسلام خدمت کنم!
از طرف دیگر، حقیقتاً همسر و فرزندانم را دوست داشتم، چیزی بیشتر از دوست داشتن! وقتی جدایی صورت گرفت، بارها برای آنان نوشتم که نشان‌دهنده‌ی عشق بی حدّ و اندازه‌ی من به عزیزانم بوده است. در این‌جا بخشی از آن‌ها را می‌آورم:
«وای [...]! کجایی مادر؟! نمی‌دانم چرا یاد تو این‌قدر قلبم را فشرده می‌کند، آنقدر که به شدت اشک‌هایم را به هر طرف می‌پراکند! قلبم تو را صدا می‌زند. دستانم، صورت ماه تو را می‌خواهد. نگاهم، صدایم، وجودم.... تو را می‌خواهد. می‌نویسم برای تو، برای دخترم، اما اشکها آنقدر کاغذ را مچاله می‌کنند که جوهر خودکار در آن پخش می‌شود و قلم هم دیگر یاری نمی‌کند. در صفحه‌ی بعد باز می‌نویسم برایت [...]! مادر! آیا در این دیار خاکی، مادری هست که فرزندانش را نخواهد و بدون آنان توانایی نفس کشیدن داشته باشد؟! و بی دغدغه زندگی کند؟! نه، باور نمی‌کنم. خیلی دوست دارم یکبار دیگر تو را در آغوش بگیرم و بگویم: «کوتاهی‌ام را ببخش!» یادم می‌آید در یکی از آن روزهای بحرانی که حال روحی وحشتناکی داشتم، تو ازم خواستی تا دستانت را بشویم و اصرار داشتی که من، این کار را انجام بدهم. اما من، از فشار روحی شدید، تو را از خود دور می‌کردم. اطرافیان در حیرت بودند که آیا این همان [...]‌ای است که در یک چشم بهم زدن، حاجت فرزندانش را برطرف می‌کرد؟! چه شده که دیگر نمی‌تواند حتی دستِ دخترش را بشوید؟! نمی‌دانم آن شب چه مرگم شده بود که توانایی انجام تقاضای تو را که تنها «شستن دستانت بود»، نداشتم. هنوز هم در حیرتم! با تمام عشقی که از تو در دلم قلیان داشت، اما انگار صدایت را نمی‌شنیدم و گریه‌هایت را نمی‌دیدم. آنقدر مستأصل شده بودم که خودم هم در برابرت زانو زدم و دو دست روی سرم گذاشتم و گریه می‌کردم.
گاهی می‌گویم خدا را شکر که آن شب تمام شد، گاه می‌گویم نه! ای کاش برگردد آن شب و من تو را در آغوش بکشم و دستانت را به آرامی بشویم و خشک کنم!
عزیز دخترم! کوتاهی آن شب را چگونه جبران کنم؟! و کی و چگونه از عذاب وجدان آن شب نجات خواهم یافت؟! چگونه غفلت مرا خواهی بخشید که تو نیاز داشتی و گریه می‌کردی برای یک لحظه آغوش من، اما من نمی‌توانستم و فقط با تو گریه می‌کردم. چگونه از مادرِ مریضت خواهی گذشت و به من فرصت دوباره خواهی داد؟! تا تمام لحظات عمرم را برای جبران آن لحظات صرف کنم؟!
تو ای پسرم، [...]! [...]! در فراغ شما در آتشم! و کی این آتش برایم سرد خواهد شد؟! چه زمان خود را از ترک شما خواهم بخشید؟! تا سرِ آرام به بالین بگذارم؟! کدام لحظه خواهد بود که باز خنده‌های شما را تماشا کنم؟! و کدام روز عزیز و گرامی خواهد بود که در کنار شما آرامش گیرم؟! چه روز زیبایی است که دوباره بشنوم که می‌گویی: «مامان، من خیلی دوستت دارم.»؟! و کدام سال خوشبختی است که تولد شما را به جشن بنشینم؟! باور نمی‌کنم بچه‌ای مادرش را نخواهد و مادری بچه‌اش را؟! نه، باور نمی‌کنم. چگونه باور کنم که بدون مادر، حقیقتاً شادید؟! چگونه باور کنم که دخترم، اطراف خود مادری را ببیند که دست بچه‌اش در دست گرفته‌، اما آهی از دل نکشند که ای کاش مادر منم اینجا بود و به وجودش در برابر دوستانم افتخار می‌کردم و او را به همه نشان می‌دادم؟!
آه خدای من! چه روز عزیزی است که بتوانم هر سه فرزندم را به آغوشم بگیرم و عقده‌ی دل وا کنم؟! خدایا! این است مقام(فقر و ذلّت) آن کس که به درگاه تو روی آورده و به لطف و کرمت پناه جسته و با نعم و احسانت انس و الفت گرفته. و تو آن ذات با جود و بخششی که جامه‌ی عفوت (بر تن گنه‌کاران) تنگ نیست و فضل و رحمتت نقصان‌پذیر نخواهد بود و ما هم تمام وثوق و اطمینان خاطرمان به عفو همیشگی توست. آیا چنین پنداریم که تو بر خلاف حسن ظنّی که به حضرتت داریم با ما رفتار می‌کنی؟ یا ما را از امید و آرزوهایی که به تو داریم محروم می‌سازی؟ هرگز!

و من الله توفیق

این عاقبت انسان‌پرستی‌ست
مطلبی که در
این‌جا به آن اشاره کرده بودم!

فهرست مطالب آرشیوشده از این پرونده:

شرایط عجیب
مهریه را باید داد...!
بردن جهیزیه از خانه شوهر!
نه شور، نه بی‏نمک
تضاد حقوق زوج و زوجه
دعا برای هم
چماق و هویج
تنها مجتهد روی کره زمین!
حالا از این بدتر نمیشود!
هویج ِ خیلی بزرگ
ناتوانی از عذر؛ محصول بیماری خودشیفتگی
چماق رسید!
قضاوت با شما
کالمعلقه
آزار برای طلاق
پاسخ پرسشهایت - بخش اول
پاسخ پرسشهایت - بخش دوم
پاسخ پرسشهایت - بخش سوم
پاسخ پرسشهایت - بخش چهارم 
نقشه طلاق
نامه‏‌ها - بخش اول
نامه‏‌ها - بخش دوم
نامه‏‌ها - بخش سوم
نامه‏‌ها - بخش چهارم
نامه‏‌ها - بخش پنجم

خداحافظ زندانی
پس گرفتند! 
رنج ِ فرزند 
تماس1
عام‏‌البلوایی 
اخلاق در دادگاه
بی هیچ قضاوتی
انسان‏‌پرستی
نصیحت در مطب
یک میلیون نحله
عجب اصلی!
پدرپرست!
کار مضاعف در دادگاه
ریاضیدان!
پیامک دیرهنگام
المغالطات العینیّة
اجرت المثل!
در حجره می زیَم
مرافقت بعد از طلاق
باز هم دادگاه
حکم ِ جلب
احضار برای دادگاه
ده ماه پس از طلاق
740 هزار تومان در 20 روز
بازی ِ حضانت 

چه کار کردی؟
خب، بعد؟
این همه پیامک!؟
فتح بابی جدید
باز هم پیامک از زن مطلقه
و اما آن CD!
بچه ها را پس داد!
تشخیص نادرست
چه اشتباهی؟!
ملاطفت‌های شگفت!
احضاریه جدید
شوهر ِ ضد انقلاب
طلاق بمعروف
تفسیر سوره تحریم
راه جبران
چه جبرانی؟
بدترین زن دنیا
خورشید به راست
فرار از ملاقات با فرزندان
الزام به حضانت
هویت اجتماعی؛ برتر از فرزندان
اعتراف به نامادری!
خاله بازی
طلسم ِ طلاق


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
فهرست پرونده + چهارشنبه 95 آذر 3 - 6:6 صبح

فهرست مطالب آرشیوشده از این پرونده:

شرایط عجیب
مهریه را باید داد...!
بردن جهیزیه از خانه شوهر!
نه شور، نه بی‏نمک
تضاد حقوق زوج و زوجه
دعا برای هم
چماق و هویج
تنها مجتهد روی کره زمین!
حالا از این بدتر نمیشود!
هویج ِ خیلی بزرگ
ناتوانی از عذر؛ محصول بیماری خودشیفتگی
چماق رسید!
قضاوت با شما
کالمعلقه
آزار برای طلاق
پاسخ پرسشهایت - بخش اول
پاسخ پرسشهایت - بخش دوم
پاسخ پرسشهایت - بخش سوم
پاسخ پرسشهایت - بخش چهارم 
نقشه طلاق
نامه‏‌ها - بخش اول
نامه‏‌ها - بخش دوم
نامه‏‌ها - بخش سوم
نامه‏‌ها - بخش چهارم
نامه‏‌ها - بخش پنجم
خداحافظ زندانی
پس گرفتند! 
رنج ِ فرزند 
تماس1
عام‏‌البلوایی 
اخلاق در دادگاه
بی هیچ قضاوتی
انسان‏‌پرستی
نصیحت در مطب
یک میلیون نحله
عجب اصلی!
پدرپرست!
کار مضاعف در دادگاه
ریاضیدان!
پیامک دیرهنگام
المغالطات العینیّة
اجرت المثل!
در حجره می زیَم
مرافقت بعد از طلاق
باز هم دادگاه
حکم ِ جلب
احضار برای دادگاه
ده ماه پس از طلاق
740 هزار تومان در 20 روز
بازی ِ حضانت
چه کار کردی؟
خب، بعد؟
این همه پیامک!؟
فتح بابی جدید
باز هم پیامک از زن مطلقه
و اما آن CD!
بچه ها را پس داد!
تشخیص نادرست
چه اشتباهی؟!
ملاطفت‌های شگفت!
احضاریه جدید
شوهر ِ ضد انقلاب
طلاق بمعروف
تفسیر سوره تحریم
راه جبران
چه جبرانی؟
بدترین زن دنیا
خورشید به راست
فرار از ملاقات با فرزندان
الزام به حضانت
هویت اجتماعی؛ برتر از فرزندان
اعتراف به نامادری!
                                            [بیشتر]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
طلسم ِ طلاق + پنج شنبه 92 خرداد 23 - 7:0 عصر

می‌پرسد: «طلسم درست است؟»
جمله‌اش دو پهلوست
به دو گونه پاسخ می‌دهم:
«اگر منظورت این است که واقعی است
البته که سحر وجود دارد
و طلسمات؛ ابزارهای سحر
اما اگر درست یعنی صحیح و پذیرفتنی
قطعاً حرام است و نادرست
جز...»
- راستی برای چه می‌پرسی؟!

مدتی‌ست مشغول فرزندان
راضی از زندگی
بیشتر اوقات در منزل
پخت و پز می‌کند و رفت و روب
بالکل مادر خوبی‌ست برای بچه‌هایش!

«هیچوقت دنبال این چیزها نبوده‌ام»
- و الآن...
«البته که الآن هم نیستم
می‌دانم هذا من عمل الشیطان(1)، اما...»

خبری برای من داشت
از چشم‌هایش پیدا بود که چیزی می‌خواهد بگوید
گویا سختش بود
- این چه مطلبی است که از گفتنش شرم داری
انگار نمی‌توانی
عاشق شده‌ای؟!

خندید: «عشق؟! من؟! اجتماع ضدین محال است اخوی!»
لبخندی زدم و منتظر شدم ادامه دهد
از نگاهم خواند
که چه مشتاق شنیدن هستم
مکث کوتاهی کرد
چشم‌هایش را به زمین دوخت
همان‌طور که ایستاده بود
ریگ کوچکی را با جلوی دمپایی‌اش تکان داد
سرش را که بلند کرد
نگاهش به گنبد حرم خیره ماند
و دهانش به سخن باز شد
قصه‌ای گفت عجیب
شگفت‌آور و مهیب
سخت و دشوار و باورناپذیر

بی‌کم و کاست می‌نویسم
اگر چه بر وبلاگ ناگفتنی به نظر می‌رسد
اما خواست که بنویسم
و نخواستم مخالفت کرده باشم
و فایده‌ای در آن دیدم
بگذار این گفتنی هم گفته شود
بگذار جامعه پذیرای رخدادها باشد
بگذار شفاف‌سازی شود
آن‌چه در خفای ما رخ می‌دهد
بگذار این هم اضافه شود
به پرونده‌ای که انگار پایان ندارد!

- بگو سیدجان، قصه چیست؟
«گفتم و می‌دانی
به طلسم و سحر و این‌جور خزعبلات
تمام این امور متافیزیک و ماوراء
نه این‌که باور نداشته باشم
که این عالم، رمز و راز زیاد دارد
و خداوند عجایب فراوان خلق نموده
اما خود را داخل نکردم
تکلیف ندانستم یعنی
و نمی‌دانم
حرمتش مرا گریزان می‌ساخته همیشه
اما...
یکی از آشنایان چند روز پیش
گذرش به خانمی خورده
که در این قبیل معاملات ید طولا دارد
از احوالات حقیر پرسش کرده
ید طولا پاسخ شگفتی داده
نه این‌که بگویم هر چه گفته عین واقع است
اما عجیب است که مصیب بوده در چند موضع
بانو چنین گفته است:
آقایی است سفید چهره
قد بلندی دارد
جذاب و خواستنی
نورانی
طالع عجیبی دارد
طالعی که باید زندگی بسیار آسوده و در رفاهی داشته باشد
پول فراوان می‌تواند در بیاورد
و بسیاری از قِبل او به موفقیت برسند
اما...
از کنار قبرستان یهودیان گذشته
یک پری او را دیده
دلبستگی حاصل شده
بخشی از مشکل او از این بابت است
قبرستان یهودیان یکی در قزوین
دیگری در شیراز
یکی از این دو بوده
یک مرد چیزی در طویله‌ای آویزان کرده
مردی با چشمان روشن
که هرگز به موفقیت نرسد
این دوست شما
بسیار می‌تواند پول به دست آورد
اما به دلیل همان‌چه که در طویله آویزان است
هرگز به موفقیت دست نمی‌یابد
دو بار مرگ به سراغش آمده
جان به در برده
اولی در 2 سالگی
و دیگری در 22 سالگی
عمرش تا 85 خواهد بود
دو مشکل دیگر هم دارد
در یک سفر
کسی از او چیزی خواسته
کمک نکرده
آه پشت سرش افتاده از این کوتاهی
نذری هم برای سیدی کرده
ادا نشده»

- همین؟!
گفت: «نه»
و ادامه داد:
«آشنا از زن سابق پرسید
که طلاق انجام شده و این قبیل قضایا
ید طولا این طور گفته:
در خانه پدرش بسیار سختی دیده
در خانه شوهر در رفاه بسیار
برادر یا خواهری حسادت کرده
کسی که چشم زاغ دارد
طلسمی برای او بسته
در ماه ذیحجه طلسم انجام شده
عاشق شوهر خویش است
یک فرزندش مرده
زن عفیفه‌ای‌ست
قد کوتاه
بسیار نذرها کرده برای بازگشت
اما به دلیل آن طلسم نمی‌تواند
سرگردان شده
در امور زندگی خود هم موفق نیست
به اهدافش نمی‌رسد
نه می‌تواند بازگردد
و نه می‌تواند ازدواج دیگر نماید»

- چیزی نخواسته؟
«600 هزار تومان پول تا طلسمات را باطل نماید
می‌گوید برای خود نمی‌خواهد
می‌گوید باید خرج بخورات جن کند
جن‌هایی که برایش کار می‌کنند!»

- این‌قدر علنی؟
«آری، همین‌قدر علنی
می‌گویند طلای کسی را دزد برده بود
نشانی دقیق داد
رفتند و پیدا کردند
خیلی کار درست است به قول رادیو نساء!»

به شگفت آمدم
کمی هم عصبانی شدم
نه البته به اندازه‌ای که تندی کنم
- باور نکن برادر
این‌ها 99 درصد‌شان دروغ‌سازند
شاید همان یک‌درصد هم اگر به ندرت گیر بیاید
که خلاف شرع است
کارهای خلاف شرع در چنته دارند
فریب نخوری یک‌وقت!

سریع پاسخ داد: «من؟! فریب، طلسم، نه، اصلاً»
دوباره به مِن و مِن افتاد:
«اما مشکلاتی در میان است»
و مشکلات را این‌گونه شرح کرد
وقتی خواستم بگوید:
«مادرم می‌گوید دو سالگی تب 42 درجه‌ای گرفتم
قطع امید کردند
ناله و زاری و آه و فغان و دعا
مستجاب شد و زنده ماندم»

- همین؟
«نه، چیزهای دیگری هم هست
حوالی سال 1380 خوابی دیدم که مرا برآشفت
با پدر و برادرم از کوه بالا می‌رفتم
پایین کوه مردی با چشمان بسیار روشن نگاهم می‌کرد
در لابه‌لای ماشین‌هایی
گویا پارکینگ
چیزی در زیر زمین پنهان می‌کرد
و من از او می‌ترسیدم
و از این‌که بیافتم
خواب را برای مرحوم آیةالله لنگرودی تعریف کردم
همان‌که پیش‌نماز مسجد جوادیه ع بود
پشت یخچال قاضی
کنار آب انبار
و او در پاسخ گفت:
نگران نباش
تعبیر خواب این است که هرگز مجتهد نمی‌شوی. تمت تعبیرالنوم
یک‌بار هم خواب دیدم
با هم‌کلاسی‌ها سوار اتوبوس هستم
باران می‌بارید
شب بود
تاریک
و کامیونی بزرگ پشت اتوبوس حرکت می‌کرد
و من از رکاب اتوبوس لیز خوردم
سُر خوردم یعنی
می‌دویدم که سوار شوم
و کامیون تند می‌رفت و نمی‌گذاشت اتوبوس توقف کند
برای سوار کردن من
و البته این همه‌اش نیست
یک حکایت وحشتناک هم دارم»

- تو که وحشتناک‌هایش را گفتی، این را هم بگو!
«فروردین 1379 با بچه‌های یک هیئت به مشهد رفتیم
هیئتی در محله جوادیه تهران
جایی‌که چند بار دعوت شده بودم
در مشهد اتفاق عجیبی افتاد
در صحن آزادی
روی فرش‌ها نشسته بودیم برای نماز
شیخ جوانی
با لباس روحانیت مرا صدا کرد
آقا محمود!
ولی من اسمم محمود که نبود
برگشتم ولی
دست داد و گفت:
اگر چه آقا محمود نیستی
ولی خوب شد، با هم آشنا می‌شویم
نشستیم روی فرش و به گفتگو مشغول
به من گفت: آقاسید
با این‌که لباس روحانیت نداشتم
هنوز اصلاً ملبّس نبودم که
تازه سال سوم طلبگی
تعجب کردم فهمید سید هستم
حرف‌هایی زد که یقین کردم فرستاده است
گمان می‌کردم از بالا آمده
که مثلاً دعاهای ما را خبر اجابت دهد
و او نماز ظهر و عصر نماند
چشمانش به طرز عجیبی برق می‌زد
عین آدم‌هایی که حال عادی نداشته باشند
خیره خیره نگاه می‌کرد
یک جور خاصّ
این‌که این‌طور دقیق شرح می‌کنم
چون همان‌شب در دفتر خاطراتم نوشته‌ام
و اکنون موجود است تمام ظرائف ماجرا
قبل از اذان
دو رکعت نماز خواند
بسیار تند
گویا اصلاً ذکر نمی‌گوید
من که قصه طی‌الذکر را از فاضل کاشانی
مدیر وقت مدرسه معصومیه س شنیده بودم
برایم قابل باور بود که شخصی در یک آن بتواند صدها ذکر بگوید
نمازش را تند خواند
و قصد رفتن کرد
گفتم نماز نمی‌مانید
گفت: باید بروم
ولی یک چیزی می‌خواهم بگویم
حرفم را ضایع نمی‌کنی؟
گفتم: نه
یک سیب قرمز از جیبش در آورد
دستم داد و گفت: این را شب جمعه بخور!
و رفت
پسردایی‌ام محسن دید سیب را
بعد از برگشتن به مسافرخانه
گیر که: باید به من هم بدهی
نصف آن را

متبرّک است
انکار کردم و ندادم
و طبق وعده شب جمعه خوردم»

- همه این‌ها را نوشته‌ای؟!
می‌گفت دفتر خاطرات روزانه خود را گشوده
پس از اخبار آن طالع‌بین
و نوشته‌ها را بازبینی کرده
- بعدش چه؟
«یک‌بار هم چند روز بعد
در گذر خان دیدمش
از مسجد آقای بهجت که باز می‌گشتم
با هم در پی حضرت آقا حرکت کردیم
تا دم منزل
ایشان نشست و ما هم در صف آدم‌هایی
که به ترتیب دست آقا را می‌بوسیدند
دعوت کرد بروم حجره‌اش
طبقه سوم مدرسه خان
یک چایی هم آن‌جا به من داد
و دیگر هرگز او را ندیدم!
ضمن این‌که یادت نرود
زن سابق شب عید غدیر رفت
عید غدیر در چه ماهی است؟! ذی‌حجه»

و من دهانم باز... نه نه نه... دهانم باز نمانده بود
ولی شگفت‌زده شدم
از سحر و جادو چندان بی‌اطلاع نیستم
چیزهایی شنیده
و گاهی خوانده‌ام در بعضی کتب
ولی این چیزها که گفت...
قطعاً آن خانم مرتبط با جن
و گفته که هزینه بخورات جن را بدهند اگر
همه این طلسمات را برمی‌چیند
طلسماتی که موفقیت این مرد را غیرممکن ساخته
و طلسماتی که سرنوشت آن زن را بسته
و او حاضر به پرداخت...

- پول را دادی؟ می‌دهی؟ یا خواهی داد؟!
«هرگز!
به انسانی که جن تسخیر می‌کند
چندرغاز هم نمی‌دهم
برای حرام...
اگر چه می‌گویند ابطال سحر با سحر حرام نیست
اما من نمی‌کنم
از کجا که ید طولایی در سحر حرام نداشته باشد؟!
از کجا که خرابکاری‌های دیگری نکرده یا نکند؟!
اصلاً ما را چه به دخالت در عالمی که بدان مکلّف نیستیم؟!»

این قصه را نوشتم
نه این‌که مخاطب‌ترسی ایجاد کنم
طلسموفوبیا بسازم از نگاره خود
که غرضم چیز دیگری‌ست
تا نظر خود را بیان کنم
درباره سحر و طلسم
چیزی که شاید بسیاری از جدایی‌ها و طلاق‌ها را علت شده باشد
در جامعه امروز ما شاید
جامعه‌ای که عجیب
همه به دنبال دلایل روانکاوانه و سکسولوژیک برای جدایی‌های آن هستند!
شاید امتحان اجتماعی ما امروز این باشد!
بارها شنیده‌ایم که شیاطین از سحر
برای جدایی انداختن بین زن و شوهرها استفاده می‌کرده‌اند (2)
و از همین رو حرام شده است شاید

اعتقاد من این است:
نه جبر است و نه تفویض
اگر همه چیز به ید جن باشد و سحر
پس اختیار بشر چه می‌شود؟!
این جن‌بازی‌ها را نباید به جبر حمل کرد
که همه چیز به بازی ِ از قبل چیده شده تبدیل شود
بازی‌ای که قهرمان آن مشخص
و بازنده هم پیشاپیش تعیین شده
جبر همیشه در مافوق اختیار ما وجود دارد
نه در ذات اختیار ما
ما مجبوریم جذب زمین شویم
جاذبه زمین ما را می‌کشد
نمی‌توانیم بیش از چند متر بالا بپریم
اما می‌توانیم روی زمین راه برویم
به هر سمتی که بخواهیم!
همیشه اختیار ما محدود به جبر پیرامون است
این جبر
پاره‌ای از این جبرها
البته که می‌تواند ناشی از رفتار سَحَره باشد
ساحر و جن هم اختیار دارد
و اختیار او گاهی اقوی از اختیار ما
ما را گرفتار جبر می‌کند
ولی نافی اختیار نیست این جبر
شاید دنیا را سخت کند
شاید ناملایمات را زیاد نماید
شاید گزینه‌های انتخابی را کم کرده
تکلیف پیچیده گردد
ولی آخرت تابع عمل ماست، نه شرایط ما
تابع فعل ماست، نه فعل اطرافیان ما
تابع رفتار ماست، نه رفتار فاعل‌های قوی‌تری که بر ما سیطره دارند
ما مکلّف به ماوراء نیستیم
مکلّف به ارتباط با جن و سحر و رفع مخاطرات آن با جادو نیستیم
عقاب و ثواب دائر مدار تکلیف است
عمل ما...
عمل ما چه در رفاه دنیا و چه در سختی
چه عُسر و چه یُسر
هر چه هست عمل ماست
سحر و جادو تنها می‌تواند شرایط امتحان ما را تغییر دهد
ولی نه اختیار را از بین می‌برد
و نه امتحان را

اما چرا خداوند اذن تسلط به شیاطین داده
بر انسان؟
که تُرک‌تازی نماید
که محیط را تغییر شکل دهد
که درون ما را وسوسه کند
که از چپ و راست بر ما فشار افزاید
چرا؟!
جواب اولین یک کلمه شاید باشد:
گناهان
هر چه گناه از ما صادر شود
بُعدی را برای فعالیت و شیطنت آنان می‌گشاید
بر روی ما
که قدرت بر تغییر شرایط ما بیابند
که بلا شوند برای ما
بلایی که می‌تواند کفاره خطاها باشد به نوبه خود
که شیطان ولیّ انسان‌های گناهکار است
و آنان را سرپرستی می‌نماید (3)
به هر اندازه که گناهشان امتداد یابد
آن را می‌کشد و افزون می‌نماید
مگر خود معترف نشد بر مخلصین سلطه ندارد؟! (4)
یا ابتلا برای افزایش درجه ایمان
که ایوب پیامبر الهی بود و مصون از خطا
اذن گرفت که سختی بر اموال و فرزندان و حتی جسم نبی خدا رساند
و خدا اذن داد
و بر درجات ایوب افزود و نامش پایدار ساخت، در هر دو جهان.
پس سخن از امتحان است
و سحر هم داخل در شرایط
مانند وساوس ابلیس
و شرایط تولّد
و تمام طالع‌ها همینند
و تمام طالع‌بینی‌ها به جفا
انسان نباید نیروی خود را صرف تغییر شرایط امتحان کند
باید سرش را پایین بیاندازد و امتحانش را به پایان رساند
وقتی که ممتحن مولای حکیم باشد
او اذن دادنش هم حساب و کتاب دارد
هر اندازه قدرتی که به ساحران و جادوگران نمی‌دهد
جن‌ها هم قدرت محدودی دارند.

سحر هر چه که هست
نافی اختیار بشر نیست
و نباید محور تلاش بشر قرار بگیرد
تنها وسوسه است (5)
چرت‌نویسی‌های چند اسیر نفس
خواندن اسامی هیاکله و چند جن‌قلچماق کافر
و دمیدن در زباله‌جات بی‌ارزش (6)
اختیار و اراده را که تغییر نمی‌دهد
تنها هوس و میل را تحریک می‌کند
کلافه می‌کند یا بی‌خیال و تنبل
کلاً با هوس‌ها بازی می‌کنند این فرصت‌طلبان
نه عقل را دربند می‌کشند، نه خِرَد را
نه سلطه بر اندیشه دارند، نه اراده
پنهانی بر تمایلات بشر حکم می‌رانند فقط

در این میانه
موافق علی یعقوبی و نظریات ناروای او هم نیستم
که قائل به نزدیک شدن عالم دخان و عالم دنیا باشم
به حدّی که تلاقی در شُرُف حصول باشد
که دلیلی بر این افاضات نمی‌یابم
و دلیل بر خلاف سایر نظریاتش دارم
که اعتماد بر گفته‌های او را ممتنع می‌سازد
فقط تابع فقه هستم
تابع احکام
تابع آن‌چه شریعت می‌گوید
روایت و حدیث معتبر
متواتر یا مستفیضه
خبر واحد صحیح یا موثق
نه فلسفه و نه عرفان
نه طریقت و نه رهبانیّت
تکلیف ما عمل به واجبات و ترک محرّمات است
وظیفه ما عمل به تکلیف است
و می‌پندارم این طریقه صحیحه شیعه جعفری و اثنی عشری است

حتی اگر امتحان ِ امروز جامعه ما
مداخله شدید ارباب جن در روابط ازواج باشد
در نکاح
و طلسمات درصدد زدن تیشه به ریشه تمامی نکاح‌ها
هر نسلی
هر قومی
هر قبیله و ملّت و امّتی
امتحانات خاصّ خود را دارد
در هر زمانی.

پ.ن.
حتماً برای اطلاعات بیشتر
توصیه جدّی می‌کنم
فایل‌های صوتی موجود در نشانی:
http://rasekhoon.net/media/3043
را با دقّت گوش بفرمایید.

------------------------------------
(1) «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلَامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» (مائده:90)
اى اهل ایمان! جز این نیست که همه مایعات مست‌کننده و قمار و بت‏هایى که [براى پرستش] نصب شده و پاره‌چوب‏هایى که به آن تفأل زده مى‏شود، پلید و از کارهاى شیطان است؛ بنابراین از آن‌ها دورى کنید تا [بر موانع راه سعادت] پیروز شوید. (ترجمه حسین انصاریان)

(2) «وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّیَاطِینُ عَلَى مُلْکِ سُلَیْمَانَ وَمَا کَفَرَ سُلَیْمَانُ وَلَکِنَّ الشَّیَاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا یُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یَقُولَا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلَا تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَیَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَلَا یَنْفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ» (بقره:102)
و [یهودیان] از دانش جادوگرى که شیاطین در زمان پادشاهى سلیمان [برنامه و نقشه زندگى خود قرار داده بودند] پیروى کردند. و [سلیمان دست به سحر نیالود تا کافر شود، بنابراین] سلیمان کافر نشد، ولى شیاطین که به مردم سحر مى‏آموختند، کافر شدند. و [نیز یهودیان] از آنچه بر دو فرشته هاروت و ماروت در شهر بابل نازل شد [پیروى کردند]، و حال آنکه آن دو فرشته به هیچ کس دانش جادوگرى نمى‏آموختند مگر آنکه مى‏گفتند: ما فقط مایه آزمایشیم [و دانش جادوگرى را براى مبارزه با ساحران و باطل کردن سحرشان به تو تعلیم مى‏دهیم]، پس [با به کار گرفتن آن در مواردى که حرام است] کافر مشو. اما آنان از آن دو فرشته مطالبى [از سحر] مى‏آموختند که با آن میان مرد و همسرش جدایى مى‏انداختند؛ در حالى که آنان به وسیله آن سحر جز به اذن خدا قدرت آسیب رساندن به کسى را نداشتند؛ و همواره چیزى را مى‏آموختند که به آنان آسیب مى‏رسانید و سودى نمى‏بخشید؛ و یقیناً [یهود] مى‏دانستند که هر کس خریدار سحر باشد، در آخرت هیچ بهره‏اى ندارد. و همانا بدچیزى است علم سحرى که خود را به آن فروختند اگر معرفت مى‏داشتند. (ترجمه حسین انصاریان)

(3) «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ» (بقره:257)
خدا سرپرست و یار کسانى است که ایمان آورده‏اند؛ آنان را از تاریکى‏ها [ى جهل، شرک، فسق وفجور] به سوى نورِ [ایمان ، اخلاق حسنه و تقوا] بیرون مى‏برد. و کسانى که کافر شدند، سرپرستان آنان طغیان گرانند که آنان را از نور به سوى تاریکى‏ها بیرون مى‏برند؛ آنان اهل آتش‏اند و قطعاً در آنجا جاودانه‏اند. (ترجمه حسین انصاریان)

(4) «قَالَ رَبِّ بِمَآ أَغْوَیْتَنِی لأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الأَرْضِ وَلأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ، إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ» (حجر:39-40 و ص:82-83)
گفت: اى پروردگار من حال که به کیفر سجده نکردنم مرا به راه شر و فساد انداختى، من هم یقیناً [همه کارهاى زشت را] در زمین براى آنان زیبا جلوه مى‏دهم] تا ارتکاب زشتى‏ها براى آنان آسان شود [و مسلماً همه را به راه شر و فساد مى‏برم. مگر] آن [بندگانت را که خالص شدگانِ] از هر نوع آلودگى ظاهرى و باطنى] اند. (ترجمه حسین انصاریان)

(5) «مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ، الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ، مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ» (ناس:4-6)
از زیان وسوسه‏گر کمین گرفته و پنهان، آنکه همواره در سینه‏هاى مردم وسوسه مى‏کند، از جنّیان و آدمیان. (ترجمه حسین انصاریان)

(6) «وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِی الْعُقَدِ» (فلق:4)
و از زیان زنان دمنده [که افسون و جادو] در گره‏ها [مى‏دمند و با این کار شیطانى در زندگى فرد، خانواده و جامعه خسارت به بار مى‏آورند]. (ترجمه حسین انصاریان)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
خاله بازی + جمعه 92 فروردین 23 - 7:23 عصر

گفتم برای عیددیدنی بروم
مدتی ندیده‌ام
برای ابراز مودّت و دوستی
و شاید دلداری و غم‌خواری!

سبزی پاک می‌کرد
لم داده و به آهستگی
با آرامش و طمأنینه‌ای وصف‌ناپذیر
شوید و جعفری تمام شده و مشغول گشنیز
پرسیدم: چیست؟!
گفت: «سبزی کوکو»
- فردا نهار کوکوسبزی می‌خوای درست کنی؟
«کوکوسبزی غذای چهارشنبه‌هاست
فردا ماکارونی
امروز مرغ سرخ کرده بودم با سیب‌زمینی سرخ‌کرده
دیروز پیتزا درست کردم
پریروز کتلت
پنجشنبه قیمه داشتیم
روز قبلش کوکوسبزی»

برایم عجیب نیست
کسی‌که همیشه درگیر برنامه بوده
بعید که خانه‌داری‌اش بی‌برنامه باشد
- کار نمی‌کنی؟! جایی مشغول نیستی؟!
اولین سؤالی که احساس می‌کردم باید بپرسم
گمان می‌کردم باید دست از تنبلی برداشته باشد و به کاری پرداخته
«کار؟! اصلاً، به فکرش هم نیستم
کار من نگهداری فرزندان است، همین
شغلم خانه‌داری است
به هیچ کاری هم در بیرون از منزل فکر نمی‌کنم»

- چرا؟!
«پرورش فرزند در کنارشان بودن می‌خواهد
تربیت تصادفی نیست
تدبیر می‌خواهد و خودش یک کار بسیار مهم»

پسرش مشغول تماشای شبکه پویا
بهترین شبکه برای کودکان
نظرش این بود:
«همین‌که بچه مشغول کارتون شود و فیلم‌ها و سریال‌های دیگر تلویزیون را نبیند
یک موفقیت بزرگ است در تربیت
حتی اگر کارتون‌ها هم مضرّ باشند»

می‌گفت دفع افسد به فاسد می‌کند به شبکه پویا
و این را خوب گزینه‌ای می‌دانست

پسرکش آب خواست
دستش در سبزی بود
بلند شدم و لیوانی اب دستش دادم
بلند گفت: «متشکرم»
خوشم آمد:
- پسر با ادبی تربیت کردی!
گمان می‌کردم کار سختی باشد
- چگونه ادب یادشان دادی؟
«بسیار ساده
هر آن‌چه خواستم انجام دهند، اول خود کردم
و هر چه ترکش را مطالبه نمودم، اول خود انجام ندادم
اگر محبت را نیز در کنارش چاشنی کنی، کار تمام است!»
معتقد بود اگر الگوی بچه‌ها والدین باشند
تربیت خودبه‌خود پیش می‌رود
فقط مراقب رفتار خود باش!
- آن‌جا که کاری را بزرگتر باید بکند و بچه‌ها نکنند؟
«توضیح باید داد و قانع کرد
اگر قانع نشد هم مقداری تنبیه لازم است»

می‌گفت:
«بچه را باید در خوف و رجا نگهداشت
جایی در آن وسط‌ها
هم بترسد و هم به بخشش امید داشته باشد
کاری که خدا با ما می‌کند!»

از این‌که با این آرامش سبزی پاک می‌کرد حرصم گرفته بود
- کار دیگر مگر نداری؟! می‌دانی چقدر جامعه منتظر توست، نمی‌خواهی خدمت کنی؟ فعالیت؟ تلاش؟ تو... چرا آخه؟!
من او را می‌شناختم
اذیت می‌شدم آن‌گونه می‌دیدمش
لبخند زد!
«خیلی دنیا را جدّی گرفته‌ای
لیس الدنیا إلا لعباً و لهواً*
آمده‌ایم امتحان بدهیم
قرار نیست اتفاق خیلی بزرگی بیافتد
قرار است فقط به تکلیف عمل کنیم
قرار نیست دنیا را تکان دهیم
قرار است با عمل صالح آخرت را آباد نماییم
چه قرص قرمز را برداری و چه آبی**
نتیجه تفاوتی نمی‌کند
فقط اتیان تکلیف
و من تکلیفم همین است»

تکلیف خود را بچه‌داری می‌دانست
به این افتخار می‌کرد و هیچ نگرانی نداشت
حتی حاضر نشد از مهد کمک بگیرد
«فرزندان باید در آغوش خانه پرورش یابند
مهد خانه نیست!»

در پایان ِ خاله‌بازی آن روز
پرسشی که در گلویم گیر کرده بود
بالاخره پرسیدم:
- نمی‌خواهی زن بگیری؟!
چندین دلیل
و قانع...
نمی‌دانم اگر حرف‌هایش را در وبلاگ بنویسم
چقدر بدآموزی خواهد داشت
گفتم: این حرف‌ها را جایی نزن
حقیقت را نمی‌شود همه‌جا گفت
گمان نمی‌کنی اگر دیگر مردان بدانند
آنان نیز به طلاق روی آورند؟!

خندید: «گمان می‌کنی طلاق دادن به همین سادگی‌ست؟! گاو نر می‌خواهد و مرد کهن!»
و ادامه داد:
«وقتی آقابالاسر نداری
رئیس که نداشته باشی
شریک اگر در زندگی نباشد
شریکی که معمولاً در جامعه ایرانی نقش سروری دارد
نقش تصمیم‌گیری
نقش برنامه‌ریزی و آینده‌نگری و همه امور سرنوشت‌ساز زندگی
او که اگر ظلم نکنی، ظلم می‌کند
حقش را نخوری، حقت را می‌خورد
دستور ندهی، دستورت می‌دهد
اگر بر او سخت نگیری، دنیا را برایت سخت می‌کند
امروز وضعیت این است
نه درگیر ظلم باش و نه پذیرنده جور
چون من اگر بیاندیشی
اصلاً مجبور نیستی چنین چیزی را تحمّل کنی!
بچه‌ها طوری تربیت می‌شوند که بخواهی
غذا طوری آماده می‌شود که مطلوب تو باشد
می‌توانی از تشریفات و مزاحمت‌های خلاف اخلاق رها شوی
از سنت‌های پوچ و میان‌تهی خلاصی یابی
همه‌چیز بدون فشار و اجبار برای متقاعد کردن دیگری...
اصلاً چرا باید زن بگیرم؟!»

- کار نکنی مخارج را چه می‌کنی؟!
«روزی را خدا می‌دهد
هر چقدر که بتوانم
گاهی سفارشاتی که از بعضی نهادها تحمیل می‌شود
بعد از نماز صبح تا وقتی که پسرم بیدار شود
به اندازه‌ای که تکلیف ادا گردد
من از کار کردن طلب روزی ندارم
روزی را خدا می‌دهد
و تا به حال کم نگذاشته الحمدلله»
- سنت پیامبر چه می‌شود؟
«سنت پیامبر(ص) نکاح است، نکاح فعلی است که انحصار در آن‌چه گفتی ندارد!»

از 88 که زنش رفت
به فریب پدر زن
تا مهر 89 یک‌سال با بچه‌داری
یک‌سال گرفتند که آزارش دهند
تیر 91 جلوی در ِ خانه‌اش گذاشتند
گاز پراید را گرفتند و رفتند
و او 9 ماه است دوباره بچه‌داری می‌کند
به قول خودش: «لذت پدری برده بودم، اکنون به لذت مادری منـّتم دادند!»

خداحافظی که می‌کردم
فقط یک جمله در ذهنم جامانده
مدام خلجان داشت و وول می‌خورد:
«ای کاش همه زن‌های جامعه ما به خانه‌داری و بچه‌داری اهمیت می‌دادند
و مهم‌ترین رسالت خویش می‌پنداشتند»

برای ساخت یک ربات
که یک صدم انسان تعادل راه رفتن ندارد
و اگر بیافتد
باید به دست بنی‌بشر از جای بلند شود
سوت و کف می‌زنند و گوش فلک را کر می‌کنند از بس روزنامه می‌زنند و تیتر اخبار می‌کنند
مادر به رایگان «انسان می‌سازد»
خلق می‌کند و در کار خدا مداخله نموده، جا پای خالق می‌گذارد
تربیت کرده و وارسته می‌سازد
به هیچش می‌انگارند و تحقیر می‌کنند
این بی‌خدایان فرهنگ‌ساز بی‌فرهنگی که امروزمان را شکل داده‌اند
غربی‌ها که در کار خودشان، چون خری در گل، مانده و وامانده و درمانده‌اند!

* اشاره به آیه «وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذینَ یَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُون‏» (انعام:32)
و همچنین آیات مشابه دیگر (عنکبوت:64، محمد:36، حدید:20)

** اشاره به اولین فیلم از سه‌گانه ماتریکس (جایی‌که نئو قرص قرمز را انتخاب می‌کند و از ماتریکس خارج شده و به زایان می‌رود. در نهایت پس از ملاقات با آرشیتکت می‌فهمد که همه این‌ها تنها یک چیز بود: Another system of control و تفاوتی نمی‌کرد حتی اگر قرص آبی را انتخاب می‌نمود!)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
اعتراف به نامادری! + پنج شنبه 91 مهر 20 - 4:0 عصر

- آخر به پرسشت پاسخ داد؟
آیا چیزی ارزشمندتر از فرزند در نظر دارد؟
آرزویی که به خاطر آن از بچه‌هایش گذشته باشد؟
«ابتدا تلاش می‌کرد کمبود مالی را دلیل رها کردن فرزندان بداند»

30/5/1391 15:02
بانفقه ی که میریختید،برحسب عرف و حرفهای پدرومادرخودتان وهرانسان عاقل یک زندگی اداره نمیشد!من با کمکهای دیگرزندگی رو اداره میکردم که شما آنهارا ندادی!

- چقدر نفقه می‌دادی؟
«آن مقدار که دادگاه اعلام کرده بود و می‌توانستم
تو بگو هر ماه 220 هزار تومان
120 تومان نفقه به اضافه هر سه ماه 300 تومان به عنوان مهریه‌ای که حقی در آن نداشت»

مهریه را از بابت کمک به نفقه فرزندان می‌داد
«درآمدم 360 تومان در ماه است
یارانه دولت را هم که حساب کنیم می‌شود حدود 500 هزار تومان»

- واقعاً هم ماهی 220 هزار تومان مبلغ زیادی نیست.
«می‌دانم، ولی حساب کن که دو میلیون و هشتصد هزار تومان نقد دادم هنگام طلاق
پنج میلیون تومان هم قبل از بخشش مهریه داده بودم که در حساب داشت
آن ده میلیون تومانی هم که مادر خودش از بابت سهم‌الارث داده بود
همه را در اختیار دارد
از عواید آن نمی‌توانست بهره برد؟!
من که حتی یک دهم این مقدار هم پس‌انداز ندارم!»

- چگونه ادامه دادی؟
«بحث را به محور اصلی باز گرداندم
و هر بار صراحت بیشتری به کار بردم»

30/5/1391 15:08
- چیز عزیزی در زندگی دارید که بودن با فرزندان را عزیزتر از آن دانسته و حاضر به فداکردنش باشید، تا باقی عمر را با آنان سپری نمایید؟ عزیزترین را نام ببرید، مالی یا آبرویی، هر چیزی که حد علاقه به فرزندان را بنمایاند.

30/5/1391 15:45
من مادربچه هاهستم ودوستشان دارم و میتونم یه همسرمعمولی برای شماباشم.همانطورکه چهارسال بودم!نه کمترنه بیشتر!همانی که بودم الآن هم هستم!

و این‌جا تصریح دارد به عدم تغییر
و زوجه مطلقه به‌گونه‌ای درصدد است بگوید بر طریقی که می‌رود استوار است
و هیچ پشیمانی ندارد از گذشته خود
«در حالی که این در تناقض با پیامک‌های سری اول است!»

- بالاخره چه جوابی داد؟
«جوابی که مرا به تحیّر واداشت
رسماً گفت که حاضر نیست بچه‌ها را نگهداری کند
حضانت‌شان را نمی‌خواهد
مگر این‌که من شوهر ایشان باشم!»

- این که نشد حضانت!
یعنی حضانت با تو باشد و او در کنار تو مادری کند؟!
بدون تو فرزندان را نمی‌خواهد؟
پس چرا پارسال آن‌طور با زور دادگاه آمد و بچه‌ها را برد؟
«خیال می‌کرد اگر بچه‌ها را به زور بگیرد
من زن و فرزند را با هم باز خواهم گرداند
و می‌پذیرم با ایشان زندگی کنم! نوعی آزار برای رجوع بوده است!»

30/5/1391 15:47
در کنار شما مادر دلسوزی برای فرزندان هستم! بدون شما نه!

«و من به سؤال خود بازگشتم و به زبان او ترجمه کردم»

30/5/1391 15:55
- برای در کنار من مادر دلسوز بودن، چقدر حاضر به فداکاری می باشید؟ تا چه میزان میتوانید از خود بگذرید؟ عزیزترین چیزی که حاضرید بدهید، تا در کنار من، مادر فرزندان باشید؟

- چه شد؟
این‌جا بود که مطلقه بیرون ریخت
گنجینه اسرار را گشود و حقیقت را بر زبان آورد
این‌که چگونه به «هویت اجتماعی» می‌اندیشد
و آرزوهایی که همه عمر در دل داشته است
و امروز خود را در حال رسیدن به آن‌ها می‌بیند
«آن‌چه در پی‌اش بودم که بشونم، شنیدم!»

30/5/1391 17:08
باوجودی که آبرویم درسایت ریخته شده،درحال حاضر آبرویم انقلاب وآقاوفرهنگستان وپدرم هست،که حاضرم باشما که ازاینهادست  کشیدیدزندگی کنم! آبرویم مسئول بحث تفسیربودن درمؤسسه است که برای شماکنار میگذارم! آبرویم مسئول هیئت رزمندگان قم ومداح بودن است که آن هم فدای سیادت شما! آبرویم 6برادر هست که حاضرم به خاطر زندگی بگویم کاری به شمانداشته باشن! آبرویم داییهاوطایفه کشتـ[...]ـهاهستند که به  نظرشمابه آنهاچه بگویم! آبروم آقای سر[...] که برام خانه تهیه کرد،هست که حاضرم به خاطرشماخانه رو تحویل بدم وباشما زندگی کنم! آبروی من دردفاتر مراجع جامانده که شمابایدفکری برایش کنید!اگر از آبرو چیزدیگری دارم راهنمایی بفرماییدتادرموردش تصمیم بگیرم!جان ومال بعدازیک استراحت کوتاه!بااجازه! [بخشی از نام خانوادگی خاله و شوهرخاله حذف شد]

30/5/1391 18:25
جان عزیزم راکه چهارباردرزایمان تادم مرگ بردم، امادیگرنخواهم برد! مهریه حق من است اماهمانطورکه درآن چهارسال به خاطرآن زندگی رابه چالش نکشاندم من بعدازاین هم همینطورهستم! یک ماشین وعمره داشتم که به خاطرمادرسادات بودن بهم هدیه داده بودند؛عمره رارفتم وماشین راپس خواهم داد!یک سری وسایل خانه دارم که برای زندگی بابچهابودوهست!

31/5/1391 13:59
آسد[...]:میدونم وبرام تموم شده که تودیگه منونمیخوای!منم اصراری ندارم که باشماادامه زندگی بدم،اماخواهش میکنم بذاربدون دردسرودادگاه وچیزایی که هردومان دوس نداریم 24بچهارو ببینم!من مادرم ومیخوام بچهارو ببینم! [نام زوج حذف شد]

31/5/1391 14:21
- از پاسخ سابق شما روشن شد دلبستگی به فرزندان ندارید. لکن هنگامی که به قم آمدم مجال ملاقات شما را با آنان فراهم مینمایم. یکساعت و در محلی که متعاقبا اعلام خواهد شد. اگرچه فرزندان اصلا سراغی از شما نمیگیرند و میگویند حاضر به زندگی با شما نیستند و این بسیار برای ما عجیب بوده است.

رسواترین بخش ماجرا این‌جاست
پیامکی که زوج توجه مرا به آن جلب کرد
«در این پیامک اقرار دارد به عشق تمام زندگی‌اش
هویت اجتماعی که همیشه به دنبال آن بوده است
عزیزترین چیزی که در عمرش می‌تواند داشته باشد»

31/5/1391 15:21
خوب میدانی همیشه گوشه ذهنم این بودیک کارعلمی بکنم وعلاقه زیادی داشتم!اماشرایطش نبودونمی شد!حال شرایط فراهم شده؛هویت اجتماعی که یقین دارم موفق خواهم شد،این عزیزترین چیزی است که درعمرم میتونم داشته باشم!اگر به خاطرزندگی کنارش بذارم وفقط یه زن خانه دار سنتی بشم به نظرت چه معنایی میده؟ آیا همه ی عشق این نیست؟

31/5/1391 16:07
خوب میدانی همیشه گوشه ذهنم این بودیک کارعلمی بکنم وعلاقه زیادی داشتم!اماشرایطش نبودونمی شد!حال شرایط فراهم شده؛هویت اجتماعی که یقین دارم موفق خواهم شد،این عزیزترین چیزی است که درعمرم میتونم داشته باشم!اگر به خاطرزندگی کنارش بذارم وفقط یه زن خانه دار سنتی بشم به نظرت چه معنایی میده؟ آیا همه ی عشق این نیست؟

- و چه کردی؟
«من دیگر ادامه ندادم
پاسخ پرسشم را یافتم
روان‌سنجی کرده بودم که بدانم آیا دلش برای فرزندان تنگ است
یا یک علاقه معمولی بیشتر نیست
که اگر ببیند یا نبیند فرق چندانی نداشته باشد»

زوج می‌گفت اگر می‌فهمید دوری از فرزندان برایش قابل تحمل نیست به گونه دیگری رفتار می‌کرد
«شاید حاضر می‌شدم بیشتر کوتاه بیایم»
به خاطر این‌که هرگز مایل نیست با جدا کردن مادر از فرزندان
مورد غضب پروردگار قرار بگیرد
«اما خودش حاضر نبود بچه‌ها را ببیند
فقط می‌خواست به این بهانه وارد خانه من شود!»

2/6/1391 21:54
سلام خوبید؟ میتونم بپرسم کی برمیگردید؟ وکی وکجابرای دیدن بچها بیام؟

2/6/1391 21:55
- تا گذشتن زمان دادگاه و احراز امنیت.

2/6/1391 22:16
اگه خودمون سردیدن بچهاتوافق کنیم،درخواستم روپس میگیرم!چرا دادگاه بریم؟

2/6/1391 22:20
تقریبا دوماه بچه هارو ندیدم!من خیلی دلتنگم،آسد[...]! [حذف نام زوج]

و پس از این پیامک‌ها
زوج دیگر پاسخ نداد
تماس‌های تلفنی از سوی مادرشوهر ادامه داشت
«مادرم چندین بار تماس گرفت که بچه‌ها را به مادرشان نشان دهد
چند بار دم منزل‌شان برد
نیامدند که نیامدند»

- چرا پاسخ پیامک‌ها را ندادی؟
«امید به اصلاح اگر نباشد، دأبی ندارم برای پاسخ، که چه شود؟ اوقات خود و دیگران تلخ شود؟» [پ.ن. به اشتباه دعب نوشته شده بود که اصلاح شد]
و مطلقه دوباره پیامکی شگفت ارسال کرد:

4/6/1391 13:07
سلام امروزازمهدبچهابرای ثبت نام امسالشون زنگ زدن،کارشون خوب بود،اگه میخوای ثبت نامشون کنم!

و زوج آخرین پاسخ را این‌گونه داد
«نتوانستم به این پیامک پاسخ ندهم
بچه‌ای که مادر داشته باشد چرا باید مهدکودک بماند؟!»
- از چه ناراحتی؟
«این یک‌سالی که بچه‌ها را به زور گرفته بود، مهدکودک می‌گذاشت!»

4/6/1391 14:02
- از این که هر روز با دست خود غذا به دهنشان میگذارم و هر شب روی پای خود میخوابانم آنچنان در لذتم که حاضرم تمام عمر مشغول این مادری باشم و هرگز از خانه خارج نشوم. کما این که یکسال تمام در خانه ماندم و از تربیتشان متلذذ گشتم. این دو ماه نیز در این شهر امن لحظه ای ترکشان نکردم و از توجه به آنان و تربیتشان بازنمانده خسته نشدم. اگر پروردگارم اذن میداد دوست میداشتم باردار  شوم و شش فرزند دیگر علاوه کنم، که لذت خلق انسان بالاترین لذت در جهان است، زیرا خلق اختصاصی رب بوده که به انسان عطا نموده. نیاز به هیچ مهدی ندارم. دوستم دارند و دوستشان دارم، اطاعتم میکنند و حمایتشان میکنم.

فرزندی که خدا مادر را برای مشارکت در خلق و عهده‌داری تربیت او برگزیده
و به این منظور بهشت را زیر پای او قرار داده
چرا باید وظیفه ترک و به مهدکودک سپرده شود؟!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
هویت اجتماعی؛ برتر از فرزندان + سه شنبه 91 مهر 18 - 10:0 عصر

«می‌دانی بیچارگی این نامادری چیست؟»
با نگاهی متحیّر پرسیدم: چیست؟
پیامک‌های رد و بدل شده پس از رأی «عدم الزام به حضانت» را نشانم داد
و گفت:
«عطش قدرت اجتماعی، آن‌چه به عنوان هویت اجتماعی به دنبال آن است»
- بر چه اساسی چنین می‌گویی؟
در پاسخ به پرسش من
به تشریح پیامک‌ها پرداخت
«چند بار درخواست کرد که برای ملاقات بچه‌ها بیاید به خانه ما
و من قم نبودم»

10/5/1391 18:46
سلام چرا دادگاه نیومدی؟فک نمیکنم اینقد بد شده باشی که نذاری بچهارو هفته یکبار که حقم هست ببینم!من مادر بچه هام،چراآسد[...]؟:-(  [نام زوج حذف شد]

13/5/1391 9:26
سلام. کجایید؟قم هستید یا تهران؟میخوام بچه هارو ببینم!خیلی دلتنگشونم!

29/5/1391 10:48
برای من وشماتموم شده که دیگه زندگی برنمیگرده!من به این زندگی عادت کردم وشمام به زندگی خودت!ولی خواهش میکنم درموردبچهااذیتم نکن!روز عیده!کجاییدبچهارو ببینم!

- و تو چه کردی؟
«پرسشنامه‌ای را آماده کردم
یک جور روان‌‌سنجی
خواستم ببیندم در چه بحرانی به سر می‌برد
و چقدر دیدن فرزندان و بودن با آنان برایش مهم است»

مطلقه که می‌توانست هر لحظه بیاید و فرزندان را بگیرد و ببرد
حالا چند پیامک ارسال کرده که فرزندان را در خانه زوج ملاقات نماید!
زوج پرسشی را طرح کرد
- جواب داد؟
«مدام از جواب دادن به سؤال اصلی طفره می‌رفت
آن‌قدر پرسش را تکرار کردم تا ناگزیر شد به پاسخ،
و پلشتی درون خود را بیرون ریخت»

29/5/1391 16:19
- خیلی دوست دارید برگردید و با من و فرزندان زندگی کنید؟

29/5/1391 18:30
من برای حفظ زندگی به وظیفه عمل کردم،حاضرم بازم ادامه دهم!

29/5/1391 18:54
- چقدر حاضر هستید برای بازگشت خود هزینه کنید؟ هزینه مالی، جانی و آبرویی؟

29/5/1391 21:43
من مادر بچه ها هستم ودوستشان دارم و میتونم یه همسرمعمولی برای شما باشم.همانجوری که تو اون چهارسال بودم!نه کمتر،نه بیشتر!

- نه کمتر و نه بیشتر؟
«می‌بینی که چه اصرار دارد شائبه پشیمانی و غلط‌کردن در لسانش ظاهر نشود
چه محکم و استوار بر طریق ناروای خود پابرجاست»

- تو چه کردی؟
«دوباره بر سؤال خود پای فشردم»

30/5/1391 12:45
- شما فرزندان را رها کردید، اکنون برای بودن با آنان که طبیعتا بهشان علاقه دارید، چه چیزهایی را حاضرید فدا کنید؟ تا چه اندازه میتوانید از خود بگذرید؟

30/5/1391 14:38
من حضانت بچهاروگرفتم اماشماازهزینهاشون کم کردی!دیدنشونم نمیامدی وخانواده ات به جای اینکه بامن صحبت کنن ورفاقت دوساله روحفظ کنن،یکراس رفتن دادگاه!حالام نمیذاریدبچهاروببینم! خب وضعیت اینجوریه که میبینی!

- نفقه را نمی‌دادی؟
«هر ماه منظم و دقیق
مطابق آن‌چه دادگاه اعلام کرده بود»

- قضیه دادگاه چیست؟ شکایتی کردید؟
«نه هیچ شکایتی
فقط مادرم فردای روزی که بچه‌ها را دم در انداخت و رفت
سری به دادگاه زد
و اعلام کرد که این خانم بچه‌ها را انداخته و رفته
یک صورتجلسه هم برای محکم‌کاری»
می‌گفت برای این‌که فردا دوباره نیرنگ نکنند
«مدرکی باشد که نرود شکایت و به دروغ بگوید: فرزندان را از من دزدیده‌اند»
با آن‌همه دروغ که از زوجه دیده
حق داشته محکم‌کاری کند

- دادگاه چه کرد؟
«منشی دادگاه زنگ زده به مطلقه
گفته بچه‌های شما این‌جا هستند، شما انداخته‌اید و رفته‌اید
اگر نمی‌خواهیدشان، بیایید این‌جا و این برگه را امضاء کنید و رسماً تحویل دهید»
- زوجه چه گفته؟
«قبول کرده که تا نیم‌‌ساعت دیگر آن‌جا خواهم بود»
بنده خدا مادر زوج
یک‌ساعت با بچه‌ها در دادگاه نشسته و بی‌انصاف نیامده
«دوباره تلفن کرده منشی دادگاه»
- زن چه گفت؟
«گفت نمی‌آیم»
همان بار اول اعلام می‌کرد بهتر بود، تا فرزندان خودش اذیت نشوند
و این اوج نامادری است
- به نظرت چرا نظرش عوض شد؟
«روشن است، حتماً با پدرش مشورت کرده است!»
و زوج بر پرسش خود اصرار می‌ورزد
تا زوجه مطقه  را محک بزند

30/5/1391 14:49
- به هر حال، شما فرزندان را دم در انداختید و رفتید، به عبارتی سر راه گذاشتید. هزینه هم دقیقا مبتنی بر نفقه تعیینی دادگاه پرداخت شد. اکنون برای بودن با آنان از چه چیزهایی میتوانید بگذرید؟ علاقه شما به فرزندان تا چه حد است؟ از چه چیزهایی عزیزتر هستند که میتوانید آنها را فدای زندگی با فرزندان کنید؟

پیامک‌ها بسیار
و زوجه اصرار به طفره رفتن
و زوج پافشاری بر روان‌سنجی
انسانی که خودشیفته باشد همه چیز را فدای خود می‌کند، حتی فرزندان را...


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
الزام به حضانت + دوشنبه 91 مهر 17 - 8:0 صبح

همه جور حکمی را دیده بودیم جز این!
قصه همان خانواده‌ای که از هم پاشید
و زن، فرزندان را رها کرد و رفت
اما حضانت را قبلاً گرفته بود
برای البته آزار زوج این‌کار را کرد که همه می‌دانستند
اما حالا دیگر نمی‌خواهد
رفته است دادگاه و دادخواست «الزام به حضانت» داده است
«خداییش تا حالا در این باره دیگر چیزی نشنیده بودم!»

یکی از دادگاه‌هایی که زوج احضار شده و نرفته بود
حکم غیابی هم صادر شده
زوجه مطلقه شاکی
که حضانت را به زوج پس دهد
که دادگاه الزام کند زوج را به نگهداری فرزندان
- مگر خودت نمی‌خواستی فرزندان را بگیری؟
«از خدا می‌خواستم
ولی او فرزندان را به زور حکم دادگاه و با آوردن مأمور برده بود
حالا هم برای پس دادن دوباره به دادگاه رفته است»

مطلقه بیمار است
«خودشیفتگی» بیماری عصر ماست
خیلی‌ها دچار آن می‌شوند انگار
نمی‌خواهد روی انصاف رفتار کند
«دوست داره همه چیز رو به زور دادگاه و پلیس انجام بده»
بچه‌ها را مدتی پیش انداخته و رفته
حالا دادگاه شکایت کرده که رسماً حضانت به زوج منتقل شود
اما دادگاه قبول نکرده است
«دادگاه رأی غیابی صادر کرده
که زوجه خودش ملزم به نگهداری فرزندان است»

توجه به این نکته هم جالب است
که رأی دادگاه مربوط به یک‌ماه پس از انداختن فرزندان است
زوج می‌گفت:
«اول بچه‌ها را گذاشته دم در خانه پدرم، بعد رفته دادگاه شکایت که ملزم کند به حضانت مرا»
حالا معلوم می‌شود که چرا از ملاقات فرار می‌کند
«فقط ادعا می‌کند که در خانه ما حاضر به ملاقات است»
- از چه می‌ترسد؟
«از این‌که طبق همین حکمی که خودش گرفته است
و علیه خودش درآمده
بچه‌ها را به او پس بدهم و نتواند مقاومت حقوقی کند»

- یعنی تو می‌خواهی بچه‌ها را بدهی؟
«هرگز، هرگز، هرگز
من بچه‌ها را هرگز رها نمی‌کنم و به آن نامادری نمی‌دهم»

زوجه واقعاً میل به ملاقات نداشت؟!
زوج می‌گفت بارها پیامک زده و درخواست ملاقات نموده
ولی همه آن‌ها را مشروط می‌داند به این‌که ملاقات حتماً در منزل آن‌ها باشد
حاضر نیست بچه‌ها را جای دیگری ببیند
حتی در خانه خودش، یا خانه پدرش!
«خودشان چون بی‌عاطفه هستند و بچه‌ها را انداختند و فرار کردند
گمان می‌کنند ما هم مثل خودشان بخواهیم مقابله به مثل کنیم
نمی‌دانند این‌قدر کافر نیستیم به نعمت‌های خداوند»

حقیقتاً رها کردن فرزندان بدترین کفران نعمت است!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
فرار از ملاقات با فرزندان + شنبه 91 مهر 15 - 7:0 صبح

«پنجشنبه‌ای مادرم بچه‌ها را برد پاسگاه محل برای ملاقات با مادرشان»
- برای چه؟
«که به حکم دادگاه عمل کرده باشد»
عبارات فوق مطلع دیدارمان بود
و پس از پرسش من از دوستم: تازه چه خبر؟!

و ادامه داد:
«از پاسگاه تماس گرفتند به منزل پدرش، موبایل خودش و تمام شماره‌هایی که از او داشتند
هیچکدام را جواب ندادند»

- حتی موبایل؟
«موبایل را داد برادرش، او هم گفت برای دیدن بچه‌ها نمی‌آیند!»

عجب حکایتی است، این رابطه مادر و فرزندی
گفتم این بخش از داستان خیلی مهم است
روی وبلاگ بگذارم
قصه مادری را
که روی نامادری سفید کرده است.

ماجرا از این قرار است
چند ماه پیش فرزندان را دم درب منزل پدر و مادر شوهر می‌گذارد
زنگ را می‌زند و می‌رود
در را که باز می‌کنند، بچه‌ها را می‌بینند و ساک‌های‌شان را
«حالا نه شناسنامه‌شان را می‌دهد و نه کارت واکسن و کارت رشد
مطئمنم که واکسن فرزندان را نزده است، مثل گذشته که همیشه خودم باید اقدام می‌کردم»

مادر شوهر بچه‌ها را چند بار برده دم منزل زوجه مطلقه
اما حاضر به دیدن بچه‌ها نشده است
«آذر 1388 هم که قهر کرد و رفت، تا یک‌سال حاضر به ملاقات بچه‌ها نشد
انگار دوره علاقه‌اش به فرزندان یک‌ساله است!»

- بچه‌ها سراغ نمی‌گیرند؟
«عجیب هم همین است
هیچ سراغی نمی‌گیرند
حتی بالعکس!»

- بالعکس؟
وقتی از فرزندان می‌پرسد: می‌خواهید بروید مامان را ببینید: همه با هم می‌گویند: نه!

- اصلاً نخواسته بچه‌ها را ببیند؟
«شرط گذاشته
گفته فقط در منزل ما حاضر به ملاقات است
این‌که بیاید این‌جا ببیند!»

مادر زوج زنگ زده و با زوجه مطلقه صحبت کرده
که بچه‌ها را کجا بیاورم تا ببینی؟
مطلقه پاسخ داده: «هر وقت صلاح بدانم می‌آیم و همان‌جا می‌بینم»
- جدی همین را گفته؟
«عین همین جمله را گفته، مدارک آن هم موجود است!»

انتهای غرور است این مادری
نامادری‌هایی دیده‌ایم از این بهتر
وقتی کبر از حد بیرون بزند
بر عاطفه مادری هم غلبه می‌کند!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
خورشید به راست + چهارشنبه 91 مهر 12 - 7:0 صبح

پیامک‌ها را که نگاه می‌کردم
عجیب‌ترینش را این دیدم:

10/3/1391 - 12:11
به خدا قسم اگر خورشید را در دس راستم قرار دهند و ماه را در دس چپم،هرگز از پدرم،مادامی که او را در خط فرهنگستان وانقلاب ببینم،دس برنخواهم داشت!

- چه حکایتی است برادر؟
مگر بنای رسالت دارد و تو به ایدئولوژی‌اش حمله کرده‌ای؟
«انحراف وقتی غلبه کند
از این عجایب بسیار دیده می‌شود
آن‌گاه که انسان همه عالم را از میان سوراخ سوزن بنگرد،
از پشت عینک قرمز
همه‌چیز قرمز دیده می‌شود!»

اصلاً بحث این حرف‌ها نبود
زوجه مطلقه معترض
که چرا پیامک‌های ارسالی‌اش علنی شده
و زوج هم پاسخ داده
«وقتی دروغ محور سخن‌پردازی باشد
تنها به نشر حقیقت می‌توان امید داشت
تا بنای دروغ برداشته شود»

اما زوجه ناگهان لحن را عوض کرده
کاملاً ایدئولوژیک و مکتبی به قضیه نگاه کرده
«انگار که من به پدرش فحش داده‌ام
گویا تمام این دروغ‌ها را پدر تولید کرده است
و گرنه چه داعی دارد که بحث فی‌مابین را به پدر بکشاند؟»

«این پاسخ را چهل دقیقه بعد داده است
حدس می‌زنم املاء پدر است»
زوج که پلشتی پدرزن به خوبی می‌شناخت
نظرش بدین سوی رفته
که تحلیل‌های آبکی پدرزن منشأ این پیامک است
«نشسته با دختر صحبت کرده
بعد از همان جلسه‌ای که مطلقه گفته دارم
یحتمل همان جلسات خانوادگی
که پدر برایش قصه بافته است
که اگر زوج با تو این‌گونه می‌کند
به خاطر دشمنی‌اش با انقلاب و راهی است که پدر ِ تو می‌رود
تو قربانی استقامت من در مسیر الی الله شده‌ای
اگر در مسیر هستی و با منی باید مقاومت نمایی!»

- واقعاً؟!
مدعی بود پدر زن را خوب می‌شناسد
«از این کرامت‌ها بسیار دارد!»
می‌گفت به راحتی می‌تواند از کاهی کوهی بسازد
و هر تکانه‌ای را حرکتی عظیم علیه برنامه‌های اسلامی خود تلقی کند
«درست مانند رجوی حرف می‌زند
مسعود را می‌گویم
اگر خاطرات کسانی که از سازمان بریده‌اند را بخوانی!
فضایی ایجاد می‌کند برای اطرافیان
که قدرت درک حقیقت و انفکاک از انحراف را پیدا نکنند!»

«و بعد هم به عربی املاء کرده برای دختر
که خود را در طریق انبیاء دانسته باشد»

این‌ها را که دیدم
ترغیب شدم جزوه المغالطات را در وبلاگ بگذارم
البته بعد از این‌که نام‌هایی را از درون آن حذف کردم
نمی‌خواهم با ذکر اسم افراد حقیقی
لوث وجودشان فضا را بگیرد

و مطلقه با این پیامک کلام سابق خود را تحکیم کرد:

10/3/1391 - 12:24
و ما علینا الا البلاغ،لکم دینکم و لی دین،فلله یحکم بینهم یوم القیامه!

و نشان داد چگونه یک ایدئولوژی توهّمی
می‌تواند منشأ فروپاشی خانواده‌ها شود
«ببین در زندگی با چه کسانی مواجه بودم
کوچک‌ترین رفتارهای طبیعی را
به مختصات اعتقادی من با پدرشان نسبت می‌دادند
اگر چه به دروغ می‌گفتند مطلق‌نگر نیستند
اما همه انسان‌ها را به دو گروه تقسیم می‌کردند:
مطیع پدرشان یا دشمن پدرشان!»

که البته آن طور که در پیامک‌های مطلقه دیده می‌شود
«پدر» مساوی است با «اسلام»
و این خطرناک‌ترین انحرافی است که هر طایفه‌ای را گرفت، نابود کرد!

مطلب مرتبط:
باز هم پیامک از زن مطلقه


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
بدترین زن دنیا + دوشنبه 91 مهر 10 - 6:0 صبح

توضیح سری اول پیامک‌ها که تمام شد
دیدم اصرار دارد که شرح سری دوم را هم در وبلاگ بگذارم
می‌گفت خیلی اهمیت دارد...
- چه چیز؟
«این‌که نقش انحراف ایدئولوژیک در فروپاشی خانواده دیده شود»

آخرین پیامکی که از زن مطلقه دریافت کرده بود
دهم اردیبهشت
تا به من برساند و از موبایل‌ش پیاده کنم
اول خرداد روی وبلاگ بود برای رصد
رصد کسانی که در اندیشه ناسازگاری هستند
خانواده‌هایی که نادانسته به سمت فروپاشی پیش می‌روند
که درس گیرند و شباهت‌ها بیابند
پرهیز کنند و از چاله‌ها بگریزند
که ببینند چه چاه‌های عمیقی در پس این ناسازگاری‌ها نهفته است

نهم خرداد، هشت روز بعد، اولین پیامک سری جدید به دست زوج رسید
از سوی زن مطلقه

9/3/1391 - 21:42
[Broken message] ن بدترین زن دنیا!تو چرا آخرتتو با دنیات معامله کردی؟

- این‌که ناقص است، بقیه‌اش کو؟
«وقتی دیدم، پیامک زدم که ناقص رسیده، ایشان پیامک زدند که جلسه دارند!»

10/3/1391 - 9:31
- ناقص رسید پیامک شما.

10/3/1391 - 9:38
ببخشید الان جلسه ام!

و دو ساعت بعد پیامک کامل دوباره ارسال شد:

10/3/1391 - 11:15
میگم این مباحث خیلی عجیب ومنطقی است!به نظرم آیه الهی است!بالفرض من بدترین زن دنیا ولی تو چرا آخرتتو با دنیات عوض کردی؟

- کدام مباحث را می‌گوید؟
«تو بگو، کدام مباحث؟ مگر بحثی در بین بوده است؟»
روشن است که مطلقه در چه اندیشه است
تردید نیست که اشاره‌اش به پیامک‌هاست
اما مگر در پیامک‌ها بحثی منطقی صورت پذیرفته؟
مجموعه‌ای بوده
از آن‌چه زن مطلقه برای شوهر سابق نوشته
پیامک کرده و ارسال شده
بدون کم و کاست هم به رؤیت همگان رسیده
«به نظر تو منظورش چیست از این‌که می‌گوید آیه الهی؟»
همیشه واژه‌ها و الفاظ
ناقل معانی نیستند
گاهی تنها بیانگر احساس آدمی‌اند
مانند همین الفاظ و عبارات
تنها انزجار و نفرت
کینه و کدورتی را خبر می‌دهند
که در درون وجود انسان روی داده است
عصبانیتی است که با واژگان تزیین شده
به دنبال معنی نمی‌توان بود برای آن.

حقیقتاً هم بحثی صورت نگرفته بود
که منطقی باشد یا نباشد
«توضیحاتی که گفته بودم نوشته بودی چطور؟»
آن‌ها هم در حد شأن نزول بود
خودش که آیه نبود!

وقتی دروغ محور ارتباط انسان با جهان باشد
برای رسیدن به مطامعت
اگر بی‌انصافی کردی و حقیقت پنهان داشتی
بانگ راستی از نقطه‌ای که برخیزد
تمام وجودت به لرزه خواهد افتاد
که بنیاد کذب بر باد است
و به تلنگری رفتنی
که دروغ تنها در پنهانی ِ واقعیت ماندنی‌ست!

مطلب مرتبط:
 باز هم پیامک از زن مطلقه


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

   1   2   3   4   5   >>   >

پنج شنبه 103 آذر 22

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
حکایت دعوایی عجیب - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X