سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

ای مردم! بدانید که کمال دین جستجوی دانش و عمل به آن است . [امام علی علیه السلام]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
اولین آموزش آشپزی + یکشنبه 93 تیر 29 - 11:31 صبح

عجیب شده
دم بختی می‌شوند
هنوز اما
نه خانه‌داری یاد گرفته‌اند
نه آشپزی
زیاد دیده می‌شود
این روزها که آمار طلاق از ازدواج بیشتر شده
آیا ممکن است این نیز از عوامل آن باشد؟!

سعی دارم او این‌طور نشود
پس باید علاقه‌هایش را سمت و سو دهم
علاقه‌هایی که باید متناسب با کارویژه‌ها و عملکردهای بزرگسالی باشد

برای نهار درخواست پیتزا کرد
خمیر را که با روغن و شیر درست کردم
دفتر مشقش را آورد
مقداری برگه سفید از سال گذشته باقی مانده
اول دبستان
همین‌طور که کار می‌کردم توضیح دادم
او نیز نوشت:

غلط املایی دارد، بله
کلاس دستور زبان فارسی که نبود
سیده مریم هر چه شنیده نوشته
در این اولین کلاس آشپزی!

پ.ن. قارچ‌ها را دادم خودش با چاقو خُرد کرد!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - آشپزی 93 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
اولین مقاله اش + چهارشنبه 93 خرداد 21 - 7:26 عصر

دو سه هفته نشده است هنوز
که مدرسه تمام شده و در خانه است
معمول بچه‌ها از رایانه برای بازی استفاده می‌کنند
ولی او
وقتی تایپ کردن مرا در رایانه می‌دید
تقاضایی کرد
خواهش که: «می‌خوام در رایانه بنویسم»

نوت‌پد را برایش گشودم
رایانه را در اختیارش گذاشتم
نیم‌ساعت بیشتر نشد به نظرم
وقتی رفتم بالای سرش
تصویر عجیبی دیدم:

شما هم دیدید؟!
بله
همه را خودش نوشته است
بدون یاری
و البته با غلط‌های تایپی و نگارشی
مثلاً «ثبت نام» را آن‌طور که شنیده نوشته است (ستناب)

ده سال بیشتر است
عجیب معتاد تایپ شده‌ام
کوچک‌ترین مطالب را هم حتی
سخت است اصلاً روی کاغذ با قلم نوشتن
نمی‌دانم آیا هنوز هم باید در دبستان کتابت را با قلم آموزش داد
وقتی یک کودک اول دبستانی این‌قدر راحت بر رایانه می‌نویسد؟!

ممکن است وقت آن رسیده باشد
وقت آن‌که مداد و خودکار و خودنویس و...
یک روز باید همه را در موزه‌ها دید
در کنار میخ و چکشی که بشر با آن‌ها بر سنگ می‌نوشت
جایی در موزه نگارش!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - مدرسه 36 - انشا 12 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
سه نسل در سه شنبه بازار + سه شنبه 92 بهمن 1 - 11:29 صبح

خورش کرفس را که بار گذاشتم
رفتیم سه‌شنبه‌بازار
من و پدرم و پسرم
همین بازار محلی خودمان
همین‌طور که مشغول خرید بودیم
سه نفری
ناگهان یاد نوشته‌ای افتادم
پستی که چند سال پیش در وبلاگ بیل گیتس خوانده بودم
Three Generations in Antarctica + +

مدیر سابق شرکت مایکروسافت
با پسر و پدرش رفته بود قطب جنوب
لپ‌تاپش را روشن می‌کند
یک جایی آن وسط‌ها
وسط کیلومترها برف و یخ
به اینترنت کانکت می‌شود و وبلاگش را به روز می‌کند
از طریق ماهواره
آن روزها نام پستش همین بود:
سه نسل در قطب جنوب*

من البته نمی‌توانستم به اینترنت متصل شوم
در وسط سه‌‌شنبه‌بازار
نه تلفن همراهم اندروید یا ویندوزفون دارد
و نه اتصال به اینترنت از طریق اوپراتور روی خطم فعال
بازار هم که وای‌فای نداشت
این شد که تصمیم گرفتم وقتی به خانه بازگشتم
خبر «سه نسل در سه‌شنبه‌بازار»م را بنویسم!

خداوند به نسل شیعه برکت دهد
شاید چند وقت بعد
ما چهار یا پنج نسلی سفر کردیم به قطب جنوب
با همه نوه نتیجه‌هایمان
و از آن‌‌جا وبلاگ را به روز نمودیم
به شرط کفاف ِ عمر! :)

* البته امروز آن پست را نیافتم
ظاهر وبلاگش تغییر کرده و یک پست رسمی‌تر جای آن نوشته قبلی را گرفته
و دیگر البته نه با آن ادبیات خودمانی!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
بچه مدرسه ای + سه شنبه 92 شهریور 12 - 2:30 عصر

متوجه کلیک‌راست روی دسک‌تاپ شده
همین‌که چیزی تغییر کرده در مانیتور
می‌پرسد: «کسی دست زده به کامپیوتر بابا؟»
جوابی که نمی‌شنود
می‌گوید:
«بابا دعواش نمی‌کنه، فقط خودش بگه کی بوده!»

دخترم بزرگ شده است دیگر
یاد گرفته روش‌های تربیتی را
از پدرش
که چگونه خاطی را پیدا کند و متوجه اشتباهش نماید
بدون این‌که تنیبه لازم باشد
چند لحظه‌ای که پشت دستگاه نبودم!

امروز مانتودار شد
امسال مدرسه می‌رود
این روزها خیلی سرخوش است
بالاخره من هم بچه‌مدرسه‌ای‌دار شدم!
چقدر بزرگ شده‌ام! :)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - مدرسه 36 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
روز قدس + جمعه 92 مرداد 11 - 12:51 عصر

لباس خوب تن‌شان کردم
بهترین‌ها
موهای‌شان را شانه زدم
تمیز و مرتب و آماده

اما پیشانی‌بندها...
خیلی قدیمی
همان‌هایی که وقتی بچه بودم خودم
پدر و برادرم از جبهه آوردند
تمام این سال‌ها نگهشان داشته
بسیار خاطره‌دار
شاید عجیب به نظر مردم آمده که روی یکی از آن‌ها نوشته:
«لبیک یا خمینی»
خدا رحمت کناد آن مرد بزرگ را، بزرگ‌مرد تاریخ
که همه چیزمان را از او داریم

ما که تکلیف‌مان را ادا کردیم
عکس یادگاری‌مان را هم گرفتیم

خدا إن‌شاءالله آزادسازی قدس را جلو بیاندازد
با الهام ِ وحدت به مبارزین مسلمان؛ شیعه و سنّی، آمین!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
نوکر ِ فرزندان + شنبه 92 تیر 1 - 7:26 عصر

صبحی رفته بودم بازار،
به قرار معمول
فرزندان نیز همراهم بودند
مقداری خرید ضروری داشتم و اغماض‌ناپذیر

پیرمردی گاری‌دار
از آن بزرگ‌همّتانی
که بار دیگران حمل می‌کنند
پر زور و توانمند
وسط‌های بازار بودم
خطابم کرد
وقتی که مرا با سه فرزند دلبندم دید
به آن‌ها اشاره کرد:
«شما نوکر این‌هایی؟!»

پاسخم بلادرنگ بود
بدون ذرّه‌‌ای تردید
اصلاً نیاز به فکر نداشت که:
«توفیق خداوندی‌ست
که نوکرشان باشم
تا رشد یابند
الحمدلله»

رویکرد آدم‌ها متفاوت است؛
امروزه البته
سبک نوکری ِ فرزندان مقبول‌تر
و بیشتر اما
به امید نوکری ِ بازگشت‌پذیر

خیلی‌ها را دیده‌ام
این‌طور می‌گویند: «باشد که سر پیری و کوری عصای دست‌مان باشند»
اما شرک تلقّی می‌کنم
چنین اندیشه‌ای را
چنین گمانی ندارم
و از آن سنخ خود را نمی‌بینم
در نیّت ندارم نوکری‌شان بازپس گیرم

نوکر دین هستم
نه دنیا
بنده خدا
و مطیع اوامر الهی
و دستورات ربوبی
او خواسته است پرورش دهم
خواسته است ربّ آنان باشم
پس هستم
و خواهم بود
تا به سن رشد رسند
توقّع برگشت هم ندارم

غرض این که بگویم
ما پدر و مادرها:
خدمت نکنیم که خدمت شویم
خدمت کنیم که خدا راضی شود!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
خبرچینی ِ کودکان + یکشنبه 92 اردیبهشت 22 - 10:5 عصر

انگار ذاتی است
شاید هم اکتساب از اطرافیان
بعید هم نیست برای خودشیرینی و خودنمایی باشد در ابتدا
خیلی از کودکان را دیده‌ام
که همه چیز دیگران را خبر می‌دهند
به که؟
هر کس که خریدار اطلاعات باشد
هر کس که تشویق کند
هر کس که خود را مشتاق نشان دهد

سال‌ها پیش خانه‌مان آمده بود
کودکی هفت هشت ساله با پدرش
موقع رفتن به پدر گفت: «بابا، ما که هنوز توی کمدهاشون رو ندیدیم!»
البته این «فضولی» است
ولی ارتباط نزدیکی با همان خبرچینی دارد
وقتی کودکی خبرچین شد
اگر خبر کم بیاورد
فضول هم می‌شود!

سال‌ها دغدغه‌ام همین بود
که چگونه نگذارم کودکانم خبرچین شوند
هیزم‌کش نباشند
گناهان دیگران را نشویند
شاید همین خبرچینی است که در بزرگسالی
ملکه غیبت را در فرد پدید می‌آورد
یاد حرف آن روانکاو می‌افتم که می‌گفت:
«شخصیت فرد تا ده سالگی شکل می‌گیرد، فوقش دوازده، بعد از آن تغییر مشکل، بل غیرممکن است!»

تدابیر شدیدی برای این موضوع دارم
وقتی دخترم
(نمی‌دانم چرا دخترها بیشتر در این مقوله داخل می‌شوند، مقوله خبرچینی)
خبر از برادرهایش می‌آورد
فوراً حرفش را قطع می‌کنم
مثلاً:
«بابا نبودی سیداحمد داشت...»
- صبر کن دخترم! من ندیدم سیداحمد چکار کرده،
اگر حتی اشتباهی کرده هم نمی‌خواهم بدانم
«بابا آخه...»
- نه، نگو، اگر من ندیدم و نفهمیدم بهم نگو
مگه این‌که تو رو اذیت کرده و شکایتی ازش داری!

گاهی شکایت است
مثلاً می‌گوید: «اسباب‌بازی مرا گرفت و بهم پس نداد»
فوری در این شرایط
پسر را صدا می‌کنم و تهدید می‌نمایم که پس دهد
و البته عذرخواهی هم بکند
اما اگر شکایت نباشد
می‌گویم:
«دخترم، اگر به تو ضرری نزده است، حق نداری به من خبر دهی»

تأثیر کرده این کار
مدت‌هاست که خبرچینی کم شده
از هم برایم خبر نمی‌آورند
گفته‌ام: «نمی‌خواهم آن‌چه در نبودم اتفاق افتاده را بدانم!»

پاره‌ای معترض که:
«بچه را عقده‌ای می‌کنی، بگذار حرفش را بزند، حرفش را قطع نکن!»
این اعتراض را نمی‌پذیرم
چون حرف‌های دیگرشان را با احترام گوش می‌کنم
بهشان توجه می‌کنم
نگاه می‌کنم‌شان و حرفشان را با کمال میل می‌نیوشم!
اما نسبت به خبرچینی
همچنان بسیار حساسم
و اصرار دارم که کودکانم حساس بودنم را درک کنند.

امیدوارم وقتی بزرگ شدند از خبرچینان و غیبت‌کنندگان نباشند
که آتش آن بد سوزنده است!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
درس خداشناسی از فرزند + پنج شنبه 91 دی 14 - 9:0 عصر

خواسته‌ام با تربیت باشند
یادشان داده‌ام تشکر کنند
هر چه برای‌شان بخرم
یا بعد از این‌که غذای‌شان را می‌دهم
همه‌شان یک به یک تشکر می‌کنند: «بابا دستت درد نکنه!»
خصوصاً وقتی بازی نصب کنم روی رایانه‌شان!

گاهی حرف گوش نمی‌کنند و سربه‌هوا که می‌شوند
وقتی تشکر می‌کنند
می‌گویم: تشکر یعنی این‌که حرف مرا گوش کنید
و کاری که می‌گویم انجام دهید
و با هم دعوا نکنید و اذیت به هم نرسانید
با هم مهربان باشید و بر طریق رفق قدم گذارید
تشکر از من،
تشکر از من یعنی این‌که اطاعتم کنید!

و ناگهان یاد خدا می‌افتم
ما چقدر با «زبان» خدا را حمد می‌کنیم
اما در عمل «شکر» نمی‌کنیم
اوامر او را اطاعت نمی‌نماییم:
«... قلیلٌ من عبادی الشکور» (سبأ:13)
«از بندگان من اندکی سپاسگزارند»

از رابطه پدر و فرزندی چه درس‌ها می‌شود گرفت!
(دیشب خواب دیدم یک دختر دیگر هم خدا به من داده است که از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجم، بیدار شدم و هنوز خنده بر لبم بود! :)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
ناز ِ فرزندان من! + یکشنبه 91 تیر 25 - 4:57 صبح

پسر بزرگم از خواب که بیدار می‌شود
تندی به سمتم می‌آید
بعد از این‌که می‌گوید: دوستت دارم بابا!
با این مقدمه شروع می‌کند به حرف زدن:
بابا حرفامو بزنم بهت؟!
و بعد یک‌ریز حرف می‌زند
چقدر حرف دارد این پسر با بابایش :)

دخترم خودش را جلو می‌کشد
او بیشتر از این‌که بخواهد حرف بزند
دوست دارد در بغل بابا بیافتد
ولو شود و خودش را لوس کند! :)

اما پسر کوچکم فقط یک تکرارکننده است
هر حرفی که بزرگ‌ترها بزنند
برادر و خواهر بزرگ‌ترش
هر کاری که بکنند
او نیز تکرار می‌کند
می‌خواهد مثل آنان باشد :)

هر کودکی شکل خودش است
شخصیت خاصّ خودش را دارد
هیچ‌کدام تکرار دیگری نیستند
نه در اخلاق
و نه در رفتار
حتی در استعداد و توانمندی‌ها هم متفاوتند!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
چرا مریم؟ + پنج شنبه 89 آبان 6 - 5:28 صبح

دیروز اتفاقی صحبت شد
مادرم پرسید: «چرا مریم؟ چرا فاطمه نه؟!»
این شبهه زیاد طرح شده بود
گفتم شاید در ذهن خیلی‏ها هم باشد
حتی یک افطاری در مسجدی
چند سال پیش
دخترم روی پایم بود
کسی پرسید: «اسم دخترتون فاطمه است؟»
از پاسخ منفی تعجب کرد: «جالبه! همه طلبه‏ها اسم دخترشون فاطمه است، خصوصاً سادات!»

وقتی ازدواج با دخترش را پیشنهاد کرد
استخاره کردم
تمام جریان در همین استخاره است
آیه‏ای از سوره مریم
فرزند صالح از استخاره فهمیده می‏شد
همان‏جا نیت کردم که نامش را «مریم» بگذارم
از بابت عهدی که کردم با خدا
برای توجه ویژه به تربیت این فرزندی که وعده شده
اتفاقاً مادرزن نیز
اصرار داشت که خوابی دیده است و در آن
وعده به فرزند صالحی!

مادرم با تعجب پرسید: «حالا اگر سوره هود می‏آمد، نامش را هود می‏گذاشتی؟»
به سخره این را پرسیده بود
که کارم را نادرست نشانم دهد
پر بیراه هم  نمی‏گفت
خدا را شکر کردم که سوره «جن» نیامد! :)

اما «سید احمد» که تصاویر فوق او را نشان می‏دهد
دیگر چنان حکایتی نداشت
سرّ نام او در انتخاب امام (ره) قرار داشت
آسیدمصطفی فرصتی برای یاری امام در انقلاب نداشت
اگر چه در بُعد علمی شخصیتی والا بود
که حتی تفسیری فلسفی نوشتن آغازیده
که مقداری از آن موجود است
و باقی را مجال تکمیل نیافت
اما آسیداحمد چیز دیگری بود
فداکاری او برای انقلاب
و در راه امام (ره) و تلاش شگفتش
مرا به شگفتی آورده بود
به پاسداشت زحمات این مرد بزرگ
نام پسر اولم را «سید احمد» گذاشتم
انتخاب نام مناسب
حقی است که فرزند بر گردن پدر دارد
آن‏طور که در روایات وارد است
اگر می‏خواستم انتخاب نام را به مشارکت دیگران بگذارم
مثلاً مادرشان
نام دخترم «عارفه» یا «نرگس» می‏شد و نام پسرم «عرفان» یا «موسی»!

أَبِی الْحَسَنِ مُوسَى ع قَالَ جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِیِّ ص فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا حَقُّ ابْنِی هَذَا قَالَ تُحْسِنُ اسْمَهُ وَ أَدَبَهُ وَ ضَعْهُ مَوْضِعاً حَسَناً (الکافی، ج6، ص48)
رسول خدا (ص) در پاسخ مردی که از حق فرزندش پرسیده است می‏فرماید: نام و ادب او را نیکو کن و در جایگاهی نیک قرارش ده.
(از این دست روایات زیاد است، ولی این یکی سند قوی دارد و تمام راویان آن ثقه هستند و مورد تأیید کتب رجالی)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

<   <<   26   27   28   29      >

شنبه 103 آذر 10

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
سیده مریم - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X