سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   

[ و چون خبر مرگ اشتر بدو رسید فرمود : ] مالک مالک چه بود به خدا اگر کوه بود کوهى بود جدا از دیگر کوهها و اگر سنگ بود سنگى بود خارا که سم هیچ ستور به ستیغ آن نرسد و هیچ پرنده بر فراز آن نپرد . [ و فند کوهى است از دیگر کوهها جدا افتاده . ] [نهج البلاغه]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
ملاطفتهای شگفت! + پنج شنبه 91 مرداد 5 - 7:0 صبح

- انگار یهو جوّ عوض شد؟
دقیقاً از همین‌جا
لحن پیامک‌ها تغییر کرده است ناگهان
ملاطفت عجیبی در کلام دیده می‌شود!
«دروغ است، در ملاطفت‌ها هم جانب احتیاط را رعایت کرده است»

راست می‌گفت
حق با زوج بود
زوجه به شدت خودشیفته است
چطور می شود ابراز محبّت و ملاطفت کند
چیزی که از یک انسان خودشیفته سر نمی‌زند!
لذا قضیه را به شدت پیچانده
مسیر را باز هم گردوغباری کرده
تا از آب گل‌آلود ماهی بگیرد
استدلال زوج این بود:
«تمام ملاطفت‌ها را در قالب ترانه‌های کوچه‌بازاری نوشته است
همین چیزهایی که یگانه و چاووشی و صادقی و این‌ها می‌خوانند!»

با هم در اینترنت گشتی زدیم
هر کدام از پیامک‌های ملاطفت‌آمیز زوجه را که سرچ کردیم
یکی از ترانه‌های بی‌محتوای بازاری نمایانده شد
«منو ببخش منو ببخش!همه چی تقصیر من بود،میخوام بیام ببینمت آخه چشات مال من بود! اگه بخوای نمیامو،چیزی ازت نمیخوامو،دلت بخواد میمرمو،فقط یه بار منو ببخش!»
یا این:
«اگه به تو نمیرسم این دیگه قسمت منه،نخواستم اینجوری بشه این از بخت بد منه!قد یه دنیا غم دارم اگه نبینمت یه روز،چه جور دلت اومد بری عاشق چشماتم هنوز!»
یا این:
«شایدفراموشت شدم،شاید دلت تنگه برام،شایدبیداری مثل من،بفکراون خاطره ها!»
حتی این:
«میشکنی یه روزتوهم زیر صلابت این سکوت، میشی آشنابااین کنج غریب بی کسی، جایی که به گریه لحظه به لحظه میرسی! جایی که به گریه لحظه به لحظه میرسی!»

- چرا این‌گونه است؟!
«متمشّی نمی‌شود
درست مثل قصد قربت برای نماز
که اگر کسی با خدا سر جنگ داشته باشد
و کافر
می‌گویند از او متمشّی نمی‌شود قصد قربت
که برای نزدیک شدن به خدا
و جلب نظر رحمت الهی نماز بخواند
این‌جا هم همین است
انسان خودشیفته نمی‌تواند عذرخواهی کند»

- قبلاً ولی گفته بودی چند نوبت در زندگی
عذرخواهی کرده بود
«همیشه با همین طفره‌رفتن‌ها بوده
مطلب را می‌پیچانده است
مثلاً روی کاغذ می‌نوشته عذرخواهی‌اش را
و بیشتر در قالب عباراتی که صریح نباشد»

- از چه چیز می‌ترسد؟!
«دقیقاً از خود عذرخواهی!»

آری چنین است
انسانی که گرفتار خودبرتربینی ناشی از بیماری نارسیسیسم باشد
نمی‌تواند عذرخواهی کند
دقیقاً از همین عذرخواهی کردن می‌ترسد
که شأنش را پایین بیاورد
و مبادا شیشه نازک تکبّرش را بشکند
وقتی این تکبّر یک حباب تخیّلی بیش نیست!
«به مادرم گفته بود اگر عذرخواهی کنم بعداً که برگردم به زندگی، شوهرم سوارم میشه!»

کاملاً روشن است که نگاه پستی به زندگی داشته زوجه
که مساوات در آن جایی ندارد
و همه چیز باید زن باشد
و مرد جز یک حمّال خدمتگزار
هیچ هویّت دیگری نباید داشته باشد!
عجب نگاه حقیرانه‌ای...!

مطلب مرتبط:
 این همه پیامک!؟


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
چه اشتباهی؟! + یکشنبه 91 مرداد 1 - 8:0 صبح

- حالا اشتباهش را توانستی به او بفهمانی؟
«تلاش خود را کردم
اما چه کنم
وقتی نمی‌خواهد بفهمد؟!»

با یک «نه» آغاز کرده گفتگو را
وقتی تحلیل غلط را از زوجه سابقه دریافت کرده
زوجه در پیامک
انگار که زن پست‌تر از مرد باشد
سعی داشت بگوید که در زندگی به مساوات رفتار کرده
و این اشتباه زندگی او بوده
که کار را به طلاق کشانده است

«اساساً مشکل همین بود!»
زوج اصرار داشت که مشکل همین بود
همین که زن به مساوات فکر نمی‌کرد
«اگر بر طریق مواسات و عدالت می‌رفت که مشکلی نداشتیم!»
- چطور مگه؟
«هر هفته پنجشنبه‌ها خانه پدرش بود
9 صبح می‌رفت آن‌جا
و 11 شب باز می‌گشت
هر روز تا ساعت 11 ظهر خواب بود
خانه را کارگر هر ماه می‌آمد و جارو می‌کرد و تمیز
شب هم که خسته بود و زود می‌خوابید!»

زوج می‌گوید که در این زندگی مساوات نبود
اگر زن و مرد باید مشارکت داشته باشند
اگر باید سهم مساوی داشته باشند
اگر مرد روزی هفت ساعت کار می‌کند که نهاد خانواده را حفظ کند
نباید زن هم پشتیبان او باشد
و مدیریت خانه را به بهترین نحو انجام دهد
«نمی‌گویم زن باید کار خانه را انجام دهد
ولی نباید حداقل، تمکین از شوهر داشته باشد
تا او را در این جهاد سخت که حفظ و تأمین زندگی است
یاری کرده باشد»

از این بابت می‌گفت
که اگر تلاش مرد برای تأمین مخارج خانواده «جهاد» محسوب شده در روایات
بر همین طریق مساوات است
که «خوب شوهرداری» کردن هم
برای زن «جهاد» توصیف شده است!

«زن بر طریق مساوات عمل نمی‌کرد
خودبرتربینی عجیبی داشت
توقع داشت پادشاهی کند و مرد در خدمت او باشد»

زوج مثال قدرتمندی بر ادعای خود داشت:
«بعد از هر بار زایمان
به مدت یک‌ماه استراحت می‌کرد
و تمام کارهایش را خودم انجام می‌دادم
البته مادر و خواهرم هم می‌آمدند که کارهای بچه‌ها و منزل را بر عهده بگیرند
مثل پروانه دورش
حتی غذا در دهانش می‌گذاشتم
از آن بالاتر...
برای قضاء حاجت
هر روز هم که باید حمام می‌بردم
که بخیه‌های سزارین زود خوب شود»

- خب چه شد؟
«تمام این‌ها را وظیفه من تلقّی می‌کرد»
زوجه با کمال بی‌انصافی و لامروّتی در دادگاه می‌گفت:
«اگر این کارها را هم نمی‌کرد که دیگر خیلی نامرد بود، وظیفه‌اش بود!»

گفتم‌: برادر
این است که گفته‌اند
در برابر متکبّر نباید به تواضع رفتار کرد
او را به اشتباه انداخته است همین رفتار متواضعانه تو
هر چه خدمت به متکبّر کنی
او را در اخلاق انحرافی خود بیشتر رمانده‌ای
تو به تکبّر او یاری رسانده
و به سوی جبّاریت سوق داده‌ای
وای بر انسانی که خود را برتر ببیند
و نتواند برابری‌اش با سایرین را ادراک کند!

مطلب مرتبط:
این همه پیامک!؟


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
شرمنده کارهای پسرم هستم! + پنج شنبه 91 تیر 29 - 6:2 صبح

نمی‌دانم چه بگویم
وقتی این کارها را از پسرم می‌بینم
آدم را شرمنده می‌کند این‌گونه اعمال
به حدّی که
اصلاً نمی‌داند چه باید بگوید
و چگونه برخورد کند

چند بار پیش آمده
ناگهان دستم را می‌گیرد
پشت سر هم
چندبار می‌بوسد
بر صورتش می‌گذارد
و به چشم‌هایم زل می‌زند و می‌گوید:
دوستت دارم بابا
خیلی دوستت دارم بابا

این جمله را چندبار تکرار می‌کند
و باز هم دستم را می‌بوسد

نمی‌دانم باید چه کنم
تنها کاری که می‌توانم
صورتشم را می‌بوسم
به چهره خندانش لبخند می‌زنم
دست نوازش بر سرش می‌کشم
و افتخار می‌کنم پسر ارشدم این‌قدر پدرش را دوست دارد

و گمان می‌کنم نزد خود
که خداوند دعایم را مستجاب کرده است
وقتی که نام «سیداحمد» را برایش برگزیدم
که خواستم چون فرزند امام (ره) باشد
و چنین است
مهربان و خدوم!

و همچنان این کارهای او
مرا شرمنده می‌کند!
از خدا توفیق طلب می‌کنم
که با رفتار خود
این اخلاق پاک را خراب نکنم!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
تشخیص نادرست + پنج شنبه 91 تیر 29 - 5:32 صبح

«هر چه بدبختی است
مال ِ همین تفکر نادرست پدرزن است!»

گفتم: چطور؟
گفت: «بر اساس یک انحراف فکری
هر چیزی را تلاش می‌کند تحلیل نماید
تحلیل‌هایی که به جواب‌های نادرست می‌رسد
و کار دست اطرافیان و خودش می‌دهد»

بحث درباره تحلیلی بود که زوجه از مشکل خود داشت
جایی که زوجه نوشته بود:
«به نظرم بزرگترین و اصلیترین مشکل ما این بود که من تحت ولایت شما نبودم! یعنی معنی ازدواج دائم رو پیاده نکردم!»

- ولی این جمله را چند جور می‌توان فهمید
چرا فکر می‌کنی غلط است؟
«به قرینه جملات بعدی!»
می‌گفت وقتی به پیامک‌های بعدی زوجه دقت کنی
متوجه عمق انحراف می‌شوی:
«امااشتباهم اینجابودکه متوجه نبودم تو مردبودی ومن زن!من خلقت درجه دوم خداهستم وشما درجه یک!»
و در توضیح بیشتر ادامه می‌دهد:
«باید همه تو میبودی و من...! تو حاکم میبودی و...!»
سه‌نقطه‌ها را زوجه خودش گذاشته بود
در پیامک‌های ارسالی برای زوج
به گمانش توانسته مشکل را بفهمد
مشکلی که کارش را به طلاق کشانده

- درست فهمیده بود؟
«این چه حرفی است که تو می‌زنی
قطعاً اشتباه است
کجای اسلام آمده که زن خلقت درجه دوم خداوند است؟
مگر ما یهودی هستیم؟!»

آری!
این از تعالیم تلمود است که انسان‌ها را دسته‌بندی می‌کند
درجه یک و درجه دو
بر اساس نژاد
و حقوق متعدد برای آنان قائل است
ولی در اسلام تمامی انسان‌ها برابرند
چه زن و چه مرد
ملاک برتری فقط تقواست!

زن هنوز هم گرفتار مغالطات پدرش است
بیچاره
تازه به اشتباهش که پی برده
باز هم با تحلیل‌های غلط
خود را به مسیر نادرست افکنده
و کج‌راهه را می‌پیماید

از این پیچک انحراف گفتم که باید ترسید
لرزید و حذر کرد
انحراف فکری وقتی غلبه کند بر اندیشه یک انسان
به هیچ استدلالی نمی‌توان قانع کرد
زیرا استدلال تنها در اذهان راست‌اندیش مؤثر است!

مطلب مرتبط:
 این همه پیامک!؟


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
ناز ِ فرزندان من! + یکشنبه 91 تیر 25 - 4:57 صبح

پسر بزرگم از خواب که بیدار می‌شود
تندی به سمتم می‌آید
بعد از این‌که می‌گوید: دوستت دارم بابا!
با این مقدمه شروع می‌کند به حرف زدن:
بابا حرفامو بزنم بهت؟!
و بعد یک‌ریز حرف می‌زند
چقدر حرف دارد این پسر با بابایش :)

دخترم خودش را جلو می‌کشد
او بیشتر از این‌که بخواهد حرف بزند
دوست دارد در بغل بابا بیافتد
ولو شود و خودش را لوس کند! :)

اما پسر کوچکم فقط یک تکرارکننده است
هر حرفی که بزرگ‌ترها بزنند
برادر و خواهر بزرگ‌ترش
هر کاری که بکنند
او نیز تکرار می‌کند
می‌خواهد مثل آنان باشد :)

هر کودکی شکل خودش است
شخصیت خاصّ خودش را دارد
هیچ‌کدام تکرار دیگری نیستند
نه در اخلاق
و نه در رفتار
حتی در استعداد و توانمندی‌ها هم متفاوتند!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
و اما آن CD! + چهارشنبه 91 تیر 21 - 6:0 صبح

درون CD قصه خانوادگی
همه داستان را در 60 صفحه نوشته بود
که هر صفحه یک عنوان مستقل داشته
نام صفحات را «تابلو» گذاشته بود
به تشبیه یک نمایشگاه
که از در وقتی وارد می‌شوی
و تابلوها را که می‌بینی
تا آخر
هزار جور اتفاق می‌افتد در ذهنت
و با بسیاری از وقایع از نزدیک آشنا می‌شوی
فهرست آن را داد که در وبلاگ بگذارم
به قرار ذیل:
 
   فهرست تابلوهای نمایشگاه

کلام اول: ورودی نمایشگاه
 تابلوی یک: گفتگوی عجیب پدر و دختر
سرفصل یک: طلاق سه سال پیش چگونه اتفاق افتاد؟
 تابلوی دو: چرا سر زایمان دعوا شد؟
 تابلوی سه: وقتی اولین فرزند از دست رفت چه کردم؟
 تابلوی چهار: در بیمارستان چه گذشت؟
 تابلوی پنج: از بیمارستان خارج شدیم.
 تابلوی شش: بالاخره چه شد که رفت؟
 تابلوی هفت: کدام درست می‌گوید؟
 تابلوی هشت: برای چه طلاق؟
 تابلوی نه: گفتگو با دایی‌ها، آبروداری برای چه؟
 تابلوی ده: گفتگو با مادر زن و توبیخ!
 تابلوی یازده: چه شد که بازگشت؟ ادعاها چه بود؟
 تابلوی دوازده: این سه ساعت نوار، پس کو آن حرف‌ها؟
 تابلوی سیزده: شرط استخراج روایت و جمع‌آوری تفسیر
سرفصل دو: اصلاً این ازدواج چرا سر گرفت؟
 تابلوی چهارده: پیشنهاد اولیه
 تابلوی پانزده: گریه عروس عجیب نیست؟
 تابلوی شانزده: قهرهای هر روز، مؤیدی بر احتمال!
 تابلوی هفده: چرا ماجرای [...] را گفتم؟
 تابلوی هجده: [...] از کجا پیدا شد؟
 تابلوی نوزده: این [...] بود!
 تابلوی بیست: در خانه [...] چه گذشت؟
 تابلوی بیست و یک: ملاقات با [...]، خطاهای خطرناک!
 تابلوی بیست و دو: اعتراف به گناه!
 تابلوی بیست و سه: چرا [...] ازدواج نکرد؟
 تابلوی بیست و چهار: روش تربیت فرزندان این است؟
 تابلوی بیست و پنج: چرا از پردیسان رفتم؟
سرفصل سه: اختلافات از کجا شروع شد؟
 تابلوی بیست و شش: اعتراف به اشتباه در پیشنهاد ازدواج!
 تابلوی بیست و هفت: بیایید در منزل من، او زن من است!
 تابلوی بیست و هشت: تو با من مبارزه منفی کردی!
 تابلوی بیست و نه: مشورت‌های من ناهنجاری ایجاد می‌کند!
 تابلوی سی: چرا با ایشان مشورت نکردم؟
 تابلوی سی و یک: واقعاً روزی [...]؟
 تابلوی سی و دو: در جستجوی [...]!
 تابلوی سی و سه: بیست و هفت روز زندگی [...]!
 تابلوی سی و چهار: آیا ما واقعاً هم‌کفو بودیم؟
 تابلوی سی و پنج: سفر به اصفهان، شیراز چه شد؟
 تابلوی سی و شش: بچه، بچه، بچه، آخه چرا؟
 تابلوی سی و هفت: فرزند اول چرا مرد؟
 تابلوی سی و هشت: چرا به کرمانشاه رفتم؟
 تابلوی سی و نه: رها کردن شغل پیشنهاد او بود!
 تابلوی چهل: پیشنهاد رها کردن زندگی و فعالیت بخش خواهران
 تابلوی چهل و یک: وعده‌های پرطمطراق!
 تابلوی چهل و دو: دختر واسطه ازدواج دوم پدر!
 تابلوی چهل و سه: استدلالی بر حرف‌های گذشته‌ام
سرفصل چهار: تتمه حرف‌ها و سخن‌ها
 تابلوی چهل و چهار: در مقابل چه کردم؟
 تابلوی چهل و پنج: پیچک انحراف!
 تابلوی چهل و شش: آخرین حرف‌ها
سرفصل پنج: درخواست طلاق در شب عید غدیر!
 تابلوی چهل و هفت: خبر ازدواج دوم پدر چه کرد؟
 تابلوی چهل و هشت: اختلاف در تربیت بچه‌ها؛ دختر آری، پسر نه!
 تابلوی چهل و نه: زایمان سوم؛ پروانه گرد شمع!
 تابلوی پنجاه: بازی با قهر؛ این هم یک روش است!
 تابلوی پنجاه و یک: نامه پوزش و همه اشعار [...]!
 تابلوی پنجاه و دو: شب عید غدیر؛ پیامک یخ و تماس داغ!
 تابلوی پنجاه و سه: نیرنگ فرزندجاگذاری؛ مگر من برادر تو هستم؟!
 تابلوی پنجاه و چهار: ملاقات بزرگان و راهنمایی پدر: کتکش خواهیم زد!
 آخرین تابلو: این بار برای چه رفت؟
[بعضی کلمات حذف شد!]

- خیلی طولانی و مفصل نیست؟!
«هر چه هست، درد زندگی است
قصه‌ای است که شاید روزی اگر بشود
اگر مشکل ارشاد پیدا نکند
دوست دارم چاپ بشود
مثل یک رمّان
ولی از نوع مبتنی بر واقعیتش»

و ناشزه هنوز همه تابلوها را ندیده
به تابلوی 30 که رسیده:
«به تابلوی سی ام رسیدم! نمیتونم ولش کنم!سرم داره سوت میکشه ازعمق فاجعه!»
ناشزه تازه دارد درد را می‌فهمد:
«تازه دارم مطالبی رودقت میکنم که شاید تا به حال دقت نکرده بودم!»

و در نهایت
زوجه مطلقه متوجه می‌شود زوج او را چهار سال در بدترین شرایط زندگی تحمّل کرده است:
«قبلا وقتی از مادرت میشنیدم که از قول تو میگفت:من چهار سال زنم رو تحمل کردم!میخندیدم! ولی حالا گریه میکنم!!!»

«اما حیف!»
- حیف از چه؟
«که برای فهم خود ارزش قائل نیست
دقیق فهمیده که چه کرده
ولی نمی‌تواند از راهی که رفته باز گردد»
- به خاطر خودشیفتگی، درسته؟!
او هم با من موافق بود
اگر چه زوجه کاملاً متوجه شده است
البته از اول هم بوده
ولی با ملاحظه این اطلاعات
کاملاً یقین کرده به ماجرا
و تمام خطاهایی که خودش و پدرش مرتکب شده‌اند را دریافته
اما؛
انسانی که شیفته خود است
حاضر است بمیرد
ولی به اشتباهاتش اعتراف نکند
و از گناهش توبه نکند
که توبه به جبران مافات است
و اذعان به تهمت و دروغ
و اقرار
در حضور همان مخاطبین سابق

عجب گرفتاری‌ای است تکبر
نخوت
و خودخواهی
که انسان را به تباهی می‌کشاند!
«قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ» (اعراف:13)
«خدا گفت: اکنون که گردنفرازی می کنی، از این جایگاهی که در آن قرار داری فرود آی. تو را نسزد که در آنجا خودبزرگ‌بینی کنی. بیرون شو که تو از خوارشدگانی.» (ترجمه المیزان)

مطلب اصلی:
  این همه پیامک!؟


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
فتح بابی جدید + یکشنبه 91 تیر 18 - 7:0 صبح

- گویا این لعن آخری فتح بابی شد؟
این لعن که برای فامیل شیرازی فرستادی
«کاملاً روشن بود که با هم ارتباط دارند
لعن را عیناً به زن سابق داده
و او را... شاید کمی... فقط برای چند روز... به فکر واداشته!»

آری، فقط چند روز!
این را درست می‌گفت
وقتی پیامک‌ها را نگاه می‌کنی
کاملاً مشخص است که دو سه روز شکسته است
آن کبر و غرور و نخوتی که در پیامک‌ها و نوشته‌های سابق زن دیده می‌شد
این که اقرار می‌کند به تهمت‌هایی که زده است
اگر چه نام نمی‌برد
ولی همین‌که می‌پذیرد دروغ‌هایی فی‌الجمله گفته است
و حاضر است اقرار کند

«از همه مهم‌تر که عزم یافته CD ارسالی را بعد از دو سال ببیند»
- قضیه این CDها چیست؟ و آن جزوه؟
«جزوه نود صفحه‌ای اسناد دادگاه است»
تمام جلسات دادگاه را ضبط کرده بود
با یک رکوردر کوچک
و بعد خلاصه‌برداری
این جزوه حاوی تمامی دادخواست‌ها و لایحه‌ها به انضمام این خلاصه‌ها بود
«جزوه را داده بودم خیلی وقت پیش
که ادعا می‌کرد دروغی نگفته است
که بخواند و دروغ‌هایش را به خاطر آورد
اما انکار کرد»
- نوشته‌ها را انکار کرد؟
«چون من از نوار پیاده کرده بودم
قبول نداشت
گفت خود نوار صوتی را بده»

یکی از CDهایی که در اختیار زن سابق گذاشت نوارهای صوتی دادگاه بود
- و دیگری؟
«همان محتوای سایت افشاگری خانوادگی!»
اولین باری که زن بازی دادگاه را آغاز کرد
زوج تمامی قصه گذشته خود را نوشت
از زمان ازدواج
روز تولد حضرت زهرا(س)، سال 1384
تا زمانی که زوجه قهر کرد و رفت
درست شب عید غدیر سال 1388
«یک نسخه از آن را روی اینترنت گذاشتم
و چند نسخه هم روی CD رایت کردم
صد عدد CD خریده بودم، با کاور»

- صدتا؟! برای چه؟
«می‌خواستم تکثیر کنم و در اختیار تمام خانواده‌شان قرار دهم
که بدانند چه کرده‌اند این خانواده
و چقدر بی‌انصاف و لامروّت بوده‌اند در تمام این سال‌ها»

- از همه بیشتر کجایش تو را این‌قدر آزار داد
که تصمیم گرفتی صد نسخه تکثیر کنی؟
«همان قصه‌ای که قبلاً برایت گفتم
این‌که مردی به جوانی پیشنهاد بدهد با دخترش ازدواج کند
و هنوز سه ماه از ازدواج نگذشته
او را فرابخواند و بگوید: شما اشتباه کردی با دختر من ازدواج کردی!
و پسر بگوید: به پیشنهاد شما این کار را کردم
و مرد بگوید: من فقط پیشنهاد کردم که شما فکر کنی
شما اگر با خود من هم مشورت می‌کردی، می‌گفتم که اخلاق شما به هم نمی‌خورد!»

وقتی این حرف را یادآوری می‌کرد
غمی در چهره‌اش نمایان شد
ولی تا کلامش به پایان رسید
قهقهه زد
که من هم خنده‌ام گرفت
پرسیدم: به چه می‌خندی؟!
گفت: «به نادانی خودم! چه کارهای عجیبی گاهی از آدم سر می‌زند!»
گفتم: انگار هنوز هم چندان عاقل نشده‌ای! :)
خنده‌اش را ادامه داد و گفت: «به همین دیوانگی دل‌خوشم! عقل باشد برای شما...»

- حالا چرا بعد از دو سال تازه یادش افتاده CDها را ببیند و جزوه را بخواند؟
معتقد بود آن لعن آخری کارگر شده
تکانی داده
ولو مختصر
اما مفید
اما نه آن‌قدر مفید که دوام داشته باشد
«قامت داشته ولی استقامت نداشته انگار!»

[ادامه دارد هنوز، کانال را عوض نکنید!]

مطلب اصلی:
  این همه پیامک!؟


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
بچه ها را پس داد! + شنبه 91 تیر 17 - 10:30 عصر

- پس داد؟
این پرسش را همین چند دقیقه پیش
با ناباوری پرسیدم
وقتی با خوشحالی تماس گرفت:
«امروز بچه‌ها را آورد، انداخت در خانه و در رفت» 
- در رفت؟
«حتی از ماشینش هم پیاده نشد»

از ابتدا هم فرزندان را نمی‌خواست حضانت‌شان را
قصدش را در نگاره‌های قبل توصیف کرده بودم
نتیجه‌ای که از گفتگو با زوج
و بررسی اعمال و رفتار زوجه به دست آمده بود
- بچه‌ها راضی‌اند؟ نگفتند مامان می‌خواهیم؟
«گفتند نمی‌خواهیم، مادر نمی‌خواهند دیگر»

ظاهراً فرزندان نیز دیگر از مادر خسته شده‌اند
مادری که حال مادر بودن ندارد
هر روز باید سر کلاس پدر حاضر شود
و گفته‌های او را پیاده و ویراست کند
و هم تایپ
دیگر مادری چه می‌فهمد؟!
«می‌گویند: در خانه ما را تنها می‌گذاشت و بیرون می‌رفت
بچه‌های چندساله را تنها در خانه...!»
بچه‌ها را هم گرفته بود که اذیت کند زوج را
و حالا ناکام مانده
دست از پا درازتر

- ساعت ِ چند؟
«دو ساعت نمی‌شود، بچه‌ها گفتند مامان ما را نمی‌خواهد
ما را از خانه بیرون کرده» 

از رحمت خداوند دور باد
هر مادری که راز مادری نمی‌داند
و درکی از حس آن
و بویی از لطافت و زیبایی آن نبرده
در آخرین کلامش با خوشحالی گفت:
«تا زنده هستم برای‌شان مادری می‌کنم
همان‌طور که یک‌سال پدری بودم از مادر مهربان تر
که حتی یک بار هم سرشان داد نزدم» 

برایش دعا کردم که در مادری کردن موفق باشد :)
با خوشحالی تمام گوشی را قطع کرد
بعد از خداحافظی! 

پ.ن.
صبح فردایش در دادگاه
خانم منشی دفتر قاضی تماس گرفته با موبایل زوجه
چون از دادگاه بوده جواب داده
منشی گفته بیایید برای مشخص شدن تکلیف بچه‌ها
که اگر می‌خواهید حضانت را به زوج بدهید
اقدام شود
که زوجه گفته می‌آیم
و بعد از سه چهار ساعت انتظار در دادگاه
دوباره منشی تماس گرفته
زوجه می‌"گوید نمی‌آیم دادگاه!
حالا فرزندان را داده
ولی نمی‌آید حضانت را بدهد!

- چرا؟
«باز هم می‌خواهد آزار دهد
خیال می‌کند آزار زوج است
نمی‌داند دارد بچه‌ها را اذیت می‌کند
که مثلاً دو روز دیگر بچه‌ها را دوباره بیاید بگیرد
شاید این‌بار هم دوباره با مأمور کلانتری بیاید» 

- که دل بچه‌ها دوباره بترکد؟
«چه می‌"گویی؟ این چیزها را که نمی‌فهمد
اگر می‌فهمید همان دفعه آن کار را نمی‌کرد!»

بچه‌ها را انداخته و رفته
حضانت را هم نمی‌دهد
این چه معنایی دارد؟! زوج‌آزاری یا فرزندآزاری؟!
با تعجب و تأثّر می‌گفت:
«بچه‌ها مدام التماس می‌کردند در دادگاه که ما را به مامان برنگردون! هر چی بگی گوش می‌کنیم!» 
خدایا پناه بر تو! این «نامادری» چه کرده با بچه‌ها! 

مطلب مرتبط:
 رنج ِ فرزند  


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
هدف حوزه علمیه خواهران: مبلّغات عالمه، فاضله و البته باتقوا + پنج شنبه 91 تیر 15 - 11:34 صبح

مدتی پیش مطلبی از آقا دیدم
درباره اجتهاد زنان و فقاهت ایشان نظر داده بودند
مطلبی که در این پست قرار دادم همان‌وقت
امروز هم چشمم به این فرمایش روشن شد
خیلی صریح‌تر از مطلب قبلی
حیفم آمد نبینید!

«بنده اوایل هیچ اعتقادی به این حوزه خواهران نداشتم. حتی یادم هست یک وقت مرحوم قدوسی به مشهد آمده بودند و با بنده مشورت می‌کردند. من به نظرم آمد که حالا مثلاً چه می‌خواهید درست کنید؟! بنابراین حوزه خواهران خیلی برایم جا نیفتاد. امّا هر چه گذشته، اعتقادم این شده است که نه، حوزه خواهران اگر با شرایط خودش اداره بشود، بسیار چیز مفیدی خواهد بود و بنابراین بنده حوزه‌های خواهران را تأیید می‌کنم.
لیکن آن چیزی که مهم است و بنده از آن خائفم، این است که مبادا بیاییم همین برنامه درسی‌ای را که الآن برای طلاّب معمولی وجود دارد عیناً منتقل کنیم به خواهران. من برای این وجهی نمی‌بینم.
بله، اعتقاد بنده این است که ما حتماً فقیه زن و مجتهد زن لازم داریم و گمان من این است که دماء ثلاثه و امثال این‌ها را غیر از زن هیچ‌کس نمی‌تواند فتوا بدهد. همه فتواها به نظر من بدون آگاهی از موضوع است. ماها همین‌طور از بر فتوا می‌دهیم. زن محرم‌مان یک چیزی به ما می‌گوید، اگر اهلش باشیم و دنبال بکنیم، یک چیزی از موضوع می‌فهمیم، بعد ناگهان مسأله‌ای می‌آید،‌ می‌بینیم که یک جور دیگرش هم هست. لذاست که در دماء ثلاثه و امثال این چیزهای مخصوص زن‌ها، به نظر من اصلاً فقیه مرد نمی‌تواند موضوع را تشخیص بدهد، تا آن‌چه را که در روایات آمده، بتواند متعلق آن احکام و موضوع را بشناسد و فتوا بدهد. این حالا سلیقه بنده است. امّا به هر حال فقیه زن لازم است. لیکن نه این تعدادی که حالا شما دارید تربیت می‌کنید. این تعداد فقیه زن اصلاً لازم نیست. اگر در همه ایران ده‌نفر مجتهد زن در هر برهه‌ای داشته باشیم کافی است. اگر زیاد نباشد!
شما بایستی این‌ها را به عنوان مبلّغان پابه‌رکاب خوش‌روحیه‌ای تربیت کنید که در هر مجموعه زنانه و دخترانه بتوانند بروند و سخن نیک و عمیق و پرمغز بیان کنند. این‌ها لازم است یک قدری فلسفه بخوانند، لازم است حدیث بخوانند، لازم است با احکام آشنا بشوند، لازم است یک مقدار تاریخ بدانند، تفسیر باید بدانند. این چیزها را باید بدانند. یعنی در واقع باید مبلّغات درست بشوند. منتها مبلّغات عالمه و فاضله و البته باتقوا، این لازم است. اگر برنامه این‌جور نباشد، بنده تردید دارم که این برنامه بتواند کارآیی زیادی داشته باشد.» (15/7/1379)

مطلب مرتبط:
 عمق آزاداندیشی رهبر


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
خب، بعد؟ + چهارشنبه 91 تیر 14 - 3:20 عصر

چند قُلُپ از چای را که خورد
فنجان را روی میز گذاشت
به اولین پیامک اشاره کرد:
«اصرار داشت که بگذارید زن‌تان بازگردد»
- چه کسی بود؟ خود را معرفی نکرد؟
«تمام تلاشش را مصروف می‌داشت که شناخته نشود
می‌گفت: ببخشینش!»

از یک چیز ناراحت بود
حدس می‌زد هر کسی هست
مدتی نزد پدرزن شاگردی کرده
- چرا این طور فکر می‌کنی؟
«به خاطر این جمله که پیامک کرده:
شما کسی میشناسید که در حق کسی ظلم نکند؟!»

معتقد بود این یکی از خطرناک‌ترین مغالطات پدرزن است
گناه را تعمیم می‌دهی
و بعد هم تطهیرش می‌کنی!
وقتی ظلم عمومی شد، دیگر قابل اعتراض نیست!
- الحق و الانصاف هم حرف باطلی است.
«گفت: همه در حال خطاکردن هستند!
و من هم بلافاصله گفتم:
شما حتماً از مسعود درس گرفته‌اید!»

- آخرش چه شد؟!
می‌گفت دو سه روز پیوسته در پیامک بود
ظهر و البته بیشتر شب‌ها
اصرار که ظلم و خطا را ماست‌مالی کند
و طوری بنمایاند که انگار اتفاق مهمی نیافتاده
و دوست ما
تلاش که بفهماند اگر مشکلی در این زندگی بوده
تا آن مشکل حل نشود
این زندگی قابل بازگشت نیست
و البته قابل تداوم
- مشکل کجاست؟!
«مشکل ِ معمول کسانی که می‌خواهند واسطه حل اختلافات خانوادگی شوند
در همین ماست‌مالی است
انگار خیال می‌کنند با چهار کلمه محبت‌آمیز
و زیبانمایی ِ آن‌چه در نظر طرف مقابل زشت آمده
می‌توان مسأله را پاک کرد
غافل از این‌که اگر علّتی در کار است
که قطعاً هست
بازگشتن چندان طول نمی‌کشد
چون علّت حدوث فراق
علّت تجدید فراق می‌شود!»

- راه درست چیست به نظرت؟!
«ریشه‌یابی، چیزی که از هیچ واسطه ندیدم
باید گفتگو شود با طرفین
منصفانه همه چیز را بریزند وسط
و قضاوت صورت گیرد
و معلوم شود عوامل اصلی چه‌ها بوده‌اند
راهکاری پیدا شود
و آن‌گاه می‌توان امید پیدا کرد به حل مشکل!»

خیلی تلاش کرد این مطالب را به این واسطه پیامکی بفهماند
ولی گویا چندان مؤثر نبود
«احساس کردم در ارتباط مستقیم با ناشزه است
چون جواب پاره‌ای از سؤال‌ها را دقیق می‌داد
به نظر می‌رسید می ‌پرسید و بعد پاسخ را ارسال می‌کرد»

- چه کردی؟
«از فرصت استفاده کردم
یک لعن مفصل برای زن سابق و پدرش فرستادم:
پیشته الآن مگه؟ بش بگو سید گفت: خدا تو و پدرت را لعنت کند و از رحمت خود دور بدارد. در این دنیا رهایت کردم و هر کذبی در دادگاه گفتی سکوت کردم ولی به حقانیت اجداد طاهرینم قسم سر پل صراط میگیرمت و به حضرت فاطمه س شکایت میکنم و هر حقی را که ضایع کردی بازپس میگیرم. وای بر تو و اکاذیبی که چون آب خوردن بر زبان میراندی. ننگت باد و از خیر جهان دور بادت. تا زنده ای اسیر شرور عالم باشی و آرامش نیابی تا مرگی سخت تو را در بر گیرد و سزای عملت را ببینی که دروغگو دشمن خداست و جایگهش دوزخ. هزار لعن بر تو. نفرین من هماره با تو باد و پدر گمراهت!»

- پس این همان کاری بود که کردی! :)

چایی‌اش دیگر سرد شده بود
نگاهی به قندان روی میز کرد
یکی برداشت که با چای سرد شده بخورد:
«پیامک‌های فامیل شیرازی‌شان قطع شد
ولی در کمتر از یک‌ساعت آن پیامک از شماره زن سابق به دستم رسید»

- همان پیامک ِ چه کار کردی؟
«دقیقاً، و پیوسته زنگ می‌زد»
- چند بار مثلاً؟
«شاید ده دوازده بار تماس گرفت
شماره‌اش را بسته بودم و مدام رد می‌خورد»

- و پیامک آخری؟
«بله، و آن دو پیامک نالان را زد، کاملاً از سر درماندگی»

و دوباره با هم به لیست پیامک‌ها بازگشتیم
و آن‌ها را مرور کردیم
این دو پیامک را می‌گفت:
«گوشی ات روشنه؟میتونم یکمی باهات حرف بزنم؟»
و بعد از نیم‌ساعت:
«تورو خدا جواب بده!حالم خیلی بده!»

مطلب اصلی:
  این همه پیامک!؟

مطلب قبلی:
 چه کار کردی؟


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

<   <<   121   122   123   124   125   >>   >

یکشنبه 04 خرداد 18

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر روحانیت بازی خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
سید مهدی موشَّح - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X