سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   

دانش را بجویید تا راه یابید . [امام علی علیه السلام]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - نمودار جوشن کبیر - حشرات به عنوان غذا - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - مدل SWOT - 
کوبیده + شنبه 96 آبان 20 - 3:0 عصر

در برنامه غذایی
برنامه‌ای که سال‌هاست مبنای تغذیه ماست
که به دیوار آشپزخانه نصب است
همین برنامه‌ای که یک‌بار هم درباره‌اش صحبت کردم
این‌جا یعنی
در این برنامه
یکی از غذاهای پنجشنبه کباب است
پیش‌ترها بیشتر بال مرغ می‌گرفتم
گاهی در حیاط و روی منقل
و بیشتر در آشپزخانه و با اجاق گاز
دو سه هفته یک‌بار نوبتش می‌شد

این‌بار اما مریم کوبیده طلب کرد
گفت نمی‌شود کباب کوبیده بگیریم این‌بار؟
گفتم: چرا بگیریم، خودم درست می‌کنم!
- بلدی مگه؟!
بله دختر گلم!
و قصه‌ای برایش تعریف کردم
این‌که یک روزی مجبورم کرده بودند مدام کباب بخرم
آن روزهایی که تحت استثمار بودم
امپریالیسمی که بر زندگی‌مان حاکم بود
قدرت استکباری حاکمان ِ زن
فرهنگی که در جامعه‌مان رواج دارد
این‌که حرف آخر را مرد باید بزند که بگوید: «چشم»
در آن روزهای سیاه و تلخ
می‌گفتند: «باید»!
و چون خرجش به دخل‌مان نمی‌خورد
چنین شد که این منقل گازی را خریدم
سیخ پهن نیز
و خودم کباب کوبیده درست کردن را تمرین کردم و یاد گرفتم...
- چشم دخترم، فردا کوبیده براتون درست می‌کنم!



مدت‌ها بود درست نکرده بودم
پس از سال‌ها
خوب در آمد
بهتر از گذشته
و راضی بودند همه‌شان! :)



خاطره صدها بار بیشتر از هر نصیحتی
توصیه و وعظی
اثر می‌گذارد بر کودکان
نیاز نیست دستور بدهی
امر کنی
نهی کنی
کافی‌ست بدی‌های گذشتگان را بگویی
خودشان می‌فهمند که ترک باید
و خوبی‌ها را نشان دهی
تا بفهمند کجا عمل لازم
با خاطرات و حکایات
خصوصاً اگر برای خودت اتفاق افتاده باشد...
بچه‌ها با خاطرات ما توازن اجتماعی دنیا را می‌یابند و درک می‌کنند
یاد می‌گیرند که چطور رفتار کنند تا ضرر نکنند!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - آشپزی 93 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - نمودار جوشن کبیر - حشرات به عنوان غذا - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - مدل SWOT - 
نه به اجنبی + یکشنبه 96 آبان 14 - 4:0 عصر

ما تغییر کرده‌ایم
خیلی زیاد
قبل‌ترها جور دیگر لباس می‌پوشیدیم
جور دیگر کلاه
جور دیگر غذا
جور دیگر زندگی اصلاً
حتی خانه‌ها هم متفاوت

بچه‌ها حق دارند بدانند
چه بلایی سر فرهنگ ما آورد
استعمار بریتانیا
نفوذ و سلطه غربی‌ها
باید تجربه کنند
ببینند
این‌که چطور لباس می‌پوشیدیم
چطور زندگی می‌کردیم
در چه خانه‌هایی



یک خانه قدیمی در شهر قم
هم از عماریاسر راه دارد
هم خیابان ارم
در کوچه‌هایی باریک

با بچه‌ها رفتیم
حیاط و حوض را دیدند
درها و دیوارها
ورودی خانه و پله‌ها
این‌که اتاق‌ها چطور دورتادور حیاط بنا شده
شیشه‌های رنگی
و چگونگی زندگی
همه را برایشان توضیح دادم

گذشته هویت می‌دهد
هویت ثبات
که متزلزل نشود انسان
با دیدن سبک زندگی مدرن در آن سوی دنیا
که بداند دشمن چه کرده
و چطور بر زندگی ما مسلط شده
عبرت بگیرد
آینده را زیر سایه اجنبی نجوید!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - نمودار جوشن کبیر - حشرات به عنوان غذا - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - مدل SWOT - 
مافین یا کیک یزدی؟ + شنبه 96 آبان 13 - 9:0 صبح

تازگی این اسم در آمده
قبلاً کیک یزدی می‌گفتیم
مدتی‌ست مافین می‌گویند
گاهی هم شنیده‌ام کیک فنجانی!
رسانه است دیگر
هر روز یک اسم جدید از غرب ترجمه می‌کنند
یا بدون ترجمه!

معمولاً کیک را در قالب بزرگ می‌ریختند
کیک‌هایی که بچه‌ها
دیگر یاد گرفته‌اند خودشان بپزند
فقط کار با فر است که همچنان در انحصار من مانده
آن نیز معلوم نیست تا کی بماند!

هر کدام نوبت گرفته
گاهی به تنهایی می‌پزند
مانند این دو نمونه:





این‌بار اما
تصمیم مریم این‌که در قالب‌های کوچک بریزیم
و پذیرفته
قرار شد تزیین هر دو کیک بر عهده یک نفر



دو چتر آبی را سیداحمد تزیین کرده
و چتر زرد دار را مریم
باقی هم بدون چتر مانده‌اند! :)

کیک را می‌شود از بیرون خرید
شاید حتی ارزان‌تر هم تمام شود
خصوصاً در محله ما
که قنادی‌مان با ده هزار تومان یک کیک خامه‌ای زیبا تحویلت می‌دهد!
اما تجربه در منزل
بودن در کنار هم
همکاری کردن
درک این‌که «خودمان می‌توانیم»
اعتماد به قابلیت‌های خانواده

اصلاً خیلی مهم است که کودکان توانستن را بیاموزند
تولید را
نشوند انسانی شهری و مدرن
بی‌مصرف و پرمصرف
مدام اهل خریدن
و از تولید دیگران بهره بردن
چیزی که در جامعه امروز فراوان شده
و آسیب اقتصادی آن به بحران رسیده!

جامعه فردا را کودکان می‌سازند
و کودکان را ما
نتیجه: امروز می‌توانیم جامعه فردا را بسازیم
آن‌گونه که صلاح بدانیم
ما پدران و مادران!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - آشپزی 93 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - نمودار جوشن کبیر - حشرات به عنوان غذا - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - مدل SWOT - 
کوله یا کیف؟ + پنج شنبه 96 آبان 11 - 3:10 عصر

چرا کوله؟!
واقعاً برایم سؤال بود
از همان روز اولی که اولین فرزندم را به مدرسه فرستادم!
 

 
ما مدرسه را با کیف‌های صاف و ساده‌ای تجربه کردیم
کیف‌هایی که اگر چه روی شانه حمل می‌شد
اما کاملاً مستطیلی بودند
لبه‌های گرد نداشتند
شل و ول نبودند
 
من البته خلاف جریان اجتماعی حرکت نکردم
برای بچه‌ها خریدم
به مدرسه رفتند
اما...
همان‌طور که حدس می‌زدم
مشکل به سرعت خود را نشان داد!
لبه‌های کتاب‌ها
دفترها
هر چه که در چنین کیف‌هایی...
کیف که چه عرض کنم
کوله‌هایی...
هر چه که در آن‌ها حمل شود
کج و کوله می‌گردد!
 
چند بار چند جای شهر را در چند زمان مختلف جستجو کردم
کردیم یعنی
با بچه‌ها رفتیم و اما
کیف قدیمی 
مانند آن‌چه در گذشته داشتیم نیافتیم
کیفی که بشود بر پشت حمل کرد
مستطیلی باشد و لبه‌های کتاب و دفتر را نیازارد!
 
تا امسال:
 

 
تابستان به فروشگاه قم تحریر رفتیم
کیف دیدیم
البته نه دارای بندی که بشود بر پشت حمل کرد
اما
در همین حد هم که مستطیلی بود
سفت و محکم
بچه‌ها استقبال کردند
خواستند و تهیه کردیم
 

 
یک ماهی را با همین کیف‌ها به مدرسه رفتند
کودکانم
راضی بودند
از این‌که کتاب‌ها و دفترها صاف می‌ماند
به هم نمی‌ریزد و همه چیز همیشه مرتّب
سر جای خود
اما...
از این‌که کیف را همیشه باید یک طرف بدن حمل کرد
هم برای صاف نگه داشتن ستون فقرات مشکل
هم دستی که باید مشغول بماند
این شد که از خودم پرسیدم:
«چرا خودمان بند پشت برایش نمی‌دوزیم؟!»
 
رفتیم با هم بازار
نیم‌متر چرم مصنوعی خریدیم
و چند قلّاب فلزی
خیلی قیمتی نداشت
نخ محکمی هم داشتم...
 

 
راضی هستند
خدا را شکر
بر پشت می‌نهند
و هر روز به مدرسه می‌روند و باز می‌گردند
و هم‌مدرسه‌ای‌ها
و هم‌کلاسی‌ها
همه در شگفت
چون فرزندان عزیز من تنها دانش‌آموزانی هستند که کیف‌های صاف دارند
کیف‌هایی که کتاب و دفتر را خراب نمی‌کند!
واقعاً کوله‌پشتی مگر برای کوهنوردی نیست؟!
ما که قدیم‌ها فقط با آن‌ها کوه می‌رفتیم
این چه فرهنگی‌ست که مدرسه را کوهنوردی فرض کرده
چرا باید کودکان چنین کوله‌های نامناسبی برای تحصیل داشته باشند؟!
از کی و توسط چه کسی این رسم پیدا شد؟!
 
از قضیه کوله بگذریم
یک اصل تربیتی در این اتفاق وجود داشت
یک هدف ثانوی
این‌که فرزندانم یک مطلب مهم را فرا بگیرند
یاد بگیرند مجبور نیستیم سبک زندگی دیگران را تکرار کنیم
حتی اگر همه مسیری اشتباه را بروند
ما می‌توانیم تنها کسانی باشیم که مسیر درست را انتخاب می‌کنیم
از تنها بودن در راه صحیح نهراسیم! :)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - مدرسه 36 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - نمودار جوشن کبیر - حشرات به عنوان غذا - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - مدل SWOT - 
انیماتوران + یکشنبه 96 مرداد 22 - 7:56 عصر

یک کسی
یک روزی
یک هدیه‌ای
فراتر از آن‌چه معمولاً خودمان می‌خریدیم
به بچه‌ها داد؛
به نظر من به درد نخور
به نظر آن‌ها جواهر!

اسباب‌بازی باید چیزی از کودک طلب کند
از او بخواهد
تا چیزی از خود اضافه نماید
نه این‌که همه چیز از قبل چیده شده باشد...

خلاصه اولش خیلی خوش‌شان آمد
کیف کردند یعنی
به سرعت پخش کردند و ساختند
ولی فقط یکی دو روز
روز سوم خسته‌شان کرد
چیزی که هر بار خراب کنی همان قبلی شود
حداقل آجرهایی که خودمان می‌خریدیم
هزاران شکل مختلف از آن‌ها بیرون می‌آمد
تعیّن نداشتند این‌قدر...

دیدم حیف است
انصافاً این اسباب‌بازی‌ها گران هم هستند
بگذار من چیزی اضافه کنم
این شد که گفتم:
بیایید با این‌ها انیمیشن بسازید
حالت‌ها را تغییر دهید و عکس بگیرید
مثلاً از مراحل ساختش...

اول سیدمرتضی دوربین را آورد
تعدادی تصویر در آن بود
عکس‌ها را بیرون کشیدم و به هم چسباندم
یک موزیک هم گذاشتم
شد این:

...

[دانلود فیلم]


سیداحمد ابتدا حرفم را جدی نگرفته بود
باورش نمی‌شد انگار
که بشود
ولی وقتی فیلم را در فلش ریختم
سیدمرتضی به پخش دیجیتال متصل کرد
و در تلویزیون به نمایش در آمد
همّت سیداحمد نیز به وضوح برانگیخته شد
دوربین را برداشت و دست به کار
تصاویری آورد که وقتی به هم وصل کردم
این شد:

...

[دانلود فیلم]


کار سیداحمد به روشنی سناریو داشت
یک فیلمنامه
که بدون نوشتن
در ذهن خود ساخته بود
این بار کار او از تلویزیون پخش می‌شد
و سیدمرتضی
بدون این‌که بگوید
به نظرم متوجه شد که قصه داشتن یا نداشتن انیمیشن چقدر تفاوت می‌کند
بنابراین تصمیم گرفت دوباره بسازد
اما...

اشتباه او این بود که دوربین را در وضعیت فیلمبرداری قرار داد
و با آن تصویر گرفت
خودتان تصور کنید که چه شد! :)

...

[دانلود فیلم]


شد یک سبک جدید
چون وقتی حافظه دوربین را به رایانه متصل کردم
دیدم تعدادی فیلم است
به جای تعدادی تصویر
ولی قشنگ
چون مراحل حرکت و ساخت را نشان می‌دهد
همان‌ها را کمی سریع کردم
کنار هم تدوین نمودم
وقتی دیدند
از این کار هم خوش‌شان آمد!

و من در تعجب
از این‌که خداوند چقدر انسان را پرتوان خلق کرده
کودکان وقتی می‌توانند این‌طور تجربه کنند
یاد بگیرند
و خلاقیت و نوآوری داشته باشند
چرا فرصت‌هایشان هدر رفته
قدر دانسته نمی‌شود
نظام آموزشی ما چقدر عقب‌مانده
فقط حافظه کودکان را پر می‌کند
فکر کنید اگر به جای این همه محفوظات
که قطعاً خیلی زود از خاطرشان می‌رود
همان‌طور که از خاطر ما رفت
مهارت یادشان می‌داد
آیا این می‌شد که این همه جوان بی‌کار در کشور داشته باشیم؟!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - فیلم 16 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - نمودار جوشن کبیر - حشرات به عنوان غذا - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - مدل SWOT - 
سفر استانی + شنبه 96 مرداد 21 - 11:6 عصر

گفتند: سفر!
گفتم‌شان:
ما هنوز شهر و استان خود را ندیده‌ایم
چند موزه که باید برویم
و کلی شهر و روستا و محله
پذیرفتند
اصرار که همین فردا...

دوشنبه صبح زدیم از خانه بیرون
بعد از صبحانه
به سمت کهک
نزدیک بود
زود رسیدیم
رد شدیم
گفتم برویم تا یک جای مناسب برای استراحت بیابیم
دستگرد روستا بود
ولی پر از تالارها و رستوران‌های بزرگ
رد کردیم
به روستای تیره رسیدیم
باغی دیدیم که استثنائاً دیوار نداشت
پیاده شدیم
صاحب باغ را دیدم
اجازه گرفتم
گفت به شرط آن‌که به درختان کاری نداشته باشید!

بچه‌ها در باغ چرخیدند
با گیاهان و جانوران مشغول
یک‌ساعتی ماندیم
میوه خوردند و راه افتادیم
(فقط میوه‌هایی که خودمان همراه آورده بودیم)

آمدیم کهک
پارک بزرگی داشت
سرسره‌هایی بلند
خوش‌شان آمد
خواستند ساعتی نیز آن‌جا بازی کنند



ایستگاه بعدی روستای سیرو
کنار همان درخت اناری که سال پیش هم رفته بودیم
با این‌که درخت تک و تنها
در کنار خیابان واقع شده
اما سال پیش چهل پنجاه انار داده
بسیار شیرین
مربوط به هیچ باغی هم نیست
پرت
آن سال فصلش بود و چیدیم و چشیدیم
خاطره‌اش برای بچه‌ها شیرین
ساعتی نیز آن‌‌جا بازی کردند
و برای استراحت بعدی
بوستان غدیر را انتخاب کردیم
اصرار بچه‌ها بود
خاطرات خوبی از آن‌جا داشتند
و به تور والیبال آن محتاج
بازی کردند
و نان و پنیری زدند
و نزدیک اذان که شد
رفتیم به سمت حرم



غیر از زیارت
در صحن‌ها گشتیم و درباره آن‌ها صحبت کردیم
قبرهای بعضی بزرگان
هم از علما
و هم از شاهان
خوبی‌ها و بدی‌های گذشتگان
تاریخ ملّت و کشورمان
آن‌چه بر ما رفته که به این‌جا رسیده‌ایم
بیشتر من صحبت کردم و بچه‌ها هم کیف آب خوردن از شیرهای اتوماتیک را بردند
و شگفت‌زده
از این‌که چطور تا لیوان را جلو می‌برند آب باز می‌شود
به خانه آمدیم
خسته
ولی شاد
همه‌مان!

یک سفر یک روزه
سفری پر از تجربه
غیر از شادی و نشاط
آشنا شدن با شهرها و روستاها
با سبک زندگی واقعی
نه خیالی و فیلمی و تلویزیونی
نباید بچه‌ها عادت کنند که زندگی همین است
همین‌که در سریال‌های تلویزیون می‌بینند
در در و همسایه
در فامیل و آشنا
تا ببینند که جاهای بهتری هم برای زیستن وجود دارد
و حتی آدم‌های بهتری
فشاری هم نیاوردم
تمام اقامت‌گاه‌ها را خودشان برگزیدند
حتی پیشنهاد رفتن به حرم

زندگی مدرن
انسان را به جایی‌که هست چسبانده
معمول مردم
نمی‌توانند از محل زندگی تکان بخورند
اگر سفری هم باشد
یا کاری
یا زیارتی
یا دیدار اقوام
با عجله رفتن و عجولانه بازگشتن
اما سفری که با فراغت باشد
انسان فرصت تفکر داشته باشد
ساعت‌ها جایی در طبیعت
جایی که تازگی دارد
ندیده است
بنشیند
و بیاندیشد
این نوع سفرها متفاوت است
شبیه به سفرهایی که انسان در گذشته داشت
وقتی از اسب و الاغ و قاطر و شتر استفاده می‌کرد
ماشین را بیاندازی به جاده
و به سوی نقطه‌ای نامعلوم برانی
هر جا که همه توافق کردند توقف کنی
و بدون نگرانی و دغدغه
برای از دست دادن فرصتی که واقعاً فرصت نیست
وقتی که اصلاً وقت نیست
بلکه بردگی‌ست
بردگی برای کارفرما و شرکت و مؤسسه و تعدادی سرمایه‌دار
تا بر سود مادی دنیای خود بیافزایند
بدون این نگرانی‌ها...
واقعاً انسان امروز چقدر فرصت این‌طور سفر رفتن را دارد؟!

خدا را شکر که ما داریم
و تلاش می‌کنیم که بر این سبیل بمانیم
:)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سفر 33 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - نمودار جوشن کبیر - حشرات به عنوان غذا - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - مدل SWOT - 
قصه واقعیت + پنج شنبه 96 مرداد 12 - 9:55 عصر

از کجا آمده‌ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می‌روم...

هر سال تابستان معمولاً
ظهر‌ها پس از نهار
سال 93 آغاز شد
این‌که قصه‌ای برای بچه‌ها بگویم
نامش را گذاشتم «قصه واقعیت»

غیر از خدا هیچ کس نبود
و خدا خلقت را آغاز کرد
و آدم را آفرید
هر سال از ابتدا تا انتها
ولی سال به سال
بر جزئیات افزودم
تا دوران غیبت
و بعد زمان شاه
و سپس انقلاب امام خمینی ره
گفتم: بچه‌ها...
شما به این دنیا آمده‌اید
تا کارهای مهمی را انجام دهید
و وظیفه من
تا خبرتان کنم از زمانه‌ای که در آن هستید
این‌که چرا آمده‌اید
و قرار است چه کنید



گفتم: بچه‌ها...
این قصه با تمام قصه‌هایی که تا به حال شنیده‌اید فرق دارد
این قصه واقعی‌ست
قصه زندگی ماست
قصه‌ای‌ست که اگر فراموش کنید
نابود می‌شوید
باید به خاطر داشته باشید
تا به سلامت از این دنیا عبور نمایید


هر بار
هر جلسه
بچه‌ها مروری بر قصه می‌کردند
جلسه قبل را
و این صداهای اولین جلسه است
سال 1393
وقتی هر کدام‌شان
نخستین مرور را به انجام رساندند
امروز که داشتم گوش می‌دادم
برایم بسیار خاطره‌انگیز بود
قصه‌ای که امروز می‌دانند
آن روز تازه می‌شنیدند

سیدمرتضی:
...

[قصه‌گویی]


سیداحمد:
...

[قصه‌گویی]


و سیده‌مریم:
...

[قصه‌گویی]


اگر آمده‌ایم تا امتحان بدهیم
اگر ورود و خروج‌مان را ساعت زده‌اند
اجل اگر قرار است بیاید و ببردمان
روزی که مأموریت پایان یافت
پس باید بدانیم
از کودکی
که چرا آمده‌ایم و قرار است چه کنیم
این وظیفه والدین نیست تا کودک را مهیای آزمون بزرگ الهی نمایند؟!
اگر امروز نه، پس کی؟!

پ.ن.
به اختلاف برداشت‌ها توجه کردید؟!
یک قصه تعریف شده
برای همه‌شان
مشترک
یکسان
اما سه جور تعریف کرده‌اند
هر کس با حساسیت‌های خودش برداشت کرده
جاهایی را که خودش خوشش آمده پررنگ‌تر کرده! :)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - نمودار جوشن کبیر - حشرات به عنوان غذا - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - مدل SWOT - 
حُسن ِ استفاده + شنبه 96 مرداد 7 - 6:11 عصر

کودکان کار را دوست دارند
شاید چون حس بزرگ بودن دارد
یا شاید
این‌که تجربه می‌کنند
و زندگی را فرا می‌گیرند
برای ورود به جامعه
در آینده‌ای نزدیک

بحث شستن ماشین که می‌شود
همه‌شان مشتاق کمک‌اند
با جان و دل
دوست دارند پیس‌پیس شیشه‌شور را درآورند
دست بگیرند و با دستمال پاک کنند
همه شیشه‌ها را
بدون توقع



تمیز کردن داشبورد
صفحه‌ای پر
از دگمه‌هایی
که هنوز نمی‌دانند چه می‌کند
و همین شاید جذّاب‌تر می‌نماید
این‌که به بهانه تمیز کردن خودرو
می‌توانند به تمام این دگمه‌ها دست بزنند
کنجکاوی‌ست شاید

دیروز اما
با خود فکر می‌کردم این بد است
از طرف من
این‌که سوء استفاده باشد
برای راحتی خودم
از آن‌ها کار بکشم
اگر چه خودشان خوب بدانند
این شد که وقتی مشغول بازی بودند
مشغول نمایش یعنی...



مریم سناریویی نوشته
ماسک‌هایی ساخته
داده دیالوگ‌ها را حفظ کنند
چون نتوانسته‌اند
قرار شده از رو بخوانند
مشغول نمایش
یواش رفتم و به شستن پرداختم
عصر جمعه‌ای



دقایقی نگذشته...
چه زود با خبر شدند
ریختند در پارکینگ و با ناراحتی:
چرا به ما نگفتی می‌خوای ماشین رو بشوری؟! :(

سیدمرتضی دستمال به دست با شیشه‌شور
سیداحمد هم تندی رفت و جاروبرقی را آورد
واقعاً کار زیادی نکردم
بیشتر خودشان
یکی جارو کرد داخل را
دیگری شیشه‌ها را تماماً
از داخل و خارج
هر جا هم که نیاز باشد می‌روند روی ماشین
تا دستشان برسد :)
من بیشتر تماشاچی
تمیز کردند
فقط شستن بدنه به من رسید
باقی با خودشان
دم آخری هم
دستمال به دست دنبال لکه‌های روی بدنه
هی گفتم: بس است، تمیز شد دیگر!
پاسخ می‌دادند:
نه! این‌جا یک لکه هست باید پاک شود!
ماشین را برق انداختند
انگار که از کارخانه خارج شده تازه!

یاد گذشته افتادم
زمانی که داشتن فرزند ِ زیاد ارزش بود
زمانی که مردم زیاد زاد و ولد می‌کردند
و به زیادی اولاد خود فخر می‌فروختند

گویا درک‌شان می‌کردم
نسل‌های قدیم را
قبل از این‌که فرزندان را فرهنگ ظالمانه امروزمان بیکار و بیعار نماید
زمانی‌که کودکان را از لذّت کار کردن محروم نمی‌ساختند
و به آنان اطمینان و اعتماد نموده
کارهای بزرگ دستشان می‌دادند
و بچه‌ها این‌طور «بزرگ» می‌شدند
و مردان و زنانی قدرتمند

گذشته‌ای که امروز فاقد آنیم
در جامعه‌مان
جوانانی داریم که از کار بیزار
چون دوران لذّت کار را از آن‌ها سلب کردند
پدران و مادرانی
که خیال می‌کردند
فقط خیال
که اگر فرزندشان کار نکند بهتر درس می‌خواند
و آینده موفق‌تری به دست می‌آوَرَد

من اشتباه می‌کردم
از این‌که حس می‌کردم از کار دادن به کودکانم
دارم از تمایلات‌شان سوءاستفاده می‌کنم
به غرض این‌که از کار خود بکاهم
خیر
این اصلاً حُسن استفاده است
این‌که کارهای بزرگ را به آن‌ها بدهم
این‌که فرصت تجربه کردن را
اشتباه کردن را
یاد گرفتن را

دیروز صبح صبحانه را مهمان مریم بودیم
همه‌مان
وقتی آرد برنج را خودش با شیر مخلوط کرد
روی گاز گذاشت
و برای هر چهارتایمان فرنی پخت
و اصرار داشت
اصرار و اصرار
که من اصلاً در کارش دخالت نکنم
نکردم و توانست
کودکی ده ساله
کودکی که امروز می‌تواند آشپزی کند
آماده برای آینده

پس چرا جامعه
هنوز اصرار دارد کودکان را از کار در محیط خانه محروم سازد
با یک بهانه عجیب:
«تو همون درستو دُرُست بخونی هنر کردی، نمی‌خواد کار کنی!»
پس کار و زندگی را چه زمانی باید فرا بگیرد؟!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - کار 38 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - نمودار جوشن کبیر - حشرات به عنوان غذا - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - مدل SWOT - 
پول در بانک + دوشنبه 96 خرداد 22 - 5:41 عصر

«من الآن چقدر پول تو حسابم دارم؟»
- دقیقشو نمی‌دونم.
«خب اگه اونا از پولام بردارند چطوری متوجه بشیم؟»
- باشه، می‌رم ببینم چقدر تو حسابت هست، روی کاغذ می‌نویسیم از این به بعد، تا بدونیم چقدر داری.
«نه، من همه پولامو همین فردا از بانک برمی‌دارم»
- چرا؟
«آخه اگه دزد بزنه پولامو می‌بره»
- مگه ندیدی چقدر دوربین مداربسته توی بانک بود؟ فوری دزد رو پیدا می‌کنن و پولارو پس می‌گیرن.
«نه دیگه، دزده فوری پولارو می‌بره طلا و این‌جور چیزا می‌خره»
- خب، طلاها رو می‌فروشن و پول تو رو پس می‌دن.
«نمیشه، چون طلاها رو موقع فروش ارزون‌تر می‌خرن، پس همه پولمو پس نمی‌دن»



من دیگه کم آوردم
گفتم: باشه، حالا تا فردا صبر کن یه فکری می‌کنیم!
به این امید که تا فردا فراموش کند
این‌که چقدر به بانک بی‌اعتماد است!

کیف پول دیواری بچه‌ها را یادتان هست
این‌جا درباره‌اش نوشته بودم قبلاً
تمام عیدی‌هایشان را در آن می‌گذاشتند
جمع می‌کردند و کم‌کم خرج
امسال هم دوباره برایشان جاپولی سه‌تایی درست کردم
این‌بار با باقی‌مانده جعبه شکلات
نمای بسیار زیبایی پیدا کرد



ولی پول کمی را برایشان در آن قرار دادم
باقی پول‌هایشان را
که مقداری جمع شده بود و ارزش پس‌انداز داشت
با رضایت خودشان به بانک سپردم
و سه تا کارت اعتباری برایشان گرفتم



از داشتن کارت‌ها خیلی خوشحال شدند
احساس بزرگی دست‌شان داد
اما گفتم اجازه ندارید پول برداشت کنید
فقط هر چه عیدی و هدیه و جایزه گرفتید
می‌توانید به موجودی این کارت‌ها اضافه کنید!

سیدمرتضی تنها فردی بود که نسبت به بانک ابراز بی‌اعتمادی کرد
و فرض اختلاس و دزدی را طرح نمود
این توجّه برایم جالب بود!

راستی، واقعاً اگر بانک از پول‌هایمان بردارد
متوجه خواهیم شد؟!
با توجه به این‌که دیگر دفترچه حسابی هم نداریم تا هر تراکنشی در آن ثبت شود و ما امضایش کنیم
بانک بدون امضای ما می‌تواند از حسابمان بردارد
ما هم فقط اعداد را می‌بینیم
آیا همیشه به خاطرمان می‌ماند که مثلاً فلان 15 هزار تومان را کجا خرج کرده‌ایم
و در کدام فروشگاه کارت کشیده‌ایم؟!
من که هر بار صورت‌حساب می‌گیرم با فوجی از تراکنش‌هایی مواجه می‌شوم که اصلاً خاطرم نیست انجام‌شان داده باشم
نکند حرف سیدمرتضی درست در بیاید و واقعاً بانک یک روزی... الله أعلم! :)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - اقتصاد 143 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - نمودار جوشن کبیر - حشرات به عنوان غذا - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - مدل SWOT - 
همه، به جای من + یکشنبه 96 خرداد 21 - 3:23 عصر

از ابتدا این شیوه را در پیش گرفتم
در تربیت کودکان
این‌که نگویم «من»
وقتی ظلمی در حال بروز است
ظلمی معمولاً از نوع اسراف!

- ببین پسرم با این کار به محیط زیست آسیب زدی
با همین یک کاغذ سفیدی که پاره کردی
می‌دونی درخت‌ها را قطع کردند تا این کاغذ تهیه شده...

- آخ آخ... می‌دونی با خراب کردن این اسباب‌بازی چه ظلمی مرتکب شدی؟
به برادر و خواهرت
آن‌ها هم در این اسباب‌بازی سهم داشتند
حق آن‌ها را ضایع کردی...

- چراغ رو روشن گذاشتی؟
می‌دونی به همه خانواده بد کردی؟
چون قبض برق بیشتر میاد
و پول بیشتری از خانواده ما خرج میشه
و برای کارهای مهم دیگه پول کم میاریم

- می‌خواهی زنگ بزنی به عموپورنگ؟
به دایی حمید؟
به هشت ستاره؟
به...
گوش کن به اولش که میگه هزار تومان...
خب اگر با هر دقیقه تماس این‌همه پول بدیم
پول دو تا بستنی
با این‌کار به همه ظلم می‌کنی
اونوقت خیلی چیزها که نیاز داریم نمی‌تونیم تهیه کنیم
اگه می‌خوای قصه بشنوی بیا خودم برات قصه می‌گم...

یادمان نرفته
قبل‌ترها این‌طور از بزرگ‌ترها می‌شنیدیم مثلاً:
«من این‌قدر پول برق دادم، برق رو اسراف نکن!»
یعنی ابتدا از «خود» می‌گفتند
و سپس از اسراف
و همیشه این تصوّر برای ما پیدا می‌شد
که بزرگ‌تر به خاطر هوای نفس خودش است که از اسراف نهی می‌کند!

تأثیر کدام بیشتر است؟!
این‌که مدام بگوییم «من»
یا مخاطب را به جای «حق خودمان» با «حق دیگران» دراندازیم؟!

دیروز مشابه همین اتفاق افتاد
در این ماه مبارکی مشغول کاردستی هستند هر روز*
یکی صبح و یکی عصر
هر کدامشان



سیدمرتضی چسب زیادی مصرف کرد
یک تیوپ کامل برای یک کاردستی
از همین شیوه استفاده کردم:
«برو از سیداحمد و مریم عذرخواهی کن
تو سهم اون‌ها از چسب رو مصرف کردی
با این کارِت به همه ظلم کردی»

انسان ذاتاً دنبال استقلال است
زیر بار دیگران نرفتن
از خودخواهی و تکبّر هم بیزار
وقتی مخاطب از خودش حرف بزند
تأثیر بسیار کمتری دارد
تا برای احقاق حقوق دیگران سخن بگوید

چه خوب است وکیل مدافع بقیه بچه‌ها باشم
وقتی می‌خواهم به اشتباه یکی از بچه‌ها خُرده‌گیری کنم!
تأثیر آن هزاربرابر است، بلکه هم بیشتر...
اصلاً قابل مقایسه نیست

می‌رود از بقیه عذرخواهی می‌کند
و تلاش که دیگر تکرار ننماید
از «من» هم دلگیر نمی‌شود
احساس نمی‌کند که حرف «من» از سر منیّت و خودخواهی است
وقتی «من» را در «کلام من» نمی‌بیند
سخنم در این حال «نقش تربیتی» بیشتر پیدا می‌کند
به جای این‌که «نقش گرفتن حق خودم» را بیابد
حتی وقتی که واقعاً حق خودم در حال ضایع شدن باشد! :)

* این کاردستی‌ها را در یک سایت اینترنتی یافتم
cubeecraft.com
شخصیت‌های مکعّبی
ساختن آن‌ها خیلی جذّاب است
همه شبیه به هم
ولی با تفاوت‌هایی اندک
آسان هم هستند.
بدون کمک می‌توانند بسازند!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - کار 38 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

<   <<   21   22   23   24   25   >>   >

سه شنبه 04 فروردین 19

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
سید مرتضی - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X