سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

آنکه در فراگیریش پرهیزگاری نورزد، خداوند به یکی از این سه چیزمبتلایش می کند : یا او را در جوانی بمیراند یا وی را در روستاها بیفکند و یا به خدمت پادشاه مبتلا گرداند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
کارواش ِ سیرابی + چهارشنبه 101 فروردین 31 - 5:19 عصر

گیر سه‌پیچ
چند روز
ول‌کن نبود
الا و بلا که باید ماشین را بشوریم
در خانه هم البته نه
در کارواش

رفتیم اولی
50 هزار تومان
فقط روشویی
رفتیم آن طرف خیابان
بلوار دانش
45 هزار
- نه پسرم
گران است
او رها نکرد:
«برویم یک جای دیگر»
بالاخره به 35 هزار تومان هم رسیدیم
جایی در جاده اراک
اما دلم راضی نبود



- ببین سیدمرتضی!
سیرابی چند است؟
«سی هزار تومان»

سیرابی خام منظورم بود
خیلی دوست دارد
می‌خریم و در خانه می‌پزیم
سال‌هاست

همه‌شان دوست دارند
سید احمد
سیده مریم
ولی درباره سیدمرتضی
یک‌طور بیمارگونه
یک‌جور خیلی خاصّ
اصلاً همچین با لذّت که نگو
سیرابی را شاید با جوجه‌کباب هم تاخت نزند! :)

خودم مقصّر
از کودکی‌شان
هم کله‌پاچه
هم سیرابی
علاقه‌مندشان کردم
چون خودم بودم

من که خودم در حدّ اعتیاد
قبل ِ ازدواج که هر روز
هر روز
می‌گویم هر روز یعنی هر روز
آن روزم اصلاً روز نمی‌شد
اگر صبحم را با کله‌پزی سر چهارراه شهدا آغاز نمی‌کردم
کنار دفتر قدیم فرهنگستان
قبل از این‌که خراب کنند
قبل از کله‌پاچه که اصلاً چاق نبودم
مغز این کار را کرد
مغز خالص گوسفند! :)

حالم به هم می‌خورد
از فکر کردن به سیرابی و کله‌پاچه
تا کی؟
تا وقتی که رضا مرا برد
امروز انتشارات دارد
کسب و کار موفق و پررونقی
ولی آن روز
وقتی هم‌حجره‌ای بودیم
اصرار که برویم شام سیرابی بخوریم

سیرابی دیده بودم
کوچک‌تر که بودم
خاله‌ام از یزد آمده
گفت بلد است
در حیاط شست
با آب گرم
و همه را تراشید
همه پرزهای سیرابی را
پرزهایی که امروز خیلی دوست‌شان دارم
اصلاً سیرابی بدون پرزهای رویش که مزه ندارد!

آن روز فقط سوپ را فهمیدم
مزه دیگری نداشت
قطعات کوچک سیرابی در سوپ
بدون طعم خاصی
ولی
حالم را به هم زد
بو و شکلی که قبل از پخت داشت

«نمی‌دانی سیرابی چیست»
این نظر رضا بود
متقاعدم کرد
مهمان ِ او
رفتیم صفائیه
مغازه‌ای کوچک
آقایی ناشنوا
می‌پخت و با تکه‌ای نان سنگک
فقط 1500 تومان
هر کاسه سیراب شیردان
همان‌جایی که امروز شده است «فلافل من و بابام»!

راست می‌گفت
حق با رضا بود
خوشمزه بود
و من معتاد شدم
اول به سیرابی
و بعد کله‌پاچه

کله‌پاچه هم رضا مقصر بود
«برویم کوچه سوهان خودکار»
جاده اراک
جای معروفی
یک کله‌پزی عالی
متفاوت با هر جای دیگری که دیده بودم
کاسه‌های چینی گل‌دار
سینی‌های مرتّب و منظّم
در هر کدام یک آبلیمودان کوچک
یک نمکدان
چند پر پیاز هم کنارش
شیک و زیبا
کله هم حرف نداشت
تمیز و خوشمزه

- ببین سیدمرتضی!
ماشین ِ شسته‌شده و تمیز بهتر است؟
یا سیرابی؟
موافقی این پول را به کارواش ندهیم
برویم یاس و سیرابی خام بخریم؟
بپزیم و برای افطار بخوریم؟

یاس
قصابی خیابان ایستگاه
خیابان راه‌آهن
سیرابی را خیلی خوب تمیز می‌کند
تمیزتر از جاهای دیگری که دیده‌ام
قیمت هم معمولاً مناسب

سیدمرتضی طاقت نیاورد
کم آورد
فوری راضی شد
«به شرط این‌که دو تا بخریم!»
- چرا دو تا؟
«یکیشو بذاریم فریزر بعداً بخوریم»

من را می‌گویی
کیفور
خوشحال
فوری هم قبول:
- یک دست جگر سفید هم می‌خریم
با سیرابی خوشمزه می‌شود!

از نظر مالی شاید گران‌تر
دو دست سیرابی
هر دست 30 هزار تومان
دو دست جگر سفید
هر دست 5 هزار تومان
ولی
دلم راضی‌تر
آدم مگر برای تمیز شدن ماشین پول خرج می‌کند؟
خودش در خانه یک دستمال می‌کشد خب
یک تشت آب هم کارش را راه می‌اندازد!



دیشب بچه‌ها سیرابی خوردند
برای افطار
و سیدمرتضی جملات قصار خود را گفت:
«سیرابی خیلی عجیبه
همه غذاها یا خوشمزه هستند یا مفید
غذایی که هم خوشمزه باشه و هم مفید نداریم
سیرابی ولی هم خوشمزه‌ست و هم مفید
چربی و قند ندارد
فایده هم دارد»

قال رسول‌الله (ص): «إنّ لِرَبِّکُم فی أیّامِ دَهرِکُم نَفَحاتٍ، فَتَعَرَّضُوا لَهُ لَعَلَّهُ أن یُصِیبَکُم نَفحَةٌ مِنها فلا تَشقَونَ بَعدَها أبدا» (کنزالعمّال، 21324)
همانا از سوى پروردگار شما در طول عمرتان نسیم‌هایى مى‌وزد، پس خود را در معرض آن‌ها قرار دهید، باشد که نسیمى از آن نفحات به شما بوزد و زان پس هرگز به شقاوت نیفتید.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
نیاز به تذکّر + پنج شنبه 101 فروردین 18 - 4:46 عصر

جواب نمی‌دادند
یکی‌شان اشتباهی کرده
داشتم سؤال می‌پرسیدم
از دلایلش
توضیح خواستن
پاسخ نمی‌داد

مشغول آشپزی
برای افطار
کتلت درست می‌کردم
و همچنان سؤال
و همچنان بدون پاسخ

یکی آرام این‌طور گفت
وقتی پرسیدم چرا جواب نمی‌دهد:
«آخه عصبانی هستی داری بلند صحبت می‌کنی»
خوشم آمد
صدایم را آرام کردم
راست می‌گفت
حواسم نبود
صدایم از حدّ معمول بلندتر
بنده خدا ترسیده
شاید به خاطر صدای بلند هود آشپزخانه
شاید چون حس می‌کردم صدا به صدا نمی‌رسد



بچه‌ها دور هم
فردای آن روز
جمع‌شان کردم
و جمله‌ای:
- آدم گاهی خودش متوجه نیست
اگر من صدایم بلند بود
لطفاً بگویید
مثل این‌بار
همان اول کار
یک جمله کافیست:
«بابا صدات بلنده»
مطمئن باشید که ناراحت نمی‌شوم
یقین داشته باشید

صدایم قوی
از ابتدا
سال‌های سال
در راهپیمایی‌ها خیلی کاربرد دارد
تکبیر شب 22 بهمن
خدا را شکر
تا چهارتا خیایان آن‌طرف‌تر هم
ولی فقط همین
برای همین خوب است
صدای انسان نباید بالا رود
در جایی به جز این!

قال رسول اللّه (ص): «إنّ اللّه َ یُحِبُّ الصَّوتَ الخَفیضَ، و یُبغِضُ الصَّوتَ الرَّفیعَ» (منیة المرید، ص213)
خداوند صداى آهسته را دوست دارد و صداى بلند را دشمن مى‌دارد.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
مبارز ِ جوان + چهارشنبه 100 اسفند 11 - 6:0 صبح

این معلم بی‌ادب است
دبیر هنر
هم معلم سیدمرتضی
هم سیداحمد
دبیرستان

بچه‌ها را مسخره
تکه کلام‌های زشت
کلمات رکیک
ادب را یا فرا نگرفته
در کودکی
یا عوض شده
در بزرگسالی

«زد توی کمرم»
- چرا؟
«همین‌جوری برای شوخی مثلاً»

سیداحمد شاکی
این‌بار شوخی دستی هم کرده است
اما من
دخالت نکردم
فقط توصیه



چند روز بعد...
سیداحمد از کلاس اخراج شده است
اما ناراحت نیست
با خوشحالی از مدرسه
تعریف می‌کند:
«قبل از این‌که بره داخل کلاس جلوشو گرفتم
چون مبصر کلاسم
بیرون در ایستاده بودم
طوری که دیگران نشنوند با معلم صحبت کردم
گفتم: آقای ... من از شوخی‌های لفظی و دستی شما ناراحت می‌شوم
و نمی‌توانم تحمّل کنم
معلم عصبانی شد و گفت: حق نداری بیای تو کلاس
من گفتم: می‌خوام کیفم رو بردارم
گفت: نه
منم محکم‌تر گفتم
کیف مال خودمه می‌خوام برم بردارم
گفت: بردار
کیفم را برداشتم و رفتم پیش مدیر
تا مرا دید:
به‌به دانش‌آموز ممتاز مدرسه
چی شده؟
ماجرا را گفتم
گفت: من حلش می‌کنم
فعلاً این زنگ رو برو تو نمازخانه یا حیاط
منم نشستم تو نمازخانه برای امتحان زنگ بعد درس خوندم»

این کل ماجرا
آن‌طور که تعریف کرد
از مبارزه‌اش
از جنگش
از جهادش

در مقابل ظلم باید ایستاد
نهی از منکر باید کرد
از نوجوانی هم باید یاد گرفت
تجربه کرد
آدم باید پای عواقب نهی از منکر هم بماند
بداند که شاید مشکلات باشد
آماده شود

خوشحال شدم
از این‌که توانسته
جرأت پیدا کرده
شجاعت
این «انسان» است
وقتی مخالف است «مخالفت» می‌کند
وقتی موافق «موافقت»
این درست است

بعدش مهم نیست
تکلیف مهم است
معلم بی‌ادب باید ادب شود
از منکر باید نهی شود
هر چه می‌خواهد بشود بشود!

قال ازْهَدُ الزّاهِدین (ع): «مَا أَعْمَالُ الْبِرِّ کُلُّهَا وَ الْجِهَادُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ، عِنْدَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیِ عَنْ الْمُنْکَرِ، إِلَّا کَنَفْثَةٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ؛ وَ إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ، لَا یُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ وَ لَا یَنْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ» (نهج‌البلاغه، ح374)
تمام اعمال نیک و حتى جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منکر همچون آب دهان است در برابر دریایى عمیق و پهناور. امر به معروف و نهى از منکر نه مرگ کسى را نزدیک مى کند و نه از روزى کسى مى کاهد (ترجمه مکارم)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - مدرسه 36 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
سرگرم با خانواده + چهارشنبه 100 اسفند 4 - 2:29 عصر

داغ و پرشور
مثل همیشه
خاطرات مدرسه را می‌گوید
آن‌چه گذشته
تا به خانه رسید
از مدرسه

عادت کرده‌اند
هر روز
تا می‌آیند
تعریف می‌کنند
هر اتفاق جالبی که افتاده است

«باورم نمی‌شد
می‌گفت الگوی زندگی‌اش من هستم
آخه چرا؟!»
تعجب کرده بود
از همکلاسی‌اش
این‌که او را الگو می‌دانست

- طبیعی‌ست پسرم
معدلت که نزدیک به بیست
نوزده و نود و سه
هر سال همین
اخلاق هم که عالی
انگشت‌نما اصلاً
در مدرسه
طبیعی‌ست که الگو باشی

«ازم پرسیدند
گفتند سرگرمی‌ات در خانه چیست؟
یکی گفت حتماً گوشی موبایل
یکی گفت فوتبال
هر کدام چیزی»

فرزندان من که اصلاً گوشی تلفن همراه ندارند
کنسول‌های بازی رایانه‌ای هم
فقط یک عدد کامپپوتر رومیزی
فقط برای کار
فتوشاپ و پاورپوینت و ورد
بازی روی آن نصب نیست
مطلقاً

- تو چی جواب دادی؟
پاسخ سیداحمد جالب بود
«با خانواده سرگرم می‌شم»



ما هر روز با هم سریال و فیلم می‌بینیم
برنامه‌های خاصی از تلویزیون
حرف می‌زنیم
درباره آن‌ها
بچه‌ها نظر می‌دهند
من نیز
کار می‌کنیم
کارهای خانه
زمان می‌گذرانیم
وقت
با هم بیرون می‌رویم
برای خرید
و حتی گشت و گذار

خانواده خیلی مهم است
باید باشد
پناه انسان
پناهگاه و مأمن
همه اعضا باید در آن احساس امنیت کنند!

قال زین‌العابدین (ع): «القَولُ الحَسنُ یُثرِى المالَ و یُنمى الرِّزقَ و یُنسئُ فى الاجلِ و یُحبِّبُ اِلى الاَهلِ وَ یُدخِلُ الجَنّة» (خصال، ح100)
گفتار نیک، ثروت را زیاد و روزى را فراوان مى‌کند، مرگ را به تأخیر مى‌اندازد، [فرد را] در خانواده محبوب مى‌کند و به بهشت وارد مى‌نماید.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - خانواده 57 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
افتخار ِ بلند + شنبه 100 بهمن 2 - 6:0 صبح

زیاد به خودش افتخار می‌کرد
فخر می‌فروخت
اخیراً
هی حرفش را می‌زد
مدام کنار دیوار
دیوار ِ قد

ما خُب اندازه می‌گیریم
قد همه را
این‌جا نوشته بودم
یک دیوار اختصاص دادیم



مدتی عجیب شده
و غریب حتی
ناگهان
در همین چند ماه
سیداحمد رکورد زده
خیلی



ذوق کرده
مدام دستش کنار سرش
با برادر و خواهرش مقایسه
که چه؟
بلندتر است!

نیاز به توضیح داشت
اقدامی تربیتی:
ببین سیداحمد!
نعمت‌های خدا را به خودت نسبت نده
کاری که از ما نیست
شایسته تشویق نیست
شایسته تنبیه هم
اگر مریم از تو کوتاه‌تر
اگر قدش به مادرش رفته
کار ِ خداست
خالق اوست
مربوط به خودش نیست
اگر قد تو این‌قدر
باز هم همین
مربوط به خودت نیست
افتخار ندارد
افتخار مربوط به «اختیار» است
اگر اختیار نباشد
افتخار نیست
کار دیگران
افتخارش هم برای دیگران

راستی
خداوند حساس است
اگر کسی به خودش ببالد
خودخواهی
خودشیفتگی
هوای نفس
نسبت به انسان‌هایی که دوست‌شان دارد
نجات‌شان می‌دهد
می‌دانی چطور؟
آن‌چه از او دورشان کرده را می‌گیرد
می‌گیرد تا نزدیک شوند
به خودش
رها شوند
از شرک
از بت‌پرستی
از نفس‌پرستی

به این فکر کن
در کمتر از چند ثانیه
در یک لحظه
حادثه در کمین
ممکن است تا آخر عمر روی ویلچر بنشینی
آن‌وقت مریم از تو بلندتر خواهد بود
نه؟!
مراقب باش دیگران را نیازاری
با فخرفروشی‌هایت!

قال اُذُن الله الواعیه (ع): «أَیُّهَا النَّاسُ، إِنَّمَا أَنْتُمْ فِی هَذِهِ الدُّنْیَا غَرَضٌ تَنْتَضِلُ فِیهِ الْمَنَایَا، مَعَ کُلِّ جَرْعَةٍ شَرَقٌ وَ فِی کُلِّ أَکْلَةٍ غَصَصٌ، لَا تَنَالُونَ مِنْهَا نِعْمَةً إِلَّا بِفِرَاقِ أُخْرَى، وَ لَا یُعَمَّرُ مُعَمَّرٌ مِنْکُمْ یَوْماً مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا بِهَدْمِ آخَرَ مِنْ أَجَلِهِ» (نهج‌البلاغه، خ145)
اى مردم! شما در این جهان هدفى هستید در برابر تیرهاى مرگ که یکى پس از دیگرى به سوى شما پرتاب مى شود، همراه هر جرعه اى بیم گلوگیر شدن است. و با هر لقمه اى بیم گرفتن راه نفس، به هیچ نعمتى از دنیا نمى رسید، جز این که نعمت دیگرى را از دست مى دهید. و هیچ کس از شما یک روز عمر نمى کند، مگر این که از جمع زندگى وى یک روز کاسته مى شود. (ترجمه مکارم)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
نوسازی + جمعه 100 آذر 19 - 3:1 عصر

دور هم بازی می‌کنند
تقریباً هر روز
آخر هفته‌ها بیشتر
این‌بار مشغول «اسم و فامیل»

دیدم تکراری شده
حروف الفبا را دور زده
کلمات، دیگر همه در ذهن‌شان
تا یکی حرفی انتخاب می‌کند
فوری همه را تکمیل
به نظرم خسته‌کننده

- بچه‌ها!
چرا قانون بازی رو عوض نمی‌کنید؟
این بار کلماتی رو بنویسید که حرف مورد نظر در آخرش باشه!



تازه شد
رنگ و رو گرفت
جدید شد
خوش‌شان آمد
حالا می‌توانستند واقعاً خود را بیازمایند
دایره لغات
تلاش کنند
ببرند و ببازند
متفاوت از دفعات قبل
دوباره از نو
همه چیز تازه

دولت‌ها هم همین‌طور
مسئولین هم
مدیران نیز
زیر و رو شدن
تغییر کردن
از نو آغاز کردن
چقدر متفاوت
انسان هم به تغییر نیاز دارد
همان‌قدر که جامعه

امروز چقدر تفاوت را می‌شود دید
در همین صد روز
همین صدروزی که دولت جدید سر کار آمده
و چقدر خوب
و چقدر امید!

کتب امام الصّالِحین (ع): «لاَ یَکُنِ اخْتِیَارُکَ إِیَّاهُمْ عَلَى فِرَاسَتِکَ وَاسْتِنَامَتِکَ وَحُسْنِ الظَّنِّ مِنْکَ، فَإِنَّ الرِّجَالَ یَتَعَرَّضُونَ لِفِرَاسَاتِ الْوُلاَةِ بِتَصَنُّعِهِمْ وَحُسْنِ خِدْمَتِهِمْ، وَلَیْسَ وَرَاءَ ذَلِکَ مِنَ النَّصِیحَةِ وَالاَْمَانَةِ شَیْءٌ» (نهج‌البلاغه، ن53)
در انتخاب این منشیان هرگز به فراست و هوشیارى خود، و اعتماد شخصى و حسن ظن خویش قناعت مکن، زیرا افراد (فرصت طلب) براى جلب توجّه زمامداران به ظاهرسازى و خوش خدمتى مى پردازند در حالى که در ماوراى این ظاهرِ جالب هیچ گونه خیرخواهى و امانت دارى وجود ندارد. (ترجمه مکارم)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - بازی 21 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
سریع تر از زمان + سه شنبه 100 آذر 9 - 8:34 صبح

«بابا»
- بله
«میشه برام پیرهن سفید بدوزی، مثل مال خودت؟»
- مگه پیرهن نداری؟
«برای داخل خونه»
- خب برای خونه هم که پیرهن داری
«نمی‌خوام رنگی باشه، سفید باشه»
- چرا سفید؟
«چون می‌خوام بزرگ شدم طلبه بشم!»



قبلاً تفاوت می‌کرد
خیلی متفاوت
همین چند ماه پیش
اصرار داشت «وکیل» شود
قطعی و بدون تردید
مسیر آن را هم پرسیده
راهنمایی هم کرده
می‌دانست چه رشته‌ای برود

قبل‌تر هم
تابستان
محکم و مصرّ
فقط آتشنشان
حتی رفتیم ایستگاه آتشنشانی سر فلکه ارتش
با یک‌نفرشان صحبت کردیم
مسیر استخدام را



تغییر سریع است
زمان ِ تغییر است اصلاً
دوره نوجوانی
تصمیماتی سخت

- پسرم نگران نباش! باز هم تغییر خواهد کرد.
شب دراز است و قلندر بیدار
عمر به همین سپری
«نه! تصمیم من قطعی‌ست!»

انسان هست و همین تصمیمات
انسانیّت به همین
کار اصلی‌مان
«اختیار» داریم دیگر
خدا به ما بخشیده
کارمان همین
تصمیم بگیریم
پاداش و عقاب هم
بهشت و جهنم
وقتی بین خوبی و بدی
وقتی حتی بین دو خوبی
یا دو بدی
خوبی بیشتر
یا بدی کمتر
«تصمیم‌گیری» هرگز ما را رها نمی‌کند!

قال امام النّاصِحُ (ع): «مَا أَنْقَضَ النَّوْمَ، لِعَزَائِمِ الْیَوْمِ.» (نهج‌البلاغه، ح440)
چه شکننده است خواب براى تصمیم هایى که (انسان) در روز مى گیرد. (ترجمه مکارم)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
این غیبته؟ + شنبه 100 آبان 1 - 6:0 صبح

سیداحمد: «بابا، سیدمرتضی یه همکلاسی داشت که خیلی زودباور بود، حالا نمی‌خوام اسمشو بگم...»
سیدمرتضی: «خب من که می‌شناسمش، غیبت میشه»
سیداحمد: «این ماجرا رو که خودت برام تعریف کردی، غیبت نمیشه که»
سیدمرتضی: «پس بذار خودم برای بابا تعریف کنم!»
و این‌گونه تعریف کرد:
«یه نفری بود تو کلاسمون که نمی‌خوام اسمشو بگم
اون به یه نفری که اسمشو نمی‌گم
و همین هم‌کلاسیم که سیداحمد گفت که اسمشو نمی‌گم
گفته بود که اگر بری و ...»

حساس
مراقب
تا غیبت نکنند
این خوب است
غیبت گناه بزرگی‌ست
خیلی
آگاه کردن دیگران از گناه یا خطای پنهان
که خطری برای آن‌ها ندارد
من این‌طور برای بچه‌ها تعریف کردم
غیبت را:

1. اگر شکایت دارید و به شما ضرر زده، غیبت نیست
2. اگر کاری کرده که به مخاطب یا مردم دیگر ضرر می‌زند، غیبت نیست
3. اگر برای مشورت است و به تصمیمات آینده فرد ارتباط دارد، غیبت نیست
4. فقط وقتی که رفتارش پنهان بوده از مخاطب
ضرری هم برای شما یا مخاطب نداشته
گفتنش سودی نمی‌رساند
جز این‌که تخم کدورت و دشمنی می‌کارد
بین مردم فاصله می‌اندازد
این غیبت است



مورد یک و دو را اصلاً باید بگویید تا راهی پیدا شود
مشکل حل شود
ضرر و خطر برطرف گردد
در حالت سوم هم گفتن و نگفتنش فرقی ندارد
فقط مورد چهار
آن را مراقب باشید کافیست!

قال امامُ الاَبرار (ع): «أَیُّهَا النَّاسُ مَنْ عَرَفَ مِنْ أَخِیهِ وَثِیقَةَ دِینٍ وَ سَدَادَ طَرِیقٍ، فَلَا یَسْمَعَنَّ فِیهِ أَقَاوِیلَ الرِّجَالِ؛ أَمَا إِنَّهُ قَدْ یَرْمِی الرَّامِی وَ تُخْطِئُ السِّهَامُ وَ یُحِیلُ الْکَلَامُ وَ بَاطِلُ ذَلِکَ یَبُورُ، وَ اللَّهُ سَمِیعٌ وَ شَهِیدٌ.» (نهج‌البلاغه، خ141)
اى مردم! هر کس از برادر مسلمانش، استوارى در دین و روش صحیح را مشاهده کند، باید به سخنانى که این و آن در نکوهش او مى گویند گوش فرا ندهد (اضافه بر این) آگاه باشید، گاه تیرانداز تیرش به خطا مى رود (و حدس و گمانهاى مردم همیشه مطابق واقع نیست) سخن باطل فراوان گفته مى شود، و باطل نابود و بى اثر خواهد شد، خداوند شنوا و شاهد (بر اعمال بندگان) است (ترجمه مکارم)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
امنیت ِ محلّی + جمعه 100 مهر 16 - 5:0 صبح

«این چیه؟! آبروی موشحا رو می‌بری»
این را سیداحمد گفت
به سیدمرتضی
وقتی پیراهن ارغوانی او را دید



محله امنیت می‌آورد
کی؟
چه زمانی؟
وقتی عمری در آن سپری کرده باشی
وقتی بوده باشی
نه یک سال و دو سال
ده‌ها سال
وقتی محله را بشناسی
و محله تو را

درست مثل ما
مایی که شانزده سال است این‌جا هستیم
بچه‌ها این‌جا متولد شده
این‌جا بزرگ شده
نانوا می‌شناسد
میوه‌فروش می‌شناسد
لبنیاتی
سبزی‌فروش
سوپری سر کوچه
فروشگاه لوازم‌التحریر
رنگ‌فروشی
ابزارفروشی
حتی فروشگاه پروتئینی چند کوچه بالاتر
قصابی خیابان بغل



کودکان بزرگ می‌شوند
جوان می‌شوند
اما
جرأت خطا و اشتباه نمی‌کنند
چرا؟
زیرا تمام محل آن‌ها را می‌شناسد

محله امنیت می‌آورد
برای ساکنین
نه مهاجرین
آن‌هایی که تازه آمده‌اند
زود هم می‌روند
آن‌ها امکان خطا دارند
اما
آن‌هایی که مَدید بوده‌اند
از اشتباه و خطا مصون

سیداحمد به همین جهت گیر داد:
«با این پیرهن می‌خوای بیرون بری؟!»
نگران است
نگران آبروی خودش
نگران شناخته شدن
نگران این‌که نگاه مردم چطور عوض می‌شود
اگر
اگر و تنها اگر
خانواده‌اش مرتکب اشتباهی شوند

امر به معروف شکل می‌گیرد
نهی از منکر نهادینه می‌شود
چه زمانی؟
وقتی مردم محله هم را بشناسند
وقتی مهاجرت کم شود
اجاره‌نشین‌ها صاحب خانه
صاحب‌خانه‌ها خرید و فروش نکنند
یک‌جا اقامت
اقامتی دائم

جامعه‌ی ساکن سالم‌تر است
مشکل ِ شهرهای بزرگ همین
چون تهران
ناشناس بودن در محله
منشأ مفاسد اجتماعی دنیای مدرن!

قال سِرُّ الله (ع): «وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ وَ أَحْجَمَ النَّاسُ قَدَّمَ أَهْلَ بَیْتِهِ، فَوَقَى بِهِمْ أَصْحَابَهُ حَرَّ السُّیُوفِ وَ الْأَسِنَّةِ؛ فَقُتِلَ عُبَیْدَةُ بْنُ الْحَارِثِ یَوْمَ بَدْرٍ وَ قُتِلَ حَمْزَةُ یَوْمَ أُحُدٍ وَ قُتِلَ جَعْفَرٌ یَوْمَ مُؤْتَةَ» (نهج‌البلاغه، ن9)
هرگاه آتش جمع شعله ور مى شد و دشمنان حمله مى کردند، رسول خدا(ص) اهل بیت خود را پیشاپیش لشکر قرار مى داد و بدین وسیله اصحابش را از آتش شمشیرها و نیزه ها مصون مى داشت، عبیدة بن حارث روز بدر شهید شد، و حمزه در روز احد، و جعفر در موته. (ترجمه مکارم)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - فرهنگ 89 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
مهارت ِ شبانه + دوشنبه 100 مهر 12 - 11:9 صبح

قصد خواب داشتم
به رختخواب رفته
چشم‌ها بسته
چراغ‌ها خاموش
«بابا! سیداحمد حرف میزنه نمیذاره بخوابم»
- پسر گلم!
بهش بگو صحبت نکنه خب!
«حرف منو که گوش نمیکنه، خودت بیا بهش بگو»
- یه بار دیگه برو بهش بگو
یه جوری بگو که گوش کنه
«گفتم چند بار، گوش نمیکنه،‌ خودت پاشو بیا بهش بگو حرف نزنه»

این اتفاق یک بار نیافتاده است
قبل‌تر هم بسیار
این از آن شکایت
آن از این
یکی از دیگری
یکی از آن یکی

قبل‌تر دخالت می‌کردم
قبل‌تر بلند می‌شدم و می‌رفتم و صحبت می‌کردم
به شکایت‌ها رسیدگی
اما حالا...

- ببین سیدمرتضی!
تو دیگه رفتی دبیرستان
دیگه بچه نیستی که
من نباید دخالت کنم
خودت باید «راه حل» پیدا کنی
خودت باید مشکلاتتو حل کنی
باید اینو یاد بگیری
راه حل پیدا کردن رو یاد بگیری

مهارت ِ یافتن راه ِ حل
این مهم است
این را کودکان باید یاد بگیرند
وقتی نوجوان شدند
یکی از نیازهای اساسی بشر
نیازی که قبلاً این‌جا درباره‌اش نوشته بودم



«هیچ راه‌حلی نداره، فقط خودت باید بیای بهش بگی»
- داره پسرم
راه حل داره
برو پیداش کن
«خب اگه راه داره بگو برم انجام بدم»
- نه دیگه
اگر من بگم که یاد نمی‌گیری
من نباید بگم
امشب هر چقدر هم که اصرار کنی نمی‌گم
برو و خودت راه حلشو پیدا کن
تا صبح بشین فکر کن
اگر فردا صبح پیدا نکردی
من بهت می‌گم

راضی شد و رفت
فوری هم خوابش گرفت
فردا صبح شد
اصلاً یادش رفته بود
یادش انداختم:
- دیدی راهشو پیدا کردی!
«راه چیو؟»
- همین‌که توجه نکردی و رفتی سرجات و خوابیدی
مشکل حل شد
اصلاً فراموش هم کردی
این راه حل بود دیگه!



هر چقدر کودکان بزرگ‌تر می‌شوند
مهارت‌هایی که باید یاد بگیرند متفاوت
در کودکی غذا خوردن را یادشان می‌دهیم
قاشق گرفتن را
لیوان را
بزرگ‌تر که می‌شوند
نیازها هم جدیدتر
پیچیده‌تر
مهارت‌های ذهنی و روحی را باید فرا بگیرند!

قال ناصرُ لِدین‌ِالله (ع): «اللَّهُمَّ صُنْ وَجْهِی بِالْیَسَارِ وَ لَا تَبْذُلْ جَاهِیَ بِالْإِقْتَارِ، فَأَسْتَرْزِقَ طَالِبِی رِزْقِکَ وَ أَسْتَعْطِفَ شِرَارَ خَلْقِکَ، وَ أُبْتَلَى بِحَمْدِ مَنْ أَعْطَانِی وَ أُفْتَتَنَ بِذَمِّ مَنْ مَنَعَنِی، وَ أَنْتَ مِنْ وَرَاءِ ذَلِکَ کُلِّهِ وَلِیُّ الْإِعْطَاءِ وَ الْمَنْعِ، «إِنَّکَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیر».» (نهج‌البلاغه، خ225)
خداوندا آبرویم را با بى نیازى و غنا محفوظ دار و شخصیتم را بر اثر فقر ضایع مکن! مبادا از کسانى درخواست روزى کنم که آنها خود، از تو روزى مى طلبند و از افراد بدکردار و پست، خواستار عطوفت و بخشش گردم و سرانجام به ستودن آن کس که به من چیزى عطا کرده، مبتلا شوم (هر چند شایسته ستایش نباشد) و به نکوهش کردن آن کس که مرا محروم داشته گرفتار گردم، هر چند در خور نکوهش نباشد، این در حالى است که تو در ماوراى همه اینها سرپرست و صاحب اختیار بخشش و منع هستى و تو بر هر چیز توانایى. (ترجمه مکارم)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

<      1   2   3   4   5   >>   >

چهارشنبه 103 آذر 7

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
سید احمد - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X