سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

هرگاه آدمی خوراکش را کم کند، درون شپر نور گردد [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
پ مثل پدر + دوشنبه 95 شهریور 22 - 8:5 عصر

به صفحه 96 کتاب رسید
دوباره همان ماجرا تکرار شد
دوباره یک فضای خالی
که باید درباره «مادر» در آن می‌نوشت
مشابه مطلبی که در صفحه 36 کتابش نوشته بود قبلاً
در این‌جا

این بار اما در برخورد با این موضوع
سؤال متفاوتی پرسید
همین امروز صبح:
«می‌شه درباره پدر بنویسم به جاش؟»
قبول کردم

عنوان مطلب را خط زد دخترم
و به جایش نوشت: «پدر»
و شروع کرد به نوشتن...

و من به آموزش و پرورش‌مان تبریک گفتم در دلم
که چقدر اهتمام به این قضیه «مادر» دارد، چند بار و در چند جای کتاب! :)

قبل از این‌که نوشته نهایی را بدهد بررسی کنم
کتاب را که می‌خواست تحویل دهد
آخرین جمله‌ای که گفت این بود
گفت و از اتاق خارج شد
گویا خجالت می‌کشید بایستد
از این‌که موقع خواندن پیش رویم باشد
کتاب را داد و رفت بیرون
هنگام خروج گفت:
«بابا، همه اون‌چیزایی که نوشتم واقعیه‌ها»
گویا می‌خواست اشاره به مطلب قبلی کرده باشد
آن‌چه قبلاً ذیل موضوع «مادر» نوشته بود
در صفحه 36
در مقابل آن‌چه غیرواقعی نوشته بود

کلامش توجهم را بیشتر جلب کرد
کنجکاو شدم
که ببینم چه نوشته است



الحمدلله...
لطف خدای را سپاس گفتم
از فضل و کرمش
و رحمت و نعماتی که نازل فرموده است
که شکر کنم تا نعمت بیافزاید حسب آن‌چه فرمود:

«وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِن شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَلَئِن کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ» (ابراهیم: 7)
و [نیز یاد کنید] هنگامی را که پروردگارتان اعلام کرد که اگر سپاس گزاری کنید، قطعاً [نعمتِ خود را] بر شما می افزایم، و اگر ناسپاسی کنید، بی تردید عذابم سخت است.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - مدرسه 36 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
میم مثلاً مادر + سه شنبه 95 شهریور 2 - 4:18 عصر

با کتاب آمد:
«اینجا باید چی بنویسم؟!»

کتاب درسی چهارم دبستان را در دست دارد
قرار است تابستان همه تمرین‌ها را انجام دهد
قبل از این‌که رسماً به کلاس چهارم برود!

گرفتم و نگاه کردم
پرسش انتهای درس را دیدم:
«به این فکر کنید که مادر شبیه چیست؟!»

تقصیری ندارند نویسندگان کتاب
مبنای آموزش و پرورش طبیعتاً خانواده‌ی استاندارد است
این شد که پاسخ دادم:
«عزیز دلم، باید فکر کنی که مادر شبیه به چیه، همونو بنویسی»
و با تعجب پرسید:
«یعنی چی؟! مادر شبیه چیه مثلاً؟!»
گفتم:
«نگاه کن ببین مادر چه کارایی می‌کنه
همه کارهایی که یه مادر می‌کنه رو در نظر بگیر
بعد ببین شبیه به چه چیزیه»
و این‌بار متعجّب‌تر از قبل
انگار که درباره اورانیوم و شکافت هسته‌ای صحبت کرده باشم:
«خب یه مادر چه کار می‌کنه؟!»



هاهاها...
خنده‌ام گرفته بود
بنده خدا خب ندیده است تا به حال
نمی‌دانست اصلاً مادر چه کار می‌کند!

این شد که این‌طور برایش توضیح دادم:
«ببین دختر گلم!
همون کارهایی که من تو خونه می‌کنم رو
تو بعضی خونه‌های دیگه مادر می‌کنه
برو همه کارهایی که من تو خونه می‌کنم رو فهرست کن
بعدش به جای پدر بنویس مادر
اونوقت ببین شبیه به چیه!»

آورد و نشانم داد
من هم آفرین گفتم، لبخند زدم و عکس گرفتم
خیلی خوشم آمد
از این‌که چه زیبا مرا توصیف کرده است! :)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - مدرسه 36 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
فحش مناسب کودکان + شنبه 95 مرداد 23 - 6:49 عصر

اوایل تصوّرش را هم نمی‌کردم
این‌که روزی
خودم ناگزیر باشم به کودکانم «فحش» یاد دهم!



سرشان که داد نمی‌زدم
فحش هم که بهشان نمی‌دادم
طبیعی‌ست بلد نبودند
نه داد زدن را
نه فحش دادن را
تا وقتی که به مدرسه رفتند...

واقعاً نیاز دارد
هر کودکی به یک «فحش خوب» نیاز دارد
این را وقتی فهمیدم که تحفه‌های جالبی از مدرسه به خانه آوردند!

یکی از دوستان طلبه مدرسه کودکش را عوض کرد
غیرانتفاعی گذاشت
فقط برای این‌که فحش یاد نگیرد
اما من...
من به دنبال روشی منطقی‌تر بودم
بالاخره کودکان در جامعه زندگی می‌کنند
در مدارس دولتی
امروز یاد نگیرند، فردا
روابط اجتماعی‌شان که تمام نمی‌شود
حالا کودک او برود غیرانتفاعی
بقیه چه کنند؟!



انسان عصبانی می‌شود
هر انسانی بالاخره
حتی اگر کودک باشد
بعضی می‌توانند غیظ خود را کظم کنند
فریاد نزنند و فحش هم ندهند
ولی تکلیف باقی چیست
کودکان که قطعاً چنین مراحلی از رشد ایمانی را طی نکرده‌اند!

باید بهشان «فحش» یاد می‌دادم
یک «فحش مناسب» البته
چیزی که خلأ را پر کند
جایی را خالی نگذارد
نیازی را وا ننهد؛
فضایی رها شده که جامعه آن را با حرف‌های زشت پر کند

ابتدا یک واژه مناسب انتخاب کردم
واژه‌ای که در جامعه‌مان حرف نامربوطی حساب نشود
«نادان»
من این واژه را برگزیدم
سپس
تصمیم گرفتم و عمل کردم

هر بار که جایش بود عصبانی شوم
وقتی کارهای نادرستی می‌کردند
وقتی باید اخم می‌کردم
وقتی باید تمام فضای دهانم را با یک واژه آبدار پر می‌نمودم
و با تمام آبش با شدّت به بیرون پرتاب می‌کردم
طوری که ذرّات آن در هوا پخش شوند
و قطره‌قطره بر خطایشان فرود آیند
در تمام این موارد
واژه «نادان» را استفاده کردم!

جواب داد؟!
بله داد
خیلی زود هم
چند ماه بیشتر نیست این راه را برگزیده‌ام
اما خلأ را پر کرد
یاد گرفتند وقتی از هم عصبانی می‌شوند
و بر یکدیگر خشم می‌گیرند
آن‌جاها که معمولاً کسی نمی‌تواند دهان خود را کنترل کند
به هم «نادان» بگویند
نه واژه‌هایی که معمولاً با 25مین حرف الفبای فارسی آغاز می‌شوند!

مدتی‌ست خیالم از این بابت راحت شده
از این‌که کودکانم
واژه‌های مناسبی برای فحش دادن دارند
تا وقتی در مدرسه یا خانه عصبانی می‌شوند
و باید صدایی از دهان خود بیرون بیاورند
که این عصبانیت را به مخاطب بفهماند
اوج عصبانیت خود را
می‌توانند از آن استفاده کنند
وقتی دیدم یاد گرفته‌اند و استفاده می‌کنند
آسوده شدم!

سبک زندگی این‌طور تغییر می‌کند
ابتدا باید بدانیم که مخاطب نیازهایی دارد
که با سبک ِ سبکسرانه‌ای در حال ارضای آن است
اگر ما بتوانیم شیوه‌ای جدید بدو بیاموزیم
که بهتر و سالم‌تر آن نیاز را برطرف نماید
البته که اگر آن نیاز را برطرف نماید
چرا نپذیرد؟!
تأثیر می‌گیرد و تغییر می‌کند
سبک زندگی‌اش یعنی
دیوار نباید شد و جلوی نیازها را نباید گرفت
مسیر باید بود
جاده باید شد
و جامعه را سُر داد به سمتی که باید برود
سَمتی که صلاح او در آن است؛ صلاح دنیا و آخرتش!

توضیح: آن‌چه بیان شد نتیجه یک تجربه شخصی است. نویسنده مطلب فوق کارشناس امور تربیتی نیست و نباید هر چه می‌گوید محصول مطالعات و تحقیقات علمی محسوب گردد.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
ارزش عدالت + شنبه 95 مرداد 9 - 7:51 عصر

یعنی این‌قدر عدالت برای کودکان مهم است
که مهم‌ترین شاخص خوبی یک فرد را
عدالت وی بدانند؟!

«عدل» در نظر ما یکی از ارکان اصلی اعتقادی‌ست
عدالت ِ پروردگار
و این‌که ظلم نمی‌کند و حقی را ضایع نمی‌سازد
در حالی‌که تمامی این حقوق را نیز
اصالتاً‌ خود وضع کرده است
همزمان و همراه با خلقت ما

تشویق کرده‌ام که در تابستان مشق بنویسند
روزی چهار صفحه
دو صفحه «ریاضی» و دو صفحه «بنویسیم»
زیاد نیست که دشوار باشد
هدف این‌که از فضای درس و مدرسه و تحصیل خیلی دور نشوند
که اول مهر
گیج نزنند و پرت نباشند
امروز که مریم مشقش را آورد تا تصحیح کنم
کتاب «بنویسیم»ش را
این نگاره را از وی مشاهده کرده
به شگفت آمدم!
نه از این‌که مرا «شیء» پنداشته
از این‌که به «عدالت» توجه داشته



می‌دانستم عدالت برای کودکان مهم است
می‌دانستم مساوات برایشان اهمیت دارد
و به همین دانسته
پیوسته مصرّ بودم در آن
حتی در کوچک‌ترین امور
و خُردترین مسائل

اما فکر نمی‌کردم این‌طور برایشان شاخص و معیار باشد
که در اولین توصیف
برای تمجید از یک پدر مهربان بنویسند!

راست است
واقعاً‌ عدالت همه چیز است
امید است
آرامش است
امنیت روانی بشر است
هر چه خُلق ناپسند را که در ذهن می‌آورم
به گمانم می‌رسد ریشه در عدم عدالت دارد
یا توهّم آن
آن‌که حریص است
یا حسادت می‌کند
قتل و غارت
غیبت و تهمت
چون می‌ترسد به او «نرسد»
و تقسیم اجتماعی عادلانه نباشد
نمی‌خواهد تحقیر را بپذیرد
که دیگری بیشتر از او بخورد؛
رئیس بیش از معاون
معاون بیش از کارمند
کارمند بیش از راننده
راننده بیش از آبدارچی
در حالی که در خوشبینانه‌ترین حالت
همه‌شان ساعات کار مساوی دارند

یادم هست سال‌ها پیش
با طلبه‌ای مباحثه می‌کردم
می‌گفت:
«اگر روز قیامت پروردگار همه را به صف کند
و یکی در میان بهشت و جهنم بفرستد
بدون ملاحظه پرونده اعمال
حجت و دلیلی نداریم برای اقامه»
یعنی انگار استبعادی «ندارد»!

من اما معتقدم «دارد»
خیلی هم دارد
اگر حتی فرض کنیم
حتی فرض آن
اندکی حتی
که خداوند ممکن است
شاید
یحتمل
فرض محال
که «عادل» نباشد
اصلاً‌ نظام رفتاری‌مان به هم می‌ریزد
و بنیان جامعه بر هم می‌خورد
و تمامی ادله‌مان برای کارهای خوب
و ترک بدی‌ها
خُرد می‌شود، می‌شکند و فرومی‌ریزد!

می‌پندارم که عدالت اساس خلقت الهی است، از هوایی که نفس می‌کشیم مهم‌تر
و در تربیت، رکن اساسی؛
عدالت اعتماد می‌آورد
اعتماد الگو می‌سازد
الگو رفتار
رفتار اخلاق می‌شود
اخلاق ملکه
و ملکه تا آخر عمر با انسان می‌ماند
و سرنوشت او را در جهان پس از مرگ تعیین می‌کند!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - مدرسه 36 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
برج تهران + سه شنبه 95 مرداد 5 - 5:0 صبح

از یک‌سال پیش وعده کرده بودم
این‌که باغ‌وحش ببرمشان روزی
تا حیوانات را ببینند
تا مخلوقات دیگر خدا را
این‌که ما تنها نیستیم
ولی متفاوت هستیم
فرق ما را با سایر مخلوقات
تا تکلیف را بفهمند
تکلیفی که ما داریم و آن‌ها ندارند
به خاطر همین تفاوت‌مان
و بردم



در راه که می‌رفتیم
چشمشان به برج میلاد افتاد
ولی این‌بار متفاوت
زیرا هر چه می‌رفتیم بلندتر می‌شد
و بزرگ‌تر
گویا در مسیرمان قرار گرفته
یکهو سیدمرتضی گفت:
«میشه بریم بهش دست بزنیم!»

فرمان را پیچاندم
از بزرگراه شهید همّت خارج شدم
و افتادم در مسیر اختصاصی برج
سه هزار تومان به عنوان ورودی پارکینگ
و پیاده رفتیم تا رسیدیم کنارش



گفتم: «حالا می‌توانی به برج میلاد دست بزنی»
و هر سه‌تایشان
به ستون برج دست زدند
خودم هم تا به حال این‌قدر از نزدیک ندیده
اولین بارم بود
و رفتیم داخل بنا
تا آسانسورهای مرکزی
اما برای سوار شدن بلیط می‌خواستند
پرسیدم و گفتند باید نفری دوازده هزار تومان بدهیم!
کودکان بالای هفت سال
«بچه‌ها، 48هزار تومان می‌خواهند بگیرند تا فقط برویم تا آن بالا و برگردیم
عاقلانه هست این همه پول بدهیم برای یک سواری آسانسور فقط؟!»
قبول کردند که نیست
از همان ارتفاع کف برج
به وسعت تهران نگریستیم
آن‌قدر بالا بود که کل تهران را زیر پای خود ببینیم
و کمی قدم زدیم
دورتادور برج میلاد تهران
نماد ثروت و عظمت دنیوی ایرانیان

مریم گفت: «گرسنه‌مان شده، چیزی بخریم بخوریم؟»
قبول کردم
وارد مغازه‌ای شدیم
تندپزی
نگاهی به فهرست غذاهای تندپزش انداختم
ارزان‌ترین پیتزایش 36 هزار تومان
گفتم: «دخترم نگاه کن! با این پول می‌توانیم هفت پیتزا در شهر خودمان بخوریم
انصاف هست همین پول را بدهیم و فقط یک پیتزا بگیریم؟!»
قبول کرد
و سایرین نیز
پذیرفتند که نمی‌شود
و برایشان توضیح دادم
گفتم که این‌جا برای آدم‌های «مرفّه» است؛ رفاه‌زده
آن‌هایی که آمده‌اند در این دنیا تا «خوش» باشند
نه «خوب»
آن‌هایی که برای تفریح خود هزینه‌های زیاد می‌کنند
آن‌هایی که امتحان را فراموش کرده
دنیا را محل آسایش تصوّر نموده
مشغول خوردن و خوابیدن و خوش‌گذرانی شده‌اند
اما ما
ما نیامده‌ایم تا خوش باشیم
می‌خواهیم خوب باشیم
و انسان خوب
نمی‌تواند این‌طور غیرعقلانی هزینه کند
برای خوش بودن خود

نطقم باز شده بود
همین‌طور حرف زدم و راه رفتیم
تا به سالن کنفرانسی خالی رسیدیم
گفتم‌شان: «تا حالا من سخنرانی کردم
حالا نوبت شماست
یکی‌یکی بروید روی سن و صحبت کنید»



اول سیدمرتضی رفت
بعد مریم
در نهایت هم سیداحمد بر ترسش غلبه کرد و حرف زد
و از برج میلاد خارج شدیم

کیک و آب‌میوه‌ای خریدم و خوردند
و خوشحال بودم
از این‌که به بهانه برج میلاد
فساد اجتماعی ناشی از فاصله طبقاتی را برایشان توضیح دادم
و در حال رانندگی
به «اقتضائات نظام سرمایه‌داری» فکر می‌کردم
بحثی که بعداً باید برایشان بگویم
وقتی که فرصتی دوباره مهیّا شود
وقتی که دوباره
آثار کاپیتالیسم
و نظام انباشتگی سرمایه
چرکوارگی خود را نشان‌شان داد

در طول مسیر طراحی می‌کردم
توالی بحث‌هایی که باید در حوزه اقتصاد برایشان بازگو کنم
پیش از این‌که وارد آزمون زندگی شوند
پیش از آن‌که تهاجم فرهنگی فرصت شنیدن حرف‌های درست را از آن‌ها بدزدد!

إن‌شاءالله خدا ایمان‌شان دهد و از بلاها حفظ‌شان کند، آمین!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سفر 33 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
همان پارک + یکشنبه 95 مرداد 3 - 7:23 صبح

سه سال پیش:



و اکنون در همان پارک
پس از گذشت سه سال:



خدای را سپاس باید گفت
زمان گذشته
رشد اتفاق افتاده
کودکان بزرگ‌تر شده
هر سه باسواد
خواندن و نوشتن یاد گرفته
اخلاق و تربیت

اندکی به غایت نزدیک‌تر
به مقصد
امید که مقبول احدیّت قرار گرفته
وظایفی که به انجام رسیده
الحمدلله رب العالمین

پ.ن.
و هفت ماه بعد باز هم در پارک زیتون:



برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
نظم ِ درونی + شنبه 95 اردیبهشت 11 - 2:31 عصر

با گفتن می‌شود؟!
به نظر شما چقدر باید به یک کودک بگویی: «منظّم باش!»
تا منظّم شود
آن‌هم تا این‌قدر یعنی؟!
اصلاً گفتن و تکرار اثر دارد؟!
یا بر لجبازی می‌افزاید؟!

فرزندانم منظّم‌ند
بیش از آن‌چه انتظار می‌رود
انتظار از کودکانی دبستانی*

دیروز عصر
جمعه یعنی
یکهو این را دیدم
چیزهایی که مریم روی تخته‌سفیدش نوشته بود



دیدم برنامه‌ریزی کرده است
برای نظمش
کودکی سوم دبستانی
پرسیدم: «کسی گفته این را بنویسی؟»
فکر کردم شاید معلّمش گفته
یا پرورشی مدرسه
چون من که نگفته بودم
پاسخ داد:
«نه! خودم به ذهنم رسید»

نظم گفتنی نیست
اصلاً اخلاق این‌طور است
کودک نگاه می‌کند و می‌آموزد
گفتن نمی‌خواهد
وقتی نظم ببیند
وقتی برنامه‌ریزی ببیند
یاد می‌گیرد

این‌طور اگر بیانگاریم...
با خود می‌اندیشیدم امروز
تربیت اصلاً کاری ندارد
سه تا بچه باشد یا سی‌تا
همه‌شان را می‌شود بدون زحمت تربیت کرد
کافیست اول خود را تربیت کنی!

*صرف نظر از رخصت‌هایی که خودم داده‌ام
لباس را تا نکرده مثلاً در کشو بگذارند
گفته‌ام همین‌که جمع می‌کنند و در جای خود می‌نهند کافیست
زیرا خودم هم عادت به تا کردن ندارم
و بر نظمی که خودم نداشته باشم امرشان نمی‌کنم!
:)

پ.ن. افتاده است روی دور
امروز از مدرسه آمده این را نوشته:



برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
نجّاری خانگی + شنبه 95 فروردین 21 - 9:47 صبح

آیا می‌شود با هزینه‌ای کمتر
در حدّ یک سوم
کمد و دیگر لوازم چوبی منزل را تهیه کرد؟!
به صورت خانگی
خودمان بسازیم یعنی
می‌شود، آری می‌شود...
ما کردیم و شد
زیاد هم سخت نبود!

داستان آن این است:

تا وقتی یکی‌شان مدرسه می‌رفت
میز خودم کافی بود
حتی وقتی دو تا شدند
شیفت‌شان فرق می‌کرد
یکی صبحی و دیگری عصری
مشق‌هایشان را روی همان میز می‌نوشتند



مشکل خاصّی نبود
تا این‌که...
وقتی سه بچه مدرسه‌ای داشته باشی
با هم که قرار باشد مشق بنویسند
امسال یعنی
همین سال تحصیلی که در گذر است...
هر کدام کلّی کتاب و دفتر
هم میز تحریر و هم البته کمد نیازشان است
به این دلیل، دست به طراحی زدم



میزهای همراه با کمدی که در مغازه‌ها می‌فروشند
چند ایراد عمده برای ما داشتند:
1. بزرگ بودند و جای زیادی اشغال می‌کردند
2. گران بودند و سه تای‌شان بار اضافی مالی تحمیل می‌کرد
3. سنگین و جابه‌جایی‌شان در منزل دشوار
4. نیاز به صندلی داشتند و آن نیز بر اشغال فضای خانه می‌افزود


من با میزهای نشستنی روی زمین بیشتر موافق بودم
پس طرح فوق را با این ویژگی‌ها کشیدم:
1. نیازی به صندلی ندارد
2. جای کمی اشغال می‌کند
3. سبک است و به سادگی قابل جابه‌جایی
4. چوب کمتری نیاز دارد و طبیعتاً ارزان‌تر می‌شود


به شکلی طراحی کردم که میز تحریر در حالت عادی بسته باشد
به عنوان در روی کتابخانه تحتانی
بخشی که کتاب‌ها در آن قرار می‌گیرد
که سنگینی‌شان در پایین میز
به تعادل و ثبات بهتر آن کمک می‌کند
بخش بالایی را شیب‌دار طراحی کردم
تا وسایلی مانند مداد و خودکار سر بخورد و برود ته
به راحتی بیرون نیافتد
و همین شیب
سبب شود نور لامپ اُریب بتابد به میز مطالعه
یک لبه کوچک در جلو
مانع تابش مستقیم نور لامپ به چشم‌ها می‌شود

و رفتم نجّاری
چندین جای مختلف
قبول نمی‌کردند
همه‌شان مدعی بودند که فقط سِری‌کاری می‌کنند
تعداد بالا می‌زنند یعنی
خیابان کاسه‌گران شهر قائم را گشتم
جای معروفی در شهر قم
یک نجّار پیدا کردم
قبول کرد
پیشنهاد کرد با نئوپان روکش‌دار بسازد
قبول کردم



هر کدام 80 هزار تومان در آمد
روزهای آخر شهریور بود
قبل از باز شدن مدرسه‌ها کار تمام شد
و میزکمدهای کوچک
به سادگی در خودروی سواری جا شدند و به خانه آوردم



لولایی که می‌خواستم را پیدا نکرد نجّار
به اجبار با ترفند دیگری باز شدن میزها را پیاده‌سازی کردم
بچه‌ها از این میزها خیلی خوش‌شان آمد
تمام دفتر و کتاب‌های‌شان بسامان شد
و نظم و نسق گرفت
احساس هویّت تحصیلی هم که به کنار
انرژی و امیدی که حسّ بهتری از دانش‌آموزی به آن‌ها می‌دهد



یک حرف عجیب از نجّار شنیدم
این‌که چوب‌ها را خود نمی‌بُرد
نئوپان روکش‌دار (ملامینه) ابزار ویژه‌ای برای برش نیاز دارد
ابزاری که فقط بعضی شرکت‌ها در اختیار دارند

چند هفته‌ای که از سال تحصیلی گذشت
مشکل لباس هم پیدا شد
حالا هر سه‌شان لباس‌های ویژه مدرسه داشتند
در کنار سایر البسه‌شان
آویزان کردنش به جالباسی عمومی منزل هم داستانی داشت برای خود
لباس‌های مدرسه‌ای به رنگ و شکل هم
و اشتباهاتی که رخ می‌داد و جابه‌جاپوشی‌ها
و کلاً بی‌سامان بودن البسه
مرا بر آن داشت که به سه کمد بیاندیشم
برای سه فرزند محصّلم

قیمت آماده‌اش در مغازه دانه‌ای 400 هزار تومان می‌گفتند
که چند ایراد عمده داشت:
1. معمولاً کشو داشتند که نیازی به آن نداشتیم
2. قد بچه‌ها به میله آویز آن‌ها نمی‌رسید و بلند بودند
3. قیمت هم که واقعاً گران، سه‌تایش سر به میلیون می‌گذاشت


این شد که دوباره دست به طراحی شدم
با نرم‌افزار PolyBoard کمدها را به صورت سه‌بعدی طراحی کردم
و به سراغ همان نجّار رفتم



کمدی طراحی کردم که کوتاه باشد
دست بچه‌ها به میله آویز برسد
تجربه هم نشانم داده بود
که معمولاً ما چیزهای فراوانی را روی کمدها قرار می‌دهیم
گفتم سقف کمد را هم دوردار بسازم
که خودش فضای اضافه‌ای باشد برای قرار دادن بعضی وسایل

تعجب کردم
وقتی قیمت 300 هزار تومان را از نجّار شنیدم
باز هم مقرون به صرفه نبود
از پسش بر نمی‌آمدم
این شد که سراغ جایی را گرفتم که نئوپان‌های روکش‌دار را می‌بُرید
ولی...
هیچ...
هیچ نجاری آدرس نمی‌داد
از هر نجّاری که می‌پرسیدم
با شگفتی...
انگار تعمّداً قصد پنهان‌کاری داشتند
مشکوک شدم
حتی یک نجّاری گفت من قطعات را برایت سفارش می‌دهم
و متری 30 هزار تومان به دستت می‌رسانم
ولی او هم نشانی شرکتی که برش را انجام می‌دهد نداد!

اندیشیدم اتصال قطعات که نباید سخت باشد
دشواری کار بیشتر همان برش است
پس از دوستان و آشنایان سراغ گرفتم
تا این‌که یکی از دوستان آدرس داد:
بعد از پل امینی‌بیات
یه کوچه‌ای هست دست راست
یه مغازه دیدم که چوب‌های بزرگ رو برش می‌ده!


رفتم
و نجّارها را دیدم
صف کشیده و منتطر
ماجرا را فهمیدم
و جریان کلاه‌برداری بزرگ را
آن‌چه امروز اتفاق می‌افتد...

یک وقتی
نجّار باید نئوپان را برش می‌داد
روکش را دستی می‌چسباند
چسب می‌زد و در گیره می‌گذاشت
آخر سر هم میخ می‌کوبید
بیشتر کارها هم با دست
خب البته که قیمت یک کمد معقول بود زیاد بیافتد

اما امروز...
نئوپان‌ها یا MDFها
در کارخانه روکش می‌خورند
ملامینه یا لترون
ملامینه حدود 2 میلی‌متر ضخامت دارد و بسیار مقاوم در برابر آب و ضربه و فشار
خیلی هم زیبا و در طرح‌های متنّوع
که حتی رنگ هم نمی‌خواهد
بعضی هم روکش «های‌گلس»
که مانند شیشه است و با طرح‌های بسیار درخشان

نجّارها به همین‌جا می‌آیند
همین‌جایی که من پیدا کردم
اندازه‌ها را می‌دهند
شرکت هر پانل نئوپان ملامینه را 130 هزار تومان
و هر پانل MDF را 200 هزار تومان می‌فروشد
پانل‌هایی که حدوداً 6.6 متر مربع مساحت دارند
یعنی ملامینه کمتر از 20 هزار تومان متری
و MDF حدود متری 30 هزار تومان
قطعات شما را هم برش می‌دهد
این‌جایی که من رفتم با دست برش می‌دادند
جاهایی هم هست که با دستگاه برش خودکار CNC
یک پرتو لیزر همه کار برش را به انجام می‌رساند
و نجّار
فقط یک متصل‌کننده است
قطعات را بدون استفاده از چسب
تنها با پیچ به هم وصل می‌نماید
کاری بسیار آسان و پرسود
پرسود؟!
زیرا پولی را می‌گیرد که متناسب با حجم کار نیست
و مشتری
ما یعنی
گمان می‌کنیم حق با اوست
و زحمت زیادی کشیده
پولی را می‌دهیم که به نجّارهای نخستین می‌دادیم
امروز نجّاری با این تعریف جدید
با این فناوری‌ها...
خلاصه زیاد دارند می‌گیرند
نجّارهایی که این‌چنین قیمت می‌دهند!

وقتی دیدم سرش شلوغ است
نجّارها می‌نشستند و تک به تک اندازه‌ها را می‌گفتند
متصدّی هم وارد نرم‌افزاری می‌کرد
که قطعات را می‌چید در یک پانل کامل
و پرینت آن را
می‌داد برای برش

در صف نایستادم
آمدم خانه و نرم‌افزار را در اینترنت جستم
CutMaster 2D Pro
اصلاً سخت نیست
ابتدا اندازه پانل را می‌دهی
دیده بودم که پانل‌هایشان را 183 در 366 محاسبه می‌کنند
از هر اندازه می‌گویی چند تا می‌خواهی
اگر هم مصرّ باشی که «به راه چوب» برش داده شود
مثلاً برای درهای کمد
که معمول است خطوط طرح چوب عمودی باشند
گزینه خاصی را در نرم‌افزار فعال می‌کنی
در نهایت
برای هر پانل یک صفحه پرینت به تو می‌دهد نرم‌افزار
جاهایی را که باید نوار دور بخورد
نواری که حدود 2 میلی‌متر ضخامت دارد
و باید آن را نیز در اندازه‌هایت به حساب آوری
یک خط زیر آن می‌کشی
که به شرکت می‌فهماند باید آن اضلاع را نوار بچسباند
نوار را هم دستگاه می‌زند
آن نیز کاری ساده و بدون زحمت است

این بار پرینت‌ها را بردم
دیگر در صف نایستادم
در صفی که نجّارها ایستاده بودند!



یکی از نجّارها گیر داد که: حاج آقا شما چرا اومدی این‌جا؟!
گفتم: شما نجّارها گران می‌گیرید
آمدم خودم بسازم تا ارزان در آید
کنایه‌ای زد:
«اگر شما بیایید نجّاری کنید
فردا هم ما نجّارها منبر می‌رویم‌ها...»

و قطعات را گذاشتم صندوق عقب
آوردم خانه و مونتاژ کردم
منصفانه حساب کنیم، مفت در آمد
تمام قطعات چوب روی هم حدود سیصدهزار تومان
دو تا پانل ملامینه برد، با هزینه برش و نوار دور
حدود 80 هزار تومان هم ابزار و یراق
از گازر و لولا تا پیچ و برچسب دایره‌ای روی پیچ و لوله آویز و...
می‌دانید قیمت هر کمد چند در آمد؟!
فقط و فقط...
آری فقط و فقط 130 هزار تومان!
باورتان نمی‌شود!
حالا منصفانه هست که نجّار بگیرد 300 هزار تومان؟!



از همه زیباتر این‌که بچه‌ها هم کمکم کردند
قطعات خیلی تمیز بود
نیازی نبود در حیاط کار کنم
روی فرش یک پارچه‌ای انداختم و مشغول اتصال شدم
بچه‌ها هم در تلاش
قطعات را نگه می‌داشتند تا من پیچ‌ها را ببندم
از این‌که کمدهایشان را خودشان می‌ساختند
غرق لذّت
یک روز و نیم طول کشید
بستن هر کمد فقط نصف روز زمان گرفت
دو سه ساعت یعنی

در میان طرح‌های ملامینه
طرح «گردوی قدیمی»‌ را انتخاب کردم
که نجّارها به آن «سِویز آنتیک» می‌گویند
چون این طرح‌ها از ترکیه آمده
و در زبان ترکی «گردو» را «سویز» گویند



چند ماهی‌ست که بچه‌ها کمد دارند
لباس‌هایشان را خود مدیریت می‌نمایند
نظم بیشتری یافته
و من هم
هر جا رفته‌ام و با هر که سخن گفته‌ام
قصه «نجّاری خانگی» را تعریف کرده
و جالب این‌که
در همین چند وقت
چند تن از دوستان عمل کرده و جواب گرفته‌اند

یکی باید درب کابینت‌هایش را تعویض می‌کرد
نجّار گفته بود یک میلیون و هشتصد هزار تومان هزینه می‌شود
اگر بخواهد MDF‌ بزند درها را
راهنمایی‌اش کردم
خودش با CutMaster اندازه زد
و MDF را قطعه‌قطعه شده تحویل گرفت
نصب کرد
می‌گفت با ششصد هزار تومان کارش انجام شده!

این شد که به نظرم آمد در وبلاگ بنویسم
تصاویر را هم قرار بدهم
تا مخاطبین هم چه بسا بهره‌مند شوند
با یک تیر دو هدف؛
هم هزینه پایین
هم یک دورهمی در منزل برای ساخت و ساز

و چقدر بچه‌ها ساختن را دوست دارند
باور نمی‌کنید؟!
خودتان امتحان کنید! :)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 - ساخت 12 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
نمایش کودکانه + پنج شنبه 95 فروردین 19 - 10:17 عصر

گفت: هدیه روز پدر!
نمایشی که با هم اجرا کردند
سیدمرتضی در نقش راوی
سیداحمد نقش رسول مکرّم اسلام (ص)
و مریم
در نقش سیده زنان عالم، صدیقه کبری (س)
عنوان نمایش: «ام ابیها»
متن آن از کتاب «هدیه‌های آسمانی» سوم دبستان اخذ شده

با هم تئاتر بازی کردند
ایده از مریم
کارگردانی و طراحی لباس و بازی‌گردانی هم از خودش

سیدمرتضی تازه به درس تشدید رسیده
بسیاری از کلمات را نخوانده
بعضی از حروف را...
پُرغلط می‌خواند
اما... مهم این است که می‌خواند
در نقش راوی...!

گفتند: سه نمایش دیگر هم در دستور کار داریم
قرار است تمرین کنند و در روزهای بعد
برای پدرشان اجرا نمایند!

نخستین نمایش نیم‌ساعته‌شان، ساعتی پیش اجرا شد
با تشکر از بازیگران خردسالم! :)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
پاپیون + دوشنبه 94 اسفند 24 - 10:59 صبح

یه پیراهن برای سیدمرتضی خریدم
نُه تومن
ساده و بدون نوشته‌های خارجی
ساخت ایران
ولی...
یه پاپیون اشانتیون داشت

به فروشنده گفتم بردارد
سیدمرتضی خودش مدرسه بود
ممکن بود اگر بعداً خودش ببیند
دلش بخواهد روی لباسش بماند
بچه‌ها معمولاً‌ این‌طورند
خود ما هم بودیم
یک چیز را کامل می‌خواهیم
با تمام متعلّقاتی که در مغازه به آن چسبیده است
و فروشنده برداشت

مریم همراهم بود گفت:
«مگه پاپیون اشکال داره؟»
گفتم:
«نه دخترم، اشکال نداره
ولی...
آدم‌هایی که از آن استفاده می‌کنند
در جامعه ما معمولاً نگاه خوبی نسبت به آن‌ها وجود ندارد!»

فروشنده خندید
سرم را که بلند کردم گفت:
«توجیه خوبی بود حاج آقا :)»

ولی واقعاً همین است
ما با لباس پوشیدن
باند و گروه و دسته خود را نشان می‌دهیم
این‌که در کدام خرده‌فرهنگ نفس می‌کشیم
و با کدام بخش از جامعه ارتباط داریم
متعلّق به چه فرقه‌ای هستیم
و مایل به ارتباط با چه افرادی می‌باشیم

تصوّر می‌کنم باید:
دقّت کنیم لباس اشتباه تن فرزندانمان نکنیم
و آنان را در گروهی قرار ندهیم که نمی‌خواهیم در آن باشند!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

<   <<   21   22   23   24   25   >>   >

چهارشنبه 103 آذر 7

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
سیده مریم - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X