سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

و مردى از او خواست تا ایمان را به وى بشناساند ، فرمود : ] چون فردا شود نزد من بیا ، تا در جمع مردمان تو را پاسخ گویم ، تا اگر گفته مرا فراموش کردى دیگرى آن را به خاطر سپارد که گفتار چون شکار رمنده است یکى را به دست شود و یکى را از دست برود . [ و پاسخ امام را از این پیش آوردیم و آن سخن اوست که ایمان بر چهار شعبه است . ] [نهج البلاغه]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
اوج ِ قانونمندی + سه شنبه 96 مرداد 17 - 9:43 صبح

شبکه 3 روشن است
حالا خورشید پخش می‌کند
مثل هر صبح
بچه‌ها صبحانه می‌خورند
نان و پنیر و چایی شیرین
سبد لباس چرک در دستم
تا لباسشویی را روشن کنم
ناگهان مریم می‌گوید:
«بابا تلویزیون را خاموش کن، گفته زیر 14 سال نبینند»



به روی خودم نمی‌آورم که چه قدر خوشحال شدم
بله
رشیدپور گفت
گفت که این فیلم را زیر 14 ساله‌ها نبینند
دوربین مخفی‌ست
پسری رفته تا سیگار بگیرد
می‌خواهند فهم و شعور ملّت را بسنجند

خوشم آمد
از این‌که چه فرزند باتربیتی شده است! :)

نسل آینده باید این‌طور باشند
پلیس نخواهند
انگیزه‌های درونی‌شان هدایت نماید
بی‌نیاز از انگیزه‌های بیرونی
تنبیه و تشویق

جامعه این‌طور به گمانم اصلاح می‌شود
وقتی کودکان‌مان را اصلاح کنیم
درست تربیت یعنی!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
قصه واقعیت + پنج شنبه 96 مرداد 12 - 9:55 عصر

از کجا آمده‌ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می‌روم...

هر سال تابستان معمولاً
ظهر‌ها پس از نهار
سال 93 آغاز شد
این‌که قصه‌ای برای بچه‌ها بگویم
نامش را گذاشتم «قصه واقعیت»

غیر از خدا هیچ کس نبود
و خدا خلقت را آغاز کرد
و آدم را آفرید
هر سال از ابتدا تا انتها
ولی سال به سال
بر جزئیات افزودم
تا دوران غیبت
و بعد زمان شاه
و سپس انقلاب امام خمینی ره
گفتم: بچه‌ها...
شما به این دنیا آمده‌اید
تا کارهای مهمی را انجام دهید
و وظیفه من
تا خبرتان کنم از زمانه‌ای که در آن هستید
این‌که چرا آمده‌اید
و قرار است چه کنید



گفتم: بچه‌ها...
این قصه با تمام قصه‌هایی که تا به حال شنیده‌اید فرق دارد
این قصه واقعی‌ست
قصه زندگی ماست
قصه‌ای‌ست که اگر فراموش کنید
نابود می‌شوید
باید به خاطر داشته باشید
تا به سلامت از این دنیا عبور نمایید


هر بار
هر جلسه
بچه‌ها مروری بر قصه می‌کردند
جلسه قبل را
و این صداهای اولین جلسه است
سال 1393
وقتی هر کدام‌شان
نخستین مرور را به انجام رساندند
امروز که داشتم گوش می‌دادم
برایم بسیار خاطره‌انگیز بود
قصه‌ای که امروز می‌دانند
آن روز تازه می‌شنیدند

سیدمرتضی:
...

[قصه‌گویی]


سیداحمد:
...

[قصه‌گویی]


و سیده‌مریم:
...

[قصه‌گویی]


اگر آمده‌ایم تا امتحان بدهیم
اگر ورود و خروج‌مان را ساعت زده‌اند
اجل اگر قرار است بیاید و ببردمان
روزی که مأموریت پایان یافت
پس باید بدانیم
از کودکی
که چرا آمده‌ایم و قرار است چه کنیم
این وظیفه والدین نیست تا کودک را مهیای آزمون بزرگ الهی نمایند؟!
اگر امروز نه، پس کی؟!

پ.ن.
به اختلاف برداشت‌ها توجه کردید؟!
یک قصه تعریف شده
برای همه‌شان
مشترک
یکسان
اما سه جور تعریف کرده‌اند
هر کس با حساسیت‌های خودش برداشت کرده
جاهایی را که خودش خوشش آمده پررنگ‌تر کرده! :)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
حُسن ِ استفاده + شنبه 96 مرداد 7 - 6:11 عصر

کودکان کار را دوست دارند
شاید چون حس بزرگ بودن دارد
یا شاید
این‌که تجربه می‌کنند
و زندگی را فرا می‌گیرند
برای ورود به جامعه
در آینده‌ای نزدیک

بحث شستن ماشین که می‌شود
همه‌شان مشتاق کمک‌اند
با جان و دل
دوست دارند پیس‌پیس شیشه‌شور را درآورند
دست بگیرند و با دستمال پاک کنند
همه شیشه‌ها را
بدون توقع



تمیز کردن داشبورد
صفحه‌ای پر
از دگمه‌هایی
که هنوز نمی‌دانند چه می‌کند
و همین شاید جذّاب‌تر می‌نماید
این‌که به بهانه تمیز کردن خودرو
می‌توانند به تمام این دگمه‌ها دست بزنند
کنجکاوی‌ست شاید

دیروز اما
با خود فکر می‌کردم این بد است
از طرف من
این‌که سوء استفاده باشد
برای راحتی خودم
از آن‌ها کار بکشم
اگر چه خودشان خوب بدانند
این شد که وقتی مشغول بازی بودند
مشغول نمایش یعنی...



مریم سناریویی نوشته
ماسک‌هایی ساخته
داده دیالوگ‌ها را حفظ کنند
چون نتوانسته‌اند
قرار شده از رو بخوانند
مشغول نمایش
یواش رفتم و به شستن پرداختم
عصر جمعه‌ای



دقایقی نگذشته...
چه زود با خبر شدند
ریختند در پارکینگ و با ناراحتی:
چرا به ما نگفتی می‌خوای ماشین رو بشوری؟! :(

سیدمرتضی دستمال به دست با شیشه‌شور
سیداحمد هم تندی رفت و جاروبرقی را آورد
واقعاً کار زیادی نکردم
بیشتر خودشان
یکی جارو کرد داخل را
دیگری شیشه‌ها را تماماً
از داخل و خارج
هر جا هم که نیاز باشد می‌روند روی ماشین
تا دستشان برسد :)
من بیشتر تماشاچی
تمیز کردند
فقط شستن بدنه به من رسید
باقی با خودشان
دم آخری هم
دستمال به دست دنبال لکه‌های روی بدنه
هی گفتم: بس است، تمیز شد دیگر!
پاسخ می‌دادند:
نه! این‌جا یک لکه هست باید پاک شود!
ماشین را برق انداختند
انگار که از کارخانه خارج شده تازه!

یاد گذشته افتادم
زمانی که داشتن فرزند ِ زیاد ارزش بود
زمانی که مردم زیاد زاد و ولد می‌کردند
و به زیادی اولاد خود فخر می‌فروختند

گویا درک‌شان می‌کردم
نسل‌های قدیم را
قبل از این‌که فرزندان را فرهنگ ظالمانه امروزمان بیکار و بیعار نماید
زمانی‌که کودکان را از لذّت کار کردن محروم نمی‌ساختند
و به آنان اطمینان و اعتماد نموده
کارهای بزرگ دستشان می‌دادند
و بچه‌ها این‌طور «بزرگ» می‌شدند
و مردان و زنانی قدرتمند

گذشته‌ای که امروز فاقد آنیم
در جامعه‌مان
جوانانی داریم که از کار بیزار
چون دوران لذّت کار را از آن‌ها سلب کردند
پدران و مادرانی
که خیال می‌کردند
فقط خیال
که اگر فرزندشان کار نکند بهتر درس می‌خواند
و آینده موفق‌تری به دست می‌آوَرَد

من اشتباه می‌کردم
از این‌که حس می‌کردم از کار دادن به کودکانم
دارم از تمایلات‌شان سوءاستفاده می‌کنم
به غرض این‌که از کار خود بکاهم
خیر
این اصلاً حُسن استفاده است
این‌که کارهای بزرگ را به آن‌ها بدهم
این‌که فرصت تجربه کردن را
اشتباه کردن را
یاد گرفتن را

دیروز صبح صبحانه را مهمان مریم بودیم
همه‌مان
وقتی آرد برنج را خودش با شیر مخلوط کرد
روی گاز گذاشت
و برای هر چهارتایمان فرنی پخت
و اصرار داشت
اصرار و اصرار
که من اصلاً در کارش دخالت نکنم
نکردم و توانست
کودکی ده ساله
کودکی که امروز می‌تواند آشپزی کند
آماده برای آینده

پس چرا جامعه
هنوز اصرار دارد کودکان را از کار در محیط خانه محروم سازد
با یک بهانه عجیب:
«تو همون درستو دُرُست بخونی هنر کردی، نمی‌خواد کار کنی!»
پس کار و زندگی را چه زمانی باید فرا بگیرد؟!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - کار 38 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
مریمنوشت + شنبه 96 تیر 3 - 6:49 صبح

گفت می‌خواهد تصاویر را ویرایش کند
مانند آن‌چه دیده بود در رایانه انجام می‌دهم
گفتم فتوشاپ برنامه دشواری‌ست
از همان «نقاشی» ویندوز استفاده کن (Paint)

یکی دو روز که گذشت
دیروز عصر
این فایل را با کول‌دیسک برایم آورد:










دوربین دیجیتال کوچک را برداشته
همان‌که دست دوم برایشان خریده‌ام
تا دست از گوشی موبایل من بردارند
برای عکس گرفتن

تصویر گرفته
با کابل usb متصل
به رایانه منتقل کرده
در رایانه ویرایش نموده
متن و نماد اضافه کرده
به نرم‌افزار Word برده
داستان نگاریده
تایپ هم از خودش
ده‌انگشتی
صفحه‌بندی هم کرده است
نتیجه این شده که دیدید!

من یازده سالم که بود
کجا می‌توانستم چنین کارهایی انجام دهم؟!
حتی یک دهم این را

حالا اگر این کودک
امثال این کودکان
نسلی که با آن مواجه هستیم...
اگر ما سی‌سالگی توانستیم کار الف را انجام دهیم
و در چهل‌سالگی مهارت ب را یافتیم
این نسل
آیا این نسل نباید در بیست‌سالگی هم به الف مسلّط باشد و هم ب
فارغ از این‌که الف و ب چه باشد؛
علوم انسانی یا مهندسی
دینی یا فنی!

این نسل را باید قدر دانست
این‌ها خیلی توانمندند
آموزش و پرورش مسئول است
و اگر قادر نیست
خانواده‌ها
ما پدر و مادرها چطور باید از این توانمندی استفاده کنیم؟!

قَالَ عَلِیُّ بْنُ شُعَیْبٍ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع فَقَالَ لِی: «...أَحْسِنُوا جِوَارَ النِّعَمِ فَإِنَّهَا وَحْشِیَّةٌ مَا نَأَتْ عَنْ قَوْمٍ فَعَادَتْ إِلَیْهِم‏...»
امام رضا(ع): وقتی نعمتی به شما رسید قدر آن را کاملاً بدانید که نعمت گریزپا است، وقتی از دست رفت دیگر بازنمی‌گردد! (تحف العقول، ص448)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - کار 38 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
قداست ِ نام + چهارشنبه 96 خرداد 24 - 7:23 عصر

تا آماده شد
در کاسه که ریختم
دارچین را که آوردم
پرسیدم: چه بنویسم؟
مریم حرف جالبی زد:
«مادری روی شله‌زرد می‌نویسه الله
اونوقت ما باید الله رو بخوریم
خیلی بده، نه؟!»




خوشم آمد
بله، خوشم آمد
کیف کردم یعنی
از این فهم و درک
از این شجاعت در مخالفت با رسوم نادرست
هنجارهای ناهنجار

فوری جواب دادم:
بله دخترم
من هم با تو موافقم

خب می‌خواهیم تزیین کنیم
چرا خود را با چنین شبهه‌ای مواجه سازیم
وهن اسماء مقدّس

یاد رسم ناروای مسیحیّت افتادم
نان و نوشیدنی در عشاء ربّانی
که نیّت می‌کنند به جای «گوشت» و «خون» مسیح می‌خورند! :(
یعنی چه حسّی به آنان دست می‌دهد
وقتی با چنین تجرّی و با چنین نیّت بدی...
پناه بر خدا از این انحرافات!

انسان به دلش که مراجعه کند حسّ می‌کند
که نوشتن نام‌های مبارک
روی خوردنی‌ها...
اصلاً به دل انسان نمی‌چسبد
بدیهی‌ست این مطلب
آن‌قدر بدیهی که یک کودک هم می‌فهمد
یک خُردسال
پس چرا بزرگ‌ترهای ما این فهم را نداشتند و ندارند؟!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
تبعیض؛ اختیار یا اجبار؟ + سه شنبه 96 اردیبهشت 5 - 6:55 عصر

«چرا من نرم نون بخرم؟!»
معمولاً سیداحمد می‌رود
مدّتی‌ست نان‌خر خانه شده
دو قدم هم بیشتر نیست البته
تا سر کوچه و خرید نان و بازگشت
اما این‌بار مریم تاب نیاورد و گله کرد



باید برایش توضیح می‌دادم
باید متقاعدش می‌ساختم
درونش گر گرفته از این بی‌عدالتی
قطعاً احساس کرده ظلمی روا شده
او حتی سنش نیز از سیداحمد بیشتر
أولی به این‌که مسئول خرید‌های خانه شود

- دختر گلم!
واقعاً برای من تفاوتی نمی‌کند
چه تو بروی و چه سیداحمد
همه شما برای من مساوی و برابر هستید
اما...

بنایم بر صداقت است
باید راست گفت
اما چطور می‌شود همه راست‌ها را گفت؟!
من چطور می‌توانم برای او توضیح دهم
این‌که تبعیض از جانب من نیست
بلکه...

- دختر عزیزم
نگاه کن
من وظیفه دارم امنیت همه شما را حفظ کنم
هر سه تای‌تان را
اما مسأله‌ای در بین است
آمارهایی که پلیس هر سال منتشر می‌کند
نشان داده که دخترها نسبت به پسرها آسیب‌پذیرترند
یعنی چه؟!
خوب دقت کن تا برایت توضیح بدهم
فرض کن از هر هزار پسربچه‌ای که تنها به خیابان می‌روند
یکی‌شان مثلاً دزدیده می‌شود یا اذیت می‌گردد
اما آمار و اطلاعات نیروی انتظامی
می‌گوید که از هر هزار دختربچه
پنج‌تای‌شان آسیب می‌بینند
متوجهی؟!
حالا کاری ندارم به دلیل آن
چون آن یک بحث علمی و جامعه‌شناسی‌ست
نیاز به تحلیل دارد
متخصصان آن باید قضاوت نمایند
ولی این هست
این اتفاقی‌ست که دارد می‌افتد
آسیب دخترها بیشتر از پسرهاست
همین
حالا من چه وظیفه‌ای دارم؟!

اوقاتش شیرین نشد
راستش را اگر بخواهم بگویم
متقاعد شد
پذیرفت یعنی
ولی آن لحظه
همان ناراحتی را می‌شد در چهره‌اش دید



زمان که گذشت...
دو سه هفته‌ای می‌شود از این گفتگو گذشته
چند بار دیگر هم سیداحمد به خرید رفته
ولی در تمام این بارها
دیگر هیچ گله و شکایتی از مریم صادر نشده!
به نظرم حرفم را باور کرده
این‌که تبعیض از طرف من نیست
از طرف ویرانه‌های فرهنگی جامعه است
بیماران گناهکاری که سلامت جامعه را تهدید می‌نمایند
و متأسفانه دختران را بیشتر از پسران!

رسول خدا ص فرمودند: إنّ اللّه‏َ تبارکَ وتعالى علَى الإناثِ أرأفُ مِنهُ علَى الذُّکورِ ، وما مِن رجُلٍ یُدخِلُ فَرحَةً علَى امرأةٍ بَینَهُ وبَینَها حُرمَةٌ ، إلاّ فَرَّحَةُ اللّه‏ُ تعالى یَومَ القِیامَةِ . (الکافی : 6 / 6 / 7)
خداوند تبارک و تعالى به زنان مهربانتر از مردان است . هیچ مردى نیست که زنى از محارم خود را خوشحال سازد ، مگر این که خداوند متعال در روز قیامت او را شادمان گرداند .


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - خودم 11 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
شاهان ِ بد + یکشنبه 96 فروردین 13 - 2:20 عصر

«همه شاهان بد بودند و ظالم، اصلاً شاه خوب نداریم!»
مگر می‌شود که داشته باشیم
شاه غاصب است
شاه به دنبال هوای نفس است
دنبال قدرت
شاه برای رسیدن به قدرت از خیلی چیزها می‌گذرد
مجبور است بگذرد
راه دیگری ندارد
وقتی سر قدرتی دعوا می‌کنی که مدعی زیاد دارد
معلوم است که باید از چیزهایی گذشت
و اگر قدرت برای خدا نباشد
معلوم است که اول باید از خدا گذشت
یا هر چیزی که به او منتسب باشد

این‌ها را برای بچه‌هایم توضیح دادم
وقتی که بلیط بازدید از کاخ گلستان را خریدیم
و در عمارت‌های آن قدم می‌زدیم



شاهانی که قبرشان را از سنگ یک تکه می‌تراشند
پسر برای پدر
نسل بعد از نسل
آنانی‌که بدون اذن خداوند
یا اذن صاحبان اصلی جامعه
بر جان و مال و آبروی یک ملّت حکومت می‌کنند
نه خلافت از جانب خدا دارند
نه وکالت از جانب ملّت
فارغ از مشروعیّت



تجمّلات را نشان‌شان دادم
تشریفات را
انواع ظروف غذاخوری را
سفالینه‌های گران‌بها را
نقاشی‌های روی کف زمین را
که به خاطر از بین نرفتن‌شان مجبور بودیم پوششی نایلونی روی کفش‌هایمان بپوشیم
و سپس داخل عمارت شویم



گفتم امروزمان را ببینید
این‌که بسیاری از مردم خودمان تشریفات دارند در مراسمات‌شان
در زندگی‌شان
تبذیر و اسرافی که رایج شده
گفتم برای این‌که همه‌مان در خودمان شاهی داریم
در نفس‌مان
هر کدام برای خودمان شاهی هستیم
اگر مانند شاه رفتار کنیم

ساعتی را دیدند که ملکه انگلیس برای شاه قاجار فرستاده بود
گفتم ببینید
او مردمش را به کار وادار کرده
تا به رشد علمی برسند
فنی و مهندسی
و این شاه را ببینید
مردمش را وادار کرده به نقاشی دیوارها
و اتلاف درآمدهای کشور با خرید کالا
گفتم‌شان که اگر امروز این‌طور عقب ماندیم از رشد مادی و معنوی
مال همین خودپرستی‌های ملوکانه و شاهانه است

ما مردم باید مراقب باشیم
صندلی‌ای که ناصرالدین‌شاه روی آن نشست را نشان‌شان دادم
پس از این‌که میرزا رضای کرمانی او را هدف گلوله قرار داد
اگر مردم عصر قجر مراقبت می‌کردند تا اموالشان را شاه به نابودی نکشد
امروزمان این‌طور نمی‌شد
و اگر امروز مراقب نباشیم تا دولت‌مردان‌مان
کسانی که به آن‌ها رأی می‌دهیم تا مراقب ثروت‌های مادی و معنوی‌مان باشند
ثروت‌های عمومی را بر باد ندهند
آبروی ملّت را نریزند
و داشته‌های‌مان را نابود نکنند
آیندگان از ما ناراضی خواهند بود
حق هم خواهند داشت
و در کاخ‌های برجای مانده از دولتیان ما قدم خواهند زد
و درباره عبرت گرفتن از دولت‌های عصر ما سخن خواهند راند
انسان شرمنده می‌شود از این‌که می‌بیند بخشی از کاخ‌های باقی مانده از دوران ستم‌شاهی هنوز در دست دولت است و مورد استفاده مسئولین قرار می‌گیرد!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سفر 33 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
صف سلام را دیدیم + یکشنبه 96 فروردین 6 - 9:44 عصر

رفته بودیم تا موزه ملی را ببینیم
جایی در وزارت ارشاد
اما بسته بود
وقتی وزارت بسته باشد...
اگر چه که توقع داشتیم باز باشد!

باران شدیدی می‌بارید
روز سوم فروردین
چشمم به تابلوی کوچکی در همان نزدیکی افتاد
«باغ موزه نگارستان»
گفتم تا این‌جا که آمده‌ایم
برویم و این را ببینیم



مشغول مشاهده نقاشی‌های کمال‌الملک
و تابعین و پیروان مکتب و سبک او
که به صورت غیرمترقّبه...

بازدید از نگارستان وقتی جالب شد که به این تابلو رسیدیم



یادم آمد خبر نصب این نقاشی را به تازگی خوانده بودم
یک اثر قدیمی که اخیراً بازسازی شده
http://www.isna.ir/news/95122113809

بهانه‌ای شد
تا دقایقی درباره ستم شاهان صحبت کنم
و ظلم و جور اعصار گذشته را برای کودکانم بازگو نمایم
گفتم که چطور به اسم اسلام
دنبال هوس‌های شخصی خود بودند
و به نام دین و دیانت
بر ثروت و رفاه خود می‌افزودند
چگونه کشور را تکه‌پاره کرده
به حلقوم استعمار تازه‌به‌دوران‌رسیده انگلیس سرازیر نمودند

در این بین بود که سیدمرتضی
تیزبینی خود را با این جمله نشانم داد:
«شکل کلاه تمام این شاهزاده‌ها با هم فرق می‌کنه!»
درست می‌گفت
من متوجه نشده بودم
و نه سایر فرزندانم
ولی بعد از توجه دادن او
دیدم آری
تک‌تک کلاه‌ها متفاوت‌اند
در طرح و نقش ثبت شده روی آن‌ها

دیدن با دیدن چقدر متفاوت است
دیدن جزئیات و دیدن کلیات...
انسان نگران می‌شود که مبادا نتواند این استعدادها را به خوبی هدایت نماید
صحیح رشد نیابند و ضایع سازد
خدا خودش باید کمک کند...
إن‌شاءالله به حول و قوه خودش!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سفر 33 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
نان و پنیر و سبزی + یکشنبه 95 اسفند 22 - 4:26 عصر

مدرسه‌شان دخترانه است دیگر
از این اطوارها زیاد دارد
یک روز گفتند هر که می‌خواهد حلوا بپزد و بیاورد
بچه‌ها مراسم بگیرند
دور هم بخورند
اصرار کرد و این را درست کردم
حلوای تزیین‌شده با خرما و موز و پودر نارگیل
راضی برگشت که همه تعریف کرده‌اند و ته ظرف را هم درآورده‌اند!



بعدتر هم ژله و بعد هم چیزهای دیگر...

تا دیروز
مریم از مدرسه آمده و لقمه نان و پنیر و سبزی می‌خواهد
می‌گوید سفره برای خانم ام‌البنین می‌خواهند پهن کنند

این بار به خودش سپردم
با کمک دو برادرش
بالاخره که باید یاد بگیرند
خیلی هم البته خوشحال شدند

سبزی خریدم و خودشان پاک کردند





پنیر و نان هم در اختیارشان
خودشان بریدند و دوختند



و در این میان
سیداحمد و سیدمرتضی هم مدعی شدند برای بردن
برای کلاس خودشان
این شد که آن‌ها نیز سهمی برداشتند





امروز را در مدرسه‌شان نذری دادند!
خداوند نذرشان را قبول کناد!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - آشپزی 93 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
خوش مزه در نهال + دوشنبه 95 اسفند 16 - 8:10 صبح

خوشحال، خوشحال، خوشحال
- چی شده مگه دخترم این‌قدر خوشحالی؟!
از مدرسه که می‌آمد
دنبالش که رفته بودم
خوشحالی شگفتی را در چهره‌اش دیدم
«بچه‌های مدرسه می‌گن تلویزیون منو نشون داده»
منظورش برنامه خوش‌مزه در شبکه نهال بود



دو سه ماه پیش فرستاده بودیم
تصاویری از شیرینی‌پزی مریم
تابستان تقریباً هر هفته چیزی می‌پخت



وسایل در اختیارش می‌گذاشتم
و خودش استاد شده
صفر تا صد را انجام می‌داد
صد ِ صد که نه...
تا نود و نه یا نود و هشت مثلاً
چون گذاشتن در فر و در آوردن از فر را خودم انجام می‌دهم!

چه کسی باور می‌کند این نان‌خامه‌ای‌ها را سیده‌مریم ِ من پخته باشد؟! :)



ولی چرا خوشحال بود
آن هم این‌قدر؟!

من هم در خودم همین حس را دارم
داشتم و دارم
این چه حسّی‌ست؟!
پخش از تلویزیون آیا موضوعیّت دارد؟!
یا دیده شدن در آن؟!
قطعاً اگر دیده نمی‌شدیم که این‌قدر لذّت نمی‌بردیم
منشأ این لذّت چیست؟!
چرا از این‌که دیده می‌شویم احساس شادی می‌کنیم
در پوست خود نمی‌گنجیم و عالم و آدم را خبر می‌کنیم؟!
او کودک است
چون من که بودم
و در کودکی عشق دیده شدن مثلاً نقاشی‌هایم را در تلویزیون داشتم
اما امروز چه؟!
امروز که کودک نیستم
ولی وقتی درون خود را می‌نگرم
هنوز از این‌که در تلویزیون
یا نه حتی
در اینترنت و رسانه‌های دیگر
حتی رادیو...
چرا احساس خاصّی پیدا می‌کنم؟!
چرا درون دلم حسّ قلقلک پدید می‌آید
از این‌که فکر می‌کنم
تنها فکر
که در تلویزیون دیده می‌شوم
یا کارهایم دیده شود

وقتی فکر «دیده شدن»، این می‌کند با دل انسان
خود ِ «دیده شدن در رسانه» چه می‌کند؟!
انسان حاضر می‌شود چه چیزهایی را فدا کند تا دیده شود؟!
چه آرمان‌ها و اعتقادها و باورهایی را؟!
چرا بیشتر ما دلمان می‌خواهد در رسانه‌ها دیده شویم؟!
از کودکی تا بزرگسالی و حتی چه بسا تا پیری و کهنسالی؟!
این خوشحالی‌ها از چه روست؟!

امیر المؤمنین علیٌّ علیه‏السلام لِعَبدِ اللّه بنِ‏عبّاسٍ‏رحمهُ‏اللّه علَیهِ وکانَ یقولُ: ما انتَفَعتُ بکلامٍ بَعدَ کلامِ رسولِ اللّه صلى‏ الله ‏علیه و ‏آله و سلّم کانتِفاعِی بهذا الکلامِ :
«أمّا بَعدُ ، فإنَّ المَرءَ قد یَسُرُّهُ دَرْکُ ما لَم یَکُن لِیَفُوتَهُ ، ویَسُوؤهُ فَوتُ ما لَم یَکُن لِیُدرِکَهُ ، فَلیَکُن سُرُورُکَ بما نِلتَ مِن آخِرَتِکَ ، ولیَکُنْ أسَفُکَ على ما فاتَکَ مِنها» (نهج البلاغة: خطبه 224)
امام على علیه‏السلام - خطاب به عبداللّه‏ بن‏عباس رحمه‏الله- : امّا بعد ، آدمى گاه براى دست یافتن به چیزى شاد مى‏شود که در هر حال به آن مى‏رسد و براى نرسیدن به چیزى اندوهگین مى‏شود که هرگز به آن نمى‏رسید. پس، شادى تو در جایى باشد که به امرى از امور آخرتت دست یابى و اندوهت آن جا باشد که امرى از امور آن را از دست دهى و ابن عباس مى‏گفت پس از سخن رسول خدا (ص) از هیچ سخنى به اندازه این سخن بهره‏مند نشده‏ام.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - آشپزی 93 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

<   <<   21   22   23   24   25   >>   >

شنبه 103 آذر 10

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
سیده مریم - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X