سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

طمع کشاننده به هلاکت است و نارهاننده ، و ضامنى است حق ضمانت نگزارنده ، و بسا نوشنده که گلویش بگیرد و پیش از سیراب شدن بمیرد ، و ارزش چیزى که بر سر آن همچشمى کنند هر چند بیشتر بود مصیبت از دست دادنش بزرگتر بود ، و آرزوها دیده بصیرت را کور سازد و بخت سوى آن کس که در پى آن نبود تازد . [نهج البلاغه]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  داستان ِ بانکدار 6 - داستان ِ بانکدار 5 - داستان ِ بانکدار 4 - داستان ِ بانکدار 3 - داستان ِ بانکدار 2 - داستان ِ بانکدار 1 - نمونه اقتصاد اسلامی - فلسفه حجاب - 
کارنامه چاق + یکشنبه 96 بهمن 8 - 4:0 عصر

خدا را شکر که تناسب اندام را در کارنامه نمی‌نویسند
و الا...

رفته‌ام کارنامه بگیرم
میانسال
این چند روز هر سه را گرفتم
ولی به سیداحمد که رسید
پیش معلّمش که رفتم:
«درسش خیلی خوب است، اخلاق و رفتارش هم همین‌طور»
معلّم راضی بود
از درس و اخلاق سیداحمد
کارنامه را هم که دیدم
همه خیلی خوب



شاید تقصیر خودم بود
نباید زیاد گیر می‌دادم
این‌که دوباره پرسیدم:
- هیچ مشکلی ندارد؟ کاملاً از ایشان راضی هستید؟
دقیقاً این‌جا بود که معلّم به حرف آمد
بلند هم گفت
تمام کلاس شنیدند انگار
وقتی کارنامه را امضا کرده و در حال تحویل بودم:
«فقط داره چاق می‌شه! باید بیشتر مواظبش باشید!»

این بود که خدا را شکر کردم
فعلاً فقط درس و اخلاق را در کارنامه می‌نویسند
اگر چاقی و لاغری را هم می‌نوشتند
نمره می‌دادند و در موفقیت حساب می‌کردند
کارمان زار بود، حسابی! :)

فکرم درگیر شد
آیا کرام الکاتبین هم به رفتار اکتفا می‌کنند؟
آیا چاقی و لاغری در دستگاه خداوند بی‌حساب و کتاب می‌ماند؟
آیا...
همین‌طور فکر می‌کردم
همین‌طور فکر می‌کنم
هنوز هم نگرانم
آیا نکیر و منکر به چاقی گیر نمی‌دهند؟
چاقی هم اگر نباشد
پرخوری چه؟
چاقی که بدون پرخوری حاصل نمی‌گردد
اسراف در خوردن نیست؟
و من...
نگران شدم
درست است که با ارزان شدن غذاهای بی‌ارزش
و گران شدن موادی که ارزش غذایی بالایی دارند
ویتامین‌ها و پروتئین‌ها
همه‌مان در حال چاق شدنیم
همه مردمان جهان
بشریّت
جوامعی که دستشان به دهانشان می‌رسد
اما خداوند
آیا بر ما خُرده نمی‌گیرد؟!
آیا دین جلوی چاقی ما را نگرفته است؟!

رسول خدا (ص): «ایاکم وَ فُضولَ المَطعَمِ فَانَّهُ یسِمُ القَلبَ بِالقَسوَةِ وَ یبطِی ءُ بِالجَوارِحِ عَنِ الطّاعَةِ وَ یصِمُّ الهِمَمَ عَن سَماعِ المَوعِظَةِ» (بحارالانوار، ج77، ص182)
از پرخوری بپرهیزید، چرا که آدمی را سنگدل می گردانَد و اعضا (و جوارحش) را برای اجرای تکالیف الهی به سستی و تنبلی می کشانَد و گوش جان را از شنیدن موعظه بازمی دارد و کر می کند.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  داستان ِ بانکدار 6 - داستان ِ بانکدار 5 - داستان ِ بانکدار 4 - داستان ِ بانکدار 3 - داستان ِ بانکدار 2 - داستان ِ بانکدار 1 - نمونه اقتصاد اسلامی - فلسفه حجاب - 
گند زدن + جمعه 96 بهمن 6 - 7:0 صبح

مگر ما چطور زبان را فرا می‌گیریم؟!
یک نفر لغتنامه باز می‌کند و تمام واژگان را یادمان می‌دهد؟!
با معانی‌شان؟!
این‌طور که نیست
ما می‌شنویم
و تکرار می‌کنیم
از جامعه
بازخورد مثبت که می‌گیریم
فرا می‌گیریم

جامعه بزرگ است
بزرگ‌تر از خانواده
کودکان منابع دیگری نیز دارند
برای یادگیری زبان
مدرسه
هم‌کلاسی‌ها و معلّمان

سر میز غذا
تلویزیون برنامه‌ای پخش می‌کرد
قصد داشت احساسات خود را بیان نماید
نهایت حسّ و حال خود را
آن‌طور که در مدرسه فراگرفته:
«[...] با این بازیش!» [واژه نامناسب حذف شد]



تا این‌جای کار مشکلی نیست
شنیده
تکرار کرده
هنوز بازخورد مثبت که نگرفته
او دارد خانواده را می‌آزماید
ببیند آیا مقبول است یا خیر
سکوت من مهم است
به عنوان مربّی
به عنوان فرد مورد اعتماد
اگر تقریر کنم
ثابت می‌شود
یاد می‌گیرد یعنی
و اگر نکنم...

«معنایش را می‌دانی؟!»
خیلی آرام پرسیدم
لحنم را جدّی کردم و مثل تمام اوقاتی که جدّی حرف می‌زنم
ولوم صدا را پایین آورده
بر تأثیرگذاری آن افزودم
نمی‌دانست
گفتم این کلمه به معنای همان فعلی‌ست که در دستشویی اتفاق می‌افتد
اگر معنایش را می‌دانستی به زبان می‌آوردی؟!
«اَه، حالم به هم خورد!»
سریع‌ترین پاسخی که داد
و همه با هم تکرار کردند: «اَه اَه اَه...»
این کلمه زشت است در فرهنگ ما
اگر چه بسیاری بر زبان می‌آورند
گفتم اگر می‌خواهی خوب باشی
این را تکرار نکن!

«به جایش چه بگویم؟!»
روش کار مرا می‌دانست
این‌که جایگزین می‌دهم همیشه
پاسخ دادم:
اگر خواستی اوج انزجارت را از کار کسی بیان نمایی
بهتر است این را بگویی:
«گند زد با این بازیش!»

چند روز گذشت
باز هم تلویزیون
وقتی از واژه «گند» استفاده کرد
خیره نگاهم کرد
منتظر تأیید بود
بازخورد مثبت
وقتی جوابی ندادم پرسید:
«درست گفتم دیگه؟!»
گفتم: بله!
و لبخندم را که دید
یاد گرفت
چرخه یادگیری کامل شد
ما انسان‌ها این‌طوری‌ست که زبان می‌آموزیم!

دولت‌ها نیز چنین‌اند
مسئولین
وقتی تصمیمی می‌گیرند که در آن تردید دارند
به مردم می‌نگرند
به سکوت آن‌ها
به رسانه‌ها که بلندگوی جامعه‌اند
وقتی تقریر شد
تکرار می‌کنند
اعتراض که بشود
ترک
جامعه‌ی بصیر به وقت خود باید حرف بزند
نخبگان یعنی
خواصّ اهل حق
با رسانه‌هایش
با رسانه‌هایشان
از اشتباهات بگذریم، عادت می‌شود
قانون می‌گردد و ترک‌ناپذیر!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  داستان ِ بانکدار 6 - داستان ِ بانکدار 5 - داستان ِ بانکدار 4 - داستان ِ بانکدار 3 - داستان ِ بانکدار 2 - داستان ِ بانکدار 1 - نمونه اقتصاد اسلامی - فلسفه حجاب - 
تفکر روبوتی + یکشنبه 96 بهمن 1 - 1:31 عصر

«خدا دستور داده که وقتی اسم پیامبر (ص) را می‌شنویم صلوات بفرستیم؟»
سیداحمد پرسید
وقتی داشتیم فیلم محمدرسول‌الله (ص) را تماشا می‌کردیم

بسته فیلم را همان اولین روز انتشار خریدم
از مغازه محل
ده هزار تومان
گران
ولی در راستای حمایت از این محصول فرهنگی...
به نظرم هزینه سنگینی بود
ولی با میل پرداخت کردم
تشویقی برای تولید بیشتر از این نوع فیلم‌ها!

سؤال عجیبی نبود
طبیعی به نظر می‌رسید
سؤال عجیب بعد از آن بود:
«بعد خدا گفته فقط بار اول که شنیدیم صلوات بفرستیم و اگه دوباره شنیدیم صلوات نفرستیم؟»
متوجه منظورش نشدم
این شد که خودش توضیح داد:
«آخه اگه قرار باشه هر بار که اسم پیامبر (ص) رو می‌شنویم صلوات بفرستیم، دوباره باید صلوات بفرستیم، چون توی هر صلوات دو بار اسم پیامبر (ص) رو می‌شنویم. بعدش باید هی صلوات بفرستیم!»



هاهاها...
در خودم خندیدم:
عجب روباتی!؟
این تفکر انسانی نیست

قبول کردم
گفتم درست می‌گویی
تعجبم را آشکار نکردم
به رویش نیاوردم
ولی استنتاجش را عجیب یافتم
منطقی بودنش را
خیلی زیاد منطقی بودنش را
خیلی روباتی بود
عین یک برنامه رایانه‌ای
افتاده در لوپ
در حلقه‌ای بی‌پایان
حکماً به همین ترتیب پیش برود
به زودی Error می‌زند و Timeout می‌دهد! :)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  داستان ِ بانکدار 6 - داستان ِ بانکدار 5 - داستان ِ بانکدار 4 - داستان ِ بانکدار 3 - داستان ِ بانکدار 2 - داستان ِ بانکدار 1 - نمونه اقتصاد اسلامی - فلسفه حجاب - 
خانه علوم و فنون + یکشنبه 96 دی 10 - 3:0 عصر

بسیار عالی بود
مکان و امکاناتی که فراهم شده
آموزش و پرورش تأمین نموده است
جایی در خیابان ایستگاه
همان خیابانی که ایستگاه راه‌آهن در انتهای آن قرار دارد

با بچه‌ها رفتیم
پنجشنبه
مدرسه قبلاً سیداحمد را برده بود
تعریف کرده
همه مشتاق بودیم
دستگاه‌هایی را ببینیم که او می‌گفت
ابزارهای آزمایشگاهی علوم



وقتی رفتیم خیلی خلوت بود
مسئولی برای راهنمایی نبود
خودمان رفتیم در نخستین نمایشگاه
انواع جانواران و حیوانات
سنگ‌ها و گیاهان
حشرات و عنکبوتیان



و بعد رفتیم در حیاط
آینه‌هایی را مثلثی وصل کرده
و بعضی را موازی
بچه‌ها در وسط می‌ایستادند
صدها نمونه از خود می‌دیدند
تصاویری که با هر حرکت‌شان
آنی حرکت می‌کردند



یک باغ قرآن ساخته بودند
زیرزمین
ماجرای خلقت آدم
هبوط
پذیرفته نشدن قربانی قابیل
قتل هابیل
تا بعثت پیامبر خاتم (ص) و ماجرای غدیر



اما آن‌چه از همه بیشتر بچه‌ها را خوشحال کرد
مشتاق و جذب
حتی برای من نیز
دو بشقابی بود که رو به هم در حیاط قرار داده بودند



فاصله بیشتر از بیست متر
اما در کانون هر کدام نجوا کنی
در کانون دیگری شنیده می‌شود
یاد مسجد امام اصفهان افتادم
آن‌جا نیز چنین پدیده‌ای را دیده بودم
امتحان کردم
واقعاً عجیب بود
این‌جا نیز هست
و بچه‌ها شگفت‌زده
مدت طولانی مشغول آزمایش آن

خدا خیرشان دهد
ابزارهای خوبی هست
هیچ پولی هم نگرفتند برای استفاده
اما
فرسوده
من موافق بودم بلیط می‌فروختند
اما تعمیر می‌کردند
هزینه مرمّت حداقل
چنین جای جالبی باید دیده شود
تبلیغ شود
تمیز شود
دستگاه‌هایی که خراب شده‌اند

دیدن چقدر با خواندن فرق دارد
چیزهایی که یک عمر در کتاب مطالعه کرده
در چنین مراکزی می‌توان حسّ کرد
و حسّ نزدیک‌تر است به درک و فهم

توصیه می‌کنم اگر فرزند دبستانی دارید ببرید ببیند
دیدن دارد واقعاً
دست کسانی که تأسیس کرده‌اند درد نکند
یک روز باید مدارس ما به این شکل شوند
همه چیز ملموس و قابل تجربه!

شبیه مرگ
در این‌که آن‌چه می‌دانیم
آن‌سوی دیوار
آن‌سوی مرگ
همه را با چشمان خود می‌بینیم
تجربه می‌کنیم
لمس خواهیم کرد
درست مثل همین آزمایشگاه!
قال امیرالمؤمنین (ع): «النَّاسُ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا» (خصائص الأئمة، شریف رضی، ص112)
مردم در خوابند و زمانی که از دنیا رفتند بیدار می‌شوند.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  داستان ِ بانکدار 6 - داستان ِ بانکدار 5 - داستان ِ بانکدار 4 - داستان ِ بانکدار 3 - داستان ِ بانکدار 2 - داستان ِ بانکدار 1 - نمونه اقتصاد اسلامی - فلسفه حجاب - 
ترامپیده + یکشنبه 96 آذر 19 - 2:7 عصر

«همین نوک تیز مدادو می‌کنم تو چشمش!»
راستش من هم ترسیدم
خیلی جدی و خشن گفت این را
مگر چه شده بود؟!

تلویزیون این روزها نام ترامپ را زیاد می‌برد
به خاطر غلطی که کرده
و سیداحمد
نمی‌دانم شاید تحت تأثیر حرف‌هایی که در مدرسه می‌زنند
هم‌کلاسی‌ها
آن‌ها هم یحتمل از والدین خود
ابتدا از من پرسید:
«می‌دونی ترامپ کیه؟»
البته که می‌دانستم
ولی...
با پرسش پاسخ دادم:
- کیه؟
«رئیس جمهور آمریکا...»
دقیقاً در همین نقطه بود که آن جمله دهشتناک را گفت!



نگاهش کردم
خیره‌خیره در چشمش:
- تو قساوت قلب داری؟!
نفهمید چه می‌گویم
این شد که پرسید:
«یعنی چی؟!»
- یعنی قلبت از سنگه؟!
«نه!»
- فقط آدم‌هایی که قلبی از سنگ دارند چنین کارهای وحشتناکی می‌کنند
ما مسلمان هستیم
ما انسان‌هایی آزاده هستیم
ما کسی را زجر نمی‌دهیم و شکنجه نمی‌کنیم
حتی بدترین دشمن خود را
این دستور دین ماست!

تعجب کرده بود
معلوم بود که آن حرف اول را نفهمیده گفته
شنیده و نسنجیده تکرار کرده
از فرهنگ ناهنجاری که در بعضی خانواده‌ها رواج دارد
مانند یک بیماری
واگیر کرده و سرایت
به مدرسه آمده و بچه مرا مبتلا نموده
سریع پاسخ داد:
«آره، منم بدم میاد»
و خاطره‌ای تعریف کرد
تا ثابت کند رقیق‌القلب است:
«تو دزد و پلیس*
اون‌جا که داشت می‌گفت انگشتشو می‌ده سگ بخوره
گریه‌م گرفت!»
و بعد حدیث خواست
در همین موضوع
که امامان ما چه گفته‌اند
- امام علی (ع) وقتی ابن ملجم به سرش ضربه زد
به پسرش گفت
اگر تصمیم گرفتید او را قصاص کنید
یعنی بکشید
فقط یک ضربه بزنید
یعنی او را اذیت و آزار نکنند
با شگفتی:
«وقتی داشت از سرش خون می‌اومد این‌ها را گفت؟!»
- بله، وقتی ضربه خورده بود این نصیحت را کرد!
ما شیعه امام علی (ع) هستیم
ما هیچوقت انسانی را آزار نمی‌دهیم
چه برسد بخواهیم چشمش را کور کنیم!

از همین روزهای اول باید مراقب باشیم
کودکانمان را داعشی بار نیاوریم
انسان باید قلبش نرم باشد
هرگز به آزار موجود زنده‌ای رضا ندهد
پیامبر (ص) و امامان (ع) ما این‌طور بودند
و به ما این‌طور توصیه کردند
ما وقتی که ناگزیر به قتال دشمن باشیم نیز
البته که می‌کُشیم
اما مُکرهیم

تنها برای عمل به تکلیف
خوشحالی که نمی‌کنیم!

قال رسول الله (ص): إنّ اللَّه تعالى یعذّب یوم القیامة الّذین یعذّبون النّاس فی الدّنیا. (نهج‌الفصاحه، ص308)
خداوند روز رستاخیز کسانى را که در دنیا مردم را عذاب کرده‏‌اند عذاب می‌کند.

* سریالی تلویزیونی


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - دشمن 13 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  داستان ِ بانکدار 6 - داستان ِ بانکدار 5 - داستان ِ بانکدار 4 - داستان ِ بانکدار 3 - داستان ِ بانکدار 2 - داستان ِ بانکدار 1 - نمونه اقتصاد اسلامی - فلسفه حجاب - 
ولادت انسان کامل + چهارشنبه 96 آذر 15 - 11:19 صبح

با هم رفتیم
ولی خودشان انتخاب کردند
گفتم جشن تولد می‌گیریم
برای پیامبر (ص)
خوشحال بودند
سیداحمد پرسید:
ولی پیامبر (ص) خودش که نیست شمع‌ها را فوت کند
پاسخش دادم:
شما بچه‌های پیامبرید، شما به جای او فوت می‌کنید
خوشحال شد
خوشحال بود
امروز صبح هم با خوشحالی بیدار شدند
برای جشن گرفتن :)



هر سال تلاش می‌کنم این اتفاق بیافتد
قبلاً گزارشی نوشته بودم
این‌جا

چرا؟!
چرا این کار را می‌کنم؟!
راستش سه نکته تربیتی در آن قصد کرده‌ام:

1. اهمیت انسان کامل را دریابند
رسول خدا ص در نظرشان گرامی و بزرگ شود
فردی که به خاطر ورودش به عالم دنیا جشن می‌گیریم
پس باید خیلی مهم باشد

2. توجه پیدا کنند که که هستند
از نسل کدام منتخب
فردی که خداوند خواسته نسلش دوام و استمرار یابد
و دیده شود
و مورد توجه باشد
این را بفهمند و رفتار خود را شایسته چنین موقعیتی نمایند

3. اهمیت جشن تولد «خودمان» کم شود
این‌که تولد فیزیکی ما جشن ندارد
رشد روحی و ایمانی ما
از طریق ایمان به خدای متعال
به واسطه رسول مکرّم اسلام (ص)
این را باید جشن گرفت
و بزرگ داشت

امید که این سه روی دهد و فهم آن محقّق شود!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  داستان ِ بانکدار 6 - داستان ِ بانکدار 5 - داستان ِ بانکدار 4 - داستان ِ بانکدار 3 - داستان ِ بانکدار 2 - داستان ِ بانکدار 1 - نمونه اقتصاد اسلامی - فلسفه حجاب - 
کارخانه فرفره + جمعه 96 آذر 10 - 8:6 عصر

اصلاً قابل تصوّر نبود برایم
چنین عکس‌العمل جالبی!

کودکان زمان زیادی هل دادن نمی‌خواهند
خودرو را مانند
روشن که بشود راهش را می‌رود
آموزش و پرورش زمان زیادی نمی‌طلبد

پارک رفته بودیم چند وقت پیش
نوجوانی با چند فرفره آمد
گفت دو تا پانصد
دانه‌ای دویست و پنجاه تومان یعنی
نخریدم
ارزش خریدن نداشت راستش
ولی وقتی اصرار کرد
از باب این‌که «فروشندگی» بهتر از «تکدّی‌گری»ست
چهارتا خریدم
برای عمل به تکلیف
و پسر رفت

بچه‌ها که دیدند
تا آمدند بازی کنند
پاره شد و مضمحل
زیادی برش قطری مربع را ادامه داده بود
به سوراخ سوزن نزدیک
دوامی نداشت
مریم ناراحت شد
به زود از بین رفتن آن
گفتم ناراحت نباش
کاری ندارد
رفتیم خانه خودت بساز
الگوی کار او را نگاه کن
اندازه با خط‌کش بگیر
و مثل همان!



واقعاً فکرش را نمی‌کردم
فوقش می‌گفتم دو تا درست می‌کنند
تا جابر خرابی باشد
نه این‌که...

چشم باز کردم دیدم خط تولید راه انداخته‌اند
کاغذرنگی در منزل بود
و چوب کباب تابه‌ای
سوزن ته‌گرد هم
درست یک مسیر طراحی کرده
مریم اندازه می‌گرفت و برش می‌زد
سیدمرتضی تا می‌کرد و سوزن
سیداحمد چوب را آماده کرده و اتصال نهایی
فرو می‌کرد در جعبه‌هایی که گوشه کنار خانه پیدا کرده بودند!

چشم بر هم زدنی
به یکساعت نکشیده
سی چهل فرفره ساختند
و وقتی با شگفتی پرسیدم: این همه برای چه؟!
- می‌خواهیم هر کدام را بفروشیم پانصد تومان
چون محصولی بهتر تولید کرده‌ایم! :)

تربیت زیاد زمان نمی‌خواهد
چند سال نخست زحمت دارد
کودکان وقتی چارچوب‌های زندگی را فرا بگیرند
مثل مقاومت در اقتصاد
تولید به جای مصرف‌محوری
زود راه می‌افتند
مراحل بعدی را بالاستقلال پیش می‌روند
نیاز نیست تا ته مسیر کنارشان باشی!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - اقتصاد 141 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  داستان ِ بانکدار 6 - داستان ِ بانکدار 5 - داستان ِ بانکدار 4 - داستان ِ بانکدار 3 - داستان ِ بانکدار 2 - داستان ِ بانکدار 1 - نمونه اقتصاد اسلامی - فلسفه حجاب - 
تازه شوندگی + جمعه 96 آذر 10 - 7:12 عصر

چه توفانی
باد شدید
سرد
بالای کوه که می‌روی انگار زمستان است
عمارت زیبایی ساخته
دیوارهای بلند
اما از چهارسو باز
کورانی شکل می‌گیرد
وقتی در میانه آرامگاه شهدای گمنام جای می‌گیری!



با بچه‌ها رفتیم
نمازی خواندیم و برگشتیم
و مردم
چه همّتی
چطور از کوه بالا می‌رفتند
آن مسیر طولانی را



خواستند برویم
تا مسجد بالای کوه خضر
اما گفتم سرد است
این‌بار نه
یک‌بار دیگر می‌آییم
به همین قصد
با فرصت و وقت کافی
و ادامه دادم:
وقتی که من هم انرژی کافی برای بالا رفتن از کوه را داشته باشم! :)

سیدمرتضی می‌گوید:
بابا،‌ تو یه چند وقت چیزی نخور تا لاغر بشی!
کوچک‌تر که بود می‌گفت:
تو یه سال هیچی نباید بخوری!
معتقد بود تا یکسال انرژی کافی برای حیات دارم
حتی اگر چیزی نخورم!

ولی من پاسخ می‌دهم:
با این غذاهای خوشمزه
چطور می‌توانم؟! :)



و با شیرینی و کیک‌هایی که مریم می‌پزد! :)



بچه‌ها مرا «تو» خطاب می‌کنند
از کودکی یادشان دادم
یک وقتی مریم که تازه مدرسه رفته بود
یاد گرفت «شما» بگوید
معلم مدرسه یادش داده
برای احترام به بزرگتر
اولین باری که به من گفت «بابا شما...»
حرفش را قطع کردم:
دختر گلم، «تو» ضمیر اشاره به مخاطب است
وقتی که یک نفر باشد
و «شما»
ضمیر اشاره به مخاطب جمع
من یک نفر بیشتر نیستم
این یک اشتباه است در استعمال ادبیات فارسی
این‌که به «تو» می‌گوییم «شما»
و خیال می‌کنیم
می‌پنداریم
که داریم به مخاطب احترام می‌گذاریم
که او را کثیر تصوّر می‌کنیم
مفرد را جمع می‌گیریم!

و بعد البته
برای این‌که با جامعه‌اش به چالش نخورد
ادامه دادم:
اگر جایی دیدی ناچاری به فرهنگ مرسوم عمل کنی
بکن
حرفی نیست
طوری عمل کن که مراعات حال سنّت‌های اجتماعی بشود
به معلّمت مثلاً بگو «شما»
ولی با فهم کامل از آن‌چه حقیقت است!



سنّت‌ها «انباشتگی» دارند
یک روز به همه «خدانگهدار» می‌گویی
به دوست‌داشتنی‌هایت «خدانگهدار شما، در خدمت هستم»
بعد که لو می‌رود
ناگزیر می‌شوی برای این‌که مخاطب فکر نکند دوست‌داشتنی نیست
به همه همین را بگویی
آن‌هنگام
ناچاری برای دوست‌ها بگویی «خدانگهدار شما، در خدمت هستم، قربان شما»
و مدتی بعد
عادی که می‌شود
گزینه جدید می‌آید «خدانگهدار شما، در خدمت هستم، قربان شما، فداتون بشم»
و بعد «التماس دعا» هم اضافه می‌کنی
کم‌کم
حجم زیادی از عبارات و جملات پدید می‌آیند
که بر زبان‌مان سنگینی می‌کنند
الفاظی که «تعارفات» می‌نامیم‌شان
و می‌دانیم
اگر نگوییم
مخاطب احساس بی‌ادبی می‌کند
و جسارت
و همه‌مان
خود را ملتزم می‌دانیم به رعایت این ادب

تا کجا؟!
تا یک‌جا...
تا جایی که نسلی فروپاشنده برمی‌خیزند
آنان که از کودکی مضحک بودن این الفاظ را می‌یابند
به دلیل اطناب زیاد
که مخلّ روابط اجتماعی‌ست
و آنان بر نمی‌تابند
و همه را پاک می‌کنند
رفرش می‌شود فرهنگ
تا چه زمانی؟!
تا زمانی‌که دوباره انباشتگی فرهنگ رشد خود را از سر بگیرد!

فرزندانم را سنّت‌شکن بار آورده‌ام
تا هماهنگ با نسلی باشند که تازه می‌شود

نسل آینده
نسلی که اضافات و زوائد فرهنگی را خواهد زدود
انباشتگی‌هایی که هیچ کارآمدی واقعی ندارد!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - آشپزی 93 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  داستان ِ بانکدار 6 - داستان ِ بانکدار 5 - داستان ِ بانکدار 4 - داستان ِ بانکدار 3 - داستان ِ بانکدار 2 - داستان ِ بانکدار 1 - نمونه اقتصاد اسلامی - فلسفه حجاب - 
تب ِ مجازی + پنج شنبه 96 آذر 9 - 8:22 عصر

«چرا می‌خواست با ما عکس بگیره؟»
این سؤال را وقتی پرسید
که عکس را گرفت و رفت
مردی با همسر و دو فرزندش
با گوشی موبایلش
مردی که ما را نمی‌شناخت
و ما او را
پس چرا با ما عکس گرفت
آن هم در حیاطی به این بزرگی
با آن همه آدمی که می‌شد برای عکس گرفتن برگزید؟!
این سؤالی بود که ذهن سیداحمد را مشغول کرد!



رفته بودیم جمکران
دو رکعتی نماز بخوانیم
دسته‌جمعی
هوا سرد
باد شدید
و پیاده که می‌رفتیم
او از ما خواست بایستیم
ابتدا فکر کردم سؤال شرعی دارد
چیزی که معمول توقف‌های ماست
اما...
او در کنار ما ایستاد
گوشی را دست همسرش سپرد
و با ما عکس مشترک گرفت
البته بعد از این‌که اجازه گرفت
اما چرا؟!

- خب، پسرم
چیزی غیرعادی در ما دید
این رسم دوره جدید است
چند سال اخیر
همه دنبال سوژه‌های غیرمتعارف
«چه چیز غیرعادی در ما دید؟!»
با ناباوری این را پرسید
- پسر گلم!
لباس من که متعارف است
این‌جا پر است از طلبه و روحانی
پس به نظرت چه چیزی در ما غیرمتعارف است؟!

متوجه نمی‌شد
مجبور شدم صریح‌تر اشاره کنم
- عزیزم
به عبایی که انداخته‌ای نگاه کن
کدام پسربچه‌ای را می‌بینی که عبا انداخته باشد؟
پس این یک ظاهر غیرعادی‌ست

خودشان اصرار داشتند
خواستند جمکران که می‌آیند با عبا باشند
من دخالتی نکردم
نه بله گفتم و نه خیر
و حالا تعجب کرده:
«مگه عبا غیرعادیه؟!»
- غیرعادی هر چیزی‌ست که مردم معمولاً نمی‌بینند
عادتاً یعنی
هر چیزی که مرسوم نباشد می‌شود لباس شهرت
می‌شود لباس به چشم آمدن
خب، عبا برای کودکان غیرعادی‌ست دیگر
نیست؟!

گردونه بحث را عوض کرد
مسیر طولانی بود و وقت برای صحبت بسیار:
«حالا چرا دنبال چیزهای غیرعادی می‌گردند؟!»
سؤال خوبی بود
باید پاسخ خوبی هم می‌دادم
- هوای نفس است پسرم
میل به دیده شدن
گروه‌های مجازی راه افتاده
هر کسی می‌خواهد برتر باشد
چیزی باید بیاورد و عرضه کند
چیزی که باقی را غافلگیر نماید
غافلگیری کی حاصل می‌شود؟!
از عادیات که نمی‌شود
مسائل معمول
پس باید نامعمول باشد
باید بگردد و چیزهای عجیب و غریب بجوید
این می‌شود که می‌بینی



می‌دانی پسرم...
نمی‌دانی که چه عمرها تلف می‌گردد
نمی‌دانی که چه انرژی‌ها مصروف هیچ می‌شود
نمی‌دانی و نمی‌توانی باور کنی
چطور با چند نرم‌افزار بی‌مصرف
تمام سرمایه انسان‌ها را
بهترین انسان‌های ما را حتی
مؤمنین‌مان نیز
بردند و خوردند و تار و مار کردند
تمام سرمایه انسان چیست مگر؟!
عمر...
عمر ما را دارند می‌برند
می‌خورند و یک آب هم رویش
تمام شد و رفت
این بیچارگی دهه اخیر است
سال‌های جدید
ببین سیداحمد
حتی وقتی برای جمکران هم آمده‌اند
برای دو رکعت نماز خالص خواندن
و به مبدأ جهان هستی اندیشیدن
فکرها چطور اسیر شبکه است
به بردگی کشیده شده
که جذب آن می‌شود
بیشتر از این‌که جذب توحید گردد!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  داستان ِ بانکدار 6 - داستان ِ بانکدار 5 - داستان ِ بانکدار 4 - داستان ِ بانکدار 3 - داستان ِ بانکدار 2 - داستان ِ بانکدار 1 - نمونه اقتصاد اسلامی - فلسفه حجاب - 
ناهار ِ آبشار + سه شنبه 96 آذر 7 - 10:22 عصر

کوچک‌تر که بودند
از خاطرات سفرهایم که می‌گفتم
کیفور می‌شدند
ماجراجویی‌ها
نماندن و ساکن نشدن‌ها

واقعاً هم هر وقت که می‌توانستم سفر می‌رفتم
اگر می‌شد دور
اگر نه، نزدیک
نقشه‌ام را دیده بودند که هر شهری اگر علامت داشت
نشان از اقامت حداقل یک شب در آن!

و بچه‌ها مشتاق سفر
مدام تقاضا می‌کردند
و من بهانه داشتم:
«تحمّل سختی راه را ندارید، طولانی شدن‌ها، هنوز کودکید!»
معمولاً هم در این سال‌ها
روستاهای نزدیک می‌رفتیم
باغ‌ها
مکان‌هایی که بشود طبیعت را دید

اما امسال
این روزها یعنی
ثابت کردند تحمّل یکی دو ساعت در ماشین نشستن را دارند
و خسته نشدن
این است که دیگر وقتی می‌خواهند
فرصت اگر بشود
مکان‌های دورتر هم می‌رویم
جایی مانند این‌جا



بسیار زیباست
قبل‌ترها تنهایی می‌رفتم
این‌بار اما...
با بچه‌ها سفره‌ای پهن کردیم
نان و پنیر و کاهویی خوردیم
و کمی میوه
چیزهایی که با خود آورده بودیم از خانه
با کمترین هزینه
بچه‌ها کلی در آن ارتفاعات بازی کردند
تمام لباس‌هایشان که خاکی شد
بعد از یکی دو ساعت
برگشتیم
هنوز هم مدام یاد می‌کنند و می‌گویند بهترین سفرشان بوده است
آبشاری که چند روز پیش با هم رفتیم!

شهر جای تنگی‌ست
روح انسان می‌میرد
در کشاکش بی‌احساسی شهرنشینان
و خدعه و نیرنگ و فریبکاری و مال‌دوستی مردمان
بی‌خود نبود در زمان کودکی پیامبر (ص)
رسم بود کودکان را به خارج شهر می‌فرستادند برای رشد و تربیت!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سفر 33 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

شنبه 103 شهریور 31

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
سید احمد - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X