• وبلاگ : شايد سخن حق
  • يادداشت : ملاطفتهاي شگفت!
  • نظرات : 0 خصوصي ، 6 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + sarv 
    آقاي موشح وليبرخلاف تصور شما من خوشحالم از پايان اين قصه
    در طول مسير سنگلاخي که شما ازش عبور کرديد واقعا سختيا و تلخياي زيادي بود(هر جند که من بخاطر روحيه اي که دارم تمامش رو نخوندم، اما اصل قصه دستم آمده) هرچند که اين تلخي شايد گوشه ايش هنوز که هنوز است باقي مانده، اما ميخام بگم دست مريزاد
    بي نظير بوديد تو اداره کردن اين بحران.
    حالا چرا خوشحالم بابت پايان اين قصه؟؟!
    چون پايان اين قصه، خانواده ي 4 نفره ي شاد و پرانرژي موشح دارن بر روي صحنه بزرگ زندگي نقش بازي ميکنن و اين براي من سبب خوشنودي است.
    اميدوارم جان سخن من را متوجه شده باشيد.
    پاسخ

    ممنونم! :)
    + Sarv 
    امروز به اتفاق اين عنون «حکايت دعوايي عجيب 1» من رو برآن داشت که بخام مطالعه کنم، چون اگر خاطرتون باشه تصميم گرفته بودم اين مطالب رو مطالعه نکنم چون خيلي فکرم رو مشغول خودش ميکرد!!!!
    هر چه ميکنم اين زن در هيچ کجاي مخيله من جاي نميگيره!!!!
    که تا چه حد ميتوان پستي کرد؟؟!!!
    اون هم با همسر و همدم زندگي خود
    عجيب است!!!
    عجيب...
    فقط ميتونم بگم خدا رو شاکرم اين توان رو به شما عطا کرد تا از پس اين جريانات از پيش برنامه ريزي شده بربياد و فرزندانتون رو از اين فشارهاي بي رحمانه حفظ کنيد.
    خداوند شما رو براي فرزندانتون حفظ کند انشاالله
    پاسخ

    دو مطلب؛ تشكر و عذر، از اين‌كه وبلاگ حقير را پسنديديد و نوشته‌هايم را مطالعه كرديد جداً سپاسگزارم، از اين لطفي كه فرموديد. اما اگر اسباب ناراحتي شد، مطالعه اين حادثه‌ها، از اين‌كه ذهن‌تان را مكدّر نمود، پوزش مي‌طلبم. يادم هست كودك كه بودم، مثلاً دوم يا سوم دبستان، برادر بزرگترم برايم كتاب داستاني خريده بود؛ سوهو و اسب سفيد. يك روز عصر، بعد از بازگشت از مدرسه، زير كرسي دراز كشيدم و تمام كتاب را تا انتها خواندم، قصه‌اي مصوّر بود، هر صفحه يك تصوير و چند خط داستان، اشكم را درآورد، اين‌كه اسب سوهو در آخر قصه مرد! برادرم كه از گريه‌ام با خبر شد، خنديد و گفت: «نه بابا، اين اسبه كه نمرده، كتاب‌فروش بهم گفته بود، من يادم رفت بهت بگم. اين چاپ قديمي كتابه، گفت چاپ جديدش تموم شده، قديمي رو داد. حالا بده به من، مي‌برم و از روي چاپ جديدش اصلاح مي‌كنم». فردايش كتاب را به من داد. با مداد اتودش جاهايي را در صفحات آخر خط زده بود و به جاي مثلاً: «اسب سفيد مرد»، نوشته بود: «و آن‌گاه اسب دوباره روي پاهاي خود ايستاد و سوهو سوار بر اسب از سربازان خان فرار كرد». من خوشحال شدم، وقتي خواندم و ديدم اسب سفيد نمرده است. خنديدم و باور كردم. حالا اگر قصه‌اي كه من در اين وبلاگ نوشته‌ام، همين «حكايت عجيب»، اگر آزارتان مي‌دهد، كاري ندارد، مي‌توانم آخرش را عوض كنم. قصه است ديگر، آن‌طور نوشتم، اين‌بار طور ديگر مي‌نويسم. نويسنده منم و قلم در دست من است. شما چه جور انتهايي را براي چنين قصه‌اي پيشنهاد مي‌فرماييد؟ مي‌بينيد، داستان زندگي ما به همين سادگي‌ست. وقتي تمام مي‌شود، ديگر تفاوتي نمي‌كند چطور بوده است، تفاوت در اين است كه ما «چطور رفتار كرده‌ايم». همه امتحان‌هاي خدا همين است. «خود حادثه» تمام مي‌شود. «عمل» ما باقي مي‌ماند، آن‌قدر باقي مي‌ماند تا در قيامت به خود ما باز گردد و جايگاهمان را در بهشت يا دوزخ مشخص سازد. غصه نخوريد. از اين بدترها را با از ما بهترها كردند، انبياء و امامان(ع) را عرض مي‌كنم، تمام شد و رفت. اصلاً دنيا تمام‌شدني‌ست. فقط خدا كند رفتار ما در دنيا خراب نباشد. غصه نخوريد لطفاً، زندگي همان‌قدر كه ارزش شادي كردن ندارد، ارزش غصه خوردن هم ندارد. «لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ» :)
    + [ادامه پاسخ] 
    ...راهش اين است كه يا ديگر پول در جيب خود نگذاريد، يا يكبار با او برخورد شديد كنيد، يا ديگر با او همكار نباشيد و محل كار خود را تغيير دهيد. خلاصه، اساساً «عفو» تنها يك دليل عقلايي دارد و آن «اصلاح» است. اگر «اميد به اصلاح» نباشد، عفو عملي مذموم و قبيح است. اگر توصيه شده عذرپذيري، جايي‌ست كه اميد به اصلاح هست، اما ترس از عدم اصلاح هم وجود دارد. در اين موارد خب توصيه مي‌شود كه عمل به ظنّ شود، طبيعتاً اميد به اصلاح در هنگام عذرخواهي‌هاي اوليه احتمال بيشتري دارد. اما وقتي قطع حاصل مي‌شود از عدم اصلاح، اميد به اصلاح اگر نباشد، عقلا عفو را حسن نمي‌دانند، بلكه در شدّت قبح است. موفق باشيد برادر طلبه‌ام.
    + محمد 
    البته من نفهميدم که ايشان اين پيامک ها را زده يا خير ولي اگر زده باشد که اوضاع شما طبق احاديث اهل بيت در مورد رد عذر خواهي خيلي بدتر از نوشته قبليست
    من هم زماني با همسرم مشکل داشتم البته به مراتب بدتر از مشکلات شما
    تا اينکه به فهر انجاميد و بعد از مدتي يک بزرگي گفت تو حداقل براي مشکلاتي که خودت داشتي (با اينکه منم فکر ميکردم مشکلي ندارم) يک پيامک به او بزن و حلاليت بطلب ، ديدم حرف حساب است و موافق سربازي امام زمان لذا انجام دادم و الآن خيالم راحت است از هواي نفس فريبکار که همه را مقصر ميکند و خودش را پسر امام ميداند و بدبختي اي که براي يک زن ضعيف درست ميکند را با يک جمله که تقصير خودش بود و عالم ، عالم کنش و واکنش است و از اين مزخرفات شيطاني ، نميبيند و خودش را مبرا ميکند و فکر ميکند با اين ظلم ها سرباز امام زمان ارواحنا فداه هم هست و ميتواند وظيفه اش را انجام بدهد
    با اينکه اگر به زندگي معصومين و کلام نورانيشان مراجعه ميکرد ميفهميد که مشکل اصلي خود اوست که تسليم کسي نيست که فرمود خداوند آنقدر در مورد زنان به من سفارش کرد که فکر کردم که زن را در غير مورد فاحشه مبين نميشود طلاق داد يا اينکه زندگي با زني که قاتل امام بود
    نه برادر من راه اين نيست
    پناه بر خدا از نفس فريبکار
    پاسخ

    ترتيب حوادثي كه «عذرخواهي» در آن نقش دارد معمولاً اين‌گونه است: 1.خطا، 2.عذرخواهي، 3.عفو، 4.اصلاح رفتار. در اين مسير، گاهي 4 بعد از 3 قرار مي‌"گيرد و واقع مي‌شود، گاهي هم نمي‌شود. ما مسئول آينده نيستيم، جايي كه اختيار نداريم. فردي خطايي كرده، اتفاق 1 يعني، ما شك داريم آيا اين رفتار خطا تكرار مي‌شود يا خير، بعد 2 انجام شده، عذرخواهي كرده، حالا گمان ما مي‌رود به سمت 4. يعني توقع اين را داريم كه چون متوجه خطايش شده، رفتارش اصلاح خواهد شد. اين‌جا قطعاً نمي‌توانيم به يقين برسيم. زيرا او يك انسان است و انسان‌ها اختيار دارند و از قواعد جبري علي و معلولي تبعيّت نمي‌نمايند. حالا چه كنيم؟! آيا 3 را محقق سازيم؟! عفو كنيم به دليل اميد به اطمينان خود؟ يا همان درصد كم احتمال عدم تحقق 4 ما را از 3 مأيوس سازد؟!بله، اين‌جاست كه چون تحقق 4 خارج از اختيار ماست و ظنّ ما به 4 موجود است، همين كافيست براي اعتماد و عمل به 3. اما اين مربوط به زماني‌ست كه واقعاً عذرخواهي دو كفه 4 و عدم 4 را تغيير وضعيت دهد، اميد ايجاد كند يعني. اما مواردي كه فردي ده‌ها بار خطا كرده و عذرخواهي، شما عفو كرديد و تكرار كرده خطايش را. اين‌جا ديگر عذرخواهي بدل به نوعي بازي شده. قهر مي‌كند و مي‌رود، دو روز بعد بر مي‌گردد و آشتي. اين‌جا اصلاً‌ ضايع كردن حقوق شوهر مي‌شود يك رويّه جاري. همكاري را تصوّر بفرماييد كه هر روز جيب شما را مي‌زند و بستني مي‌خورد، بعد هم عذرخواهي مي‌كند و شما هم هر بار مي‌بخشيد. پس از چند بار، شما متهم به سفاهت، بي‌عقلي و حماقت خواهيد شد. عقلا اين عمل شما را تقبيح مي‌كنند، زيرا از نظر آنان كاري مذموم است كه بدون «اميد به اصلاح» پيوسته عفو مي‌فرماييد...
    اتفاقا خوب است که مطالبي که تحت عنوان تابلو ها و ... آمده ، طي پستهايي با رمز و ... گذاشته شود چون همان نکات ريز است که در زندگي خيلي ها ناديده گرفته مي شود هم از طرف زن و هم از طرف مرد که اگر تجربه ديگران را مرور کنند با همزاد پنداري به دنبال راه حل مي گردند و مشکلشان برطرف مي شود. آدم عاقل کسي است که از تجربيات ديگران استفاده کند نه اينکه همه چيز را خودش تجربه کند
    پاسخ

    خب الآن هست، رمز هم دارد، در يك سايت ديگر البته، خيلي هم كامل، اين فهرست همان سايت است كه در وبلاگ گذاشته‌ام: http://chamankhah.ir ولي خب يك مطلبي؛ حالا اين رمز را در اختيار چه كساني مي‌توان گذاشت؟! الآن همان سايت هست، ولي رمزش را به چه كساني مي‌توانم بدهم كه به كارشان بيايد و سوءاستفاده نكنند؟ لطفاً در اين خصوص راهنمايي فرماييد.
    + صبر 


    وقتتو تلف نکن سيد خدا

    عاقبت گرگ زاده گرگ شود / گرچه با آدمي بزرگ شود

    هرزه مطلقه منم چند بار بعد طلاق از اين پيامکاي به ظاهر تنبه آميز زد

    ميدوني بهش چي گفتم

    گفتم وقتتو تلف نکن جنده جون

    من استفراغمو نمي خورم

    . . .

    پاسخ

    بابا عفّت ِ كلام! :) خيلي داغوني انگار اخوي...! كامان‌من! باهات موافقم، ولي يه كمي نرم‌تر :)