سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

زیانمندترین مردم در معاملت و نومیدترین‏شان در مجاهدت ، مردى است که تن خویش در طلب مال فرسود و تقدیرها با خواست او مساعد نبود ، پس با دریغ از دنیا برون شد و با وبال آن مال روى به آخرت نمود . [نهج البلاغه]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
فسنجون + شنبه 94 آذر 28 - 6:42 صبح

فسنجان دوست ندارد!
عجیب نیست
بله می‌دانم
خیلی آدم بزرگ‌ها هم هستند
دیده‌ام
بعضی غذاها باب طبع‌شان نیست اصلاً
ولی عکس‌العمل ما مقابل یک کودک چیست؟
وقتی می‌گوید فلان غذا را نمی‌خورم!

سیده‌مریم و سیدمرتضی دیوانه فسنجان‌ند
مریم اصلاً آن را در برنامه گنجاند
و بر آن اصرار داشت
اما هر بار که می‌پزم
سیداحمد مخالفت می‌کند
سخت می‌گیرد و نمی‌خورد

خانواده‌ها مواضع متفاوتی اتخاذ می‌کنند معمولاً
در چنین شرایطی
بعضی با محروم کردن مبارزه می‌کنند
دعوا راه می‌اندازند؛ یا همین یا هیچ!
کودک گرسنه بماند که چه؟!
چون باید غذایی را که شما دوست داری دوست داشته باشد؟!
جبر است؟!
در ذائقه هم اختیاری نیست؟!

بعضی هم به راحتی می‌گذرند
حوصله قلدری ندارند یعنی
نان و پنیری جلوی وی می‌گذارند
می‌خواهی آن بخور، می‌خواهی این!
فرقی هم برای‌‌شان نمی‌کند
وقت فکر کردن هم ندارند شاید
که آینده این کودک چه می‌شود
اگر نسبت به غذاها انعطاف نداشته باشد
و همین ناز کردن‌ها و نفس‌محوری‌هایش
بعداً به امور دیگر سرایت کند
آدمی شود که ذائقه‌محور است
هر چه بخواهد می‌کند
و از هر چه میلش نباشد دوری می‌گزیند!
مگر نباید یادش دهیم که «میلش» را فدای «عقلش» کند
مگر تربیت جز این است؟!

من اما وقت گذاشتم
این‌بار که فسنجان پختم
وقتی گفت: دوست ندارم
نیم‌ساعتی شاید با وی سخن گفتم
چنین مضمونی تقریباً:

پسر گلم
میل خودت است
می‌خواهی بخور یا نخور
اما یک مطلب
به آینده فکر کن
امروز در این خانه هستی و هر چه بخوری و نخوری اهمیتی ندارد
فردا در جامعه
اگر نسبت به غذاها انعطاف نداشته باشی
اگر سفت و محکم روی هوس و میل خودت پابفشاری
دیگران از تو آزرده خاطر می‌شوند
هر بار مهمانی که بروی
صاحب خانه به اضطرار می‌افتد:
وای فلانی دارد می‌آید که فلان غذا را نمی‌خورد
مجبور می‌شود دو رنگ غذا درست کند
یک غذای دیگر فقط به خاطر تو
آیا آدم‌های دیگر باید برنامه‌شان را به خاطر تو عوض کنند؟!
بله
عوض خواهند کرد
به خاطر آبروی خودشان
ولی این از اعتبارت خواهد کاست
دیگر آن‌قدر که دوست داری
پیش مردمان عزیز نخواهی بود
شاید در برابرت چیزی نگویند
ولی در دل‌شان...
تو دیگران را با این وسواس‌ها سر غذا خوردن خواهی آزرد

اما
بدان که ذائقه بر عادت شکل می‌گیرد
قاشق‌ها را کوچک بر دهان بگذار
فسنجان و پلو را مزّه‌مزّه‌کنان بخور
زود قورت نده
بگذار مزه غذا را خوب حس کنی
و با خودت بگو: چه خوشمزه!
به خوشمزگی غذا بیاندیش
و تلاش کن تا آن را دوست داشته باشی
آیا تو باید اسیر زبانت باشی
و او برای تو تصمیم بگیرد
که چه بخوری و چه نخوری؟!
یا زبان در خدمت توست
و تو باید بر آن حکم‌برانی؟
حاکم کیست؟
تو یا زبانت؟!
تو می‌توانی!
بر نفست غلبه کن و عاقلانه بیاندیش!

راستش خیلی امیدوار نبودم
فقط به تکلیف عمل کردم
او بیشتر از آن‌که عاقلانه عمل کند تابع احساسات است
گذشته هر فرزندی آیینه آینده اوست
تک‌تک‌‌شان را می‌شناسم
روحیات و توانمندی‌هاشان را

اما خورد
تا ته غذا را با میل و رغبت
ته بشقاب را هم درآورد
انگار با همان لذّتی که سیدمرتضی فسنجان را می‌خورد!
و رفت مدرسه
و من عکس گرفتم
و من فکر کردم
و من از خدا تشکر کردم
و من به این اندیشیدم
که اختیار انسان چقدر قدرتمند است
و اگر چوب و چماق در کار نباشد
با سخن گفتن و قانع ساختن...

اصلاً اگر روح انسان مریض نباشد
قانع شود، عمل می‌کند

یحتمل قانع نمی‌شوند که لجبازی کرده
مخالفت می‌نمایند
کودکان و نوجوانان و جوانان امروزمان!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - آشپزی 93 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
تولیدمحور + شنبه 94 آبان 9 - 6:48 صبح

قبل‌ترها
قریب به دو سه دهه پیش
بیشتر کالاهای مورد نیاز را
مردم اگر می‌توانستند
در خانه می‌ساختند
از ماست و پنیر گرفته
تا پاره‌ای لوازم زندگی
حتی در شهرها هم

امروز تغییر روی داده
همه‌چیز در کارخانه تولید می‌شود
و کودکان‌مان
وقتی «تولید» را نمی‌بینند
یاد می‌گیرند همیشه با «خرید» به آن‌چه نیاز دارند دست یابند!

خب عجیب نیست که مصرف‌گرا شوند!؟

مثلاً یک ساعت آموزشی
معلم گفته هر دانش‌آموزی همراه داشته باشد
خرید آن ساده‌تر
برای هر پدر و مادری
اصلاً قیمت و هزینه آن هم کمتر
ولی برای تربیت «اقتصاد مقاومتی»
برای این‌که کودکان‌مان ارزش «تولید» را فرا بگیرند
خوب است وقت بگذاریم
چیزهایی را بسازیم
به جای این‌که بخریم

با یک تکه تخته سه‌لا
کمی وقت گرفت
ولی به تماشای کودکانی که ساخت و سازم را تماشا می‌کردند می‌ارزید
به چیزی که در این مسیر فرا می‌گیرند:
«تولیدمحوری»

پ.ن.
چندی پیش
نیازم به قفسه‌ای برای نگهداری دیسک‌های فشرده افتاد
چند تکه چوب خریدم
اتصال‌شان با خودم
ولی روغن‌جلا زدنش را دادم بچه‌ها انجام دهند
با قلمو!
بچه‌ها از کار واقعی بیشتر لذت می‌برند انگار تا بازی!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - اقتصاد 141 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
زیر باران + پنج شنبه 94 مهر 23 - 12:38 عصر

ما باران‌ندیده‌ایم؟!
که تا دو قطره می‌بارد به سخن آییم؟!
خب بله...
در این شهر البته

کودکی‌ام چند سالی انزلی بوده‌ام
آن‌روزها را یادم هست
باران‌هایی فوق تصوّر
سه روز مثلاً می‌بارید یک‌ریز
بدون توقف
تمام کوچه و پس‌کوچه‌ها لبریز
راه نمی‌شد رفت
خانه‌مان در محله‌ای به نام «میان‌پشته»

اما این‌جا
شهر قم
خب...
واقعاً باران‌ندیده بار می‌آیند کودکان
این است که برای‌شان جذّاب‌تر
سرمستی می‌آورد

زیبایی بارش صبحگاهی
و شمیم دلربای رحمت ربوبی
برآنم داشت تا تمام در و پیکر خانه را بگشایم
و آن را از پاکی لطف الهی سرشار سازم
بچه‌ها امروز
چشمانشان را با نسیم لطیف صبح باز کردند
یکسره هم رفتند به حیاط
حتی پیش از آن‌که رختخواب برگیرند و چهره به آب بشویند!

دیدم دل‌شان اسیر باران شده
صبحانه‌شان را دادم زیر باران بخورند!

باران چیز عجیبی‌ست
فقط چند قطره آب نیست
که مثلاً از دوش حمام سرریز شود
یا از ابر
فرقی نداشته باشد
چیزی فراتر از آن
گویی روح دارد
حال انسان را عوض می‌کند
وقتی می‌بارد

حضرت امیر (ع) که اصلاً روایت شده* تعمّداً زیر باران می‌ایستادند
تا از این فیض الهی بهره‌مند گردند
و نعمتش را پاس دارند
تعجب می‌کنم از مردمی که تا رگبار می‌زند
می‌دوند و به این‌جا و آن‌جا پناه می‌برند
راه رفتن در زیر باران را لذّتی‌ست
که قلم از بیان آن قاصر!

* عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام، قَالَ: «کَانَ عَلِیٌّ علیه السلام یَقُومُ فِی الْمَطَرِ أَوَّلَ مَا یَمْطُرُ حَتّى‏ یَبْتَلَّ رَأْسُهُ وَ لِحْیَتُهُ وَ ثِیَابُهُ، فَقِیلَ لَهُ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ، الْکِنَّ الْکِنَّ، فَقَالَ: إِنَّ هذَا مَاءٌ قَرِیبُ الْعَهْدِ بِالْعَرْشِ، ثُمَّ أَنْشَأَ یُحَدِّثُ، فَقَالَ: إِنَّ تَحْتَ الْعَرْشِ بَحْراً فِیهِ مَاءٌ یُنْبِتُ أَرْزَاقَ الْحَیَوَانَاتِ، فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ - عَزَّ ذِکْرُهُ- أَنْ یُنْبِتَ بِهِ مَا یَشَاءُ لَهُمْ رَحْمَةً مِنْهُ لَهُمْ أَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ، فَمَطَرَ مَا شَاءَ مِنْ سَمَاءٍ إِلى‏ سَمَاءٍ حَتّى‏ یَصِیرَ إِلى‏ سَمَاءِ الدُّنْیَا- فِیمَا أَظُنُّ - فَیُلْقِیَهُ إِلَى السَّحَابِ، وَ السَّحَابُ بِمَنْزِلَةِ الْغِرْبَالِ، ثُمَّ یُوحِی إِلَى الرِّیحِ أَنِ اطْحَنِیهِ، وَ أَذِیبِیهِ ذَوَبَانَ الْمَاءِ ، ثُمَّ انْطَلِقِی بِهِ إِلى‏ مَوْضِعِ کَذَا وَ کَذَا، فَامْطُرِی عَلَیْهِمْ، فَیَکُونَ کَذَا وَ کَذَا عُبَاباً وَ غَیْرَ ذلِکَ، فَتَقْطُرُ عَلَیْهِمْ عَلَى النَّحْوِ الَّذِی یَأْمُرُهَا بِهِ، فَلَیْسَ مِنْ قَطْرَةٍ تَقْطُرُ إِلَّا وَ مَعَهَا مَلَکٌ حَتى‏ یَضَعَهَا مَوْضِعَهَا، وَ لَمْ یَنْزِلْ مِنَ السَّمَاءِ قَطْرَةٌ مِنْ مَطَرٍ إِلَّا بِعَدَدٍ مَعْدُودٍ ، وَ وَزْنٍ مَعْلُومٍ إِلَّا مَا کَانَ مِنْ یَوْمِ الطُّوفَانِ عَلى‏ عَهْدِ نُوحٍ علیه السلام؛ فَإِنَّهُ نَزَلَ مَاءٌ مُنْهَمِرٌ بِلَا وَزْنٍ وَ لَا عَدَدٍ» (کافی، ط دارالحدیث، ج15، ص544، ح15141)
امام صادق(ع) فرمود: سیره علی(ع) این گونه بود که در ابتدای بارندگی، زیر باران می‌ایستاد، تا سر و محاسن و لباس ایشان خیس می‌شد. هنگامی که به ایشان گفته شد: ای امیر مؤمنان! سرپناه، سرپناه! فرمود: «جایگاه این آب نزدیک عرش است»، سپس این‌گونه روایت فرمود: «زیر عرش دریایی‌ست و در آن دریا آبی که رزق جانداران از آن سرچشمه می‌گیرد. هر گاه خدای بلندمرتبه از روی رحمت خویش اراده فرماید که آن‌چه برای ایشان می‌خواهد به آن آب برویاند، به آن وحی می‌نماید. پس آن مقدار که خواسته، از آسمانی به آسمانی دیگر می‌بارد، تا به آسمان دنیا می‌رسد. سپس آن را بر ابر می‌اندازد که ابر در حکم غربال است. بعد به باد وحی می‌کند: «آن را ریزریز و روان کن و در فلان مکان و فلان مکان رها نما و بر ایشان ببار». پس همان‌طور که به آن امر کرده، سیل می‌شود یا قطره‌قطره فرو می‌ریزد. با هر قطره‌ای فرشته‌ای همراه است، تا آن را در مکان مورد نظر قرار دهد. هر قطره‌ای که می‌بارد به اندازه‌ای مشخص و وزن تعیین‌شده‌ای‌ست. مگر روز طوفان، در عصر نوح(ع) که سیلاب، بدون وزن و مقدار نازل شد.»


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
بازی ِ نه گفتن + دوشنبه 94 تیر 29 - 3:0 عصر

نگران هستم
طبیعی هم شاید باشد
با این تغییرات فرهنگی
همان تهاجم
ناتو
شبیخون
خیلی چیزها تغییر کرده است
و من دلواپسم

نزدیک شدن به سن نوجوانی
عبور از کودکی
اخیراً دوباره نامه‌های عین صاد به فرزندانش را بازخوانی کردم
او نیز چقدر نگران بود
در متن نامه‌هایش مشهود است
نگران تصمیمات نوجوانانش

یک بازی شروع کردم
یک ایده
که شاید قوی سازد
برای مواجهه با تهاجم

با این مقدمه:
«وقتی یکی بخواهد دیگری را فریب بدهد این را می‌گوید:
تو ترسویی! اگه نیستی... اگه جرأت داری... اگه مردی... اگه...»
و پس از مقدمه بازی شروع می‌شود

«مریم اول نوبت توست؛
اگه جرأت داری دستت رو از میله‌های پنکه رد کن!»
پنکه روشن است
و پروانه آن به سرعت می‌چرخد
متحیّر مانده... نگاه می‌کند...
سرنخ را به او می‌دهم
«دخترم، تو باید بگویی:
من جرأت دارم، شجاع هم هستم، زرنگ هم هستم، اما احمق نیستم
این کار احمقانه است که دستم را از میله‌های پنکه عبور دهم
پس؛ نه، من دستم را به پروانه پنکه نمی‌زنم!»

بار دیگر پرسشم را تکرار می‌کنم:
«مریم، اگه شجاعت داری، اگه ترسو نیستی، دستت رو از میله‌های پنکه رد کن!»
مریم محکم پاسخ می‌دهد:
«من جرأت دارم، شجاع هم هستم، اما احمق نیستم؛
نه، این‌کارو نمی‌کنم!»

دو تای دیگر که تا به حال تماشاچی بودند صدای‌شان در می‌آید:
«ما هم بازی...»

رو به سیداحمد:
«اگه ترسو نیستی، اگه مردی، از چارچوب در برو بالا و بپر پایین!»
- من ترسو نیستم، شجاعم، ولی احمق نیستم؛ نه، نمی‌پرم!

سیدمرتضی: «من، من...»
«خب سیدمرتضی! اگه ترسو نیستی بیا بریم دزدی کنیم، بانک بزنیم»
- نه، من زرنگم، شجاعم، ولی احمق نیستم؛ دزدی نمی‌کنم!

کمی فتیله تربیت را بالا می‌کشم:
«اگه جرأت داری و ترسو نیستی، برو سیگار بکش!»
مریم: نه، سیگار محیط رو آلوده می‌کنه، من شجاعم، ولی احمق نیستم!
سیداحمد: نه، من شجاعم، ولی احمق نیستم، مریض می‌شم، سیگار نمی‌کشم!
سیدمرتضی: نه، من باهوشم، شجاعم، ولی احمق نیستم، سیگار نمی‌زنم!

نه این‌که بگویم تمام... موفق شدم و دیگر مشکل حل شد!
خیر...
ولی شاید این یک تمرین باشد
برای این‌که قدرت «نه گفتن» را در آن‌ها افزایش دهد!

فقط شاید!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - بازی 21 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
قمار ِ پویا + چهارشنبه 94 تیر 17 - 1:0 عصر

«بچه‌ها بدویین مسابقه!»
مریم است که برادرانش را صدا می‌کند
و من متعجب
به تلویزیون نگاه می‌کنم
نقاشی‌نقاشی پویا را نشان می‌دهد
«کدام مسابقه؟!»
از خودم می‌پرسم
و چند لحظه بعد...

سیداحمد: من مثلاً دوازده سالمه
سیده‌مریم: منم سیزده سالمه
سیدمرتضی دیرتر می‌رسد: منم ده ساله

سیخ نشسته‌اند و نقاشی‌ها را نگاه می‌کنند
هر بار که یک نقاشی را نشان می‌دهد
نام کودک نقاش را که می‌خواند
بعد از آن، سنّش را می‌گوید...
ناگهان یکی از بچه‌ها هورا می‌کشد و می‌گوید: «من یه امتیاز گرفتم!»

مات و مبهوت شده‌ام
مانده‌ام چه می‌کنند

برنامه به پایان می‌رسد
وقت معرفی بهترین نقاشی‌ست
این‌بار سیداحمد فریاد می‌کشد: «من برنده شدم!»

به سن کودک نقاش می‌نگرم
چشمم به عدد دوازده می‌خورد
تازه ماجرا را می‌فهمم...
آن‌ها برای خود یک مسابقه خلق کرده‌اند...
مسابقه‌ای که بیشتر به قمار شبیه است!

یاد خاطره‌ای افتادم
سال‌ها پیش در روستایی شمالی
به قهوه‌خانه‌ای رفته بودیم
کشاورزان بی‌کار در فصلی که زراعت تعطیل
جمع شده
قوطی‌های کبریت را بالا می‌انداختند
یا عمود می‌ایستاد روی میز با افقی
و گاهی هم می‌افتاد

یکی برایم توضیح داد که با آن قمار می‌کنند
و در ادامه گفت:
یک موقعی خیلی جلوی قمار را می‌گرفتند
عده‌ای آمده بودند قمار با «قند» راه انداخته بودند
هر کدام یک دانه قند جلوی خود می‌گذاشتند
روی میز
و تکان نمی‌خوردند
مگس هم که همیشه در قهوه‌خانه‌ها فراوان
اولین نفری که مگس روی قندش می‌نشست
برنده بود!

گویا انسان را که رها کنند
از همه‌چیز بازی می‌سازد
همه چیز را به بازی می‌گیرد یعنی
بعضی از ما بزرگ‌ترها هم هر کدام به یک بازی مشغولیم!

«وَذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِبًا وَلَهْوًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا...» (الأنعام: 70)
(و کسانى را که دین خود را به بازى و سرگرمى گرفتند و زندگى دنیا آنان را فریفته است رها کن)

پ.ن.
چند وقتی هم هست که سنگ‌کاغذقیچی سه‌نفره اختراع کرده‌اند فرزندانم
سه تایی با هم هم‌زمان دست‌هایشان را پیش می‌آورند
و به شیوه‌ای عجیب
امتیازها را محاسبه می‌کنند
و خیلی زود هم یکی‌شان برنده می‌شود!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
کتابخوان + پنج شنبه 94 فروردین 13 - 6:42 عصر

جایی در نوجوانی
در کتابی می‌خواندم:
کودک را با شکلات هم که شده کتابخوان کنید
به عنوان تشویق یعنی
لای کتابش شکلات بگذارید!
«کابوک»* می‌خواست با این پیشنهاد
«شیرینی ِ شکلات» را به کتاب پیوند بزند
به روش «بازتاب شرطی پاولف»!**

از خودم پرسیده بودم
خوب یادم هست
همان لحظاتی که آن سطور را می‌خواندم:
چرا به شکلات، کتاب را قیمت دهم؟
نمی‌شود گران‌ترش کرد؟
مثلاً بگوییم به کودکان‌مان:
اگر شکلات نخورید برای‌تان کتاب می‌خرم!

تحلیل ساده‌ای به نظرم رسیده بود:
ارزش را کودک از «جایزه‌ی تشویق» می‌گیرد، نه «مناسبت ِ تشویق»!
یعنی چه؟!

اتفاق عجیبی می‌افتد
آن‌چه بزرگ‌ترها اراده می‌کنند متفاوت می‌شود معمولاً
با آن‌چه کودک می‌فهمد...

از «تعلیق الف به ب» بزرگ چه اراده می‌کند؟
که بگوید «ب ارزشمند است»
که «اگر مسواک بزنی، برایت تبلت می‌خرم»
یعنی «معلّق کردن تبلت به مسواک»
اما کودک چه می‌فهمد؟
که «الف خیلی ارزشمند است که می‌تواند جایزه قرار بگیرد، حتی و قطعاً بیشتر از ب»
که «همه چیز به آن سنجیده می‌شود»
که «معیار برای ارزش‌گذاری سایر چیزهاست»
خیلی درک متفاوتی‌ست، نه؟! :)

گفته بودم اگر خوب درس بخوانید
و رفتارهای خوب داشته باشید
فلان و فلان و فلان‌طور رفتار کنید
می‌برمتان کتاب‌فروشی
و «یک» کتاب می‌توانید انتخاب کنید
تا برای‌تان بخرم
که برای خودتان باشد
برای خود ِ خودتان!

به قول خود عمل کردم
کتاب‌شان را خریدم
کوچک‌ترین‌شان، کتابی که رنگ‌آمیزی داشته باشد
و دو تای دیگر
قصه‌هایی از امامان(ع) برگزیدند
خودشان
و من دخالتی در انتخاب‌شان نداشتم

نظریات نوجوانی خود را می‌آزمایم
و اگر جواب بدهد...
به گمان من اصلاً، کودکان «ارزش» را از همین «تعلیق»های والدین فرا می‌گیرند
این‌که چه چیز را به چه معلّق می‌کنند
حالا...
آیا خوب است بگوییم: «هر سوره قرآن حفظ کنی هزار تومان به تو می‌دهم؟!»
کودک از این تعلیق چه یاد می‌گیرد؟!

* نویسنده آن کتاب (شعبان طاووسی)
** دستاورد آزمایشی که ترشح بزاق دهان سگ را با صدای زنگوله پیوند زده بود
انسان را هم البته به عنوان یک «حیوان»
شرطی‌‌شونده در نظر گرفت!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - کتاب 9 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
سوپ ِ بارانی + پنج شنبه 93 بهمن 23 - 12:51 عصر

کودکان را آسان می‌توان شاد کرد
روحیه آنان
به سادگی قابل مدیریت و ارتقاست

امروز وقت نهار که شد
باران می‌بارید
نم‌نم بود و نه خیلی زیاد
دوست داشتند طراوت آن را حسّ کنند
گفتم به حیاط بروند
ناگهان
به نظرم رسید غذای‌شان را بدهم همان‌جا
سوپ ِ داغی
که برای نهار تدارک دیده بودم

خنکی هوا
نم‌نم باران
طراوت بی‌نظیر آسمان
نور کم خورشید که از پشت ابرها
فضایی بهاری و شاعرانه پدید آورده بود
با بخاری که از سوپ بلند می‌شد...

بچه‌ها خیلی خوشحال شدند
خیلی...
بیش از آن‌چه تصوّر می‌رفت

استاد حسینی(ره) انسان را با سه بُعد توصیف می‌فرمایند:
«روح، ذهن و جسم»
و اولی را نسبت به دومی مهم‌تر
و دومی را نیز
مهم‌تر از سوّمی بیان می‌دارند

آرامش و امنیت روحی و روانی
بیشتر در سلامت انسان تأثیر دارد
بر این مبنا
و برای والدین
این آسان‌ترین راه
برای ارتقاء وضعیت سلامت کودکان

به جای هزینه‌های فراوان برای جسم‌شان
یا این‌همه کلاس فوق‌العاده و کتاب‌های گام به گام و شیوه‌های بالابالا
برای افزایش قدرت ذهن و تفکّرشان
با ایجاد تنوّع
گاهی با کمی تغییر شرایط
کمی مدارا کردن و نوآوری در زندگی
خیلی می‌توان به ارتقاء وضعیت کودکان کمک کرد
به جای مسافرت‌های پرهزینه و رفتن به بوستان‌های دور حتی

به عنوان یک انسان
آن‌ها نیز بیش از توجه به جسم و ذهن
نیاز به توجه روحی دارند
و ارتقاء وضعیت روح و روان انسان
نیاز به هزینه مالی ندارد
فقط کمی دقت و توجه می‌خواهد!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - آشپزی 93 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
کاربازی + سه شنبه 93 مهر 8 - 9:27 صبح

کاردرمانی را احتمالاً شنیده‌اید
پس
نباید خیلی از واژه‌ای که به کار بردم متعجب شوید
بله: کاربازی!

بچه‌ها کار را خیلی دوست دارند
زیرا جدّی‌گرفته‌شدن را دوست دارند
و کار
جدّی‌ترین فعالیت بشری‌ست

کودک که بودم دوست داشتم جاروبرقی بکشم
دوست داشتم پیچ‌گشتی دست بگیرم
دوست داشتم با انبردست و دم‌باریک کار کنم
دوست داشتم فازمتر را داخل پریزهای برق قرار دهم و نور لامپ آن را ببینم!

امروز هم کودکانم دوست دارند
با این تفاوت
من به آن‌ها فرصت کار کردن می‌دهم
فرصت تجربه کردن
فرصت جدی‌گرفته‌شدن

چند روز قبل خواستم بالش‌ها را مرتب کنم
محتوایشان را یعنی
پنبه‌ها را بیرون آوردم
پنبه که نه
همین الیاف نایلونی که امروزه به جای پنبه کاربرد دارد
بچه‌ها دور هم نشستند
با تفریح و خنده
با بازی و شادی
همه الیاف را با دست باز کردند
پنبه‌زدند یعنی
همه پنبه‌های بالش‌ها را

و هنگام جارو کردن
جاروبرقی را یک نفر می‌آورد
دیگری سیم را خارج ساخته
نفر بعد به برق می‌زند
بخش‌هایی از خانه را اجازه دارند جارو کنند
آن‌قدری که خسته نشوند
و نه دلزده

خُردکردن قارچ و گوجه فرنگی
اگر چاقو خیلی تیز نباشد
هم‌زدن سس در سالاد
...

خیلی کارها هست که بچه‌ها می‌توانند انجام دهند
کار برای بچه‌ها بهترین بازی‌ست
مگر نه این‌که بازی برای یادگیری کار است
پس با یک اصطلاح جدید باید آشنای‌شان کنیم
کودکان‌مان را برای تربیت صحیح: «کاربازی»!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - کار 38 - بازی 21 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
و بچه مدرسه ای + چهارشنبه 93 شهریور 12 - 12:22 عصر

انگار همین دیروز بود
اولین فرزندم را راهی مدرسه کردم
امسال دومی آماده درس می‌شود

و مرا به این فکر مشغول می‌دارد
چقدر «سواد» یاد خواهد گرفت و چقدر «علم»؟!

هر که مدرسه رود قهراً «باسواد» می‌شود
چه کنم که «عالم» شود؟!

از آن علم‌ها که «یقذفه الله فی قلب من یشاء»!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - مدرسه 36 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
بازی به جای اسباب بازی + پنج شنبه 93 شهریور 6 - 1:22 عصر

خیلی‌ها بر عکس فکر می‌کنند
و شاید من بر عکس خیلی‌ها فکر می‌کنم
اما تجربه نشانم داده
بچه‌ها بازی می‌خواهند، نه اسباب‌بازی
پس چرا خانواده‌ها اسباب‌بازی را ترجیح می‌دهند؟!
شاید تا خود را از دست بچه‌ها خلاص کنند
تا با آن‌ها بازی نکنند

مدتی‌ست اسباب‌بازی‌ها را با هم می‌سازیم
این خودش یک‌جور بازی‌ست
که بازی‌ساز هم هست
نمونه‌اش همین ماکت‌ها

ابتدا خرید ماکت را تجربه کردم
همان دو تای تصویر بالا
یک لودر چوبی و یک هواپیمای جنگنده
خریدم و با هم ساختیم
اما بعدتر...
هزینه را پایین آوردم
تا تعداد را بالا ببرم
حجم بازی را بیشتر کنم

سراغ اینترنت رفتم و طرح ماکت‌های مقوایی را دانلود کردم
چند تا فایل pdf
تنوع بسیاری در این زمینه هست
طرح‌های بسیار زیبا
بردم سر خیابان و پرینت گرفتم
بعد از این‌که کمی در فتوشاپ ادیت نمودم
نمونه‌اش نوشتن اسم بچه‌ها بر روی ماکت‌ها

چقدر بچه‌ها خوشحال می‌شوند وقتی ماکت آن‌ها کاستومایز شده است!

بعدتر اما روش‌های دیگری هم امتحان کردم
اصلاً بچه‌ها به طرح‌های زیبای فتوشاپی نیاز ندارند
بچه‌ها همین‌که با بزرگ‌ترها همنشین باشند غرق کیف‌ند
کافیست یک تکه مقوا بردارید
چند طرح سریع بکشید
من حتی از خط‌کش هم استفاده نکردم
کاملاً بی‌قواره و کج و کوله

ولی بچه‌ها  استقبال می‌کنند
وقتی به خودشان بگویی: رنگش کن!
وقتی بر چهره‌شان نقاب و عینکی را نصب می‌کنند که خودشان رنگ کرده‌اند
وقتی در ساخت اسباب‌بازی‌ای که در دست دارند مشارکت داشته‌اند

بچه‌ها بازی می‌خواهند
نه اسباب‌بازی

ما هستیم که با خریدن اسباب‌بازی دست به سرشان می‌کنیم
می‌پیچانیم‌شان یعنی!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - بازی 21 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

<   <<   21   22   23   24   25   >>   >

چهارشنبه 103 آذر 7

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
سید احمد - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X