سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

خردها، پیشوایان اندیشه ها و اندیشه ها، پیشوایان دلها و دلها، پیشوایان حواس و حواس، پیشوایان اندام اند [امام علی علیه السلام]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
قصه واقعیت + پنج شنبه 96 مرداد 12 - 9:55 عصر

از کجا آمده‌ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می‌روم...

هر سال تابستان معمولاً
ظهر‌ها پس از نهار
سال 93 آغاز شد
این‌که قصه‌ای برای بچه‌ها بگویم
نامش را گذاشتم «قصه واقعیت»

غیر از خدا هیچ کس نبود
و خدا خلقت را آغاز کرد
و آدم را آفرید
هر سال از ابتدا تا انتها
ولی سال به سال
بر جزئیات افزودم
تا دوران غیبت
و بعد زمان شاه
و سپس انقلاب امام خمینی ره
گفتم: بچه‌ها...
شما به این دنیا آمده‌اید
تا کارهای مهمی را انجام دهید
و وظیفه من
تا خبرتان کنم از زمانه‌ای که در آن هستید
این‌که چرا آمده‌اید
و قرار است چه کنید



گفتم: بچه‌ها...
این قصه با تمام قصه‌هایی که تا به حال شنیده‌اید فرق دارد
این قصه واقعی‌ست
قصه زندگی ماست
قصه‌ای‌ست که اگر فراموش کنید
نابود می‌شوید
باید به خاطر داشته باشید
تا به سلامت از این دنیا عبور نمایید


هر بار
هر جلسه
بچه‌ها مروری بر قصه می‌کردند
جلسه قبل را
و این صداهای اولین جلسه است
سال 1393
وقتی هر کدام‌شان
نخستین مرور را به انجام رساندند
امروز که داشتم گوش می‌دادم
برایم بسیار خاطره‌انگیز بود
قصه‌ای که امروز می‌دانند
آن روز تازه می‌شنیدند

سیدمرتضی:
...

[قصه‌گویی]


سیداحمد:
...

[قصه‌گویی]


و سیده‌مریم:
...

[قصه‌گویی]


اگر آمده‌ایم تا امتحان بدهیم
اگر ورود و خروج‌مان را ساعت زده‌اند
اجل اگر قرار است بیاید و ببردمان
روزی که مأموریت پایان یافت
پس باید بدانیم
از کودکی
که چرا آمده‌ایم و قرار است چه کنیم
این وظیفه والدین نیست تا کودک را مهیای آزمون بزرگ الهی نمایند؟!
اگر امروز نه، پس کی؟!

پ.ن.
به اختلاف برداشت‌ها توجه کردید؟!
یک قصه تعریف شده
برای همه‌شان
مشترک
یکسان
اما سه جور تعریف کرده‌اند
هر کس با حساسیت‌های خودش برداشت کرده
جاهایی را که خودش خوشش آمده پررنگ‌تر کرده! :)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
حُسن ِ استفاده + شنبه 96 مرداد 7 - 6:11 عصر

کودکان کار را دوست دارند
شاید چون حس بزرگ بودن دارد
یا شاید
این‌که تجربه می‌کنند
و زندگی را فرا می‌گیرند
برای ورود به جامعه
در آینده‌ای نزدیک

بحث شستن ماشین که می‌شود
همه‌شان مشتاق کمک‌اند
با جان و دل
دوست دارند پیس‌پیس شیشه‌شور را درآورند
دست بگیرند و با دستمال پاک کنند
همه شیشه‌ها را
بدون توقع



تمیز کردن داشبورد
صفحه‌ای پر
از دگمه‌هایی
که هنوز نمی‌دانند چه می‌کند
و همین شاید جذّاب‌تر می‌نماید
این‌که به بهانه تمیز کردن خودرو
می‌توانند به تمام این دگمه‌ها دست بزنند
کنجکاوی‌ست شاید

دیروز اما
با خود فکر می‌کردم این بد است
از طرف من
این‌که سوء استفاده باشد
برای راحتی خودم
از آن‌ها کار بکشم
اگر چه خودشان خوب بدانند
این شد که وقتی مشغول بازی بودند
مشغول نمایش یعنی...



مریم سناریویی نوشته
ماسک‌هایی ساخته
داده دیالوگ‌ها را حفظ کنند
چون نتوانسته‌اند
قرار شده از رو بخوانند
مشغول نمایش
یواش رفتم و به شستن پرداختم
عصر جمعه‌ای



دقایقی نگذشته...
چه زود با خبر شدند
ریختند در پارکینگ و با ناراحتی:
چرا به ما نگفتی می‌خوای ماشین رو بشوری؟! :(

سیدمرتضی دستمال به دست با شیشه‌شور
سیداحمد هم تندی رفت و جاروبرقی را آورد
واقعاً کار زیادی نکردم
بیشتر خودشان
یکی جارو کرد داخل را
دیگری شیشه‌ها را تماماً
از داخل و خارج
هر جا هم که نیاز باشد می‌روند روی ماشین
تا دستشان برسد :)
من بیشتر تماشاچی
تمیز کردند
فقط شستن بدنه به من رسید
باقی با خودشان
دم آخری هم
دستمال به دست دنبال لکه‌های روی بدنه
هی گفتم: بس است، تمیز شد دیگر!
پاسخ می‌دادند:
نه! این‌جا یک لکه هست باید پاک شود!
ماشین را برق انداختند
انگار که از کارخانه خارج شده تازه!

یاد گذشته افتادم
زمانی که داشتن فرزند ِ زیاد ارزش بود
زمانی که مردم زیاد زاد و ولد می‌کردند
و به زیادی اولاد خود فخر می‌فروختند

گویا درک‌شان می‌کردم
نسل‌های قدیم را
قبل از این‌که فرزندان را فرهنگ ظالمانه امروزمان بیکار و بیعار نماید
زمانی‌که کودکان را از لذّت کار کردن محروم نمی‌ساختند
و به آنان اطمینان و اعتماد نموده
کارهای بزرگ دستشان می‌دادند
و بچه‌ها این‌طور «بزرگ» می‌شدند
و مردان و زنانی قدرتمند

گذشته‌ای که امروز فاقد آنیم
در جامعه‌مان
جوانانی داریم که از کار بیزار
چون دوران لذّت کار را از آن‌ها سلب کردند
پدران و مادرانی
که خیال می‌کردند
فقط خیال
که اگر فرزندشان کار نکند بهتر درس می‌خواند
و آینده موفق‌تری به دست می‌آوَرَد

من اشتباه می‌کردم
از این‌که حس می‌کردم از کار دادن به کودکانم
دارم از تمایلات‌شان سوءاستفاده می‌کنم
به غرض این‌که از کار خود بکاهم
خیر
این اصلاً حُسن استفاده است
این‌که کارهای بزرگ را به آن‌ها بدهم
این‌که فرصت تجربه کردن را
اشتباه کردن را
یاد گرفتن را

دیروز صبح صبحانه را مهمان مریم بودیم
همه‌مان
وقتی آرد برنج را خودش با شیر مخلوط کرد
روی گاز گذاشت
و برای هر چهارتایمان فرنی پخت
و اصرار داشت
اصرار و اصرار
که من اصلاً در کارش دخالت نکنم
نکردم و توانست
کودکی ده ساله
کودکی که امروز می‌تواند آشپزی کند
آماده برای آینده

پس چرا جامعه
هنوز اصرار دارد کودکان را از کار در محیط خانه محروم سازد
با یک بهانه عجیب:
«تو همون درستو دُرُست بخونی هنر کردی، نمی‌خواد کار کنی!»
پس کار و زندگی را چه زمانی باید فرا بگیرد؟!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - کار 38 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
فتوای سحری + سه شنبه 96 خرداد 9 - 4:59 صبح

«وقتی من بزرگ بشم و تو بمیری، اگه برات نماز بخونم که درجه‌ات تو بهشت بالا بره، خوشحال می‌شی؟»
تازه از سفره افطار بلند شده است
جلوی ظرفشویی
مشغول شستن ظرف‌های افطارم
توپ خورده است
حسابی یعنی
امروز به اصرار خودش
برای اولین بار روزه گرفته
سحری خودش بیدار شده
چون گفته بودم بیدارش نمی‌کنم
چون هنوز روزه برایش واجب نشده



- بله، خوشحال می‌شم
«مثل همین نماز معمولی می‌مونه؟»
- بله
«فرقی نداره؟»
- نه
«ثوابش تو بهشت بهت می‌رسه؟»
- بله

یک ساعت قبل از افطار مشغول آماده‌سازی غذا و چیدن میز
افطار هم سنگین
حالا هم که شستن آن همه ظرف
حال این که زیاد صحبت کنم نداشتم
این بود که بله/خیر جواب می‌دادم

او هم که ول‌کن نبود
این‌بار پرسید:
«می‌دونی چرا برات می‌خوام نماز بخونم؟»
- چرا؟
«چون خیلی برام زحمت می‌کشی»

وقتی تشکر کردم
آخرین جمله را گفت و رفت:
«وقتی مُردی برات نماز می‌خونم تا تو بهشت حالشو ببری!»

«اللَّـهُ الَّذِی خَلَقَکُمْ ثُمَّ رَزَقَکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ» (روم:40)
خداست که شما را آفرید، آن گاه به شما روزی داد، سپس شما را می میراند، و پس از آن شما را زنده می کند (ترجمه انصاریان)

* درباره مرگ
طوری برای‌شان صحبت کرده‌ام
که کاملاً‌ نسبت به آن خوش‌بین هستند
از سال‌ها پیش
توضیح داده‌ام که از کجا آمده‌ایم
و به کجا قرار است برویم
گفته‌ام که برزخ چیست
و مرگ چه انتقال خوبی‌ست
از دنیای امتحان
به دنیای پس از آن
جایی که محل خوشحالی ماست
اگر از عهده امتحان به خوبی برآمده باشیم!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
نماز برای میّت + دوشنبه 96 خرداد 8 - 10:11 عصر

«وقتی من بزرگ بشم و تو بمیری، اگه برات نماز بخونم که درجه‌ات تو بهشت بالا بره، خوشحال می‌شی؟»
تازه از سفره افطار بلند شده است
جلوی ظرفشویی
مشغول شستن ظرف‌های افطارم
توپ خورده است
حسابی یعنی
امروز به اصرار خودش
برای اولین بار روزه گرفته
سحری خودش بیدار شده
چون گفته بودم بیدارش نمی‌کنم
چون هنوز روزه برایش واجب نشده



- بله، خوشحال می‌شم
«مثل همین نماز معمولی می‌مونه؟»
- بله
«فرقی نداره؟»
- نه
«ثوابش تو بهشت بهت می‌رسه؟»
- بله

یک ساعت قبل از افطار مشغول آماده‌سازی غذا و چیدن میز
افطار هم سنگین
حالا هم که شستن آن همه ظرف
حال این که زیاد صحبت کنم نداشتم
این بود که بله/خیر جواب می‌دادم

او هم که ول‌کن نبود
این‌بار پرسید:
«می‌دونی چرا برات می‌خوام نماز بخونم؟»
- چرا؟
«چون خیلی برام زحمت می‌کشی»

وقتی تشکر کردم
آخرین جمله را گفت و رفت:
«وقتی مُردی برات نماز می‌خونم تا تو بهشت حالشو ببری!»

«اللَّـهُ الَّذِی خَلَقَکُمْ ثُمَّ رَزَقَکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ» (روم:40)
خداست که شما را آفرید، آن گاه به شما روزی داد، سپس شما را می میراند، و پس از آن شما را زنده می کند (ترجمه انصاریان)

* درباره مرگ
طوری برای‌شان صحبت کرده‌ام
که کاملاً‌ نسبت به آن خوش‌بین هستند
از سال‌ها پیش
توضیح داده‌ام که از کجا آمده‌ایم
و به کجا قرار است برویم
گفته‌ام که برزخ چیست
و مرگ چه انتقال خوبی‌ست
از دنیای امتحان
به دنیای پس از آن
جایی که محل خوشحالی ماست
اگر از عهده امتحان به خوبی برآمده باشیم!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - کار 38 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
پند ِ کولری + شنبه 96 اردیبهشت 30 - 5:25 عصر

جعبه ابزار را چسبیده و رها نمی‌کند
به چه امید؟!
به امید این‌که وقتی ابزار می‌خواهم
از او بخواهم
زود دست دراز کند و آن‌چه خواسته‌ام تحویلم نماید!



به سیدمرتضی گفتم پوشال‌ها را بیاورد
و سیداحمد همچنان ایستاده
دست به جعبه ابزار...
می‌فهمد گویا که آن‌چه مهم است در آن است!



منبرم این‌جا بود که آغاز شد
وقتی نتوانستم ساکت بمانم
پندی می‌بایست می‌دادم
که مقدمه‌ای داشت:
«سیداحمد می‌تونی این قلاب‌های پوشال رو از روی در باز کنی؟!»
تلاش می‌کند و نمی‌تواند
بلد نیست خب
من قلاب‌های در اول را باز کرده بودم
ولی او ندیده بود
دست به ابزار بود و حواسش به جای دیگر
- نمی‌تونم!
سیدمرتضی خودش به حرف آمد
قبل از این‌که از او بخواهم:
- من می‌تونم!
انبردست را برداشت و باز کرد
و باز کرد
واقعاً باز کرد یعنی
تمام قلاب‌های درب را باز کرد به تنهایی
و این‌جا بود که پندم آمد:

- سیداحمد! می‌دونی فرق کسی که دنبال علم باشه با کسی که دنبال قدرت باشه چیه؟!
سکوت می‌کند و انگار در تحیّر است که چه بگوید
و من ادامه می‌دهم:
ببین پسرم
کسی که دنبال قدرت باشه
می‌چسبه به جعبه ابزار
همونی‌که دست توست
که اگر هر کسی نیاز به ابزار داشت
محتاج اون باشه
این آدم تمام دارایی‌اش همون قدرتی‌ست که داره
ولی کسی که دنبال علم باشه
می‌ره پیش کسی که علم و فن بلده
نگاه می‌کنه و یاد می‌گیره
وقتی یاد گرفت
دیگه محتاج اونی‌که قدرت داره نیست!
فرق علم با قدرت اینه
قدرت محدوده و همیشه باید نگرانش باشی
ولی علم نامحدود
همیشه با تو هست
و نیاز نیست که نگران از دست دادنش باشی
و بخوای سفت بچسبیش!



این‌جا بود که سیداحمد فوری جعبه ابزار را داد دست سیدمرتضی
پوشال را برداشت و آمد جلوتر
و به دست‌های من خیره شد
همان کاری که سیدمرتضی از ابتدا می‌کرد
«یادگیری»!

پیامبر اکرم (ص) فرمود: «أَلَا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ بُغَاةَ الْعِلْمِ» (الکافی، ج1، ص30)
آگاه باشید که خداوند کسانی که بیش از حد طلب علم می‌کنند را دوست دارد.
«بغاة» جمع بغی به معنای «طلب توأم با تجاوز از حد» است. (قاموس قرآن، ج‏1، ص207) تجاوز از حد در هر چیزی مذموم است مگر در علم آموزی!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - کار 38 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
ژله مایع + دوشنبه 96 اردیبهشت 18 - 9:43 صبح

درس علوم است
سه حالت جامد و مایع و گاز
داشتیم تمرین می‌کردیم
آخر سال تحصیلی‌ست و وقت امتحانات
تا خوووب یاد بگیرد:
- مایع چیست؟
ماده‌ای که تغییر شکل می‌دهد و شکل ظرف را به خود می‌گیرد
- جامد؟
شکل مخصوص به خود دارد و شکل ظرف را به خود نمی‌گیرد
- ژله جامد است یا مایع؟

چرا پرسیدم؟!
گاهی از این بازی‌ها می‌کنم با بچه‌ها
چیزهایی که نمی‌دانند
و نخوانده‌اند
و تصوّرش را هم نمی‌کنند
سؤالات غیرعادی
چرا؟!
دو هدف را دنبال می‌کنم:
نخست این‌که بفهمند هنوز خیلی چیزها هست که نمی‌دانند
غرور سواد نگیردشان
دیگر این‌که به فکر بیافتند
این‌که همه چیز به همین سادگی نیست
و دشواری در پشت هر گزاره علمی یافت می‌شود
شاید یک هدف سومی هم در پشت سؤالاتم باشد
که امیدوارم نباشد
این‌که ثابت کنم بیشتر از آن‌ها می‌دانم!

«اول مایع است و بعد جامد می‌شود»
- منظورم ژله‌ای است که کامل شده
خب، جامد است
- اگر جامد است پس چرا تغییر شکل می‌دهد و شکل ظرف را هم به خود می‌گیرد؟!*
خب، پس مایع است
- مایع است؟ یعنی مثل آب می‌ماند؟!
خب، پس هم جامد است و هم مایع است!
- یعنی می‌گویی موادی داریم که هم جامد هستند و هم مایع؟!
آره دیگه، هم جامد است و هم مایع!



داشتن سؤال خوب است
این‌که در ذهن آدم چیزهایی باشد که پاسخش را نداند
که تلاش کند روزی بیاید
و مطلق‌انگار نبودن هم خوب است
فکر نکند همه‌چیز یا این است یا آن
این‌که مرز مشخصی بین واقعیت‌ها هست
در حالی‌که نیست
انسان باید بداند که نیست
اگر مایع داریم و جامد
چیزی بینابین هم حتماً فرض تحقق دارد
بلکه اصلاً وجود دارد
نه یک وضعیت
که وضعیت‌هایی از ماده که طیفی از جامد تا مایع‌اند
بین هر دو حالت،
حتماً حالت سومی فرض دارد
همه این دستاوردها را می‌توان گهگاه با یک سؤال از کودک تأمین نمود
این‌که فکرش ورز داده شود
ورزش کند یعنی! :)

امام علی(ع): «لا عِبادَةَ کَالتَّفکُّرِ فی صَنْعةِ اللهِ عزّوَجلّ» (امالی طوسی، ص146)
هیچ عبادتی مانند اندیشیدن در صنع (خلق) خدای عزوجل نیست.

* توضیح این‌که:
ژله‌هایی که ما در خانه می‌سازیم
کمی آب بیشتر می‌ریزیم و کمی شل‌تر از ژله‌های مرسوم است
خیلی سفت و سخت نیست
بچه‌ها این طور بیشتر دوست دارند!
:)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
توپ ِ غصه + شنبه 96 اردیبهشت 9 - 12:4 عصر

گریه‌اش بند نمی‌آید
با عیدی‌های خودش خریده بود
نه چندان گران
ولی دوستش داشت
تا این حد؟!

یعنی این‌قدر توپتو دوست داشتی؟
تو که دو تا توپ دیگه هم داری؟!
- این یکی فرق می‌کرد
این خیلی نرم بود
یه بار اون یکی توپم خورد توی سرم خیلی درد گرفت
ولی این یکی خوب بود

داشت بازی می‌کرد که سوراخ شد
همین چند روز پیش



سر نهار که دیدم هنوز ناراحت است
حرف‌هایی زدم
برای تسکین آلامش
- سیداحمد! امام علی (ع) یه حرف خیلی عجیبی داره
می‌دونی چی؟!
یه جمله خیلی جالب
من عربی‌شو برات می‌گم
بعد فارسی‌شو:
لدوا للموت وابنوا للخراب!
می‌تونی بگی یعنی چی؟!
سیدمرتضی: من بگم؟! یعنی همه چیز یه روزی خراب می‌شه!
تقریباً...
کاملش این طور معنایی داره:
وقتی بچه‌دار می‌شی، بدون که یه روز باید از این دنیا بره
وقتی هم چیزی می‌سازی، بدون که یه روزی باید خراب بشه
مثلاً به این ظرف شیشه‌ای نگاه کن
این شکستنیه
یعنی بالاخره یک روز می‌شکنه
توپ تو هم بادکردنی بود
بالاخره یه روزی باید می‌ترکید
این دنیا که باقی نمی‌مونه
خاصیتش این طوریه اصلاً

خدا هم به ما گفته:
لاتأسوا علی مافاتکم و لاتفرحوا بما آتاکم
وقتی چیزی از دست رفت، رفته
غصه خوردن واسش چه فایده‌ای داره؟!
فقط آدم‌های ضعیف‌اند که برای این جور چیزها گریه می‌کنند
آدم قوی راه حل پیدا می‌کنه، غصه نمی‌خوره!

تمام شد!
بله، تمام شد.
بعد از آن دیگر نه گریه کرد
و نه اصلاً از آن توپ یاد کرد
داد به من تا برایش کلاهش کنم
و من با قیچی از وسط بریدم
توپ تبدیل به دو کلاه شد
گذاشت روی سرش و خوشحال و خندان...! :)

حالا یک سؤال:
آیا یک توپ ترکیده این همه وقت گذاشتن می‌خواهد؟!
پدر یا مادر باید این همه برای آن صحبت کنند؟!
قرآن بخوانند و حدیث بگویند؟!
یا بهتر است کودک را رها کنیم تا خودش با مشکلش کنار بیاید؟
آبدیده گردد و از غمش تجربه کسب کند؟!

خیر...
به نظر من این ده دوازده سال نخست زندگی
هر حادثه کوچکش خیلی بزرگ است
هر اتفاقی که می‌افتد
حتی به اندازه ترکیدن یک توپ
حتی یک غم ساده و کوچک برای کودک
این‌ها همه «نخستین‌ها»ی کودک‌اند
و این نخستین‌ها
تمام آینده او را می‌سازند
تمام شخصیت او را
چیزی که خواهد «شد»
این‌ها برای مادر و پدر فرصت‌اند
برای والدین
که از همین مجراها وارد شوند
از همین چالش‌های کوچک
و شخصیت او را پرداخت نمایند
گوشه‌های تیز و ناهموار را

قبل‌ترها استادی می‌گفت:
کودک چون خمیری‌ست
به دست والدین
تا او را شکل دهند و حالت گیرد
ولی...
سال‌های بودن ِ با کودکانم ثابتم کرده
کودکان سنگ‌هایی هستند تازه از کوه کنده شده
دیده‌اید چقدر تیز و برنده
با شکل‌های ناجور و ناهنجار
پدر و مادر کارشان ساییدن لبه‌هاست
تا نرم شود و شکل گیرد
چون سنگ‌های لطیف ساحل دریا
عقیق شوند یا فیروزه
نگین انگشتری خلقت
خارا نمانند و بدشکل!

شاید این نگاه دقیق‌تر تربیت را توصیف نماید...


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
انشای باغ وحش + یکشنبه 96 فروردین 20 - 10:31 صبح

دیروز معلمش را دیدم
بعد از زنگ ورزش
خیلی تحویل گرفت و خیلی از سیداحمد تعریف کرد:
درسش خیلی خوب است
اخلاقش حتی از درسش هم بهتر
خیلی خوب تربیتش کرده‌اید

و سپس تعریف را خاص‌تر نمود و مصداقی:
انشاهای خیلی خوبی می‌نویسد
مثلاً همین انشای عیدش
خیلی خوب نوشته است
من برای دانش‌آموزان مثال می‌زنم نوشته‌هایش را
خصوصاً مقدمه انشا را خیلی خوب می‌نویسد
خیلی خوب شروع می‌کند

و سپس توصیه‌هایی ضمیمه نمود:
حیف است در مدرسه عادی باشد
مدرسه دولتی
ببریدش مدرسه نمونه دولتی
آینده خیلی خوبی دارد اگر نوشتن را ادامه دهد!


خانه که آمدم
گفتم انشایت را برایم بخوان
انشایی که برای پیک نوروزی نوشتی
خواند و من عکس گرفتم



بله می‌دانم
غلط املایی زیاد دارد
زیرا گفته بودم خودش را درگیر املای واژه‌ها نکند
پارسال که در نوشتن یک خط هم می‌ماند
یادش دادم که نیاز نیست خود را به کلمه‌هایی که در مدرسه خوانده‌ای محدود کنی
گفتم تو حرف زدن بلدی
همین حرف‌ها را بنویس
انشا، نوشتن حرف‌ها و سخن‌هاست
از این رو بی‌مهابا می‌نویسد
حتی اگر املای واژه‌ای را نداند

دروغ چرا؟!
خیلی حس افتخار کردم
خیلی از این‌که معلّمش تعریف کرد
خیلی از این‌که خدا این توفیق را نصیبم کرده

خیلی وقت بود که می‌خواستم ببرمشان
تا حیوانات زنده را ببینند
تا رفتارهای حیوانی را نشان‌شان دهم
تعمداً توجه‌شان را به دعواهای میمون‌ها سر غذا جلب کردم
به دعوای اردک‌ها سر قلمروشان
به هر چه که رفتاری غیرانسانی به نظرم می‌رسید
و توضیح دادم
این‌کارها را اگر بکنید فرق‌تان با این‌ها چیست؟!



گفتم اگر بهترین دونده دنیا باشید؛ شترمرغ
اگر هیکلی‌ترین آدم دنیا؛ فیل
اگر قوی‌ترین؛ شیر
اگر بلندپروازترین؛ قو
اگر زرنگ‌ترین و فریبکارترین؛ روباه
اگر و اگر...
تازه می‌شوید یکی مثل این‌ها
جایتان کجاست؟! پشت این قفس‌ها...
مگر این‌که انسان باشید
انسان به اخلاق و رفتارش از این حیوانات متفاوت شده است!
خواستم یادشان بدهم انسان باشند
خدا کند یاد گرفته باشند!

پ.ن.
سیداحمد وقتی دید دارم در وبلاگ می‌گذارم
متنش را
خواهشی کرد:
می‌شود خط نوشته‌هایم را عوض کنی؟
خیلی بدخط است
- نه پسرم
چرا؟!
- زیرا من هنوز نرم‌افزاری نمی‌شناسم که بتواند خط دستنوشته را عوض نماید! :)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سفر 33 - انشا 12 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
شاهان ِ بد + یکشنبه 96 فروردین 13 - 2:20 عصر

«همه شاهان بد بودند و ظالم، اصلاً شاه خوب نداریم!»
مگر می‌شود که داشته باشیم
شاه غاصب است
شاه به دنبال هوای نفس است
دنبال قدرت
شاه برای رسیدن به قدرت از خیلی چیزها می‌گذرد
مجبور است بگذرد
راه دیگری ندارد
وقتی سر قدرتی دعوا می‌کنی که مدعی زیاد دارد
معلوم است که باید از چیزهایی گذشت
و اگر قدرت برای خدا نباشد
معلوم است که اول باید از خدا گذشت
یا هر چیزی که به او منتسب باشد

این‌ها را برای بچه‌هایم توضیح دادم
وقتی که بلیط بازدید از کاخ گلستان را خریدیم
و در عمارت‌های آن قدم می‌زدیم



شاهانی که قبرشان را از سنگ یک تکه می‌تراشند
پسر برای پدر
نسل بعد از نسل
آنانی‌که بدون اذن خداوند
یا اذن صاحبان اصلی جامعه
بر جان و مال و آبروی یک ملّت حکومت می‌کنند
نه خلافت از جانب خدا دارند
نه وکالت از جانب ملّت
فارغ از مشروعیّت



تجمّلات را نشان‌شان دادم
تشریفات را
انواع ظروف غذاخوری را
سفالینه‌های گران‌بها را
نقاشی‌های روی کف زمین را
که به خاطر از بین نرفتن‌شان مجبور بودیم پوششی نایلونی روی کفش‌هایمان بپوشیم
و سپس داخل عمارت شویم



گفتم امروزمان را ببینید
این‌که بسیاری از مردم خودمان تشریفات دارند در مراسمات‌شان
در زندگی‌شان
تبذیر و اسرافی که رایج شده
گفتم برای این‌که همه‌مان در خودمان شاهی داریم
در نفس‌مان
هر کدام برای خودمان شاهی هستیم
اگر مانند شاه رفتار کنیم

ساعتی را دیدند که ملکه انگلیس برای شاه قاجار فرستاده بود
گفتم ببینید
او مردمش را به کار وادار کرده
تا به رشد علمی برسند
فنی و مهندسی
و این شاه را ببینید
مردمش را وادار کرده به نقاشی دیوارها
و اتلاف درآمدهای کشور با خرید کالا
گفتم‌شان که اگر امروز این‌طور عقب ماندیم از رشد مادی و معنوی
مال همین خودپرستی‌های ملوکانه و شاهانه است

ما مردم باید مراقب باشیم
صندلی‌ای که ناصرالدین‌شاه روی آن نشست را نشان‌شان دادم
پس از این‌که میرزا رضای کرمانی او را هدف گلوله قرار داد
اگر مردم عصر قجر مراقبت می‌کردند تا اموالشان را شاه به نابودی نکشد
امروزمان این‌طور نمی‌شد
و اگر امروز مراقب نباشیم تا دولت‌مردان‌مان
کسانی که به آن‌ها رأی می‌دهیم تا مراقب ثروت‌های مادی و معنوی‌مان باشند
ثروت‌های عمومی را بر باد ندهند
آبروی ملّت را نریزند
و داشته‌های‌مان را نابود نکنند
آیندگان از ما ناراضی خواهند بود
حق هم خواهند داشت
و در کاخ‌های برجای مانده از دولتیان ما قدم خواهند زد
و درباره عبرت گرفتن از دولت‌های عصر ما سخن خواهند راند
انسان شرمنده می‌شود از این‌که می‌بیند بخشی از کاخ‌های باقی مانده از دوران ستم‌شاهی هنوز در دست دولت است و مورد استفاده مسئولین قرار می‌گیرد!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سفر 33 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
صف سلام را دیدیم + یکشنبه 96 فروردین 6 - 9:44 عصر

رفته بودیم تا موزه ملی را ببینیم
جایی در وزارت ارشاد
اما بسته بود
وقتی وزارت بسته باشد...
اگر چه که توقع داشتیم باز باشد!

باران شدیدی می‌بارید
روز سوم فروردین
چشمم به تابلوی کوچکی در همان نزدیکی افتاد
«باغ موزه نگارستان»
گفتم تا این‌جا که آمده‌ایم
برویم و این را ببینیم



مشغول مشاهده نقاشی‌های کمال‌الملک
و تابعین و پیروان مکتب و سبک او
که به صورت غیرمترقّبه...

بازدید از نگارستان وقتی جالب شد که به این تابلو رسیدیم



یادم آمد خبر نصب این نقاشی را به تازگی خوانده بودم
یک اثر قدیمی که اخیراً بازسازی شده
http://www.isna.ir/news/95122113809

بهانه‌ای شد
تا دقایقی درباره ستم شاهان صحبت کنم
و ظلم و جور اعصار گذشته را برای کودکانم بازگو نمایم
گفتم که چطور به اسم اسلام
دنبال هوس‌های شخصی خود بودند
و به نام دین و دیانت
بر ثروت و رفاه خود می‌افزودند
چگونه کشور را تکه‌پاره کرده
به حلقوم استعمار تازه‌به‌دوران‌رسیده انگلیس سرازیر نمودند

در این بین بود که سیدمرتضی
تیزبینی خود را با این جمله نشانم داد:
«شکل کلاه تمام این شاهزاده‌ها با هم فرق می‌کنه!»
درست می‌گفت
من متوجه نشده بودم
و نه سایر فرزندانم
ولی بعد از توجه دادن او
دیدم آری
تک‌تک کلاه‌ها متفاوت‌اند
در طرح و نقش ثبت شده روی آن‌ها

دیدن با دیدن چقدر متفاوت است
دیدن جزئیات و دیدن کلیات...
انسان نگران می‌شود که مبادا نتواند این استعدادها را به خوبی هدایت نماید
صحیح رشد نیابند و ضایع سازد
خدا خودش باید کمک کند...
إن‌شاءالله به حول و قوه خودش!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سفر 33 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

<   <<   21   22   23   24   25   >>   >

چهارشنبه 103 آذر 7

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
سید احمد - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X