قبل از هر چیز از این تاخیر و وقفه ای که پیش آمد عذر خواهی میکنم. در این مدت -که ارتباط قطع بود- بنده هم از استادی که عرض کرده بودم سئوال کردم وهم در سایت ها پیرامون مسئله مغز در خمره کمی جست و جو کردم. جست و جو ها در اینترنت بیش تر به تبیین مسئله متوجه بود. البته چند نقد در مورد فیلم ماتریکس هم دیدم. از استاد هم که پرسیدم: ایشون گفت این سئوال در واقع اشکال وارد کردن به بدیهیات است و نمیتوان برای آن استدلال کرد. بلکه فقط میتوانید به او بگویید در مقابل آنچه تو احتمالی بیان میکنید، احتمال دیگری نیز وجود دارد، که اگر راست باشد تو ضرر کرده ای و اگر آنچه تو میگویی راست باشد، ما ضرری نکرده ایم. نظرتون؟ یک پاسخی هست به زبان ریاضی ذیلاً نمایش داده شده است: توضیح فارسی آن هم چنین است: در این راه حل تنها از «خود» سخن به میان آمده و با فرض تحقق شبهه مغز در خمره به نتیجهای متناقض رسیده است اینکه «من» مساوی نیست با «من» هر گاه در فلسفه به چنین نتایجی برسیم یک برهان اقامه شده است که در منطق به «برهان خلف» مشهور است از تناقض موجود در نتیجه پی به «نادرستی» آن میبریم و «نادرستی» نتیجه علت میشود برای «نادرستی» مفروض مفروض: من | مغز در خمره | هستم بدیهیات مسأله: 1. «مغز در خمره» در یک جهانیست که ما آن را «الف» مینامیم. 2. «مغز در جمجمه» هم در جهان دیگریست که آن را «ب» مینامیم. فارغ از اینکه جهان الف را حقیقی میدانیم و جهان ب را مجازی یا بالعکس در هر صورت با این گزاره مواجه هستیم: 3. جهان «الف» مساوی نیست با جهان «ب» و در نتیجه: 4. هر چه که عضوی از «الف» باشد، قطعاً عضوی از «ب» نیست 5. و هر چه که عضوی از «ب» باشد، قطعاً عضوی از «الف» نیست اکنون اگر این بدیهیات را به مفروض اضافه کنیم با توجه به اینکه مفروض میگوید: من در خمره هستم یعنی: 6. من در «الف» است پس: 7. من در «ب» نیست تا اینجا مشکلی نیست ولی یک گزاره دیگر داریم که کار را دشوار میکند «من» از کجا آمده است؟ ما «من» را از «مغز در جمجمه» انتزاع کردهایم پس: 8. «من» مفهومی است که از «مغز در جمجمه» اخذ شده با توجه به این بدیهی: 9. هر مفهومی حداقل بر منشأ انتزاع خود صدق میکند نتیجه میگیریم: 10. «من» بر «مغز در جمجمه» صدق میکند یعنی: 11. من در «ب» است از مقایسه 11 با 7 به یک تناقض میرسیم: 12. من من نیست! زیرا نمیشود من هم در «الف» باشد و هم در «ب» اما اگر اشکال شود به بدیهی 9 که فردی بگوید ممکن است مفهومی نادرست اخذ شده باشد و لذا صدق نکند بر محل انتزاع خود اینطور گفته میشود که مفهومی که از خارج اخذ شده چون وجود خارجی شخصیست یعنی انحصار در یک مصداق مشخص دارد اگر چه مفهوم بماهو مفهوم قطعاً کلّیست و اباء ندارد از صدق بر کثیرین اما از آن جهت که منتسب به مصداق خارجی خاص است عقل شرط کرده است در چنین مفهومی که صرفاً بر مصداق خود حمل شود و بر آن صدق نماید و در این صدق اهمیتی ندارد که خصوصیات و کیفیات و اعراض موجود خارجی درست درک شده باشد یا اشتباه بنا بر این استدلال اگر مغزی در خمرهای وجود داشته باشد قطعاً «من» نیستم! زیرا «من» خودم را از همین وجود فعلی خود درک کردهام که مغز در جمجمه است و چنین درکی نمیتواند منطبق بر مغز در خمرهای شود که در یک جهان دیگر واقع است «من» نمیتواند همزمان در دو جهانی باشد که با هم در تعارض هستند؛ یکی واقعی و دیگری مجازی! نظر شما چیست؟
ممنون از پاسختون، برام مفید بود. دو سئوال: 1. مگه صاحب سئوال، مدعی بود که این همانی در "من" ها بر قرار است که شما فرمودید: نیست. به عنوان مثال فردی که بر اثر تصادفی حافظه خود را از دست میدهد، و هویت جدید-جعلی- دوباره شروع به زندگی میکند. ایشان همان من است اما با هویتی دیگر و با داده های مغزی دیگر. به عبارت دیگر مغز در خمره با داده هایی که دارد، خود را مشغول زندگی میابد. و اصلا متوجه این جابه جایی نمیشود. در واقع او درکش از خودش تغییری نکرده است. 2. آیا در پاسخ به این سئوال که ظاهرا ابتدائا در حیطه فیزیک بوده ، میشود جواب فلسفی و ... داد؟ یادم هست، فردی از قول صاحب منظومه نقل میکرد: آمدند خدمت ایشان و پیرامون دوربین عکاسی که اختراع شده- یا میخواهد اختراع شود- صحبت کنند. ایشان هم در پاسخ فرمودند:[آقا جان] مگر میشود، شیء در عین اینکه در یک جا هست صورت عینی آن در جای دیگر ضبط شودو... . بحث اینهمانی در «منها» نیست بحث ارائه یک برهان است بر اینکه بتوان ثابت کرد «من | مغز در خمره | نیست»
برای اثبات این مطلب از راه برهان خلف رفتهایم ابتدا فرض گرفتهایم که «من | مغز در خمره | است» سپس لوازمات عقلی آن را پی گرفتیم و به بدیهیاتی ضمیمه نمودیم تا رسیدیم به یک تناقض اینکه «من | من | نیست» وقتی لوازمات عقلی یک قضیه به تناقض بیانجامد چون تناقض محال است نتیجه میگیریم که اصل آن قضیه هم محال بوده است پس به روش برهان خلف ثابت میشود که محال است آنکه خود را در این جهان فعلی میبیند و در آن زیست میکند و خود را در این جهان یافته و درک کرده است یک مغزی در یک خمرهای باشد و تمام این چیزهایی که واقعیت میپندارد مجازی باشد زیرا آن مغز دیگر این فرد نخواهد بود!
هویتی دیگر هم معنایی ندارد زیرا ما اصلاً با ماهیت کار نداریم تا از هویت بحث کنیم ما با شخص وجود ارتباط داریم هر موجودی یک وجود شخصیه خارجیه دارد این وجود نمیتواند چندگانه باشد حتماً یکی است هر وجود دیگری تصور شود یک فرد دیگر خواهد بود و نه این فرد از وجود
مغز در خمره یک وجودی دارد مغز در جمجمه وجودی دیگر دارد من که خود را مغز در جمجمه میبینم و «من» بودنم را از همین جسم و وجود مشخص انتزاع کردهام نمیتوانم آن مغز در خمره باشم حتی اگر یک مغز در خمرهای هم وجود داشته باشد که من داخل در تصورات وی قرار داشته باشم من من هستم و من همین هستم که خود را درک کردهام این مطلب از آن استدلال که عرض شد فهمیده میشود
دادههای مغزی هم نمیتواند وجود فرد را تغییر دهد هر چقدر دادههای مغزی تغییر نماید باز هم این وجود خودش است و همان شخص لذا ممکن است خصوصیاتی که از خود به خاطر دارد متفاوت باشد مثلاً مرد بوده و حالا خود را زن تصور مینماید ولی باز هم آنچه از «من» درک میکند لزوماً همین «من» است که درک مینماید و نمیتواند همزمان در دو وعاء مختلف باشد که وجه اشتراک ندارند فضا و جهانی که مغز در خمره در آن است هیچ وجه اشتراکی نمیتواند با جهانی داشته باشد که مغز در جمجمه خود را در آن متصوّر است زیرا فرض بر این است که آن حقیقی و این مجازیست وقتی دو جهان در هیچ نقطهای وجه اشتراک ندارند من یا در این جهان هستم و یا در آن در هر صورت من یکی از این دو بیشتر نخواهم بود و چون «من» را با عقل خود از همین جهان جمجمهای انتزاع کردهام پس بر مابحذاء واقعی خود صدق مینماید و دیگر نخواهد توانست بر مغز در خمره صدق کند
فلسفه علم هستیشناسیست هر مطلبی که درباره «بود یا نبود» باشد وجود را اگر مدّ نظر داشته باشد لزوماً به فلسفه مرتبط میگردد اتفاقاً بخش عمدهای از بنیانهای فیزیک آنجا که از ماده و انرژی و هست و نیست آنها صحبت میکند به فلسفه مربوط است
اینکه یک فیلسوف آنچه را نادرست تصوّر کرده تصدیق ننماید دلیل نمیشود آن مطلب اشتباه باشد اگر به نحو صحیح برای ایشان بیان میشد که تصوّر درستی از دوربین داشته باشند ایشان مگر فیلسوف نبوده است مگر قبول نداشته که هر شیء وجود ذهنی میتواند داشته باشد وجود کتبی را مگر برای الفاظ نپذیرفته خب وجود تصویری هم برای تمام اشیاء روی کاغذ عکاسی که ممتنع نیست کاملاً واضح و مبرهن است هر فیلسوفی معتقد است که یک وجود ذهنی متناظر از شیء در نفس ما حاضر میشود تا آن را درک میکنیم حالا همین وجود به کیفیتی دیگر همانطور که عارض بر نفس شده عارض بر صفحه کاغذ میشود البته در حقیقت عارض بر رنگها میگردد زیرا رنگهای روی کاغذ جرم دارند و جوهر هستند، نه عرض!
بنده در خدمت هستم اگر کلام ناقص بود بگذارید به حساب ضعف در بیان حقیر آنچه از اساتید آموختهام پس میدهم امید که مقبول افتد
و اما در ایمیلی دیگر پس از ایمیل قبلی نوشتم:
یک نکته به نظرم آمد با توجه به اینکه شما به حسب استفاده از مباحث آسیدمنیر (ره) و آشنایی بیشتر با اندیشه ایشان از بنده پرسش نمودید لازم است عرض نمایم استاد حسینی روش معروفی در مباحثه با سوفسطایی دارند یعنی فردی که شک در واقعیت نماید ایشان بر خلاف آنچه بنده در ایمیل قبلی خدمت شما عرض کردم به سراغ برهان نظری نمیروند زیرا معتقدند برهان نافی اختیار نیست و لذا نمیتواند مخاطب را یعنی همان سوفسطایی مجبور نماید به پذیرش
به سراغ برهان عقل عملی میروند به این ترتیب که شرایطی را ایجاد مینمایند که مخاطب بیشتر از دو گزینه پیش روی خود نداشته باشد که هر کدام را بپذیرد تسلیم ما شود به ناچار یعنی یک جبر در عمل که اگر هر دو طرف را طرد نمود در یک تناقض گرفتار شده رسوا گردد و اطرافیان وی او را رها نمایند
روش استاد این است به سوفسطایی میگوید: آیا بین این نظریهای که من میگویم با آنچه تو میگویی تغایر و تفاوتی هست آیا حرف من و حرف تو متفاوت است؟ اگر مخاطب پذیرفت که اصلاً سوفسطایی نیست زیرا یک تفاوت بین دو چیز را پذیرفته است و این پذیرش تغایر تغایری که در ذهن وی است از دو تصوری که درک کرده بحث را به علّت تغایر میکشد یعنی اینکه علّت این تغایر چیست چون نمیتواند درون نفس همان فرد باشد پس باید بیرون باشد و هر چه که باشد همین علّت تغایر دلیلی بر وجود واقعیت است و استاد حسینی اگر مخاطبش قبول کند تغایر را او را میکِشد تا تغییر و سپس هماهنگی و در نهایت اصالت ربط و تعلّق و فاعلیت را به وی ثابت میکند بر اساس همین یک پذیرش اولیه
اما اگر مخاطب نپذیرفت گفت من قبول ندارم تغایری را درک میکنم بین حرف خودم و حرف شما استاد میگوید: پس حالا که هیچ تفاوتی را درک نمیکنی بین حرف من و حرف خودت چرا به حرف من عمل نمیکنی؟ یعنی نمیپذیری که تغایر وجود دارد و دنبال آن؛ علت تغایر و ... تا آخر اگر طرف بگوید به حرف تو عمل نمیکنم یعنی عملاً به تغایر معتقد است و دروغ گفته و اگر هم عمل کند باز هم به تغایر معتقد شده اگر چه از سر اینکه بین حرف خود و حرف ما تفاوتی ندیده
پس سؤالی را در معرض مخاطب قرار میدهد که انتخاب هر طرف آن منجر به تسلیم میشود تسلیم یعنی پذیرش تغایر همینکه سوفسطایی تغایر را بپذیرد مسیر اصلی را طی خواهد کرد: تغایر، تغییر، هماهنگی، ربط، تعلّق، فاعلیت و عملاً اصالت ولایت را خواهد پذیرفت
این شیوه استاد حسینی برای اثبات واقعیت به نحوی است که به آن معتقد میباشد پس آنچه بنده از برهان نظری گفتم از منطق صوری وام گرفته بودم موفق باشید
و گفتگویمان در همینجا پایان یافت ایمیلهایی که ردّ و بدل میشد همانگونه که برای نویسنده این وبلاگ مفید بوده امید است برای خوانندگان نیز باشد!
فهرست مطالب: چه کنیم 1 چه کنیم 2 چه کنیم 3 چه کنیم 4 چه کنیم 5 چه کنیم 6 چه کنیم 7 چه کنیم 8 چه کنیم 9 چه کنیم 10 چه کنیم 11 چه کنیم 12 چه کنیم 13 چه کنیم 14 چه کنیم 15 چه کنیم 16 چه کنیم 17 چه کنیم 18 چه کنیم 19 چه کنیم 20 چه کنیم 21 چه کنیم 22 چه کنیم 23 چه کنیم 24 چه کنیم 25 چه کنیم 26 چه کنیم 27 چه کنیم 28 چه کنیم 29 چه کنیم 30
برچسبهای مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - آقامنیر 117 -
|