صحبتمان از پیامکی که امروز صبح دریافت کرده بود شروع شد زن سابق ابراز «عشق» کرده میگوید عاشقم است! - شوخی نکن! نه...! چی گفته مگه؟ گفته: «... اگر عشق تو امان میداد حتماً ازدواج میکردم! ...»
اصرار زیادی لازم نبود خودش آمده بود که تمام قصه را برایم تعریف کند این شد که ادامه داد: محضر که صیغه طلاق را جاری میکند برای ثبت میگوید سه ماه دیگر بیایید میخواهند مطمئن شوند که رجوعی رخ نمیدهد که بیخودکی شناسنامه سیاه نکرده باشند یهو خندیدم و گفتم: اینجایش را قمی آمدیها :) خندید: برای ثبت، سه ماه بعد رفتم محضر ایشان هم آمد و ثبت انجام شد محضردار نامهای به ایشان داد که ربطی به من نداشت نامهای است که زن باید به محضر قبلی ببرد که ازدواج در آن ثبت شده تا در آن پرونده هم طلاق ثبت شود امروز صبح این پیامک به دستم رسید، درباره همین نامه: «در تاریخ 9\5\90برگه مورد نظر به محضر رسید!» 12/5/1390 10:12 من هم در جواب تشکر کردم: «تشکر و الحمدلله.» 10:12
ایشان کنایهای پیامکی، شاید هم پیامکی کنایهای زد که: «بااین برگه ازدواجمان باطل،وتنها مانع شما برای ازدواج مجددتان برطرف شد!» 10:23 من که قبلاً روزی که صیغه طلاق جاری شد وقتی هنگام خروج از محضر پرسید: «برنامهات برای آینده چیست؟» گفته بودم: «دیگر قصد ازدواج ندارم» جوابی پیامکی به این کنایه دادم و در نهایت هم دعای خیری برای فرزندان و خندانکی که این کنایه ِ زن دیگر غائله و دعوا نشود برای ما که از هر چه مشاجره و دادگاهکشی خستهام: «خب الحمدلله، پس جشنی باید و سروری. البت شما را امکان فراهم شد. چون من را بود ولی پیامبرص فرمود: لایلدغ المومن من جحر مرتین. لذا قصدش دیگر نیست. راحتی و آرامش و آینده درخشان برای کودکانتان آرزو میکنم د:» 10:30 - پس این قضیه عشق کجاست؟ کنجکاویام امانم را بریده بود که این را پراندم وسط حرفش!
پیامک بعدیاش! بعد از یک ربع ساعت جواب داد: «هنوز خودت را علامه دهر میدانی؟ که روایتی بخوانی و...! بگذار 50ساله شوی بعد...! من هم اگر عشق تو امان میداد حتما ازدواج میکردم! راحتی و آرامش راهم باخوردن یارانه هاازفرزندان عزیزتان گرفته اید،که به قیامت واگذارتان کرده ام! به خدا می سپارمتان!» 10:45 - چه شد؟ یارانهها؟ این عشق چه با خشونت رفیق است! قضیه یارانهها را اینطور توضیح داد: آخرین دادخواست این خانم، برای گرفتن همین یارانههای فرزندان بود 24 سکه از مهریهاش را خیلی قبلتر دو میلیون و هشتصد تومان هم به عنوان نحله هر سه ماه یک سکه بهار آزادی که تا به حال دو تایش پرداخت شده ماهی 120 تومان هم نفقه فرزندان به حساب بانکی ایشان ریخته میشود به دادگاه عارض شده که یارانهها را هم میخواهد - دادگاه چه گفت؟ دادگاه قبول نکرد، گفت یارانهها به کسی تعلق میگیرد که نفقه را میپردازد وقتی مرد نفقه را میدهد هر ماه، پس یارانهها به ایشان تعلق میگیرد خدایی، من هم از همین یارانهها نفقه و مهریه را تأمین میکنم درآمد ثابتی که دارم به تنهایی نمیرسد که! - اگر دادگاه قبول نکرده، یارانهها را پس چرا میخواهد؟ مدعی است یارانهها مستقل از نفقه و حق ایشان است، ولو دادگاه حکم دیگری داده باشد!
میگفت قبلاً هم سر یارانهها گیر داده بود پیامکی: «این بحث یارانه ها برام مبهمه! میشه درباره اش صحبت کنیم؟» 6/2/1390 17:26 اردیبهشتماه بود تازه طلاق انجام شده و در عده من هم خانه تنها بودم آن مدت را هنوز حجره نگرفته بودم و خانه را ترک نگفته چند دقیقه بعد نوشت: «باید بیام واسه شب نون بگیرم!نزدیک منزل شما!میشه یه صحبت داشته باشیم!» 17:30 مخالفت کردم مثل اینکه متوجه چیزی شده باشد، بلافاصله نوشت: «چرا؟ میخوام اول سایتو بهم نشون بدی! مطمئن باش اگه بخوای رجوع کنی من نمیزارم!» 17:30 پرسیدم: «کدوم سایتو؟» 17:31 که نوشت: «سایت یارانه ها!الان بازه!» 17:32 من هم مؤدبانه پاسخ دادم که: «شرمنده، درین مورد از دیگری کمک بگیرید. از گفتگوی حضوری هم جدا معذورم.» 17:33 اینجای کلامش که رسید، صورتش سرخ شد: فلانفلان شده، این همه پول دارد میگیرد، باز هم دستبردار نیست هر چه کوتاه میآیم انگار پرروتر میشوند خدا لعنت کند پدرش را، خودش را، تمام برادرانش را که در این غائله به ظلم و عدوان یاریاش کردند! خدا از ایشان نگذرد و در همین دنیا عقوبت اعمالشان را نشانشان دهد...! به آرامش دعوتش کردم میدانستم که خیلی باید عصبانی شده باشد آدمی نیست که به سرعت بد و بیراه به کسی بگوید رنگ سرخ چهرهاش از شدت آتش غضبی حکایت میکرد که از قلبش زبانه میکشید از قبل هم میدانستم در پس این خندههای شاد، فشار زیادی را تحمل میکند همیشه این سخن مولا علیهالسلام را نقل میکرد و آرام میشد و بردبار: «الْمُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِی وَجْهِهِ وَ حُزْنُهُ فِی قَلْبِه» (کافی، ج2، ص226) «شادی مؤمن در چهره اوست و حزنش در قلبش» - جوابی هم داد؟ کمی که آرام شد این را پرسیدم و پیامک زن را نقل کرد: «باشه! هرجور راحتی!» 17:34
میگفت چند وقت بعد هم دوباره پیامکی زده خانم: «سلام شما نمایشگاه کتاب نمیرید؟» 20/2/1390 16:06 چقدر رو دارد! - گویا اینها دست از سر تو برنمیدارند! یهو انگار که چیزی به ذهنم رسیده باشد بالا پریدم و با هیجان زیادی گفتم: «شاید واقعاً عاشقت شده است برادر! چرا بدبینی، راست میگوید شاید!» همان لبخند تلخی را که همیشه اینجور موقعها تحویلم میداد گفت تعجبش را در پیامکی ابراز کرده است، بعد از همان پیامک عشقی ِ زن: «عشق؟ عشق شما به من؟ الله اکبر!» 12/5/1390 10:46 و زن تکبیری بلندتر گفته است: «الله اکبر کبیرا! مگر برای اولین باراست این رااز من میشنوی؟» 10:55 - حالا اولین بار بود یا آخرین بار؟! در جواب این سؤالی که با خنده و اندکی کنایه پرسیده بودم گفت: این چه پرسشی است برادر نوشتهها را یادت رفته باز گرد و آنچه دادم بخوان راست میگفت خودم ابراز علاقههای زنش را در بخش نامهها آورده بودم پیامکش را یادت نیست، دقیقاً ماه رمضان قبلی: «...میدونم دیگه نمی خوای حتی صدای اس ام اس هامو بشنوی! حق داری! بلای کوچیکی سرت نیاوردم! حق داری سالها منو نبخشی! 6ماه اول واقعا قصد طلاق داشتم!وکلا آدم رو در مسیر طلاق مجبور به انجام اون کارهامیکنن!هر زنی که بخواد جدا بشه همین کارو میکنه! ...» 11/6/1389 11:46 وقتی میداند بدیهایی که کرده باید هم پشیمان باشد یکسال مرا با بچهها رها کرده و سراغی نمیگرفته تمام کار و زندگی را رها کردم و بچهداری حالا عشقش فوران کرده! اخیراً در حوالی طلاق، چند بار ابراز علاقه کرده، ولی با دست پس زده، اگر چه با پا پیش میکشیده! - بعد؟ سؤالی دارم، این چه عشقی است که اینهمه دروغ و بیآبرویی و کذب در آن راه دارد پاسخ دادم: «فرمایشات شما در جمیع دادگاه ها، خلاف این مطلب را داد میزد. که میتواند اکاذیب طرح شده را از خاطر برد؟ او که فریاد میزد این مرد هیچ خوبی ندارد و من 4سال در منزلش زجر کشیدم. یادش بخیر، بهرامی بنده خدا چه نگاهم میکرد، سر تکان میداد و سرم داد زد و به تحقیرم گفت: تو طلبه ای؟ و اینها به لطف آن دروغهای متکی به چاشنی گریه بود! الحمدلله که پروردگار صبر آن را قبل از خودش عطا کرد که حکیم است خدای من!» 11:01 یعنی یادش رفته حرفهای سراسر دروغی را که در دادگاه داد میزد و میگفت: «من دیگر به ایشان علاقه ندارم و علاقهام تبدیل به تنفّر شده است. به این زندگی هرگز باز نمیگردم، مگر با قانون. هر چه که قانون بگوید. من تا به حال با گذشت و اخلاق زندگی میکردم، ایشان شب و روز به من فحش میداد، لعن و نفرینم میکرد. من اگر بخواهم برگردم به زندگی، دیگر گذشت ندارم و فقط با قانون میروم. اخلاق ایشان در خانه همین است، مدام لعن و نفرین. رفتار ایشان با من درست مثل رفتار با یک حیوان بود. ایشان زن را یک حیوان میداند، هیچ بُعد روحی برای زن قائل نیست» یادم هست دروغهای زنش را نوارش را داده بود بشنوم جلسات دادگاه را ضبط کرده بود بخشی را خودم در وبلاگ گذاشته بودم (در این پست) - قبول نمیکند که دروغ گفته؟ اصلاً و ابداً... ببین چه نوشته است موبایل را آورد جلو تا خودم بخوانم انزجاری در چهرهاش بود که گویا نمیتوانست بخواند: «درصحت همه آنها هیچ شکی نیست!برایم مهم نیست که چه احساسی به من داری!میخواهی مرادروغگی بخوانی یاکمی خودت رااصلاح کنی خودت میدانی!تو برموضع خودت هستی من هم خودم! اینهاچیزی ازعشق کم نمیکنه!البته این اعتقاد منه واحساس تو این نیست! به همین خاطر همه رابه قیامت واگذار میکنم!» 11:34 - ابله! این تنها واژهای بود که توانستم بگویم - این آدم واقعاً ابله است، یعنی واژهای در لغتنامه ذهنم نمییابم که بیش از این تطبیق داشته باشد بر چنین فردی! میگفت دیگر هیچ جوابی نداده: چه دأبی دارم با نامحرم یکی به دو کنم!
- شخصیت ِ خودشیفته، نارسیسیست، هیستریک...! داشتم عناوین بیماریهای روانی منبطق را یک به یک بلندبلند به خاطر میآوردم که ناگهان لبخندی زد نگاهی به هم کردیم و خندهمان ترکید، هر دو زدیم زیر خنده انگار تمام سختیهای گذشته به یک آن فراموشش شده باشد
گفت بگذار این پیامک را برایت بخوانم: «سلام خوندن صیغه طلاق رو؟» 31/1/1390 11:03 از محضر خارج شده بودیم یکساعت نکشیده این پیامک را زد بعد از جاری شدن صیغه طلاق و آغاز عده من هم پرسیدم که برای چه میپرسد که نوشت: «میخوام ببینم کی نامحرم میشیم که دیگه بهت فکرنکنم!» 11:06 - نه...! شوخی میکنی! دوباره صدای خندهمان بالا گرفت خود ِ عاقد نبود در محضر، تلفنی صحبت کرد با ایشان و بعد هم از من وکالت گرفت صیغه را تلفنی خواند و محضردار ثبت کرد - نه برادر! میخواسته افاده بیاید و جذبت کند که با تکبر باز گردد که زندگیام را دوباره آتش بزند تازه مگر رها نشدهام
به نظر میرسد بعد از طلاق طرفی که تقصیر کرده که خیلی بد کرده و پشیمان است او که میداند همه غائله را بر هیچ برپا کرده که بیدلیل خانه امن خود را آتش زده طلاق که واقع میشود بر سبیل مرافقت قدم میگذارد - اگر آدموار برخورد میکرد و امید مییافتم به اصلاحش اما...
- چرا، رها شدهای و رها خواهی ماند! همیشه در پناه حق! نماز و روزه قبول! برچسبهای مرتبط با این نوشته:
|