سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

دانشمند، دانشمند نمی شود، تا اینکه . . .در برابر دانشش چیزی از کالای پست دنیا نگیرد . [امام علی علیه السلام]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
نسبت عقل و دین 3 + پنج شنبه 93 مهر 24 - 10:0 عصر

با نهایت تشکر از شما.
اما سوالی باقی میماند و اینکه اگر برخی مانند فیض که داماد و شاگرد
ملاصدرا بوده است و در فلسفه متبحر، چرا در اواخر عمر ابراز ندامت
مینماید؟
یا ابو عیلی سینا با تناسب حکمت مشاء از اثبات معاد جسمانی عاجز میماند؟
یا ملاصدرا با تناسب برخی مطالب که عنوان میکند با مسائل دین مغایرت دارد
تا حدی که اگر بخواهیم نکته سنجی نمایم میتوان نام کفر بر آن نهاد مانند
مبحث اصالت وجود.آیا این مطالب گویای چوبین بودن پای استدلالیون نیست؟
آیا بهتر نیست به جای توسل به فلسفه در همه ی امور وحیانی ابتدا به اثبات
خدا و اعجاز کلام او نمود تا بیان شود این کتاب کلامیست فرا انسانی و بعد
از این توسل به عقل بقیه ی امور عالم غیب را که راه عقل به آنجا بسته است
از قرآن استناد نمود و دیگر بابت مباحث جبر و اختیار، معاد جسمانی، ماهیت
عالم برزخ و.............از قرآن استفاده کرد؟
با تشکر از شما.

به نظر می‌رسد باید توجه شما را به کلامی از ارسطو جلب نمایم
جمله‌ای با این مضمون:
«برای رد فلسفه هم باید فلسفه داشت»

فلسفه معنای عامی دارد
بدون فلسفه زندگی ممکن نیست
هر انسانی برای زندگی خویش قطعاً متکی بر یک فلسفه است
حتی اگر خود نداند
و متوجه نباشد
همین بیان حضرتعالی مبتنی بر یک فلسفه است
فلسفه‌ای که می‌گوید:
«چون پای استدلال چوبی‌ست، و اتکا به پای چوبی معلوم نیست با صحّت قرین باشد
و چون من می‌خواهم حتماً راه صحیح را بروم
پس باید بر پای غیر چوبین و مستحکم راه بروم
تنها راه مستحکم هم قرآن و روایات معتبر است»

ملاحظه می‌فرمایید که چقدر استدلال و پیش‌فرض و مقدمه اثبات شده یا نشده در آن مستتر است
در همین کلامی که فرمودید
این کار فلاسفه است
این که در عمیق‌ترین موضوعات خلقت بیاندیشند
اگر شما هم بیاندیشید، پس در حال تفلسف هستید
همین‌که بگویید فلسفه باشد یا نباشد، به فلسفه عمل کرده‌اید

اما راه حل؛
ما نمی‌توانیم بگوییم فلسفه نه!
ما با بیان این جمله در حقیقت می‌گوییم: فلسفه ملاصدرا نه، یا فلسفه ابن سینا نه.
این‌که بعضی از بزرگان فلسفه به فلسفه‌اندوزی خود معترض بوده
و پشیمان گشته‌اند
این فعل را این‌گونه می‌توان تفسیر کرد
که پس از عمری پرداختن به فلسفه مشائی یا صدرایی
تازه متوجه کاربرد ضعیف آن شده‌اند
همان‌طور که عرض شد، فلسفه‌های مبتنی بر اندیشه سقراط
به نظر می‌رسد از اساس کاربردی سفسطه‌گون دارند
و تنها برای نفی به کار می‌آیند
وقتی فیلسوف پس از سال‌های ممارست در می‌یابد
که نمی‌تواند بزای زندگی بشر نظامی را پیشنهاد نماید و تولید کند
در حالی که قرآن مملو از پیشنهادات برای معماری نظام اجتماعی‌ست
متوجه می‌شود که اگر عمر خود را صرف فهم قرآن می‌کرد
بهتر بود تا فلسفه بی‌حاصل!

اما برای فهمیدن همان طرح‌های نظامات اجتماعی قرآن نیز
قطعاً محتاج مبانی استدلالی و درک عقلانی هستیم
زیرا ما با عقل و خِرد خود قرآن را می‌فهمیم
همان‌گونه که قرآن خود بیان می‌نماید: «إنما یتذکر اولوالالباب»
تنها صاحبان خرد هستند که متوجه کلام وحی می‌شوند

ما باید ریشه مشکل را دریابیم
ریشه در بنیان‌های عقل‌گرای ماست
عقل محض نمی‌تواند عالم را بشناسد
زیرا خود داخل در عالم است
و شناخت در نتیجه سنجش حاصل می‌شود
از سنجش هوای این‌جا با هوای آن‌جاست که مفهوم «گرم» و «سرد» فهمیده می‌شود
استاد حسینی(ره) مدعی سنجشی بودن شناخت است
در حالی که فلسفه ملاصدرا شناخت را سنجشی نمی‌داند
و نه فلسفه ابن سینا و نه ارسطو
وقتی شناخت سنجشی باشد
شناخت عالم ممکن نیست
چون سنجش آن با عالم دیگر برای انسان میسر نمی‌باشد
پس دایره شناخت انسان به درون عالم منحصر می‌گردد
این‌جاست که قرآن و وحی می‌آید تا بتواند شناخت ورای عالم را اعطا کند
عالم غیب را
این‌‌جاست که استاد حسینی(ره)
به عنوان یکی از همان دسته از فیلسوفانی که قصد دارد فلسفه را به نظام‌سازی بکشاند
نظریه «عقل متعبّد» را مطرح می‌کند
این‌که عقل باید مناسک عبودیت را در نظر داشته باشد
و خود را مطلق نداند
و خود را حاکم مطلق نپندارند
عقل شاه عالم نیست
بنده‌ای از بندگان حضرت حق است
لذا انسان عاقل در نخستین حرکت عقلانی خود به عجز خویش معترف است
عجز از درک آن‌چه قابل سنجش نیست
چنین عقلی هرگز تلاش نمی‌کند خدا را بشناسد
زیرا خدا قابل تجزیه و در نتیجه قابل سنجش نیست
این عقل تنها در دایره ممکنات عمل می‌نماید
و برای درک کلام الهی تلاش می‌نماید

فرمایش شما صحیح است در این‌که امور عوالم بالا را
جهنم و بهشت و آخرت و برزخ را
وضعیت ملائک و جن و سایر مخلوقات غیردیدنی را
باید از قرآن فهمید
اما فهم از قرآن نیز قطعاً با پیش‌فرض‌های انسانی گره خورده است
اگر این پیش‌فرض‌ها مبتنی بر فلسفه صحیحی دسته‌بندی نشود
از آن فرقه‌های ضاله‌ای پدید می‌آید
آن‌چنان که در تاریخ پدید آمده
موفق باشید

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 73 - آقامنیر 117 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
نسبت عقل و دین 2 + شنبه 93 مهر 19 - 10:0 عصر

با عرض سلام و احترام.
آقای موشح عزیز از خدمتتون چند سوال داشتم با این مضامین که:
1-پیدایش فلسفه ی اثبات(در مورد اثبات وجود خدا،صفات او،معاد،عدل و...)
آیا با ظهور دین بوجود آمد؟یعنی مسائل دینی و پیامبران باعث شدند فلاسفه
به این فکر بیافتند که خدا،معاد،وحی و...را با عقل توجیه و تفسیر و اثبات
نمایند که عقل و دین منافاتی باهم ندارد که وقتی از منظری نگاه میکنیم
میبینیم فلاسفه دین را مقدم بر عقل دانسته اند و بیشتر در پی تبیین و
اثبات مسائل وحیانی و ماوراالطبیعه هستند که بسیاری هم به بیراهه رفته
اند و براهین آنها بیشتر در رد مطالب وحیانی بوده مانند وحدت وجود
ملاصدرا که اگر از منظر دین توجه کنیم تضاد با آن دارد یا عجز ابو علی
سینا در اثبات معاد جسمانی یا اشکالاتی که در برهان علیت وجود دارد.
2-آیا دین باعث شد بشر به این فلسفیدن بیافتد؟یا اگر دین هم نبود آنها
درصدد این بر می آمدند تا این مطالب را بیان کنند؟
3-تقدم با عقل و فلسفه بوده و هست یا وحی و دین؟وفلاسفه به دنبال چه هستند؟
لطفا اگر در این زمینه کتاب هم معرفی بفرمایید تا مطالعه کنم و بیشتر
مطلع بشم متشکر خواهم شد.
با تشکر از شما.

معمولاً وقتی بحث از تاریخ فلسفه می‌شود
اساتیدی که شهرتی داشته‌اند
دیده‌ام به سراغ کاپلستون می‌‌روند
و کمتر تاریخ فلسفه ویل دورانت
دو کتاب معروف
برای تاریخ فلسفه غرب هم راسل مشهور است
اما چند سال پیش مصطفی ملکیان یک دور فلسفه تدریس کرد
که چون از یونان آغاز نموده
به نحوی تاریخ فلسفه نیز به شمار می‌رود
جزوات آن را به نظرم دفتر همکاری حوزه و دانشگاه منتشر کرده
کتاب ندیده‌ام منتشر نمایند
من نیز از روی جزوات آن خواندم نه کتاب

اما مشکلی در همه این تواریخ موج می‌زند:
تاریخ هستند!
تاریخ همیشه مشمول تحریف است
نقص
کاستی
تاریخ نمی‌تواند بیانگر همه چیز باشد
آن هم تاریخی که بارها در جنگ‌ها و حملات دستخوش حقیقت‌زدایی شده
تاریخی که تحت تأثیر سلیقه شاهان و سلاطین بوده
تاریخ قابل اعتماد نیست

این‌که ابتدا «دین» بوده و بعد «فلسفه» آمده
در اصل این حقیقت هیچ تردیدی نیست
زیرا آغاز دین هم زمان است با خلق نخستین انسان
تا «آدم» را خلق کرد
احکامی را به وی آموخت
و شد دین
دین ِ آدم
اما این‌که آیا «فلسفه» زاییده «دین» باشد
بنده از هیچ استادی چنین نشنیده‌ام
و تاریخ نیز خلاف این را می‌گوید
فلسفه به معنایی که اساتید درس می‌دهند
مشربی فکری‌ست که از یونان باستان آغاز می‌شود
در یک برهه زمانی به شرق منتقل گشته و به دست مسلمانان رشد می‌یابد
مجدداً در عصر نوزایی به غرب بازگشته
نوشته‌های فلاسفه مسلمان خاستگاه پیدایش تمدنی جدید در غرب می‌گردد
و امروز فلسفه سیر رشد خود را در غرب می‌پیماید
این فلسفه چیست؟
شیوه‌ای از اندیشه در حقیقت هستی
اما اگر فلسفه را به معنای مطلق آن «هستی‌شناسی» بدانیم
قطعاً تمام ادیان درباره «اصل هستی» نظر داشته‌‌اند
و به نحوی در فلسفه سخن گفته‌اند
و نمی‌توان فلسفه را جدا و مستقل از دین دانست
اما ادیان محتاج فلسفه نبودند
زیرا از «هستی‌شناسی» به قدری بسنده می‌کردند که کار مؤمنین راه بیافتد
دین قصد ندارد دنیا را به مردم بشناساند
به قدری که تمام اسرار آفرینش هویدا گردد
همین‌قدر که مردم بتوانند راه سعادت و کمال را بیابند
غرض دین حاصل شده
و بیش از این لغو است و اتلاف وقت و بی‌راهه به شمار می‌رود

فلسفه‌ای که خدا را اثبات کند
صفات او را
و اصول اعتقادی را
چنین فلسفه‌ای از نظر تاریخی وقتی در اسلام پیدا شد
که به اقرار بزرگان تاریخ اسلام
خلفای عباسی تلاش کردند قدرت علمی ائمه را کم‌رنگ نمایند
به تصوّر این‌که اگر چراغ فلسفه یونانی در امت اسلامی روشن شود
خورشید علم امامت از نظر پنهان خواهد گشت
بعد از دوران صادقین (ع) است
هزاران هزار شاگرد تربیت شده در مکتب امامان
عده‌ای یهودی خبر می‌دهند که در گذشته دور
فلسفه‌ای در یونان بوده که امروز منسوخ شده
با غلبه روم و به قدرت رسیدن کلیسا و تغییر فرهنگ و تفکر غرب
خلفا خوشحال می‌شوند
بیش از همه می‌گویند هارون الرشید در راه‌اندازی «نهضت ترجمه» تلاش کرده
آن‌قدر این عصر مهم است که با همین عنوان شناخته می‌شود: عصر نهضت ترجمه

از این دوران است که شیعه نیز درگیر فلسفه می‌شود
هشام بن حکم و پاره‌ای شاگردان ائمه (ع)
ناگزیر به فلسفه روی می‌آورند
تا فقط بتوانند به شبهات فلسفی یونان پاسخ گویند
پس نسبت به اسلام اگر بنگریم
از ابتدا فلسفه برای سرکوب دین به عرصه آمد
اما مغلوب شد
فلسفه یونان مغلوب دین شد و به عنوان ابزاری به کار آمد
ابزاری برای اثبات دین
مسلمانان به مدد یاری امامان توانستند فلسفه را تسلیم کنند
اگر چه زیربنای آن همچنان کفرآلود بود
اما چنان مسلط شدند که همه را تفسیر نمودند
تفسیرهایی که تأییدی بر دین گردد

امروزه هم چنین اقداماتی صورت می‌گیرد
مثلاً فلان فیلسوف معاصر تلاش کرده تا فلسفه سکولار امروز غرب را
با دین اسلام سازگار کند
همین سال‌های اخیر!

متأسفانه اتفاقی افتاد
همین فلسفه‌ای که فقط برای نفی فلسفه کفرآمیز یونانی در اسلام رواج یافت
رفته‌رفته اصالت یافت
و عده‌ای پنداشتند که علمی مهم برای زندگی بشر است
و اختلافات شکل گرفت و مسائلی که در جزوه سابق بدان اشارت رفت
تا رسید به عصر ما
که همین فلسفه دوباره برای مبارزه با مارکسیسم به عرصه آمد
و خودنمایی عجیبی کرد
و قدرت گرفت
و به تخت نشست
اما دوباره رو به افول است
این فلسفه رفته‌رفته ناتوانی خود را اثبات می‌نماید
از همین روست که بسیاری از فلاسفه به دست و پا افتاده
که راه گریزی بجویند
و امثال سروش و ملکیان و مجتهد شبستری و مانند آن‌ها
به ورطه فلسفه غرب افتاده‌اند
به عنوان نجاتی از این فلسفه به فلسفه‌ای دیگر پناه برده
که البته به نظر مسیر صحیحی نمی‌رسد

گمان می‌کنم پاسخ سؤال دوم نیز در همان سؤال اول روشن است
دین هیچ الزامی به فلسفه نکرده
و نه احتیاجی را بیان داشته
فلسفه روشی پذیرفته‌شده از سوی دین‌داران است
برای درگیری با کفار
نه همه کفار
آن دسته از کفار که تظاهر به دانش و علم و فلسفه می‌نمایند
آن دسته که سوفسطایی‌‌اند

این‌که دین مقدم است یا عقل
قرن‌هاست که مهم‌ترین پرسش فلاسفه بوده
و متکلمین
و تمام دین‌داران درگیر این پرسش شده‌اند
چندین فرقه و نحله تا کنون پیدا شده
که شاید بتوان در سه دسته گرد آورد:
فقها
عرفا
فلاسفه

فقها به احکام بسنده می‌نمودند
احکام و فروعات شرعی
در اصول دین نیز همان‌قدر که از علم تفسیر بر می‌آید و از قرآن فهمیده می‌شود
این فقها در سال‌های اخیر اصول دین را به فلاسفه واگذار کردند
و خود را در فروع دین و احکام خلاصه کردند

عرفا اصلاً معتقد به فلسفه و تعقل نبودند
آن‌ها راه را به روش‌های شهودی و قلبی می‌یافتند
و برای وصول به سلوک پناه بردند
شاید بتوان تمام فرقه‌های درویشی و تصوّف و حتی اخلاق عملی را نیز در این جرگه حساب کرد
تا قرن‌های اخیر
که پاره‌ای عرفا به عرفان نظری روی آوردند
و آن را بر فلسفه بنیان نهادند

فلاسفه اما روش‌شان نه شهود بوده و نه نقل
نه متون دینی و نه ادراک قلبی
همیشه معتقد به استدلال عقلی بودند
لذا عقل را مقدم بر هر چیز دانستند
این فرقه تلاش کردند سایر فرقه‌ها را ناگزیر نمایند به عقل بازگردند
و البته که موفق شدند
هم عرفان را به عرفان نظری کشاندند و سهروردی و محی‌الدین عربی ساختند
هم فقها را تسلیم نمودند و اصول عقاید را از آنان گرفتند
بر فقه هم سایه انداختند و اصول فقه را توسط مرحوم آخوند خراسانی (ره) تصرّف نمودند

اما پاسخ چیست؟
آیا واقعاً عقل مقدم است بر دین؟
قطعاً بدون عقل دین فهمیده نمی‌شود
اگر دین «پیامبر بیرونی» نامیده می‌شود و عقل «پیامبر درونی»
کلام صحیحی است
این دو اگر با هم مرتبط نشوند هیچ هدایتی شکل نمی‌گیرد
اما این عقل تا چه حد سیطره و گستره حضور دارد؟
قطعاً نه تا بی‌نهایت
و اگر نه بی‌نهایت
پس نهایت قدرت و سلطه عقل کجاست؟
یک مثال کوچک شاید به تبیین مطلب کمک نماید:

سال‌هاست که همه می‌گفتند:
ابلیس هزاران سال عبادت خدا را کرد
و در یک امر تخلف نمود
و مطرود شد
و این پرسش در اذهان شکل گرفت:
آیا به یک خطا هزاران هزار عمل صالح نابود می‌شود؟!
و پاسخ دادند: بله!
اما غفلت شد از این‌که: تغییر تدریجی‌ست
چطور می‌شود در کسری از ثانیه از اوج به حضیض رسید؟
چطور رأفت و عطوفت الهی
و غفران وی
شامل حال کسی نمی‌شود که هزار سال عبادت نموده است؟
و چرا چنین موجودی
دقیقاً پس از این خطا
خداوندی را که هزاران هزار سال عبادتش را کرده
این طور خطاب می‌نماید: تو مرا اغوا کردی، پس تمام بندگانت را اغوا می‌کنم؟
(ربّ بما اغویتنی...)

مسأله را استاد حسینی(ره) طور دیگری تفسیر می‌نماید
ابلیس از ابتدا خدا را عبادت نکرده بود
هزاران سال اصلاً بر خدا سجده نکرد
و شاید این مطلب را حتی خودش هم غفلت داشت
از کجا معلوم است؟
از آن‌جا که وقتی امر به سجده شد گفت:
من از آتش هستم و او از گل، آتش که نباید بر گل سجده کند!
با این کلام ابلیس چه چیز را به همگان نشان داد؟
نشان داد که در تمام این هزاران سال
به «خود» سجده کرده است
به «تشخیص خود»
به «عقلانیت خود»
او استدلال کرده است: خدا از نور است، من از آتش،
نور از آتش برتر است
پس من به خاطر این استدلال عقلانی خودم باید بر خدا سجده کنم
این عین شرک است
این عین خودپرستی است
استاد حسینی(ره) این را عقل‌پرستی نامیده‌است
ابلیس هزاران سال عقل‌پرست بوده
و استدلال خود را اطاعت می‌کرده
عبودیت نداشته است
اکنون خداوند قصد امتحان دارد
که مشخص شود این هزاران سال هر کس چه می‌کرده
نوری را در گل آدم پنهان نموده
نور اصحاب کساء
همان پنج‌تن که نام‌شان بر عرش الهی منقوش است
اما این نور را هیچ مخلوقی نمی‌بیند
امر به سجده می‌کند
اگر ابلیس خداپرست بود
مطیع امر الهی اگر بود
اگر هزاران سال خدا را اطاعت کرده بود
حتماً بر گل سجده می‌کرد
اما او عقل‌پرست بود
این‌جا هم عقل خود را پرستید
و خداوند به همگان نشان داد و او را مفتضح ساخت
نه این‌که ابلیس به یک لحظه و آن تغییر کرده باشد
و از خداپرستی به نفس‌پرستی رفته باشد
از ابتدا نفس‌پرست بود!

اما بعد
تا امتحان تمام شد خداوند پرده را برداشت
ابلیس نور را دید
در گل آدم
خدا را متهم کرد که تو مرا فریب دادی
با پنهان کردن حقیقت!
غافل از این‌که هر امتحانی نیاز به پنهان‌کاری دارد
و گرنه امتحان نمی‌شود!

انسان امروز عقل‌پرست شده است
به دلیل همین فلسفه‌هاست
اگر عقل بر دین مقدم است
نه از جهت شرافت یا قدرت برتر یا مقام بالاتر
بلکه از این جهت که پذیرنده دین است
به عنوان یک گیرنده
گیرنده امواجی که از سوی پروردگار منتشر شده
و با عنوان دین به عقل می‌رسد
عقل تنها به عنوان یک مُدرک
دین را درک می‌کند
سپس حکم کردن را به دین وامی‌گذارد
و خود را درچارچوب آن تسلیم می‌نماید
استاد حسینی(ره) معتقد است همان طور که چشم و گوش
دست و زبان
همه‌اندام‌های انسان مناسک دارند
یعنی دین برای همه آن‌ها تکلیف تعیین کرده است
و عمل صالح و غیرصالح
بکن نکن دارد برای آن‌ها
برای عقل هم دارد
عقل هم مناسک دارد
و عقل هم باید در چارچوب دین حرکت کند
اگر چه در ابتدا عقل بوده که دین را درک کرده

این نظریه مخالفین زیادی دارد
فقهای امروز
فقهای پس از مرحوم آخوند خراسانی حجیت دین را به عقل بر می‌گردانند
و سپس می‌گویند چون شارع (تشریع کننده دین) حجیت خود را از عقل گرفته است
قادر نیست حجیت عقل را سلب نموده
یا محدود کند!
این استدلال را از فلسفه وام گرفته‌اند
و نتیجه این شده است که می‌بینید
همین وضعیت نامتعادلی که در شریعت دیده می‌شود
در اعتقادات
در بین اعتقاد به دین و عمل به دین!

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 73 - آقامنیر 117 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
حقوق شهروند ِ انقلابی + شنبه 92 اسفند 10 - 8:50 صبح

بشر امروز شاید برای خوشگذرانی و لذت بیشتر به دنیا آمده باشد
ولی بشر مسلمان
موحّدی که به خدا معتقد باشد
و دایره امتحاناتی که پیش رو دارد
مؤمنی که به روز جزا یقین‌مند است
قطعاً ورود خود به عالم دنی را برای التذاذ مادّی نمی‌پندارد

اگر شهروند مدرن در پی آسایش بیشتر است
در جستجوی ارتقاء فضای رفاه
گستره‌ای که بتوان بیشتر و بهتر و در مقیاسی وسیع‌تر و باکیفیت‌تر چَرید
خورد و خوابید و بر دیگران پرید
و برای آن منشور می‌نویسد
شهروند مسلمان که نمی‌تواند چشم بر قبل و بعد این دنیا ببندد
تاریخ را نادیده بگیرد
کفر و ایمان را بی‌مرز شناسد
بی‌رگ و بی‌غیرت و بی‌انصاف شود
خون انبیاء و شهدا و صدیقین را هدر دهد
و حق و باطل را به هم آمیزد و هم‌تراز گیرد؟!
چطور می‌شود نسبت به خوبی و بدی موضعی واحد داشت
و دوست و دشمن را به یک چشم دید؟!

نگاهی به مرامنامه حزب جمهوری انداختم
همان‌که پنج از بهترین اسلام‌شناسان عصر نگاشتند
انقلابی‌ترین‌ها
در همان سال انقلاب
دیدم انگار این همان منشور است
همان منشور شهروند ِ انقلابی که دنبالش می‌گشتم

مرامنامه‌ای که چنین متنی دارد:*

هدف حزب تداوم بخشیدن به انقلاب خلق مسلمان ایران در راه استقرار نظام عدل اسلامی در زمینه‌های معنوی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و نظامی است.
این تلاش در آغاز اقدامات زیر را در بر خواهد داشت:
1. بالابردن آگاهی اسلامی و سیاسی مردم ایران و سرعت بخشیدن به خودسازی انقلابی آن‌ها در همه ابعاد.
2. پاک‌سازی کشور از آثار استبداد و استعمار و مبارزه پی‌گیر با همه عوامل و زمینه‌های ذهنی و عینی آن.
3. برقراری آزادی‌های اساسی از قبیل آزادی بیان و قلم، آزادی اجتماعات و دیگر آزادی‌های انسانی ارزش‌آفرین که شرط لازم برای شکوفایی استعدادها و توانایی ملّت بر ایفای نقشی خلاّق در تعیین سرنوشت اجتماعی خویش است.
4. تبدیل نظام فاسد اداری موجود به سازمان اداری جدیدی که در آن ایمان و صداقت و لیاقت معیار تصدّی هر شغل باشد و علاقه به کار و احساس مسئولیت جانشین بی‌تفاوتی کنونی گردد.
5. پایان دادن به سلطه اقتصادی بیگانگان و جلوگیری از چپاول و هرز رفتن منابع طبیعی و نیروی کار کشور از راه تبدیل صنعت مونتاژ و وابسته و کشاورزی آشفته و رو به انهدام کنونی به صنعت و کشاوری مستقل و برنامه‌دار که در آن منابع طبیعی و نیروی انسانی ما با رعایت شرایط اقلیمی در جهت مصالح ملّی و تأمین نیازهای عمومی به کار افتد.
6. ریشه‌کن کردن فقر و محرومیت از طریق تأکید بر ارزش کار و نفی هر نوع استثمار و ایجاد سیستم اقتصادی جدیدی که در آن هیچ‌کس مجبور نباشد نیروی کار خود را کمتر از ارزش اقتصادی واقعی آن بفروشد و بازده کار کشاورز و کارگر و همه زحمتکشان دیگر به صورت کامل عاید خود آن‌ها گردد، شخصیت معنوی و انسانی هر فرد تقویت شود و در او شوقی درونی به وجود آید که کارآیی و مهارت خویش را بالا برد و به خودکفایی فنی جامعه کمک کند.
7. تبدیل نظام آموزشی وارداتی استعماری به نظامی اصیل و مستقل که با اتکای بر مبانی اخلاقی، اجتماعی و تربیتی اسلام امکانات کافی برای پرورش و آموزش صحیح و پربار همه کودکان و جوانان ما فراهم سازد، جهل و بی‌سوادی را در همه قشرها و در همه جای کشور ریشه‌کن کند، نیروی عظیم انسانی ما را به پیشرفت واقعی معنوی، اجتماعی، علمی و صنعتی برساند.
8. ایجاد ارتشی با ایمان و مستقل که دیگر وسیله سرکوبی ملّت و جنبش‌های ملّی نگردد و نقش واقعی خود را در دفاع از مرزهای کشور و حقوق ملّت در برابر هجوم بیگانه ایفا کند، تا مانند همه ارتش‌های ملّی در قلب مردم جای گیرد و از محبّت و احترام عمومی برخورداد باشد.
9. از میان بردن همه ریشه‌ها و نهادهای فساد و فحشا که فرهنگ استعماری بر جامعه ما تحمیل کرده است و مبارزه با ماده‌گرایی و دل سپردن به اصالت لذّت مادی که زمینه رشد ارزش‌های عالی معنوی را در محیط اجتماعی ما متزلزل کرده و مانعی بزرگ در راه شکوفایی استعدادهای نسل جوان، خلاقیت معنوی، اخلاقی، هنری، علمی و فنی آنان شده است.
10. تنظیم سیاست خارجی بر اساس دو اصل اسلامی تولّی و تبرّی با نتایج زیر:
‌الف. رعایت کامل استقلال سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی کشور بدون وابستگی به بلوک شرق یا غرب

‌ب. احترام به استقلال و آزادی ملّت‌های دیگر
‌ج. توسعه و تحکیم روابط برادرانه با همه مسلمانان جهان در زمینه فرهنگی، اقتصادی و سیاسی
‌د. داشتن روابط دوستانه سیاسی، اقتصادی و فرهنگی با ملّت‌هایی که در موضع سلطه‌جویی بر ملّت‌های دیگر و تجاوز و خیانت به عالم اسلام نباشند
‌ه. کمک به محرومان و مستضعفان جهان و حمایت همه‌جانبه از ملّت‌هایی که در راه حق و عدل و آزادی مبارزه می‌کنند

و چنین خط مشی‌ای برای حزب ترسیم نموده است:

1. تأکید بر تداوم انقلاب و جلوگیری از هر نوع تحجّر و توقّف در یک مرحله که بر حسب تجربه تاریخی خودبه‌خود عامل ارتجاع و انحراف خواهد شد.
2. التزام به همبستگی روزافزون همه نیروهای مبارز مسلمان که در راه استقرار نظام حق و عدل اسلامی علیه استعمار و استثمار تلاش می‌کنند و جلوگیری از محدودشدن تداوم مبارزه و تلاش‌های سازنده در یک گروه یا قشر معیّن.
3. خودداری از هر نوع وابستگی به گروه‌ها و نیروهایی که پیوند با آنان به استقلال و اصالت اسلامی جنبش کمترین آسیبی زند.
4. استفاده از همه شیوه‌های مبارزه و سازندگی که با معیارهای اسلامی سازگار باشد، با بهره‌گیری کامل از آخرین تجربه‌های مبارزاتی و سازندگی جوامع بشری و رعایت ضرورت‌های هر یک از مراحل تکامل انقلاب اسلامی جامعه ما.

متن را تجزیه و تحلیلی نموداری نمودم که از این نشانی قابل دریافت می‌باشد.

شهروند مسلمان انقلابی‌ست
بشری‌ست که برای تبدیل تمدن مادی به تمدن الهی مبارزه می‌کند
دائم و پیوسته
شهروند مسلمان به دنبال تحقق تمدن حقه است**

استاد ما نیز برای فرهنگستان مشابه چیزی نوشته بود
(آن روز دفتر مجامع مقدماتی فرهنگستان علوم اسلامی نام داشت)
که شاید بتوان آن را نوعی مرامنامه دانست (نمودار کامل)

و اما از آن‌رو که استاد حسینی(ره) گفته می‌شود
و به نظر می‌رسد
تحت تأثیر اندیشه‌های اسلام ِ سیاسی پدر خویش بوده باشد
نسخه‌ای از مرامنامه حزب برادران را نیز بررسی کردم***

 قبلاً متن این مرامنامه را روی بالکن آرامگاه نور دیده بودم
جایی که مدفن آقاسیدنورالدین و برادر ایشان و پاره‌ای اقوام‌شان است
بر دیوار کاشی‌کاری شده است (لینک نمودار)

اگر بخواهیم حقوق شهروندان مسلمان را در جامعه اسلامی خود ترسیم نماییم
به نظر می‌رسد باید بهتر از گذشته عمل نماییم
روی شانه‌های اسلاف خود بایستیم
و به دورترها نظر افکنیم و عمق نگاه خود را افزایش دهیم
بعید است صحیح باشد که همه سوابق را رها نموده
بدون تأمل و تدبّر در آن‌چه قبلاً ساخته‌ایم
چشم به غرب دوخته
شهروند ِ مسلمانی تعریف نماییم که بیشتر سکولار به نظر می‌رسد تا متدیّن!


*متن را مستقیماً از روی جزوه‌ای که خود حزب برای جمع نظرات اندیشمندان در سال 1357 چاپ و توزیع کرده بود تایپ نمودم و بر روی اینترنت نیافتم نسخه‌ای از آن. اصل این جزوه در کتابخانه شخصی پدرم موجود است.

**به صورت مستقیم از روی جزوه اصول کلّی تعیّن دفتر فرهنگستان تایپ نمودم. نسخه‌ای شخصی که از روی نسخه اصل کپی گرفته بودم سال‌ها پیش.

***متن کامل را چون در اختیار نداشتم، دسترسی به آرامگاه نور شیراز هم نبود، این مرامنامه را از سایت پژوهشکده باقرالعلوم(ع) سازمان تبلیغات برداشتم.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: سند 31 - آقامنیر 117 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
سه رویکرد فقه حکومتی + جمعه 91 اسفند 25 - 7:27 عصر

جلسه هشتم است
استاد میرباقری فقه حکومتی می‌گویند
اخیراً چنین بحث‌هایی رونق خوبی دارد
استاد اراکی نیز بحث خوبی در فقه حکومتی دارند
در این جلسه آقای میرباقری تمامی نظرات حول فقه حکومتی را جمع‌بندی نمود
شاید این نمودار بتواند آن را نمایش دهد

در جلسه‌ای که پریشب برگزار شد (23 اسفند 1391)

همین‌که اندیشه در این موضوعات عمومی می‌شود
و ذهن‌ها را درگیر می‌کند
خود یک نعمت الهی است
و فرصتی برای آینده فقه شیعه
خدای را سپاس


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: آقامنیر 117 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
محدودیت؛ اساس تنازع + پنج شنبه 91 خرداد 11 - 5:0 عصر

چرا در یک جامعه
نحوه مصرف آدم‌ها باید متفاوت باشد
عدالت اقتصادی نباشد
و بعضی بیشتر و بعضی کم‌تر از رفاه برخوردار باشند
استاد حسینی(ره) ریشه این بی‌عدالتی را
در دنیاپرستی نظام اقتصاد سرمایه‌داری می‌داند
که «بهره‌‌مندی از رفاه مادّی» را
موضوع درگیری و نزاع انسان‌ها قرار داده است
و انگیزش‌های تحرّک اجتماعی را
بر اساس نیازهای مادّی تعریف می‌نماید.

مطلب زیر بخشی از صحبت ایشان در تیرماه 1375 است
ایشان «محرومیت» را
بر اساس «اصالت مصرف» این‌گونه تحلیل می‌فرماید:

باید دید بهره‏ورى از نیروى انسانى در چه سطوحى مى‏بایست مورد توجه قرار گیرد. گاهى انسان را به گونه‏اى تعریف مى‏کنند که او را هم مانند کالا دانسته و متغیّر اصلى نمى‏دانند؛ فرضاً مى‏گویند «شرایط» در تحریک انسان، اصلى است. وقتى در نظام اصالت مصرف، تحریک به رفاه نموده و تحریک به رفاه را وسیله  ایجاد انگیزش دانستند، طبعاً انسان در رتبه‌ای پایین‌تر از اشیاء مادى تعریف مى‏شود. مانند حیوانی که خوراک او را در جلوى او قرار داده و گرسنگى را وسیله راندن او کنند. در زمان قدیم چوپان‌ها علف در دست گرفته و بدین‌وسیله گوسفندان را به دنبال خود مى‏کشاندند. مى‏گویند انسان هم همین است. ولى ما مى‏گوییم شأن انسان در انقلاب اسلامى خیلى بالاتر از این است، شأن انسان شأن «ایثار» است.

ریشه بحث در این است که «همیشه نزاع به خاطر محدودیت است». تحلیل «محرومیت» در تاریخ به «محدودیت» باز مى‏گردد. اگر مقصد مردمى در طول تاریخ و به اشکال مختلف، بهره‏ورى مادى باشد، آنگاه حتماً محدودیت در محصولات اجتماعى آن‌ها وجود خواهد داشت. این محدودیت تنها به محدودیت منابع باز نمى‏گردد، بلکه به «ساختار تولید محصولات اجتماعى» نیز بر مى‏گردد؛ یعنى شما مى‏توانید چند نفر را بگمارید که گندم بکارند و چند نفر را هم به آرد کردن گندم بگمارید، چند نفر دیگر را هم به دنبال کشت چغندر و تبدیل آن به شکر فرستاده و چند نفر دیگر را هم به دنبال روغن بفرستید، تا در نهایت این آرد و شکر و روغن را با موادّ دیگرى از جمله چاشنى‏ها مخلوط نموده و به صورت‏هاى مختلف شیرینی تبدیل نمایید و آن‌را متنوّع کنید. اگر به یک جعبه شیرینى بنگرید، میزان زحمتى که براى بدست آمدن آن کشیده شده بسیار زیاد است. در حالى که اگر بخواهید به میزان وزن همان جعبه نان لواش تهیه کنید، آن زحمات را ندارد. فرم، طعم و عطر شیرینى را بالا می‌برید، تا خواص بویایى و چشایى و بینایى آن مرتباً متنوّع شود. ولى قطعاً این تنوّع‌ها بدون خدمات اجتماعى به نتیجه نمى‏رسد.

معنا ندارد یک هرم در نظام اجتماعی درست کنید که بالاى این هرم هرچه باشد، محدود نبوده و عین آن در قاعده هرم یافت شود! اگر شرایط تحریک لذّت ارتقاء یابد، حتماً از طریق محصولات اجتماعى صورت می‌پذیرد تا انگیزش و تحریک مادى را بهینه کند.

اساس محدودیت در «منابع» نیست، در «الگوى مصرف» و «الگوى توزیع ثروت» است. جایی که حق مى‌دانند یک قشر در حدّ بالاى هرم مصرف کند. مصرف را طبقاتى می‌نمایند و  محرومیت شروع مى‏شود. یک هرم وارونه در کنار این هرم طبقات اجتماعی درست مى‏کنند و مى‏گویند باید به پایین قاعده حداقل محصولات اختصاص داده شود و افراد اندکى که در بالای هرم هستند باید بالاترین ثروت را دارا باشند، کفـّار اینگونه عمل مى‏کنند تا بتوانند مردم را تحریص نمایند.

هر نظامى که در همه مراحل تکامل تاریخی خود، موضوع نزاع را به آخرت، که در آن محدودیّت نیست، برنگرداند، مجبور است تنازع درونى را بپذیرد. تنازع درونى هم هیچگاه موجب حصول محبّت و ایثار نخواهد شد.
(برگرفته از دوره بحث «اسلامی‌شدن دانشگاه‌ها»، با تلخیص و ویرایش)

مخلص کلام این‌که: محرومیّت به دلیل متنوّع شدن مصرف است!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: آقامنیر 117 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
حل مشکل جبر و اختیار 14 + یکشنبه 91 اردیبهشت 31 - 10:0 صبح

شبهه «ضرورت در سلطنت» را هم‌بحثی من این‌گونه پاسخ داد:
«شما داری دوباره سلطنت را با وجوب قاطی می‌کنی
سلطنت خودش چیزی غیر از وجوب است
اما در توانایی بر ایجاد، شباهت به وجوب دارد»

من حرف او را پذیرفتم
که بگوییم سلطنت و وجوب یک اثر مشابه دارند
این‌که ایجاد می‌کنند
فقط اولی با ضرورت این کار را انجام می‌دهد
و دومی با عدم ضرورت!

حرف را پذیرفتم
ولی نتوانستم هضم کنم
و فکر می‌کنم دلیل آن مربوط به همان اشکال اول باشد
برنتافتن دو پایگاهی شدن این مسلک
این‌که ایجاد یک‌بار مبتنی بر ضرورت باشد
و بار دیگر مبتنی بر عدم ضرورت
ذهن من سعی می‌کند این دو را متحد نماید
آثار یکی را بر دیگری تطبیق کند
لذا فوراً می‌گوید: پس سلطنت هم ضرورت می‌دهد!
زیرا ذهن من عادت کرده است اثر واحد را از مؤثر واحد ببیند
من به قاعده الواحد عادت کرده‌ام.

اگر تخلّف نکردن موجود از موجِب به معنای ضرورت است
خب،
تخلّف نکردن آن از سلطنت‌دار هم مثل همان است
یعنی همان حسّی را به وجدان من می‌دهد که اولی داد!

دیگر نمی‌خواهم این بحث را کِش بدهم
خیلی مفصّل شد
قصد اطاله و اطناب نداشتم
خلاصه چه شد؟!

من نگران جامعه خود بودم
رفتار جوانان به نظرم می‌آمد که تابع محیط است
زیرا آگاهی‌هایشان را تابع فرهنگ می‌دانستم
و رفتارهایشان را تابع آگاهی‌هایشان

مسیر پرفراز و نشیبی را در این سال‌ها پیمودم
و بارها از جبر به اختیار و از اختیار به جبر کشیده شدم
حتی مدّتی که در معرض اندیشه‌های عرفانی قرار گرفتم
حسّی عمیق از جبر در باور خود یافتم
و زمانی که در یک اندیشه نادرست فرقه‌مانند غوطه می‌خوردم
و رفتارهای خود را به گمان خود
باید با رفتار رهبر گروه تطبیق می‌دادم و موبه‌مو عمل می‌کردم.
این جبر سال‌ها بود و بود
تا به این جمع‌بندی‌ها و رهیافت‌ها رسید

می‌توان چون سیدصدر اختیار را به «سلطنت» معنا کرد
و یا چون سیدمنیر به «فاعلیت»*
اما در هر دو مبنا
چیزی که مسلّم است؛ باید از علیّت دست برداشت
حداقل در پاره‌ای که اختیار در آن جریان دارد!

[فعلاً این بحث تمام، دیگر ادامه ندهم :-]

* فاعلیت عنوان مبنایی فلسفی است
که نظام اختیارات و نظام اراده‌ها را در قالب نظامی از فاعل‌ها ترسیم می‌کند!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: آقامنیر 117 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
حل مشکل جبر و اختیار 13 + شنبه 91 اردیبهشت 30 - 12:0 عصر

اولین مشکلی که پذیرش مبنای صدر را برایم دشوار کرد
دو مبنایی شدن «وجود» در آن بود
یعنی تحقق «ممکن» و ایجاد شدنش
بر اساس دو شیوه تصویر شد
این اشکالی است که آسیدمنیرالدین همیشه به مبناهای مخالف خود داشت
هر جا که اندیشه‌ای را می‌یافت
برای نقد کردن
تمامی روش‌های حل مسأله در آن اندیشه را
مبتنی بر مبنای همان روش ترسیم می‌کرد
و اگر جایی از مبنا عدول شده بود
یا مبنایی جدید تأسیس شده
اشکال می‌کرد: این‌جا دو مبنایی شده و دو پایگاه دارد!
زیرا معتقد بود هر دستگاه علمی ضرورتاً باید یک پایگاه علمی داشته باشد
یک پایگاه روشی
یک پایگاه فلسفی
یک پایگاه در تمامی ادراکاتش
و هنگامی که تصویر می‌کند واقعیت را

این‌جا صدر برای تحقق وجود دو پایگاه ترسیم کرده است
گویا پاره‌ای موجودات به واسطه «علیّت» موجود شده‌اند
و پاره‌ای دیگر به واسطه «اراده و اختیار»!

اصالت ماهیت که از ابتدا رابطه علیّت را تأسیس کرده بود
خودش یک مبنا برای ایجاد داشت
برای خروج از تساوی طرفین عدم و وجود
همیشه ممکن بالذات را به واجب بالغیر متصل می‌کرد

اصالت وجود هم اگر چه امکان بالذات را به فقر وجودی تعریف کرد
تا بتواند «ممکن» را معنا کند
چون به ماهیتی فارغ از وجود معتقد نبود تا ممکن در حدّ آن صدق نماید
لذا موجود را به به دو قسم کرد
و باز هم ایجاد را بر یک پایه تفسیر نمود
رابطه علیّتی که موجودات را بر هم مقدّم می‌کرد
البته به تقدّم رتبی
که تقدّم زمانی را اصلاً قبول نداشت!

اما مبنای صدر ناگهان به دو بخش تقسیم می‌شود؛
بعضی موجودات از رابطه علیّت می‌آیند
و بعضی از سلطنت!

اشکال دیگر «ضرورت درون سلطنت» است
آیا سلطنت درون خود ضرورت ندارد؟
تصوّر نمایید که امری را اراده کرده‌اید
اگر واقعیت از اراده شما تخلّف کند
معنایش این است که شما «سلطنت» نداشته‌اید اصلاً به آن واقع خاصّ
پس:
اگر من سلطنت دارم
چون اختیار دارم
اگر فعلی را انجام دهم
صدور آن فعل باید حتمی و ضروری باشد
یعنی فعل نباید از اراده فاعلی که اختیار کرده
و سلطنت هم داشته تخطّی نماید!
پس باز هم: الشیء ما لم یجب لم یوجد!
فقط نحوه و منشأ این وجوب تغییر کرده
قبلاً با رابطه علیّت وجوب حاصل می‌شده
و اکنون از سلطنتی که من دارم این وجوب فراهم گردیده!

اما اگر بگوییم: نه! اصلاً سلطنت متفاوت از وجوب است
آن‌گونه که آسیدمحمدباقر می‌گوید
آن‌گاه این شبهه مطرح می‌شود
که آیا فعل می‌تواند از اراده تخطّی کند؟
بله، البته که می‌تواند
ولی وقتی تخطّی کرد نشان از این دارد که سلطنت بر آن فعل نداشته‌ایم
اما بر فرض سلطنت چه؟
آیا باز هم صدور فعل ضروری‌ست؟

[این بحث ادامه دارد]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: آقامنیر 117 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
حل مشکل جبر و اختیار 12 + جمعه 91 اردیبهشت 29 - 8:0 صبح

آسیدمحمدباقر برای تشخیص افعال اختیاری
از افعال غیراختیاری و جبری
یک ضابطه بیان کرده است:
«هر فعل یا ترک فعل که اعتقاد به مصلحت و مفسده در آن تأثیر وجودی یا عدمی می‌گذارد»

انسان افعال زیادی دارد
بعضی جبری هستند، مانند تپش قلب
واضح است جبری بودن آن
اگر بگویند به شما که تپش قلب برای بدن مفید است و مصلحت دارد
و شما به این گفته اعتقاد پیدا کنید
این اعتقاد هیچ تأثیری در تپش قلب شما ندارد
نه آن را ایجاد می‌کند و نه مانع آن می‌شود
پس این فعل در اختیار شما نیست

اما مثلاً در غذا خوردن
کسی که به سرعت می‌خورد و غذا را خوب نمی‌جَوَد
اگر اعتقاد پیدا کند به مصلحت خوب جویدن غذا
این اعتقاد می‌تواند تأثیر بر غذا خوردن او بگذارد
و «خوب جویدن» را «ایجاد» کند!

البته سلطنت در همه افعال اختیاری کار می‌کند
یعنی می‌تواند بکند یا نکند
به قول شهید صدر: سلطنت یعنی همان «له أن یفعل»
او سلطنت را کاملاً مساوق با اختیار می‌داند!
یعنی هر اختیاری مبتنی بر سلطنت است
و هر جا که سلطنت واقع شود، فعل اختیاری صادر می‌شود!

پس تا این‌جا دو مبنا شد برای حل مشکل جبر و اختیار
یا از اساس علیّت را نفی کنید
که مسلک سیدمنیرالدین بود*
یا سلطنت را در کنار علیّت بنشانیم
که مسلک سیدمحمدباقر است!

اما اشکالاتی ذهنم را مشغول کرد
اشکالاتی از این مسلک به آن مسلک...

[باز هم ادامه دارد]

*سیدمنیرالدین همه چیز این عالم را اختیاری می‌داند
اگر تحت اختیار شما نیست
حتماً تحت اختیار موجود دیگری است!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: آقامنیر 117 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
حل مشکل جبر و اختیار 10 + چهارشنبه 91 اردیبهشت 27 - 3:0 عصر

شهید آسیدمحمدباقر صدر می‌گوید:
این سلطنت یک چیزی است متفاوت از امکان و وجوب
(امتناع هم که عدمی است)
یعنی معتقد به سه مفهوم هستیم؛ وجوب، سلطنت، امکان!

اما این سلطنت چیست؟
سلطنت چیزی است مانند امکان
چون نسبت به وجود و عدم متساوی‌الطرفین است
و چیزی است شبیه به وجوب
چون برای ایجاد بدون ضمیمه کفایت می‌کند
یعنی مانند وجوب
اگر بود موجود می‌کند و دیگر نیاز به چیز بالغیری ندارد
اما این ایجاد متفاوت از وجوب است
چون ضرورتی در خود ندارد
یک جورایی، دیگر باید بگوییم: «إن الشیء لم یوجد إلا بالوجوب أو بالسلطنة»

صدر اولی را همان رابطه علیّت می‌داند
که در تکوینیّات رخ می‌دهد
و دومی را همان فعلی که از واجب‌الوجود سر می‌زند
و از انسان
وقتی عملی را از روی اختیار انجام می‌دهد

آسیدمحمدباقر این‌بار هم از «وجدان» یاری می‌گیرد
بخش سلبی را چون سیدمنیر نشان می‌دهد
این‌که اختیار با علیّت نمی‌سازد
ولی در بخش ایجابی
بحث «سلطنت» را طرح می‌فرماید
و درک آن را بر عهده وجدان می‌نهد
هم در مرحله ثبوتی
و هم در مرحله اثباتی!

مثالی هم برای درک وجدانی بهتر آن دارد:
رغیفَی الجائع و طریقَی الهارب
یعنی...

[ادامه دارد]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: آقامنیر 117 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
حل مشکل جبر و اختیار 9 + سه شنبه 91 اردیبهشت 26 - 11:0 صبح

گفته بودم که مباحث اصول استاد حسینی(ره) را تمام کرده‌ام
بحث و مطالعه جزوات دو دوره را
چند سال پیش

اما چند سال است که بحث و مطالعه مباحث اصول شهید صدر را آغاز کرده‌ام
جلد دوم «مباحث‌الاصول» هستم
چند صباحی پیش مبحث جبر و اختیاری از ایشان دیدم
جدید و تأمل‌برانگیز

سیدمحمدباقر هم چون آقامنیر
تلاش کرده از شبهه علیّت رها شود
او اما بالکل علیّت را نفی نکرده
آن را مقیّد ساخته است

صدر در کتابی که به «استقراء» اختصاص داده
به همین رابطه علیّت نیاز دارد، تا استقراء خود را برهانی نماید
با چند مصادره و مبتنی بر نظریه احتمال
او که نمی‌تواند علیّت را چون سیدمنیرالدین از بیخ و بُن برکند
به فرمایش خود، حداقل به «احتمال رابطه علیّت» نیاز دارد
تا تکرار صدفه نسبی را نامحتمل کند
تا اطراف یک علم اجمالی را با علم اجمالی دیگر فانی نماید
و یک طرف واحد متیقّن و قطعی بسازد
و برای اولین بار در تاریخ بشر شاید
بتواند از استقراء ناقص حکم یقینی درآورد!

اما صدر در برابر اختیار نمی‌تواند علیّت را همچنان حفظ کند
او برای حل مشکل جبر و اختیار می‌گوید:
ممکن بالذات برای خروج از عدم به وجود
یعنی برگزیدن یکی از طرفین (وجود یا عدم)
که نسبت به آن‌ها ذاتاً متساوی است
وجداناً (نه برهاناً چون برهان آن را دوری می‌داند)
نیاز به یکی از دو چیز دارد:
1. وجوب بالغیر
2. سلطنت

بله، استاد صدر یک گزینه دیگر اضافه کرده است
در کنار رابطه علیّت که بر اساس وجوب عمل می‌کند
او می‌گوید اگر مدعی شویم: «إن الشیء ما لم یجب لم یوجد»
منکر اختیار شده‌ایم
چون اختیار هم در آن صورت «ما لم یجب لم یوجد»
و اگر «یجب» که دیگر اختیار نیست
و اگر «لم یوجد» پس نیست تا بنامیمش اختیار!

سلطنت چیست؟!

[هنوز ادامه دارد]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: آقامنیر 117 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

<   <<   11   12   13      >

یکشنبه 103 آذر 4

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
آقامنیر - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X