سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

بخشندگی و دلاوری، صفاتی ارجمند هستند که خداوند سبحان، آنها را در وجود هرکه دوستش بدارد و آزموده باشد، می نهد . [امام علی علیه السلام]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
لیمو و پرتقال + چهارشنبه 95 اسفند 11 - 6:47 عصر

نفری یک لیمو و یک پرتقال
یک چاقو هم
تا پوست بکنند خودشان
از سه‌شنبه‌بازار خریده و تازه و جلب‌نظرکننده

تا بَه‌بَه و چَه‌چَه‌شان از شیرینی ِ میوه‌ها در آمد
حس کردم وقت گفتن چیزی‌ست
نمی‌شود این همه خوش‌مزگی را خالی رها کرد
این شد که گفتم:
- عجیب نیست؟!
با تعجب پرسیدند: «چی؟»

[هر سه به دور میز نشسته
لیمو‌شیرین‌خوران
نگاهم می‌کردند]
- ببینید این دو میوه را
یکی زرد
یکی نارنجی
چه رنگ‌های زیبایی دارند
ولی عجیب است
این‌که هر دو در یک خاک بزرگ شده‌اند
هر دو روی چوب رشد کرده‌اند
چوب ِ درخت
یک آفتاب بر هر دو تابیده
یک باران به هر دو باریده
ولی دو رنگ مختلف دارند
واقعاً عجیب نیست این تفاوت؟!
چرا دو جور مختلف شده‌اند؟!

آن‌ها هم به کمک آمدند
«یا مثلاً سیب که قرمزه»
- آفرین مریم! یا زرد یا سبزه
«یا موز»
- آفرین سیداحمد! که زرده
جالب این‌که مزه و طعم و بوی این میوه‌ها هم با هم فرق داره
توت فرنگی، تمشک، توت سیاه
«توت قرمز که درازه، یه بار خوردیم»
این را سیدمرتضی اضافه کرد!
- بله، آفرین پسرم!



حالا با این همه میوه‌های قشنگ و زیبا
این تعجب‌آوره که
یه آدمایی تو انگلیس و آمریکا هستن
که می‌گن: خدا نیست!
باورتون میشه؟!
مثل: ریچارد داوکینز و دیوید هیوم و راسل و...!

شگفتی بچه‌ها به اوج رسید
تا به حال نشنیده بودند که کسی خدا را انکار کند
در این دوره و زمانه
همیشه انکار خدا مربوط به بت‌پرستان زمان نوح و ابراهیم بود
یا قبل از ظهور اسلام
اما این‌که امروز هم...

فکر کردم وقتش است
بالاخره که با این شبهات مواجه خواهند شد
با اندیشه‌های فلسفی منکر الوهیت
- بله بچه‌ها
امروز هم در آمریکا و انگلیس هستن از این آدما
که اسم خودشون رو هم گذاشتن دانشمند
ولی این همه میوه زیبا و خوش‌مزه را می‌بینن
باز هم می‌گن خدا وجود نداره
«ما که خدا رو ندیدیم
پس چرا باید بگیم هست»
اینا این‌جوری می‌گن!

و بچه‌ها ناخودآگاه به پاسخ مبادرت ورزیدند:
«خدا رو ندیدیم، این چیزهایی رو که خدا خلق کرده رو که می‌بینیم
مثل همین میوه‌ها»

«وَهُوَ الَّذِی مَدَّ الْأَرْضَ وَجَعَلَ فِیهَا رَوَاسِیَ وَأَنْهَارًا وَمِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِیهَا زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ» (رعد:3)
و اوست که زمین را گسترانید، و در آن کوه هایی استوار و نهرهایی پدید آورد و در آن از همه محصولات و میوه ها جفت دوتایی [که نر و ماده است] قرار داد، شب را به روز می پوشاند، [تا ادامه حیات برای همه نباتات و موجودات زنده ممکن باشد]؛ یقیناً در این امور برای مردمی که می اندیشند نشانه هایی [بر توحید، ربوبیّت و قدرت خدا] ست. (ترجمه انصاریان)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
راه پیمودیم + جمعه 95 بهمن 22 - 6:13 عصر

در چنین مناسبت‌هایی
این دو دست لباس کماندویی که دوختم
عجیب به کار می‌آید!
حالا دخترم هم مصرّ است
که چنین لباسی برایش بدوزم
بهانه آوردم که پارچه‌ام تمام شده
که البته واقعاً هم شده
می‌گوید بخریم
می‌گویم دیگر ندیده‌ام
آیا می‌توان چادر کماندویی دوخت؟!
چادری هم‌رنگ آن لباس‌ها؟!



تصویر فرزندانم در راهپیمایی امروز، غیر یهویی! :)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
کالای خارجی + پنج شنبه 95 بهمن 21 - 12:49 عصر

«بابا، ما تا حالا کالای خارجی خریدیم؟»

تلویزیون چه کرده؟!
رسانه چه قدرتی دارد
صداوسیما واقعاً دانشگاه عمومی‌ست
چطور تا بطن اندیشه کودکان ما پیش می‌رود!



این را مریم پرسید
و هنگامی که جوابش را دادم
حیرت و ناراحتی و غصه در چهره‌اش پیدا شد:
- بله دخترم!
«مثلاً چی؟»
به دور و برم نگاه کردم
لازم نبود خیلی بگردم
از وسایل درس و مشقش که جلوی روی خودش بود شروع کردم:
- ببین، این مداد فیبرکاستل است، خارجی‌ست
این پاک کن
این خط کش که روی آن انگلیسی نوشته
این ماژیک‌ها چینی هستند
آها، این جامدادی خودت
این تراش هم خارجی‌ست
آن بخاری...، نه، آن ایرانی‌ست
چرخ خیاطی‌مان خارجی‌ست
اتوبخار
این مانیتور LG هم... البته همه قطعاتش خارجی‌ست
ولی در ایران به هم وصل کرده‌اند
این خارجی‌ست
آن خارجی‌ست...

کمی که شمردم
خیلی ناراحت شد
ناگزیر شدم دست از کار و بارم بکشم و با سؤالی سر حرف را باز کنم:
- می‌دانی چرا بیشتر وسایل ما خارجی‌ست؟!
شماتت‌ناک جواب داد: «چون مردم ما تنبل هستند!»
- خب دخترم، اول که تنبل نبودند
یک اتفاقاتی افتاد که شدند
بگویم؟!
با تکان دادن سرش موافقتش را اعلام کرد
و من یک روضه مفصّل برایش خواندم:

یک روزی در کشور ما
مردم همه وسایل مورد نیاز خود را «تولید» می‌کردند
ولی بعد
انگلیسی‌ها آمدند و به شاه ما رشوه دادند
یعنی پول دادند تا اجازه دهد کالاهای خود را در کشور ما ارزان بفروشند
آن‌ها چون کارخانه داشتند
تولید انبوه
کالاها را ارزان‌تر تولید می‌کردند
وقتی کالاهای ارزان آن‌ها آمد در کشور ما
مردم ما بیکار شدند
یعنی دیگر کسی از آن‌ها چیزی نمی‌خرید
و آن‌ها هم «تولید»‌ را رها کردند
و بعد از چند نسل که گذشت
اصلاً «تولید» را فراموش کردند
فناوری و صنعت و دانش آن هم کم‌کم از بین رفت
و ما امروز محتاج کالاهای خارجی شدیم

«یعنی هنوز هم دارند به شاه رشوه می‌دهند؟!»
- نه دخترم، ما دیگر شاه نداریم
«منظورم پسر شاه است که در خارج است»
- او که دیگر قدرتی ندارد

معلوم بود منظورش این است که پس حالا که شاه نداریم
پس چرا هنوز هم «تولید» نمی‌کنیم
نمی‌دانستم چطور برایش توضیح دهم
که امروز شاه‌ها زیاد شده‌اند
هر مسئولی یک شاه کوچک است در دستگاه اداری خود
و بعضی از مسئولین هستند که امروز رشوه‌ها را می‌گیرند
و مثلاً فلان قرارداد نفتی را می‌بندند
یا مجوّز ورود فلان کالای خارجی را امضا می‌کنند
نمی‌دانستم آیا باید برایش بگویم
که قرار بود کالاهای قاچاق را آتش بزنند و معدوم کنند
ولی خود مسئولین مربوطه
آن‌ها را به مزایده گذاشته
در داخل کشور به فروش می‌رسانند
نمی‌دانستم آیا وقتش هست که این‌ها را بگویم یا نه
آیا باید بفهمد که چند سال پیش یک شاه رئیس یک بانک بود
که امروز فرار کرده و در کانادا زندگی می‌کند
یک شاه دیگر...
و شاه‌های دیگر
آیا اگر این‌ها را بگویم...

شاه رفت
شاه‌های کوچک اما هنوز هستند...
باید یک روز این را برایش توضیح دهم!

ولی دست‌شان درد نکند
صداوسیما خوب دارد کک به تن کودکان ما می‌اندازد
تا نسبت به «تولید» حسّاس شوند
به عدم استفاده از کالای خارجی!

نیروهای جوان دارند می‌آیند
کم‌کم کارها را دست می‌گیرند
این‌ها رویش‌های انقلاب است!
:)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
چند غنچه + یکشنبه 95 دی 12 - 7:49 صبح

هر سه‌تایشان
دعوتی هر ساله از سوی مرکز خدمات
خدا خیرشان بدهد
چقدر خوشحال می‌شوند کودکان

امسال هر سه‌تایشان
بهترین ِ کلاس‌شان هستند
شاگرد اول یعنی
این گفته معلم‌هایشان است
درس‌هایی را می‌خوانند
که یک‌بار
به صورت کامل
تابستان خوانده‌اند
چطوری؟
این‌طوری که روزهای ابتدای تابستان هر سال
به کتاب‌فروشی درسی بازارچه المهدی صفائیه می‌رویم
با هم
و کتاب ریاضی و بنویسیم سال بعدشان را می‌خریم
هر روز دو صفحه از هر کتاب را می‌نویسند
به مِهر نرسیده
کتاب‌ها تمام می‌شود
به مدرسه که می‌روند
درس‌های اصلی را پیشاپیش خوانده‌اند!

این روش را از شیوه آموزشی حوزه فراگرفتم
اصراری که اساتید ما داشتند بر پیش‌مطالعه
این‌که شاگرد سر کلاس حاضر نشود
مگر این‌که از قبل
درس را از روی کتاب خوانده باشد

کمی هم به روش G5 شباهت رسانده
تکراری که با فاصله همراه می‌شود
و اطلاعات را به حافظه درازمدّت منتقل می‌سازد

خدا را شکر که در این چند سال خوب جواب داده
و تأثیر مثبتی در یادگیری آنان داشته

آموزش نیز از وظایفی‌ست که پیش از مدرسه
و البته که بیش از مدرسه
بر عهده والدین است!

دعا می‌کنم خدا حفظ‌شان کناد و از خواصّ اهل حق قرارشان دهاد! آمین!

پ.ن.
دو تا شلوار آبی را
همین‌هایی که پسرهایم پوشیده‌اند
چند روز پیش خودم برایشان دوختم
پارچه‌اش را هم از سه‌شنبه‌بازار محل خودمان خریدم
ارزان و مناسب
گفتم کودک‌اند
به نظرم رسید رنگی شاد برایشان انتخاب کنم
چون جیب داخلی هم دارد
بزرگ و جادار
دو تا
یکی در هر طرف
که راحت پول‌هایشان را در آن قرار بدهند
خیلی به آن علاقه‌مند شده‌اند! :)

پ.ن.
تصویر همین همایش را
اولین‌باری که شرکت کردیم
دو سال پیش
در این نشانی قرار داده بودم!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
جشن ِ الفبا + چهارشنبه 95 آذر 17 - 6:53 صبح

نمی‌دانم از کجا آمده
یا چه کسی آورده
ولی اتفاق خوبی‌ست
بد نیست یعنی

آخر سال اول دبستان که می‌شود
کودکان خواندن و نوشتن را که یاد گرفتند
تمام الفبا را
یک جشنی مدرسه می‌گیرد
البته هزینه را از والدین
مدرسه دولتی هم حتّی
و خوب سنّتی‌ست ظاهراً
این که دانش‌آموز احساس می‌کند آدم جدیدی شده است



امسال
تصویر سیدمرتضی را که به دیوار متصل کردم
به عنوان آخرین فرزند باسوادم
مریم پرسید:
«با آن جای خالی چه کنیم؟»
گفتم: «نمی‌دانم»
ادامه داد:
«کاش یه بچه دیگه هم بود که عکسشو اون‌جا می‌زدیم!»

جوابی ندادم
ولی
به این اصل مهم بیشتر واقف شدم:
بچه‌ها هر چه بیشتر؛ شادتر و خوش‌تر!

کودکان برای یکدیگر
در رفتارهای کودکانه‌شان
محیط و شرایط پرورش و رشد فراهم می‌آورند
هر کدام اخلاق و منشی دارد
می‌شود آموزشی برای دیگران
تا شیوه‌های رفتار متقابل را بیاموزد
به صورت تجربی
به روشی که فراموشی‌ناپذیر است

مثل واکسن می‌ماند
وقتی سه بچه داری
هر کدام انگار فقط دو نوع واکسن را دریافت کرده
ولی وقتی ده تا بچه داشته باشی مثلاً
هر کدام تعامل با 9 نوع انسان مختلف را می‌آموزد
با رفتارها و اخلاق‌های متفاوت
و هنگامی که رشد یافت
در بزرگسالی
می‌تواند با گستره وسیع‌تری از انسان‌ها همکاری نماید
و دلم سوخت برای نسل جدید و با خود گفتم:
«بیچاره و بدبخت آن‌هایی که برادر و خواهر ندارند! چه ظلمی می‌کنند والدینشان به آن‌ها»

امام صادق (ع): «ثَلَاثَةٌ مِنَ السَّعَادَةِ؛ الزَّوْجَةُ الْمُؤَاتِیَةُ وَ الْأَوْلَادُ الْبَارُّونَ وَ الرَّجُلُ یُرْزَقُ مَعِیشَتَهُ بِبَلَدِهِ یَغْدُو إِلَى أَهْلِهِ وَ یَرُوح» (الکافی، ج 5، ص 258)
سه چیز مایه خوشبختی است؛ همسر ِ همراه، فرزندان ِ نیکوکار و شغلی که در شهر فرد باشد و فرد پس از کار، نزد خانواده‏اش رفته و با آنها خوش باشد. (منبع: http://www.mojtabatehrani.ir/fa/Content/1131)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
دفتر یادگاری + پنج شنبه 95 آبان 27 - 6:8 عصر

هدیه گرفته بود
خیلی وقت پیش
دفتر زیبا و کوچکی
تازگی متوجه شدم تصمیم گرفته
آن را برای یادنوشته‌ها تخصیص دهد
وقتی که نشانم داد
و خواست یادگاری برایش بنویسم
در صفحه‌ای که نام مرا
با خط دبستانی خود نوشته بود
و آن را به وصفی زیبا مزیّن ساخته؛
«پدر مهربانم»

پرسیدم: برای چه؟!
پاسخ داد: برای این‌که خدای نکرده اگر یک روز از دنیا رفتی یادگاری داشته باشم!
لبخندی زدم :)
و برایش نوشتم...



خواست برایش بخوانم
گفتم: خودت بخوان!
خط اول را به سختی
خط دوم را دیگر نتوانست تمام کند
هر چه تلاش کرد...
در نهایت گفت:
اشکالی نداره، وقتی بزرگ شدم می‌خونم!

و من برایش
محوری‌ترین قصه «انسان» را نوشتم
اصلی‌ترین و کلیدی‌ترین داستان
مهم‌ترین پیامی که به گمانم یک پدر می‌تواند به فرزندش بدهد!

«وَلَـکِن لِّیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آتَاکُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ إِلَى اللَّـهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا»
ولی می خواهد شما را در آنچه به شما داده امتحان کند؛ پس به سوی کارهای نیک بر یکدیگر پیشی گیرید. بازگشت همه شما به سوی خداست. (مائده:48)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
بحث ِ دانش آموزی + پنج شنبه 95 آبان 20 - 4:6 عصر

از مدرسه آمده
مشق‌ها را که نوشته
می‌گوید: درس بپرس که فردا امتحان هدیه‌ها دارم
می‌دانم منظورش کتاب هدیه‌های آسمانی‌ست
همان دینی یا بینش اسلامی قدیمی خودمان
مشغول کارم...
می‌گویم: آخرین درسی که خواندی را برایم تعریف کن و بگو از آن چه یاد گرفته‌ای



- فروتنی!
+ فقط همین؟! بیشتر توضیح بده
- قصه‌ای درباره امام کاظم (ع) که کارگرشان خرما پشت دیوار مخفی می‌کند و امام ایشان را می‌بخشد و با مهربانی سخن می‌گوید!
+ خب از این قصه چه یاد گرفته‌ای؟

مشخص است که نمی‌داند دقیقاً چه پاسخی به این سؤال بدهد
پرسشم را تفصیل می‌دهم و بنیادی‌تر می‌کنم:
+ چرا این قصه را در این کتاب نوشته است؟
از نگاهش معلوم است پرسشم را نگرفته:
+ چرا اسم مرا در کتاب نیاورده و از یک آدم‌های دیگری صحبت کرده است؟
- خب... چون آن‌ها امام بوده‌اند!
+ آفرین، دقیقاً سؤال من اینه: چرا قصه «امامان» را در کتاب شما نوشته‌اند؟

متوجه می‌شوم درک درستی از فضای کتاب هدیه‌ها ندارد:
+ دخترم اصلاً امام کیست؟
- جانشینان پیامبر (ص) را امام گویند!

همه چیز را حفظ کرده است
از این‌که این طور کتابی توضیح می‌دهد معلوم است:
+ چرا به آن‌ها امام می‌گویند؟
- بابا معلم این چیزها رو از ما نمی‌پرسه‌ها! تو آزمون نمی‌یاد این چیزا.
+ می‌دونم دخترم، فقط می‌خوام بدونم چه چیزایی بلدی.

نمی‌داند چرا به آن‌ها امام می‌گویند
ناگزیر برایش توضیح می‌دهم:
+ امام یعنی جلو، پیش رو، کسی که جلوتر است، خدا آن‌ها را تعیین کرده تا ما رفتارمان را از آن‌ها الگو بگیریم و دنباله‌رو آن‌ها باشیم. قصه آن‌ها را هم در کتاب نوشته‌اند تا ما بخوانیم و یاد بگیریم.

اکنون به قصه کتاب باز می‌گردم:
+ از قصه امام کاظم (ع) یاد گرفتی که به دزد محبّت کنی؟
- بله!
+ یعنی اگر یک شب از خواب بیدار شدیم و دیدیم یک دزدی در خانه ما هست، به او لبخند بزنیم و بگوییم: موفق باشی و بگذاریم همه چیزمان را بزدد!
- نـــــــــــه!
+ پس چی؟! مگه قرار نیست ما از این قصه الگو بگیریم؟ مگه امام (ع) این کار را نکرده است؟

پاسخ را نمی‌داند
اصلاً تا به حال از این زاویه به قصه ننگریسته
کتاب درسی را برای مدرسه می‌دانسته و امتحان و درس و نمره
این‌که «خیلی خوب» بگیرد و خلاص!
درست مثل کودکی خودمان
اما این درست نیست
این آموزش به چه درد بشریّت می‌خورد؟!
جز وزر و وبالی
که تا سنّش بالاتر رفت
در تمام حفظیّات خود شک کند
و بعد یک روز از خود بپرسد: این‌ها چه بود من حفظ کردم؟! چقدر غیرمنطقی!

سعی کردم غیرمنطقی بودن برداشتی که از قصه داشته را با پرسش‌هایم برایش بزرگ نمایم
در همین سن، تردید کند بهتر نیست تا این که وقتی بزرگ شد؟!
+ پس ما اگر از امام الگو بگیریم یک کار نادرست کرده‌ایم؟ زیرا به دزد مهربانی کردن، تشویق او به دزدی‌ست!

کمی مهلت دادم تا تردید خوب در جسم و روحش بنشیند
او به این شک و تردید نیاز دارد
تردید پلی‌ست، به قول شهید مطهری، که باید از آن گذشت!
بدون عبور از تردید که نمی‌توان به جزمیّت رسید:
+ نه دخترم... کمک کردن به دزد کار درستی نیست
اگر یک روز هم یک دزدی به خانه ما بیاید
ما نباید اجازه دهیم چیزی از ما بدزدد
اما...
امام کارگر خود را می‌شناخت
می‌دانست در مضیقه است
مشکلات مالی از یک سو
و فریب ابلیس از سوی دیگر
بنده خدا هم پنهانی مقداری خرمای ناچیز برداشته
و امام می‌دانستند که این آدم «قابل اصلاح» است
ما وقتی امید داریم دیگران اصلاح شوند
آن‌ها را می‌بخشیم
عفو می‌کنیم
عفو به امید تغییر رفتار
زیرا می‌دانیم اگر دعوا کنیم و برخورد سخت
لج‌باز می‌شوند و بیشتر در گناه فرومی‌روند!

توقع این است که معلّم این طور بحث کند
یعنی ما با این انتظار است که فرزندمان را به آموزش و پرورش می‌سپاریم
اما وقتی این طور نیست
دوباره تعلیم و تربیت به دوش خودمان می‌افتد
و رشد فرهنگی او دست خودمان را می‌بوسد!

اگر فرزندانمان این مفاهیم را «نفهمند»‌ و درک نکنند
وقتی بزرگتر شوند
با کوهی از شبهات مواجه می‌گردند
که سال‌ها با «حفظ کردن» این اطلاعات هضم نشده
وبال گردن خویش ساخته‌اند!

پناه بر خدا از توهّم ِ «دانستن»
خیال ِ «علم» داشتن
که خواندن کتاب‌های زیاد برای انسان پدید می‌آورد
داده‌هایی بدون تحلیل، علم‌هایی‌ست که سود نمی‌رساند!

امیر المؤمنین علیٌّ علیه‏السلام : وَاعلَم أ نَّهُ لا خَیرَ فی عِلمٍ لا یَنفَعُ ، ولا یُنتَفَعُ بِعِلمٍ لا یَحُقُّ تَعَلُّمُهُ . بـدان کـه در دانـش ناسودمند خیرى نیست و آموختن دانشى که سزاوار آموختن نیست، سودى ندهد . (نهج البلاغة : الکتاب 31 ، منتخب میزان الحکمة : 404)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - مدرسه 36 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
سؤالات ِ سخت + سه شنبه 95 مهر 20 - 9:25 عصر

شروع شده است انگار
سیل پرسش‌های دشواری که کودکان معمولاً می‌پرسند
وقتی که قرار است بزرگ شوند
وقتی که یکهو عقل‌شان افزایش می‌یابد انگار
آری...
به نظرم چنین است
به یک سنّی می‌رسند که
چیزهایی در نظرشان می‌آید که...
چیزهایی که
قبلاً به آن‌ها نمی‌اندیشیدند

اگر در رشد کودکان دقّت کنیم
من این‌طور یافتم
یک روزهایی تغییر ناگهانی دارند
تغییری که کاملاً محسوس است
کودکی که قبلاً به ظاهر و لباسش اهمیت نمی‌داد
یک‌روز نسبت به آن حساس می‌شود
کودکی که پیش از این خیلی به بزرگ‌تر احترام نمی‌گذاشت
راحت بود یعنی
ناگهان می‌بینی آداب نشست و برخاست جلوی بزرگ‌ترها را در نظر می‌گیرد
کودکی که تا دیروز اصلاً به «خدا» و ماوراء نمی‌اندیشید
امروز یکهو
می‌بینید که مدام پرسش‌های «معنوی» می‌کند!

چند روز پیش مریم پرسید: «خدا استراحت نمی‌کند؟ خسته نمی‌شود؟»
در خود فرورفتم: آخر آدم چطور می‌تواند این سؤالات سخت را پاسخ دهد؟!
پاسخی در ذهن دارم
ولی چگونه بیان کنم که یک کودک بتواند درک کند؟!
از آن‌چه پیش از این گفته بودم کمک گرفتم:
«قبلاً بهت گفته بودم که این دنیا فرقش با تمام عوالم دیگه تو چیه
تو این‌که محدودیت داره
همه منابع تو این دنیا محدودن
محدودیت اصلاً خاصیّت اصلی دنیاست
برای امتحان
پس وقتی ما کاری انجام می‌دیم
ماهیچه‌های ما به خاطر همین محدودیت پر از اسید اوریک می‌شن
مواد زائدی که به خاطر سوخت و ساز سریع توشون جمع شده
انرژی کم میارن
این باعث میشه احساس خستگی کنیم
اما از این عالم که بریم بیرون
دیگه محدودیت نیست
پس انرژی هم کم نمیاد
پس هیچ کی احساس خستگی نمی‌کنه که نیاز به استراحت داشته باشه
خدا هم فراتر از همه هفت تا عالمه»


ادامه داد: «خب مگه خدا مغز نداره؟ خوابش نمی‌گیره؟»
- دختر گلم
منظورت اینه که «خدا تفکّر می‌کنه؟»
خدا با ما انسان‌ها فرق داره
خدا برای فکر کردن نیازی به مغز نداره
مغز برای ما انسان‌هاست
فکر کردن خدا خیلی متفاوته با اون چیزی که تو ذهن ماست!

گفت و گویمان به طول انجامید
اما
مطمئن نشدم در نهایت
که در پس آن‌همه سؤال و جواب
آیا متقاعد شد
یا خیر
سکوتش نمی‌توانست بیّنه‌ای محسوب شود بر پذیرش!

اما امروز
با پرسش‌های دشوار دیگری مواجه شدم
سیداحمد پرسید
وقتی که در حرم بودیم
هنگامی که دسته‌های عزا برای سلام به حضرت (س) داخل صحن می‌شدند:



«اون چیه؟»
- عَلَم یا علامت.
«چرا این شکلیه؟»
-...
«چرا مردم با زنجیر خودشان را می‌زنند؟»
-...
«چرا بالا پایین می‌پرند؟»
-...
«اینا چه کار زشتی کردن، به سرشون گِل مالیدن!»
-...
«...»

قبل‌ترها که می‌دید نمی‌پرسید
این‌بار اما...
این‌بار دشواری کار در سمت «درک ماوراء» نبود
ناشی از «انحراف از سنّت‌های اسلامی» بود
چطور باید برای او توضیح می‌دادم که بعضی از این‌کارها اشتباه است
در اسلام وارد نشده
چه بسا نهی هم شده
چگونه برایش بگویم که بعضی از این سنّت‌ها
غیراسلامی‌ست
مردم ما در گذشته تاریخی خود
از هندوها یا مسیحیان برداشته‌اند
بعضی از این شیوه‌های نادرست عزاداری را
یواش در گوشش گفتم:
«راستش من هم هنوز نفهیده‌ام که آن عَلَم بزرگ چیست
و از کجا آمده است!»


سعی کردم نه تأیید رسمی کنم
و نه ردّ
اجمالاً مطلب را در ابهام نگهداشتم:
«خودت بزرگ شدی تحقیق کن ببین اینا چیه و برای چی»
بلکه خودش پاسخش را بیابد!

پاسخ به این قبیل سؤالات نیز سخت است
وقتی که کودک خطایی را از بزرگی می‌بیند:
«اگه دروغ بده چرا فلانی دروغ گفت؟!»
«اگه خبرچینی زشته، چرا فلانی خبرچینی کرد؟!»


وقتی با ذهنی مواجه می‌شوی که بکر است
تازه با دنیا آشنا شده
هنوز کشت و زرعی در آن نشده
انسان نگران می‌شود
نگران این‌که چطور آن را بپرورم که ضایع نشود
و از ضایعان روزگار نگردد!

«اِنَّما قَلْبُ الْحَدَثِ کَالاْرْضِ الْخالِیَةِ، ما اُلْقِىَ فیها مِنْ شَىْء قَبِلَتْهُ» (نهج‌البلاغه، نامه31)
قطعاً دل جوان همانند زمین خالى است، هر بذرى در آن ریخته شود مى پذیرد.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
پای سیب + چهارشنبه 95 شهریور 31 - 8:0 عصر

امروز عصر مریم برایمان پخت
یک عدد پای سیب!
خوشمزه هم بود



[تصویر بالا با کیفیت بالاتر]
پارچه بزرگی پهن کردم روی زمین
یک سینی بزرگ داخل آن
مواد اولیه را خودش ترازو زد
یک به یک دور هم جمع کرد
همزن را دست گرفت و به تنهایی همه کارها را انجام داد

جامعه امروز ما به کودکان
برعکس می‌نگرد
خلاف آن‌چه در گذشته می‌نگریست
کودکانی که با اندکی یاری
کارهای بزرگ و مهمی می‌توانند انجام دهند
در بلاد ما
در شهرهای ما
در فرهنگ امروزین ما
کودکی‌شان تا بیست و چند سالگی معمولاً به طول می‌انجامد!
تا بیست سالگی هیچ کاری ازشان بر نمی‌آید
بعضی حتی در حدّ یک غذای ساده پختن
یا لباس خود را شستن و اتو کردن
چه برسد به سبزی‌پاک‌کردن و...
گویا انگل‌وار می‌زیند!

دختر من چندمین بارش است که پخت و پز می‌کند
از امسال اجازه دادم
دست به گاز می‌زند و به آشپزی
وقتی دیدم می‌تواند
فرصت دادم تا خود را نشان دهد
و امتحانش کردم
و پیروز شد
یا مثلاً همین دیروز که از سه‌شنبه‌بازار محل‌مان بازگشتیم
تمام میوه‌ها را
همه را سیداحمد خواهش کرد که اجازه دهم بشوید
التماس کرد و اجازه دادم
به تنهایی همه را شست و در آبکش گذاشت
و شگفت
من نیز تا چند وقت پیش...
همه ما گمان می‌کنیم کودکانمان نمی‌توانند!

تعدادی CD‌ داشتم با فیلم‌های آموزش آشپزی و شیرینی‌پزی
خودش پای سیب را انتخاب کرد
خودش دستورالعمل را در دفترچه‌اش نوشت
خودش همه کارها را تا انتها به انجام رساند
البته غیر از کار کردن با گاز و فر!

خدا کند که به واسطه دختر عزیزم
من نیز به بهشت وارد شوم
که رسول خدا (ص) فرمود:
«مَنْ کانَ لَهُ أُنْثى فَلَمْ یُبِدْها وَ لَمْ یُهِنْها وَ لَمْ یُؤْثِرْ وَلَدَهُ عَلَیْها أَدْخَلَهُ اللّهُ الْجَنَّةَ.» (مستدرک الوسائل، ج 15، ص 118)
(هرکس دخترى داشته باشد که او را تباه نسازد و خوارش نکند و پسرش را بر وى برترى ندهد، خدا او را به بهشت مى برد.)

پ.ن.
سیداحمد گفت: بابا تو نخور، برات خوب نیست، این‌همه شکر، چاقترت می‌کنه!
سیدمرتضی دست گرفت که:
مگه چندبار بهت نگفتم بابا رژیم بگیر، این‌بار رژیم نگیری می‌کشمت، یه سال هیچی نخور تا لاغر بشی!
و من می‌دانستم
از حبّ من نیست که چنین سخن می‌گویند
از عشق پای سیب است
که بیشتر بخورند
این شد که پرهیز کردم
و سهم خود را به آنان بخشیدم
جز اندکی در حدّ مزّه کردن! :)
إن‌شاءالله از صالحان روزگار شوند!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - آشپزی 93 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
بدون کلاس اولی + چهارشنبه 95 شهریور 31 - 4:2 عصر

غصه‌دار می‌شود آدم
دیگر عادت کرده بودم
سه سال پیاپی کلاس اولی داشتم

دلم تنگ شد برای صف ثبت‌نام
برای معاینات پزشکی
برای آشنا کردن کودک با مدرسه
در نخستین ورود
جشن شکوفه‌ها
خریدن لوازمی که اولین بار استفاده می‌شوند
برای کسی که اولین بار به مدرسه می‌رود

معاون مدرسه پرسید: کلاس اولی دارید؟
وقتی گفتم: «نه دیگه تموم شد»
خنده‌اش گرفت بنده خدا
دو سال مشتری سال اول‌شان بودم خب
هر بار با تمام مقدمات و مؤخراتش

سه سال پیش سیده مریم
دو سال پیش سیداحمد
و سال گذشته سیدمرتضی
دیگر تمام شد
و من از این اتفاق چندان خرسند نبودم



[تصویر بزرگ]
گفتم حالا که جشن شکوفه‌های امسال است
چرا ما نرویم
چرا خاطره بچه‌ها زنده نشود
خب کودک دیگر نداریم
فرزندانمان به سر رسیدند
تمام شدند یعنی
ته کشیدند
اولی دیگر نداریم
با همین چهارمی و سومی و دومی خب بروم
برویم با هم و تماشا کنیم
اولی‌هایی که امسال به مدرسه می‌روند را

صبح به مدرسه رفتیم
در را که نمی‌بندند
کارت شناسایی هم برای ورود نمی‌خواهند
اولی‌ها در حیاط مدرسه
اولیاء دور و بر
جشنی برای اولین روز ورودشان
باشد تا خاطره کودکان من هم زنده شود
از اولین روزی که به مدرسه رفتند
و قدر بدانند
تمام این سال‌هایی که درس خواندند و تلاش کردند
پیشرفت نمودند و باسواد شدند
یادشان بیاید که «هیچ» نبودند
و «چیزکی» شدند
و من نیز

ما انسان‌ها همیشه نیازمند یادآوری هستیم
این‌که «هیچ» بودیم
و هر چه که امروز «هستیم»
محصول تلاش خود ماست و بزرگانمان
و البته با عنایت، لطف و کرمی که خداوند مبذول داشته
تا فراموش نکنیم
تا یادمان نرود
تا غفلت نشود مانعی سر راه پیشرفت و تعالی‌مان
امید که فرزندان من نیز از سپاسگزاران باشند!

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئًا مَذْکُورًا، إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِیهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعًا بَصِیرًا، إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا (انسان:1-3)
(آیا بر انسان زمانی از روزگار گذشت که چیزی در خور ذکر نبود؟ ما انسان را از نطفه آمیخته و مختلطی [از مواد و عناصر] آفریدیم و او را از حالتی به حالتی و شکلی به شکلی [از نطفه به علقه، از علقه به مضغه، از مضغه به استخوان تا طفلی کامل] درآوردیم، پس او را شنوا و بینا قرار دادیم. ما راه را به او نشان دادیم یا سپاس گزار خواهد بود یا ناسپاس.)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - مدرسه 36 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

<   <<   21   22   23   24   25   >>   >

چهارشنبه 103 آذر 7

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
سیده مریم - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X