سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   

از نابردباری بپرهیز که دوستان را می رَماند . [امام علی علیه السلام]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - 
سوپ ِ بارانی + پنج شنبه 93 بهمن 23 - 12:51 عصر

کودکان را آسان می‌توان شاد کرد
روحیه آنان
به سادگی قابل مدیریت و ارتقاست

امروز وقت نهار که شد
باران می‌بارید
نم‌نم بود و نه خیلی زیاد
دوست داشتند طراوت آن را حسّ کنند
گفتم به حیاط بروند
ناگهان
به نظرم رسید غذای‌شان را بدهم همان‌جا
سوپ ِ داغی
که برای نهار تدارک دیده بودم

خنکی هوا
نم‌نم باران
طراوت بی‌نظیر آسمان
نور کم خورشید که از پشت ابرها
فضایی بهاری و شاعرانه پدید آورده بود
با بخاری که از سوپ بلند می‌شد...

بچه‌ها خیلی خوشحال شدند
خیلی...
بیش از آن‌چه تصوّر می‌رفت

استاد حسینی(ره) انسان را با سه بُعد توصیف می‌فرمایند:
«روح، ذهن و جسم»
و اولی را نسبت به دومی مهم‌تر
و دومی را نیز
مهم‌تر از سوّمی بیان می‌دارند

آرامش و امنیت روحی و روانی
بیشتر در سلامت انسان تأثیر دارد
بر این مبنا
و برای والدین
این آسان‌ترین راه
برای ارتقاء وضعیت سلامت کودکان

به جای هزینه‌های فراوان برای جسم‌شان
یا این‌همه کلاس فوق‌العاده و کتاب‌های گام به گام و شیوه‌های بالابالا
برای افزایش قدرت ذهن و تفکّرشان
با ایجاد تنوّع
گاهی با کمی تغییر شرایط
کمی مدارا کردن و نوآوری در زندگی
خیلی می‌توان به ارتقاء وضعیت کودکان کمک کرد
به جای مسافرت‌های پرهزینه و رفتن به بوستان‌های دور حتی

به عنوان یک انسان
آن‌ها نیز بیش از توجه به جسم و ذهن
نیاز به توجه روحی دارند
و ارتقاء وضعیت روح و روان انسان
نیاز به هزینه مالی ندارد
فقط کمی دقت و توجه می‌خواهد!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - آشپزی 93 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - 
نسبت عقل و دین 17 + دوشنبه 93 بهمن 20 - 8:0 عصر

استاد بسیاری از فلاسفه می گویند که هر چیز اعتبار خود را از عقل می گیرد
و عقل اعتبار خود را از خودش می گیرد.
آیا این جمله درست است؟اگر اشتباه است پس عقل اعتبار خودش را چگونه به
ثبوت می رساند؟
و اگر اینگونه استناد کنیم که عقل اعتبارش را از خودش می گیرد که با دور
مواجهه می شویم و در کتاب «شکاکیت،نقدی بر ادله» نوشته ی دکتر عسگری
انتشارات بوستان، آمده است: نمی توانیم بپذیریم که عقل اعتبارش را از
خودش می گیرد و بنده نمی دانم کدام درست است و جواب صحیح چیست.
اگر هر زمان فرصت یافتید لطف نمایید پاسخ فرمایید متشکر خواهم شد.

برادر من
این همان بحث ملاک است
پیش از این به آن پرداختیم
که ملاک صدق و کذب قضایا
ملاک اثبات انطباق یا عدم انطباق اداراکات ما با واقع
یا درون ماست
یا بیرون ما
این دقیقاً تکرار همان گفته‌هاست
اگر ملاک درون عقل باشد
یعنی عقل خود ملاک داشته باشد
یعنی بگوییم عقل را به خودش می‌سنجیم
و همه چیز دیگر را نیز به عقل
عرض شد که همان‌طور که فرمودید
هم می‌شود گفت دور می‌شود
و هم می‌شود گفت که اصلاً ملاکِ درون چطور راستی‌آزماییِ بیرون را می‌نماید؟!

خووووب ابتدا باید دقت نماییم
که منظور از «اعتبار عقل» چیست؟
وقتی فلاسفه گفتند: اعتبار عقل به خود اوست
از این جمله چه اراده کرده‌اند؟
تا مبادا چون آن‌چه ویتگنشتاین درباره فلاسفه می‌گوید
به ورطه بازی با الفاظ و کلمات و واژگان بیافتیم
اعتبار یعنی حجیّت
حجیّت یعنی حجّت و استدلال داشتن
استدلال یعنی دلیل متقن و قطعی آوردن بر...
بر چه؟
اصلاً عقل قرار است حجّت باشد برای چه چیزی؟
ما عقل را برای چه می‌خواهیم؟
که حالا دلیل بیاوریم بر صحّت آن؟
که بگوییم کار خود را قطعاً درست انجام می‌دهد؟
گرفتاری همین‌جاست
باید روشن نماییم که معتبر بودن عقل چه معنایی دارد
آیا کار عقل «شناخت جهان» است
که هر شناختی توسط آن معتبر باشد؟
یا کار عقل «تنظیم رفتار ماست»
تا هر کاری را اگر بر مستوای عقل انجام دادیم معتبر بدانیم؟

معمولاً فلاسفه نیز دو کار برای عقل در نظر گرفته
و بر همین اساس آن را به «نظری» و «عملی» تقسیم نموده‌اند
محصول بخش اول را گزاره‌هایی می‌دانند
که به «هست»، «است» و «نیست» ختم می‌شود
و محصول بخش دوم را
گزاره‌هایی که با «باید» و «نباید» آغاز می‌گردند
و این وسط عقل فقط حکم می‌دهد
یک‌بار به «هست» حکم می‌دهد و «است»
و بار دیگر به «باید»
عقل در این حکم دادن چه مستمسکی دارد؟
بر چه ملاکی عمل می‌کند؟
چه مستنداتی دارد؟
چه دستگیره‌ای که بدان بیاویزد تا سقوط نکند؟
منظور از اعتبار همین است

بعضی عقل فلاسفه را به «خودبنیادی» متهم ساخته‌اند
عقلی که به خود متکی‌ست
آیا عقل می‌تواند به خود متکی باشد؟!

«بسم‌الله الرحمن الرحیم، إقرأ باسم ربک الذی خلق، خلق الإنسان من علق، إقرأ و ربّک الأکرم، الذی علّم بالقلم، علّم الإنسان ما لم یعلم، کلاّ إن الإنسان لیطغی، أن رآه استغنی ...»
انسان مؤمن نمی‌پذیرد که عقل مستقل باشد
بی‌نیاز از غیر
به تنهایی بفهمد و حکم نماید

اما اگر عقل را بدون خالقش
و جدای از روابط اصیلی که با حقایق جهان دارد
اگر عقل را کاملاً آن‌طور که مادیون می‌گویند تعریف کنیم
چون نمی‌توانیم هیچ ملاکی بیرون آن بیابیم که به استنتاجات آن اعتبار دهد...
چرا؟!
عرض شد قبلاً
زیرا آن ملاک بیرونی خود نیز ابتدا باید به عقل تشخیص داده شود
و این تشخیص نیز بنفسه محتاج ملاک صحّت است
و به تسلسل می‌کشد
وقتی ملاک را نمی‌توانیم بیرون عقل داشته باشیم
درون عقل هم هر ملاکی که باشد درونی‌ست و بیرون‌نما نیست
وقتی به بیرون متکی نباشد
بیرونی که آن را «واقع» می‌نامیم
ملاک درونی که نمی‌تواند صحّت ارتباط با واقعیت بیرونی را کنترل نماید!
در این شرایط است که انسان رها شده
فردی که عقل خود را تک می‌بیند
تک و تنها در دنیایی از اداراکات صحیح و سقیم
وقتی هیچ راهی ندارد تا ثابت نماید آن‌چه می‌فهمد صحیح است یا ناصحیح
ناگزیر است بگوید:
«هر چه هست همین است، حتی اگر نباشد!»
یعنی بنا را می‌گذارم بر عقل خودبنیاد
بر تشخیص خودم
بر اعتبار ذاتی و درونی عقل
هر چه باداباد
شد که شد، نشد هم که دیگر کاری از من بر نمی‌آید!

مسأله بوقلمون راسل را اگر شنیده باشید
از همین دست مسائل است
بوقلمونی را تصویر می‌کند
که هر شب ساعت 9 غذا داده می‌شود
این‌قدر این پدیده تکرار می‌شود
به مدّت تقریباً یک‌سال
که بوقلمون به این نتیجه می‌رسد:
«من هر شب ساعت 9 غذا می‌خورم»
تا این‌که
شب سال نو بوقلمون را ساعت 9 کباب می‌کنند و می‌خورند!
راسل از همین دست فیلسوفان است
فیلسوفانی که عقل را رها و ول یافته‌اند
خب ناگزیرند به چنین تردید و شکاکیتی دربغلطند
راسل می‌گوید سال‌ها و قرن‌ها و هزاره‌ها هم اگر خورشید از مشرق طلوع کرده
دلیل نمی‌شود ناگهان فردا از مغرب طلوع ننماید!
یعنی نمی‌توان به گزاره‌های استقرایی و استنتاجی عقل اتکا کرد
اکنون چنین انسانی چه باید بکند؟!
آیا سوار ماشین نمی‌شود؟
آیا فرمان ماشین را به چپ و راست نمی‌چرخاند؟
آیا موقع غذا خوردن گوشت را به دهان نمی‌گذارد؟
چرا نمکدان را نمی‌جود؟!
وقتی راسل رابطه علیّت را نفی می‌کند
پس ممکن است هر لحظه نمکدان هم مانند گوشت قابل خوردن شود!

چیزی در ورای همه این گفته‌ها هست
که ملاکی برای عقل می‌شود
برای فردی که خدا دارد
اعجازی درون وی رخ می‌دهد
خداوند وجود دارد
اوست که عقل را خلق کرده
و اوست که عقل را می‌شناسد
و اوست که می‌داند عقل قادر به شناخت صحیح نیست
اگر دستگیری نشود
و متکایی در ورای خود نداشته باشد
خداوند دست عقل را گرفته و می‌گیرد
خداوند انبیاء را ارسال کرد
خداوند عقل را هدایت کرد
خداوند برای عقل مسیری هموار تدارک نمود
و البته برای حرکت عقل در مسیر مورد نظر
چیزی درون آن قرار داد
باید هم باشد
باید چیزی درون عقل باشد که با مسیر طراحی شده چفت و جور شود
تا عقل در آن بیافتد و حرکت کند
«عجز»
«ناتوانی»
«تسلیم»

عقل با «استغنا» به مسیر طراحی شده نمی‌افتد
عقل خودبنیاد نمی‌تواند رشد نماید
به سقوط شبیه‌تر است
تمام فعالیت‌های استنتاجی او
خداوند حوادث و پدیده‌هایی در زندگی بشر تدارک دیده است
هر انسان
تک‌تک ابناء بشر
انسان به انسان این اتفاق می‌افتد
اصلاً چه بسا گروهی از ملائک متولّی این امر باشند
تک به تک زندگی هر فرد مخلوق را بنگرند
و سازوکارهای حوادث پیش‌روی وی را معماری کنند
در این حوادث عقل به «عجز» می‌رسد
در هر بار به عجز رسیدن راهی در برابرش می‌گشاید
دو دعوت
دعوت به تسلیم در برابر قوه برتر و اطاعت از مسیر ربوبی
و یا اتکا بر خود
پای‌فشردن بر درک ناقص عقلانی خویش
و ادامه راه بر این مسیر ناهموار مثلاً عقلایی
انسان در هر حادثه عاجزکننده
در مقابل همین انتخاب قرار دارد
و متناسب با اختیاری که می‌کند
قدرتی به عقل وی اعطا می‌شود یا نمی‌شود
عقلی که تسلیم شد
ملاکی از بیرون به وی اعطا می‌گردد
که بتواند قضاوت‌هایی که در گذشته داشته ارزیابی نماید
و با این ملاک بسنجد
و بفهمد چقدر مطابق بوده و چقدر غیرمطابق

پس
این‌که به دنبال ملاکی برای عقل بگردیم
که اعتبار عقل را به درون یا بیرون آن بازگرداند
به نحوی که قطعی جواب دهد
و بی‌تردید صدق و کذب را نشان
چنین چیزی دست نیافتنی‌ست
یعنی «خواسته‌اند» تا دست‌نیافتنی باشد
اصلاً بنای‌شان بر این بوده
چه کسی می‌تواند در برابر اراده خدا ایستادگی نماید؟!
زیرا دنیا دار امتحان است
و اگر حل‌المسائل می‌گذاشتند روی میز ما
جوک بود نه امتحان
سرگرمی بود و به سخره گرفتن تمام انسانیت
امتحان است
و در امتحان پاسخ‌ها را جلوی شما نمی‌گذارند
حتی روشی قطعی برای رسیدن به پاسخ‌ها هم وجود ندارد
شما را در شرایطی قرار می‌دهند
تا در گرد و غبار قرار بگیری
در تردید
در وهم و ظن و گمان
حرف حق را بشنوی
حرف باطل را هم
و حرف باطل باید به نحوی باشد که مشوب به حق شود
باید باطل هم آن‌قدر وسعت بگیرد
که بشود با حق اشتباه شود
و خداوند به باطل فرصت داد
ابلیس: «قال رب فأنظرنی إلی یوم یبعثون»، خدا: «قال فإنّک من المنظرین، إلی یوم الوقت المعلوم» (ص:81 و حجر: 38)
اگر قرار بود عقل ابزاری باشد
که مانند کولیس‌ورنیه دقیق اندازه بگیرد
با ضریب دقتی در حدّ میکرون
و بگوید آقای الف دروغ می‌گوید و آقای ب راست
دیگر امتحان معنا می‌داشت؟
دیگر اطاعت خدا مفهوم پیدا می‌کرد؟

اگر خداوند چنین ابزاری به بشر می‌داد
درِ خداپرستی از بن و ریشه تخته می‌شد
و باب عقل‌پرستی باز
همه انسان‌ها به عقل اتکا کرده و عمل می‌نمودند
و نامی از خدا در زمین باقی نمی‌ماند
دقت بفرمایید
قرار است عقل «گیر» کند
اصلاً بناست که عقل در برابر ادراکات خود متحیّر شود
عاجز گردد
عجز بخشی از راز خلقت دنیاست
وقتی عاجز شد
متوجه خدا می‌شود
آن‌گاه خداوند راه را نشان می‌دهد
اگر توکل کرد و تسلیم شد و راه را رفت
از نجات‌یافتگان می‌گردد
اگر استنکاف کرد
به ورطه هلاکت خواهد افتاد
آن ملاکی که در این مرحله خداوند به عقل اعطا می‌نماید
فقط برای ارزیابی رفتارهای سابق است
و حکم‌هایی که عقل
پیش از این و در مرتبه سافل بدان رسیده
خداوند ملاک ادراکات پیش‌رو را عطا نمی‌کند
تا فرد مذکور همچنان در معرض امتحان باقی بماند
تا زنده است
زیرا انسان تا به مرگ دست نیافته
در دار امتحان است
بیچاره آن فلاسفه‌ای که این مسأله را نفهمیدند
و این همه تفلسف بیهوده کرده‌اند!

قصه قابیل: «فَبَعَثَ اللَّـهُ غُرَابًا یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی سَوْءَةَ أَخِیهِ قَالَ یَا وَیْلَتَی أَعَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هَـذَا الْغُرَابِ» (مائده:31)

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 74 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - 
بازی مقوایی + دوشنبه 93 بهمن 20 - 11:37 صبح

از سوریه که باز می‌گشتم
چند بازی مقوایی خریدم
به رسم سوغات
اما هم راهنمای آن‌ها به زبان عربی بود
و هم بعضی کلمات و اعداد به زبان انگلیسی

به نظرم آمد حالا که تقریباً باسواد شده‌اند
به فارسی ترجمه کنم
تا قابل استفاده‌شان شود

اول این بازی‌ست که نام آن را «بازی خانواده» گذاشتم
«عقوبة کذّاب» چندان نام جالبی به نظرم نیامد
جعبه‌‌ای هم برای آن درست کردم
و راهنمایی به زبان فارسی
پشت جعبه

[تصویر بزرگ]

در این چند روز خیلی مورد توجه‌شان قرار گرفته
خصوصاً سیداحمد
خیلی اصرار دارد
تا درس و مشق تمام شود می‌آید سراغم و به  این بازی دعوت می‌کند

دیگری را به نام «تک» به بچه‌ها شناساندم
فعلاً ولی نه بازی اصلی‌اش
اعداد رنگ‌دار را پشت و رو می‌چینند
تا مدتی به صورت بازی حافظه درآمده
بازی آن را گذاشته‌ام بعدتر یادشان بدهم
به نظرم آن هم بازی سرگرم‌کننده‌ای باشد
خصوصاً این‌که تمام اعداد و راهنمای آن را نیز به فارسی برگرداندم

[تصویر بزرگ]

با زیاد شدن دفاتر تکثیر و چاپ رنگی
کارها خیلی آسان شده
هر بازی و طرحی که بخواهید
فوری چاپ می‌شود و لمینت یا سلفون
با قیمت‌هایی بسیار ارزان و باورنکردنی!

به گمانم بچه‌ها لذت بیشتری می‌برند وقتی بازی «ساخته» می‌شود
تا این‌که «خریده» شود
وقتی می‌بینند پدرشان بازی را تولید می‌کند
و با او تا دفتر نشر همراه می‌شوند
و می‌بینند چطور از دستگاه چاپگر خارج می‌گردد
وقتی در بریدن آن با قیچی مشارکت می‌کنند
بازی معنای جدیدی پیدا می‌کند اصلاً
چیزی منحصر به فرد
که نظیر ندارد
می‌شود همان نامی که خودشان می‌گویند: «بازی ِ خودمان» :)


پ.ن.
اگر مایل هستید بازی را برای خود بسازید
فایل‌های اصلی را برای دانلود قرار دادم
از این نشانی بازی خانواده را دانلود بفرمایید
و از این نشانی بازی تک را.
کافیست روی مقوای کوتد (یک روی آن براق است) بدهید چاپ رنگی کنند
با قیچی ببرید و بازی کنید
و یا اگر مایل بودید بیشتر محفوظ بماند و دیرتر خراب شود
یا روی مقوای مذکور را بدهید یک رو سلفون کنند
یا
بهتر است روی کاغذ نازک چاپ رنگی کرده
سپس لمینیت نمایید
در این روش آخر کاملاً مثل کارت‌های پلاستیکی خیلی محکم و خوب در می‌آید
نکته: هرگز مقوا را لمینیت نکنید
زیرا پس از بریدن
پس از چند بار استفاده
از وسط برش می‌خورد و دو تکه می‌شود!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: بازی 21 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - 
نسبت عقل و دین 16 + دوشنبه 93 بهمن 6 - 2:0 عصر

مجدد برای سوالی مزاحم شدم.
عده ای از فلاسفه ی غرب عقیده دارند که بسیاری از مطالبی که بدیهی می
پنداریم به خاطر ساختار مغز ما می باشد.
به عنوان مثال وقتی می گوییم «جزء از کل کوچکتر است» به خاطر ساختار این
شکلی مغز ماست و اگر ساختار مغز ما را عوض کنند و یا طور دیگری خلق شده
بود شاید ما نتیجه ای عکس این قضیه یا اصلا نتیجه ای دیگری می گرفتیم.
آیا این گفته درست است؟

همان‌طور که پیش از این نیز عرض شد
علوم امروز غرب
از «درست» و «غلط» سخن نمی‌گویند
یا شاید بهتر است بگوییم
تعریف‌شان از صحیح و غلط تغییر کرده است
زیرا نشان دادیم که در نظر فلسفی ایشان
با مکاتب متعدّدی که دارند
عملاً ارتباط مطلق و قابل اعتمادی با واقعیت وجود ندارد
و هیچ ملاک معتبری
که بتوان بر اساس آن پندار «مطابق» را از «غیرمطابق» تشخیص داد

پس امروز در غرب چه می‌گذرد؟
غرب مکانی نه
غرب اندیشه‌ای
امروز در اندیشه غرب «تجربه» محور دانش است
و تجربه به «کارکرد» منتهی می‌شود
لذا طیفی از درست و غلط ایجاد شده
طیفی که یک سر آن «درست» قرار گرفته
البته به صورت توخالی
دایره‌ای که حدّ است
همان‌طور که در نمودارهای ریاضی ترسیم می‌شود
یعنی آن‌چه دست‌نیافتنی‌ست
و سر دیگر آن «غلط»
و تمام نقطه‌های روی این خط
روی این طیف
هر کدام درست‌تر از آن‌طرفی
و غلط‌تر از این‌طرفی
علم تجربی صفر و یک نیست
سیاه و سفید نیست
کاملاً خاکستری‌ست
هیچ‌ دانشمندی نمی‌گوید
و نباید هم بگوید:
«نظریه من درست است»
بلکه می‌گوید:
«نظریه من بهتر پدیده‌ها را تحلیل می‌کند»
چرا؟
زیرا تعداد بیشتری از مصادیق را توجیه می‌نماید
یعنی شمولیت بیشتری دارد

این یک بحث روشی
که مبادا با ذهنیت درست و غلط
به سراغ علمی برویم که اساساً از چنین پیش‌فرضی ابا دارد

عرض شد که فلسفه امروز غرب «فیزیک» است
زیرا اگر فلسفه بناست «هستی» را بشناساند
امروز «هستی» بر اساس نتایج تحقیقات در علم «فیزیک» تفسیر می‌شود
وقتی فیزیک گفت جز ماده و انرژی چیزی در جهان نیست
و آن دو را نیز کاملاً مادی معنا کرد
عملاً روی فراماده خط بطلان کشید
روح را انکار کرد
جن را انکار کرد
فرشته و ملائک را انکار کرد
حتی خدا را هم
اگر چه فیزیک‌دان‌هایی پیدا شوند که خداپرست باشند!

همان‌طور که فلاسفه می‌گویند
علمی که متکفّل «هستی‌شناسی»ست
تنها اوست که شایستگی دارد
تا موضوع سایر علوم را اثبات کند
و درباره هست و نیست‌شان سخن بگوید
وقتی این شیفت اتفاق افتاد
و شناخت هستی در غرب
به علم «فیزیک» سوییچ شد ؛)
فیزیک اثبات‌کننده موضوع همه علوم دیگر گردید
اگر شما از «دین» سخن بگویید
فیزیک آن را واقع نمی‌پندارد
موضوع آن را
و لذا تبدیل می‌شود به یک علم مربوط به روان انسان
و منتقل می‌شود به روانشناسی
و می‌رود در زیرشاخه‌های گرایشات فردی
و تحلیل می‌شود به:
«پنداری که انسان‌های اولیه برای فرار از ترس ناشی از جهالت خود خلق کردند!»

همین علم روانشناسی
تحت تأثیر شدید فیزیک قرار گرفت
و تابعی از «عصب‌شناسی» شد
به حدّی که وقتی یک مثلاً بیمار دارای اختلال دوقطبی را مشاهده می‌کند
یک روانشناس
دقیقاً معتقد است
با تمام وجود خود
که حتماً بخشی از مغز وی آسیب دیده
که این اختلال روانی در وی پدید آمده
این تحلیلی‌ست کاملاً «رباتیک» از انسان
همین است که امروز غرب در «چالش یافتن تفاوت میان ربات و انسان» فروافتاده
چالشی که پاره‌ای مسائل اخلاقی مهم را
فراروی اندیشمندان غربی نهاده است

تصور بفرمایید کار به کجا رسیده
که «نورواکونومیکز» ساخته‌اند (Neuroeconomics)
شاخه‌ای میان‌رشته‌ای برای علم اقتصاد
پیوندخورده با علم عصب‌شناسی
در دانشگاه‌های معتبر دنیا تدریس می‌شود
کتاب‌ها درباره آن نوشته‌اند
درباره چه؟!
این‌قدر یقین دارند به این‌که همه رفتارهای انسان ناشی از سلول‌های مغز است
که یک رشته تخصصی فقط به این مطلب می‌پردازد
کدام مطلب؟!
به این‌که:
«وقتی یک انسان تصمیم به خرید کالا می‌گیرد، این تصمیم چگونه در مغز وی تولید می‌شود!»
نورواکونومیکز به این می‌پردازد
بیشتر مباحث آن درباره «چگونگی تصمیم‌سازی» در مغز است
هزاران فرد را در آزمایشگاه برده
از الکترودهای گوناگون در مغز وی نهاده
از دستگاه MRI کمک گرفته
حتی سامانه‌های مغناطیسی ویژه‌ای طراحی کرده
فرد را در مقابل دو کالا قرار داده‌اند
تا ببینند چگونه یکی را بر می‌گزیند
که چه بشود؟!
که بعداً به سراغ من و شما بیایند
و کاری کنند که به جای فلان کالا فلان کالا را بخریم!
این رشته رسماً در دانشگاه‌ها تدریس می‌شود
عجیب نیست؟!

یک سؤال:
پس اختیار انسان چه شد؟
آیا تمام رفتار انسان تابع فعل و انفعال شیمیایی در سلول‌های مغز وی است؟!
پس روح چه؟!

بله
برای انسانی که به ماوراء ماده معتقد نباشد
انسان بی‌خدا همین را باید بگوید
این است که ما معتقدیم باید در علوم انسانی تحوّل رخ بدهد
این علوم انسانی
کاملاً بر اساس «نفی ماوراء ماده» تنظیم شده است
اگر بپذیریم که «خدا نیست»
یا آن حرف زننده‌ای را بزنیم که نیچه زد
قطعاً باید همین را بگوییم
باید معتقد شویم که تمام تصمیمات انسان
تمام تصوّرات وی
تمام دانش
تمام علومی که من و شما داریم
در ذهن خودمان
همه آن‌چه که ذهن می‌پنداریم
چیزی جز چند میلیون یا میلیارد سلول نیست
سلول‌هایی که در مغز ما
آن‌هم نه در همه مغز
تنها در کورتکس
تنها در غشاء و بخش بیرونی مغز ما جا خوش کرده‌اند
و دیگر هیچ!
دیگر هیچ نیست
تمام آگاهی و رفتار ما تابع همین واکنش‌هاست

راحت‌تر بگویم
به زبانی که شاید خود غرب‌اندیش‌ها هم ابا کنند
همان‌طور که اکسیژن با ئیدروژن واکنش می‌دهد
آب می‌سازد و مقداری گرما
ماده و انرژی
وقتی در خیابان یک زن خوبرو می‌بینید
سلول‌های چشم شما که با انعکاس نور خورشید از چهره او تحریک می‌شوند
زنجیره‌ای از فعل و انفعالات شیمیایی رخ می‌دهد
و اطلاعات بین دندریت‌ها دست به دست شده
در آکسون‌ها با جابه‌جایی یون سدیم تبدیل به جریان الکتریکی
به سلول‌های مغز می‌رسد
از طریق نخاع و بصل‌النخاع
در نهایت واکنش‌هایی در سلول‌های مغز رخ می‌دهد
یک پالس الکتریکی بازگشتی
باز هم به کمک یون‌ها
و واسطه‌گری مولکول‌های بزرگ آلی
بین دندریت‌ها
به سلول‌های کش‌سان ماهیچه‌های گردن
و...
صورت شما منحرف می‌شود
به آن چهره خیره می‌شوید
و چندین اتفاق دیگر در سایر اندام‌ها
دوپامین هم ترشح می‌شود در مغز
احساس لذّت پدید می‌آورد
و اتفاقی می‌افتد که از منظر دین «چشم‌چرانی» نامیده می‌شود!

همین؟!
بله
از نظر علوم امروز اتفاق این است
اتفاقی که کاملاً با اختیار منافات دارد
و انسان را نه حتی یک «جانور»
نه حتی در حدّ یک «گیاه»
به حدّ و اندازه یک «سنگ» پست می‌کند!
انسان با این تعریف یک «جماد» است
یک ربات!

سؤال شما دقیقاً در این نقطه طرح می‌شود
نقطه‌ای که بر چنین پیش‌فرض‌هایی متکی‌ست
دانشمندی که چنین عقایدی دارد
اکنون این نظریه را می‌دهد:
«بدیهی تابع ساختار شکلی مغز ماست»
قطعاً او باید معتقد شود
که اگر ساختار شکلی مغز را تغییر دهیم
انسانی دیگر خواهیم داشت
با باورهایی متفاوت
با اندیشه‌هایی دیگرگون
و قطعاً با بدیهیاتی دیگر!

مشکل تمام علوم غربی امروز همین است
بخش بزرگی از وجود انسان را نادیده می‌گیرد؛ «روح»
علم در روح انسان است
دانش در روح
اختیار در روح
تصمیمات در روح اتخاذ می‌گردد
شاید اگر مغز را پورت USB رایانه تصور نماییم
و روح را دارای یک فیش USB که از طریق آن پورت به بدن متصل شده
فقط به عنوان تصوّر
تصوّر کردنش که ایرادی ندارد
البته که اگر حسگر الکتریکی خود را روی پورت مذکور قرار دهیم
در ارتباط میان روح و جسم
وقتی تصمیم اتخاذشده توسط روح
به بدن مادی منتقل می‌گردد
جریان‌هایی را مشاهده خواهیم کرد
حسگر ما ارتعاش‌هایی نشان‌مان خواهد داد
اما معنای آن را نمی‌توان این گرفت
که پورت مذکور تمام پیام‌ها را ایجاد کرده است
شاید تنها به عنوان یک رابط عمل نموده!

نظریه‌ای که شما بدان اشاره فرمودید
قابل اثبات نیست
حتی برای خود غربی‌ها هم
بر اساس مکاتب معرفت‌شناسی امروزی غرب هم حتی
نمی‌تواند علمی تلقّی گردد!

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 74 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - 
پازل شش گوش + سه شنبه 93 دی 30 - 11:23 صبح

پازل‌ها معمولاً بازی‌های سرگرم‌کننده‌ای هستند
همین قطعاتی که باید کنار هم چیده شوند
از روی مشابهت‌هایی که در رنگ و طرح دارند
تا تصویر خاصی را
که از قبل طراحی شده
باز ایجاد نمایند
و بسیار مهارت‌افزار
در قدرت تشخیص تشابه
تشخیص تناسب و هماهنگی
میان قطعاتی که باید کنار هم قرار بگیرند

ولی فقط یک‌بارشان جذاب است
یک‌بار
تا تصویر ِ از پیش طراحی شده نمایان شود
و تصویر، همیشه تکرار می‌شود

اما اخیراً پازلی یافتم
که هیچ طرح از پیش تعیین‌شده‌ای ندارد
تنتریکس
سایت رسمی آن این است
و یک نسخه رایانه‌ای بسیار پیچیده ولی زیبایش را
به صورت آن‌لاین
این شرکت تولید کرده

من هم ساختم
برای بچه‌ها
برای افزایش مهارت‌های آنان


کارت‌ها را کوچک‌تر ساختم
و تعداد آن‌ها را افزایش دادم
خطوط را در چهار رنگ کشیدم
که در هر کارت تنها سه رنگ دیده می‌شود
هر کدام از بازی‌کنان یک رنگ بر می‌گزیند
کارت‌ها را تقسیم می‌کنند
طوری باید زنجیره‌ای از رنگ خود ایجاد نماید
که پیوسته‌ترین باشد
کارت‌ها که تمام شد
آن‌که طولانی‌ترین زنجیره را از رنگ خود ساخته باشد برنده است!

تشخیص این‌که کدام کارت در کجا قرار بگیرد
ابتدا برای بچه‌ها خیلی سخت است
این‌که رنگ‌ها منطبق باشند
بارها کارت را اشتباه می‌گذارند و رنگ‌ها جابه‌جا
ولی زود فرا می‌گیرند

فایلی که ساخته‌ام را نیز می‌گذارم
اینجا
هر کس مایل بود پرینت رنگی بگیرد و با قیچی ببرد
و این بازی جذاب را برای فرزندان خود بسازد
بازی‌ای که «تکرار» ندارد!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: بازی 21 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - 
نسبت عقل و دین 15 + جمعه 93 دی 26 - 6:0 صبح

از فرمایشات شما بنده چند نتیجه گرفتم که خواستم بپرسم استنباطم درست بوده یا خیر:
1-پلورالیسم دینی امری است طبیعی و با توجه به مسائل هرمنوتیک هر کس به فراخور عقل خود از دین مطلبی فرا می گیرد و با این تناسب هیچ اعتراضی بر یافته ی افراد وارد نیست چرا که هر کس چیزی می یابد و می فهمد که شاید دیگری نیابد و همین طور اگر باز بخواهیم با متن تطبیق دهیم تحول و تکثر فهم متن هم وارد قضیه خواهد شد.
2-فلسفه هیچ دردی از انسان ها درمان نمی کند چراکه در نهایت نتیجه ی قطعی برای آن مشخص نیست و اینجا محق بودن مکتب تفکیک به روشنی مشخص می شود.
3- جوابی برای نفی «مغز درون خمره» نیست.

هفته پرکاری بود و پروژه‌ای در دست
از این رو پاسخ به تأخیر افتاد
شنبه صبح است و به سراغ ایمیل شما آمده‌ام
عرض پوزش

تفاوت لغت با اصطلاح در این است
که لغت برای یک معنا وضع می‌شود
وقتی می‌گوییم «کثرت» کاملاً منظورمان مشخص است
هر نوعی از زیادی و تفاوت و چندتا بودن را در خود می‌پذیرد
اما اصطلاح تخصصی‌ست معمولاً
جعل می‌شود برای یک عنوان کاملاً خاص
مثلاً یک مکتب
وقتی می‌گوییم «تکثرگرایی» یا «پلورالیسم»
این دیگر یک مفهوم ساده نیست
که به یک معنای عام اشاره نماید
پشت سر آن یک کوه داده و اطلاعات و تعریف است
اصول و فروع دارد

آن‌چه خدمت شما عرض شد
در این‌که انسان مخلوق خداست
و انسان عقل دارد
عقل وی هم مخلوق خداست
و مخلوق مرکّب است
و مرکّب با اشیاء دیگر در تأثیر و تأثر است
و مرکّب هیچ بهره‌ای از «اطلاق» ندارد
هر چه هست «مقیّد» است و حدّدار
پس علم او نیز حدّ دارد
و صددرصد و مطلق نیست
و اطلاق تنها یک امر انتزاعی و مفهومی‌ست
چیزی درون عقل است
و مابحذاء بیرونی ندارد
نه عقل را سزد که از جای خود بیرون بیاید
و صحّت انطباق ادراک خود با واقع خارجی را ارزیابی نماید
و نه آن‌‌چه درون خود ملاک ساخته
ارزشی انطباقی به ادراکات وی می‌دهد
چرا که ملاک درونی نمی‌تواند صحت انطباق با واقع خارجی را بیان نماید

همه این‌ها که گفتم
شاید بیانگر نوعی ضعف در عقل بشر باشد
و صددرصد بودن علم بشر را
و ادراکات وی را نقض نماید
ولی هیچ کدام کافی نیست که به پلورالیسم بیانجامد
پلورالیسم نیاز به یک مقدمه بسیار مهم‌تر دارد

همان‌طور که پیش از این عرض کردم
فلسفه اساساً چه در غرب و چه در شرق
در غرب هم چه در عصر یونان باستان و چه در عصر رنسانس
فلسفه سازوکارش این‌چنین بوده
که بر یک اصل اولیه استوار گشته است
شاید پاسخ سؤال دوم شما نیز در همین‌جا
لابه‌لای سؤال اول بیان شود
همین مطلبی که دوباره تکرار می‌کنم
دقت بفرمایید
فلسفه بر یک اصل اولیه متکی‌ست
«اطلاق عقل»
یعنی ما هستیم و دنیا
ما هستیم و واقعیت
عقل ماست و یک دنیا اطلاعات
عقل ما در برابر یک عالم اشیاء
فلسفه یعنی عقلانیت محض
فلسفه با عقل آغاز می‌کند و همه چیز را عقلانی می‌پندارد
حتی فلاسفه دین‌دار
فلاسفه‌ای که خدا را قبول داشتند
خدایشان را نیز با فلسفه اثبات کرده‌اند
و قصد داشته و دارند که همه ویژگی‌های خدا را نیز در فلسفه بیابند
فلسفه بر این اصل اولیه متکی است
اصلی که ترجمه‌اش این است
«من برترم»

این همان عقل‌پرستی‌ست که استاد حسینی(ره)
درباره ابلیس بیان کرد
این عقلی که اگر خدا را اثبات نکند می‌گوید نیست
و اگر اثبات کند می‌گوید هست
این چه تفاوتی با عقل ابلیسی دارد؟
وقتی ما همه اصول اعتقادی خود را بخواهیم برهانی کنیم
برهانی که مبتنی بر عقل محض باشد
در آن صورت اگر یک مطلب برهانی نشد
باید بگوییم که نیست!
مانند ابلیس که بر آدم سجده نکرد
زیرا استدلال عقلی برای آن برهانی نشد
که سجده را توجیه نماید

پلورالیسم چنین وضعیتی دارد
پلورالیسم مانند سایر مکاتب فلسفه غرب
بر یک امر مبتنی‌ست
و آن «عدم تفاوت بود و نبود خداست»
وقتی وارد فلسفه می‌شوند
با این پیش‌فرض می‌شوند
که بود و نبود خدا در استدلالات ما دخلی ندارد
این همان سکولاریسمی‌ست که در علم سیاست تعریف شده
جنبه علمی‌اش در فلسفه خودنموده
تکثرگرایی یا پلورالیسم به این معناست:
«حالا که ما هستیم و عقل خودمان
و عقل‌مان هم هیچ درک یقینی و قابل اتکا ندارد
پس باید با هم کنار بیاییم
با درک‌های متخالف خودمان با دیگر انسان‌‌ها
زیرا می‌یابیم که نمی‌توانیم برتری هیچ یک را بر دیگری اثبات کنیم»

این پیش‌فرض از اساس باطل است
زیرا بر پایه «نفی خدا» بنا شده
هر جا که «بود و نبود خدا» یکسان تلقی شود
این به معنی «لابشرط بودن موضوع نسبت به واجب الوجود» است
و چون واجب‌الوجود قوی‌ترین وجود است
و خمیرمایه موجودات
نمی‌تواند فاقد هیچ کمالی باشد
اگر کمالی در موجودی یافت شود که در واجب‌الوجود نباشد
تناقض است
زیرا او دیگر واجب‌الوجود نیست!
چرا که واجب‌الوجود طبق فلسفه اصالت وجود
اولین وجود است
و علةالعلل
و علت باید که واجد همه کمالات معلول باشد
و گرنه «فاقد الشیء کیف یعطی الشیئ؟»
این را که مورد توجه قرار دهیم
متوجه این نکته می‌شویم
که هر گزاره‌ای که نسبت به بود و نبود واجب الوجود لابشرط باشد
یعنی بود و نبود خدا برای آن تفاوت نکند
در حقیقت خدا را نفی کرده است
با «نفی خدا» بحث را آغاز نموده است
یعنی نفی کرده که او واجب الوجود است

تمامی فلسفه‌ها متأسفانه با همین اصل آغاز می‌شوند
ما هستیم و عقل‌مان
عقل ما هست و دنیای‌مان
حالا می‌خواهیم تفلسف کنیم
آیا به وجود واجب بالذاتی پی ببریم که خدایش نام نهیم
که فلاسفه مسلمان بردند
یا پی نبریم که پاره‌ای فلاسفه غرب نبردند!
پس پی به وجود واجب بالذات بردن برای فلاسفه مسلمان هم عزّتی محسوب نمی‌گردد
تا زمانی که فلسفه را از آن نقطه عجیب آغازیدند
«لابشرط بودن فلسفه نسبت به واجب الوجود»

اجازه دهید خیلی ساده
و با یک جمله عامیانه‌تر توضیح دهم
اگر من بگویم: راه رفتن من ربطی به بودن یا نبودن زمین ندارد
اگر بعد از راه رفتن متوجه سفتی زیر پایم شدم
می‌فهمم که زمین وجود دارد
لازمه این حرف هم این است که اگر متوجه سفتی زمین نشدم
پس باید بگویم زمین نیست!
در حالی که
دقت بفرمایید
در حالی که اصلاً راه رفتن بر مبنای وجود زمین تعریف شده است!
این فعل
فعل راه رفتن
بدون فرضِ بودن زمین اصلاً قابل معنا نیست!

از همین جا وارد بحث اثباتی می‌شویم
تا این قسمت را به زبان قوم سخن گفتیم
از پلورالیسمی که باطل است
و هرمنوتیکی که معتقد است «متن صامت است» لال است و سخن نمی‌گوید
و چون نویسنده همراه متن نیست
هر چه شما بفهمی مربوط به خودت است و نه نویسنده!
که این‌طور فهم هر شخص را برای خودش حجت می‌کنند و صحت را به همین تعریف می‌نمایند

سؤال این است
این‌جا را خوب باید دقت کرد
در ادامه همان بحث «مغز درون خمره»
معمای لاینحل امروز در غرب
در فلسفه غرب نه فقط
که در زندگی مردم امروز غرب این معما داخل شده است
این‌جای بحث پاسخی‌ست ترکیبی به هر سه پرسش شما
سؤال این‌ است:
«واقع چیست؟»
زیرا اگر ما علم را به «ادارک مطابق واقع» معنا کردیم
عملاً معلّق است به تعریف واقع
آدم‌ها یک کار خیلی عجیب کرده‌اند
همین فلاسفه منظورم است
آمدند و یک واقع خیالی تصوّر کردند
و سپس آن را واقع حقیقی پنداشتند
و این همه مشکل پدید آمد که آمد و می‌بینید
«واقع چیست؟»
آیا واقع آن‌چیزی‌ست که فلاسفه می‌گویند
و پیش‌فرض فلسفه خود قرار می‌دهند
و بعد که نمی‌توانند آن را اثبات کنند
یکهو ضد اصل واقعیت می‌شوند و سر از نیهیلیسم و تردید و شک‌گرایی در می‌آورند
واقع چیست واقعاً؟

برای جواب باید به ریشه‌های ادراکی آن باز گردیم
این‌که ما «واقعیت» را از کجا آورده‌ایم؟
یک فیلسوف چه کرده است با عقل خود که به واقع دست‌یافته؟
به تعریف واقع أعنی
فیلسوف چنین مسیری را طی نموده است:

من زید را دیدم
با زید سخن گفتم
یک تصوری از زید در نفسم حاضر شد
تصوری که وابسته به تصویر و صدای اوست
بار دیگر با عمرو مواجه شدم
از او نیز تصوّری در نفسم حاضر شد
که متکی بر صدا و تصویر و سایر تأثیراتی بود که در حواس من نهاد
اکنون دو تصوّر در نفس خود دارم
تصوّر زید و تصوّر عمرو
هر دو تصوّر جزئی هستند
یعنی در خارج تنها به یک فرد اشاره می‌نمایند
حتی اگر هزاران انسان دیگر بیاورند که همه در صدا و تصویر شبیه زید باشند
این تصوّر ذهنی من قبول نمی‌کند که بر آن‌ها منطبق شود
چرا؟
واقعاً چرا؟
از نظر تصوّری شاید خصوصیات زید2 با زید1 یکی باشد
اما من در تصوّر خود شرط کرده‌ام که تنها بر یک فرد خارجی منطبق باشد
تنها بر همان زید1
لذا با این شرط ذهنی‌ست که این ادراک جزئی می‌گردد

حالا
من از مقایسه این دو تصوّر به مشترکاتی می‌رسم
حدس و گمان و حساب احتمالات نیز به سراغ عقل من می‌آیند
عقل بر اساس تمام تجارب خود
و قدرت و توان حدس زدن
و هوش خود
اشتراکاتی از دو تصوّر یاد شده انتخاب می‌نماید
که می‌پندارد نباید مربوط به شخص آن فرد خارجی باشد
مانند دست داشتن، پا داشتن، راه رفتن، نگاه کردن، حرف زدن، خوردن و...
این‌ها را که سوا کرد
عقل من از سنجش دو تصوّر اولیه زید و عمرو یک مفهوم جدید می‌سازد
به نام «ماهیت»
این اولین مفهومی‌ست که عقل می‌سازد
زیرا تصوّر زید و عمرو بواسطه تأثر از خارج پدید آمده
و عقل در آن فاعلیت نداشت
اما در این مفهوم جدید فاعلیت دارد و اوست که سنجش مستقل می‌کند
در عبارات فلاسفه مسلمان این را مفهوم یا معقول اولی نامند

سپس عقل به «ماهیت انسان» نظر می‌افکند
و آن را با ماهیتی که از مشاهده چند اسب ساخته است مقایسه می‌نماید
و با ماهیتی که از مشاهده و سنجش چند درخت
و این‌بار یک مفهوم جدید می‌سازد: «ماهیت»
عقل این‌بار می‌یابد که «انسان» و «اسب» و «درخت» ماهیت هستند
این را فلاسفه معقول ثانی خوانند
دومین سنجش عقل
در مفاهیم کلّی
بر خلاف سنجش اول که بر مفاهیم جزئی سوار بود
این معقول ثانی دو شقّ می‌شود
دو دسته
گاهی نتیجه‌ای که می‌سازد مربوط به فرآیندی‌ست که عقل طی کرده
لذا معقول ثانی ساخته شده قابل ارجاع به خارج نیست
مثلاً هرگز نمی‌توانیم به زید خارجی بگوییم «ماهیت»
اما
گاهی این سنجش دوباره
به مفهومی می‌انجامد
و معقول ثانی جدیدی می‌سازد که بر اساس فرد خارجی استخراج شده
مثلاً می‌گوییم از سنجش «ماهیت انسان» و «ماهیت خودرو»
به یک مفهوم جدید رسیدیم
مفهوم «علیّت»
زیرا انسان علت پیدایش خودروست
این نیز معقول ثانی‌ست
اما معقول ثانی خاصی که قابل ارجاع به خارج نیز می‌باشد
یعنی می‌توانیم بگوییم‌:‌ «انسان علت خودروست»

این سنخ دوم از معقولات در فلسفه بیشتر کاربرد دارند
فلسفه بیشتر با این‌ها کار دارد
بخش اول مربوط به منطق می‌شوند
حالا یکی از این معقولات ثانی «واقعیت» است
عقل ما از سنجش مفاهیمی که دارد
مفاهیمی که بار اول ناشی از تأثر خارجی پدید آمدند
و با یک‌بار سنجش تبدیل به ماهیات شدند
چون این ماهیات از خارج به نفس آمده‌اند
یعنی مابحذاء خارجی داشته‌اند که نفس از آن مابحذاء خارجی متأثر شده است
عقل وقتی این ماهیات را
مورد سنجش قرار می‌دهد با ماهیاتی که با قوه خیال خود ساخته است
مانند شیر بالدار
از سنجش این دو سنخ ماهیت
یک معقول ثانی می‌سازد
و می‌گوید: آن دسته اول واقعیت دارند
این دسته دوم واقعیت ندارند!

روشن شد؟
بنابراین «واقعیت» از این‌جا آمده است
محل انتزاع واقعیت کجاست؟
اصلاً واقعیت متکی بر چیست؟
بر تمامی اداراکات حسی ما از خارج

حالا یکهو فلسفه زیر و رو می‌شود
خلاف تعریف خود سخن می‌گوید
و یک پرسش کاملاً احمقانه طرح می‌نماید:
«آیا زید واقعیت دارد؟ یا او یک ادارک خیالی‌ست که به مغز در خمره من تزریق شده است؟»
چقدر این سؤال غلط است؟
خیلی
زیرا سؤال دوری است
مانند این سؤال: آیا اسب واقعاً اسب است؟ نکند الاغ باشد؟ یا شاید گاو؟
ما نمی‌توانیم خلاف تعریف خود سؤال کنیم
این یک کار نادرست است
زیرا گزاره‌هایی می‌سازیم
که در آن‌ها محمول نافی موضوع است
و چنین گزاره‌هایی قطعاً نتیجه ثابت و مشخصی دارند
«این‌همانی»
وقتی شما از این بپرسی که: آیا اسب اسب است؟
جواب همیشه یک چیز است: بله، اسب اسب است
هوهویّت یا این‌همانی اساس منطقی‌ست که بر فلسفه اصالت ماهیت متکی‌ست
همیشه محمول اگر خود ذات موضوع باشد
بر او منطبق است
پس در جواب کسی که می‌پرسد:
آیا آن‌چه ما از خارج درک می‌کنیم واقعیت دارد؟
جواب خیلی روشن است
برهان این است:
مفهوم واقعیت را از «آن‌چه ما از خارج درک می‌کنیم» اخذ کردیم
پس: واقعیت = آن‌چه ما از خارج درک می‌کنیم
حالا سؤال تحلیل می‌شود به این:
آیا واقعیت واقعیت دارد؟
هر کس بگوید ندارد خیلی بی‌منطق است!

بله
اصل این سؤال این‌طور بوده
که بعد تحریف شده است
این سؤال درست است که بگوییم:
آیا این میز که من در جلوی خود مشاهده می‌کنم واقعیت دارد؟
که منحل می‌شود به این سؤال:
آیا این میز که من در جلوی خود مشاهده می‌کنم از آن چیزهایی‌ست که من ادراکش را از خارج اخذ کرده‌ام یا از آن چیزهایی‌ست که من ادراکش را در تخیّل خود ساخته‌ام؟
این سؤال صحیح است
پاسخ هم دارد
پاسخ آن تجربی‌ست
روش‌هایی در علوم هست که شما را به پاسخ برساند

فلاسفه اما آمدند و این سؤال را کلّی کردند
و غفلت کردند
از این‌که وقتی این سؤال را کلّی کنی
از اساس به یک پرسش دوری می‌رسی
که جواب بسیار واضحی دارد
همیشه الف الف است
واقع را عقل ما از کجا یافت؟
از تأثرات خارجی خود
حالا شما دم بزن از مغز در خمره
پس شما گرفتار تخیّل شده‌ای
یک واقعی تعریف کرده‌ای
که معلوم نیست اصلاً وجود داشته باشد
واقعی که مربوط به یک وعاء خیالی می‌شود
و بعد آن واقع را با این واقع می‌سنجی
دو «واقع» که اشتراک لفظی دارند فقط
و سؤال می‌کنی که آیا من در آن واقع خیالی هستم
یا در این واقع واقعی که هر روز ادراک می‌نمایم؟
ولی این سؤال را پشت و رو کرده
آن واقع خیالی را واقعی نام می‌نهی
آن واقعی که یک کوزه هست و یک مغزی که به آن سیم متصل است!

تا زمانی‌که واقع در نظر ما از تأثرات خارجی پدید آمده
پس منحصر است در همین وعاء
و هر چه از خمره و واقعی دیگر گفته می‌شود
همه تخیّل است
و قابل اثبات نیست
و اصلاً واقعی هم نیست!

اما این‌که فلسفه هیچ دردی از ما دوا نمی‌کند
بله همین‌طور است
فلسفه‌ای که بر اصل «لابشرط بودن نسبت به واجب‌الوجود» بنا نهاده شود
کمکی که نمی‌کند هیچ
بر گمراهی ما نیز می‌افزاید
اما قبلاً عرض کردم که این‌ها یک دسته از فلسفه‌ها هستند
نه کل فلسفه
اصل فلسفه یعنی اندیشه کردن در اصل هستی
در اصل چرایی، چیستی و چگونگی خلقت
این قابل انکار نیست
اصلاً قابل اغماض هم نیست
شما نمی‌توانی به کثرت جهان نیاندیشی
و از علم و آگاهی و اختیار خود غفلت نمایی
شما نمی‌توانی به علت خلق شدن خود فکر نکنی
و درباره غایت این دنیا نظری نداشته باشی
این‌ها یعنی فلسفه
پس فلسفه جبر انسانی ماست
ما انسان‌ها چه بخواهیم و چه نخواهیم ناگزیر از تفلسفیم
حتی اگر تنها باشیم و در یک غار زندگی کنیم

اما فلسفه‌ای که خدا را از ابتدا غیرمفروض گرفته
چگونه می‌تواند آن‌جا که به خطا رفت
مانند ابلیس
بازگردد و اصلاح پذیرد؟
اثر خطرناکی که بر این فلسفه بار است را می‌دانید در علم اصول فقه چیست؟
این می‌شود که در اصول فقه
گفته می‌شود: شارع هم نمی‌تواند حجیت یقین را سلب نماید!
وارد بحث اصولی آن نمی‌شوم
ولی اثر فقهی آن چیست؟
در قالب یک مثال بیان می‌کنم
می‌گویند یکی از مراجع عظام تقلید
سال‌های سال پیش
در حرم حضرت معصومه (س) پیشنماز بودند
یک مرتبه اشتباهی حاصل می‌شود
ایشان یک رکعت در نماز کم و زیاد می‌خوانند
سلام که می‌دهند صف اول متعرّض می‌شوند
معمولاً هم که صف اول از علما هستند و آدم‌های معتبر
ایشان می‌فرماید:
من یقین دارم درست خوانده‌ام
و یقینم برای خودم حجّت است
شما اگر شک دارید نماز خود را اعاده کنید!

دقت می‌فرمایید؟
یقینی که به کلام چند انسان خوب و مورد اعتماد شکسته نمی‌شود
این چه یقین محکم و قدرتمندی‌ست؟!
چرا؟
زیرا مبتنی بر فقهی‌ست
که در اصول آن گزاره‌ای بیان شده
که حجیت یقین را محرز می‌داند
به حدّی که شارع نیز نمی‌تواند آن را سلب نماید
چون معتقد است: شارع نیز حجیّت خود را از حجیّت همین یقین اخذ کرده است!
این اصول فقه بر منطقی متکی‌ست
که از فلسفه‌ای آمده
که می‌گوید برای من فرق نمی‌کند خدا باشد یا نباشد
من تفلسف را از سطح صفر آغاز می‌کنم
و خیال می‌کند سطح صفرِ اندیشه آن‌جایی‌ست که: «فرض ِ خدا نیست»
فقط من هستم و عقل خودم!
مانند انسانی که می‌خواهد از راه رفتن
پی به وجود زمین ببرد
در حالی که اصلاً راه رفتن را از بودن روی زمین فرا گرفته است!

قصه فلسفه
برخلاف قصه‌هایی که برای کودکان می‌گوییم
از «یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیشکی نبود»‌ آغاز نمی‌شود
یک قدم عقب‌تر
از «هیشکی نبود؛ جز عقل من» شروع می‌شود
این می‌شود که دکارت می‌گوید:
«فکر می‌کنم، پس هستم»
و بعد می‌گوید:
«تصورّی از یک وجود ازلی در فکرم دارم، پس خدا هست»!

این تناقض پیدایش فلسفه‌های موجود است
اما اگر این نقیصه را مرتفع نماییم
یعنی از ابتدا وجود خدا را مبنا قرار دهیم
فلسفه دیگری ساخته خواهد شد
استاد حسینی (ره) پیوسته این آیه را تکرار می‌کردند در مباحث خود:
«و قالت الیهود ید الله مغلولة»
و فلسفه را به آن می‌سنجیدند
فلسفه‌ای که قواعد عقلی را بت قرار دهد
و بگوید خداوند یکی
قواعد عقلی هم یکی
و حالا خداوند نمی‌تواند برخلاف این قواعد عمل نماید
او معتقد بود چنین فلسفه‌ای مصداق این آیه از قرآن است
زیرا دست خداوند را بسته است

البته فلاسفه مسلمان با «رئیس‌العقلا» خواندن خداوند
خواسته‌اند این مشکل را حل نمایند
به این‌که او خلاف عقل عمل نمی‌نماید
ولی فراموش کردند این گزاره را از فلسفه حذف نمایند:
«واجب الوجود نمی‌تواند برخلاف قواعد اصالت وجود عمل کند!»

مطلب طولانی شد
یک خلاصه
عقل مخلوق است
مخلوق مرکّب است
محدود است
مطلق نیست
عقل رفتار دارد
هر رفتاری حق و باطل دارد
پلورالیسم و هرمنوتیک و تمامی این مکاتب فلسفی
بر «نفی خدا» بنیان نهاده شده‌اند
زیرا بر «مساوی بودن بود و نبود خدا» در فلسفه خویش متکی‌اند
هر فلسفه‌ای که چنین تولید شود
در حقیقت «نفی خدا» کرده
و راه باطل رفته

مغز درون خمره هم یک تخیّل بیش نیست
زیرا ما واقع را از جایی آورده‌ایم
که درک کرده‌ایم
نمی‌توانیم این تعریف را بر جایی منطبق نماییم
که خیالی‌ست
حتی اگر مغز در خمره‌ای هم باشیم
آن واقع غیر از واقعی‌ست که ما می‌شناسیم
و واقعی که ما می‌شناسیم همین است
همینی که از آن
«واقع» را درک کرده‌ایم
پس نمی‌توانیم به آن چه که نمی‌دانیم «واقع» اطلاق نماییم
عین این می‌ماند که به یک چیز خیالی که در ذهن‌مان ساخته‌ایم
که چهارپا دارد و دو بال و یک شاخ و پرواز می‌کند
بگوییم «اسب تک‌شاخ بالدار»
در حالی که «اسب» را از جایی آورده‌ایم که هرگز بال ندارد
و اصلاً اگر بال داشته باشد دیگر اسب نیست!
این‌کارها مربوط به شعر و داستان است و رمّان
و نه فلسفه
فلسفه باید واقع‌نگر باشد
و مغز درون خمره یک تخیّل است و نه واقع
واقع همین کلیدهای رایانه است که زیر انگشتان من فشرده می‌شود
زیرا «تعریف من از واقع» متکی بر همین درکی‌ست
که از فشار کلیدها دارم
چطور می‌توانم واقع را به چیزی غیر از ادارکات خود منصرف سازم
و بگویم: اسب اسب نیست!

یک بحث دیگر می‌ماند
و آن این‌که پس ما چطور به وجود خدا پی می‌بریم
و چطور ایمان می‌آوریم
و چطور فلسفه‌ای را از ابتدا
از سطح صفر که آغاز می‌کنیم
با وجود خدا آغاز می‌شود
چطور می‌شود ایمان مقدم بر فلسفه شود
در حالی که فلسفه از سطح صفر آغاز شده
به معنای عقلانیت محض
آیا ایمان در سطح صفر عقل قرار دارد؟
اصلاً چطور به حق و باطل برسیم
ملاک صحت و خطا
اگر پلورالیسم غلط است
مبنای شما نیز که به علمِ غیر قطعی می‌رسد
این علم غیر قطعی به چه کار می‌آید
پس نوعی تکثرگرایی در آن نهفته است
نوعی نسبی بودن
علم نسبی که مفید شناخت واقع نیست
این‌ها پرسش‌هایی‌ست که به تولید یک فلسفه جدید می‌انجامد
استاد حسینی (ره) تلاش نموده به این پرسش‌ها پاسخ دهد
موفق باشید

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 74 - آقامنیر 118 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - 
نسبت عقل و دین 14 + جمعه 93 دی 19 - 6:0 عصر

استاد ابتدا بابت پاسخ مبسوط شما بینهایت سپاسگزار و متشکرم.
اما من جوابم را در این خیل انبوه توضیح نیافتم شاید به دلیل پیچیدگی توضیحات شما باشد و نیاموختم در این سیل نظریات که مواجه می شوم چطور می توانم حق را از باطل تشخیص دهم.
اگر ساده توضیح بفرمایید متشکر خواهم شد که برای حقیر قابل فهم باشد چون اینطور که شما فرمودید انسان در زندگی روزمره هم مادام در دوراهی شک و یقین به سر می برد و همیشه قبل از هرکاری اعم از اخلاقی، فکری، علمی و رفتاری و.... در نوسان و شک قرار دارد و در مواقع ضروری که نیاز به عکس العمل سریع باشد، این شک به سقوط منجر خواهد شد و در نهایت نمی داند کاری که انجام داد درست بود یا خیر؟و همینطور مطالبی که آموخت درست بود یا غلط؟و همیشه در شک به سر می برد و سنگ محک اینجا برای من مبهم نمود.
و متوجه نشدم چه معیاری برای من صحت وسقم مطالب باشد.مثلا در کلاس درس نشسته ام و استاد در باب x و Y مسائل فلسفه تدریس می کند من از کجا متوجه شوم گفتارهای استاد درست است یا غلط که آن ها را بیاموزم یا فراموش کنم؟

بله
به نکته صحیحی اشاره فرمودید
دقیقاً مطلب همین‌جاست
بنده در اطاله کلامی که داشتم دو مطلب را خواستم عرض کنم
که این‌جا خلاصه می‌کنم:
1. هیچ راهی ندارد ملاکی برای عقل بجوییم که به قطعیت درست و غلط را نشان دهد
2. باید پیش‌فرض خود را عوض کنیم و از فضای انتزاعی و ذهنی خودساخته‌مان خلاص شویم و ملاک صحت را در جایی دیگر جز درون و بیرون عقل بجوییم!

استدلال بنده بر بخش اول سلبی بود
یعنی اقسام نظریات مطرح را عرض کردم
و نشان دادم هیچکدام نتوانسته‌اند ملاکی قطعی ارائه نمایند
و توضیح دادم که اصلاً امکان ارائه ملاک قطعی وجود ندارد
این‌که این ملاک یا درون عقل است و یا بیرون آن
و در دو حالت به مشکل بر می‌خورد
و این همان اشکالی‌ست که برای مغز در خمره مطرح می‌شود
هیچ راهی حقیقتاً وجود ندارد که بتوان شبهه مغز در خمره را نفی کرد

اما راه چیست؟!
راهی که بنده عرض کردم مبتنی بر رفتار عملی انسان است
یعنی خروج بحث از عقل نظری
یعنی در حقیقت ما باید سؤال را تغییر دهیم
و از خود بپرسیم:
اصلاً آیا قرار است ما برای هر تصمیم خود به قطعیت برسیم؟
اگر قرار بود مسیر این‌قدر شفاف باشد
چرا باید «غیب» را از ما بپوشانند
و این‌قدر بر پوشاندن غیب اصرار داشته باشند
چرا خداوند همه چیز را رو و شفاف و بدون هیچ ابهامی ارائه نمی‌کند؟

پاسخ سؤال بسیار ساده است
اگر به خداوند و ربوبیت او ایمان داشته باشیم
اگر «خدا» را داخل در معادله عقل نماییم
و در معادله تشخیص ملاک برای صحت و خطا
اصلاً دنیا قرار است در ابهام باشد
تا «امتحان» شکل بگیرد
مگر دنیا دار امتحان نیست
و مگر خلقت انسان و قرار دادنش در این عالم برای آزمودن نبوده؟
اگر به شما ماشین حساب دقیق بدهند
و سپس در جلسه امتحان ریاضی قرارتان بدهند
آیا این یک «جوک» نخواهد بود؟!
اصلاً امتحانی شکل خواهد گرفت؟

اجازه بدهید با مثالی مطلب را روشن کنم
که استاد حسینی(ره) از آن استفاده می‌کند
همه‌مان می‌دانیم و شنیده‌ایم و ایمان داریم که خداوند به ابلیس امر کرد
تا بر جسم آدم سجده کند
جسم آدم از «گل» بود
و ابلیس یک استدلال بسیار ساده در عقل خود انجام داد:
صغری: من از آتشم، او از گل، آتش از گل برتر است
کبری: مهتر نباید بر کهتر سجده کند
نتیجه: من نباید بر آدم سجده کنم!

چه شد؟
خداوند وی را به همین استدلال طرد کرد
چرا؟!
چرا پس از این‌که خداوند ابلیس را به خاطر این استدلال طرد نمود
ابلیس گفت: «رب بما اغویتنی...»
چرا ابلیس خداوند را متهم به فریب کرد؟

پاسخ استاد حسینی(ره) این است
دقت بفرمایید:
خداوند نوری را در جسم آدم قرار داده بود
همان نوری که وی را از جن و فرشته برتر می‌نمود
اما حجابی قرار داد تا ملائک و جن‌ها این نور را نبینند
چرا؟
زیرا می‌خواست «عبودیت» آن‌ها را امتحان کند
ببیند آیا به امر خدا گردن می‌نهند یا خیر
ابلیس نور را نمی‌دید
استدلال کرد و سجده ننمود
بعد که نور را نشان دادند و حجاب را برگرفتند
متوجه شد که فریب خورده است
او معترف بود که اگر از ابتدا نور را می‌دید سجده می‌کرد
ابلیس خدا را پذیرفته بود و شش هزار سال بر خدا سجده کرده بود
پس مشکلی در سجده کردن بر نور نداشت
زیرا استدلال می‌کرد:
صغری: آدم از نور است، من از آتش، نور از آتش برتر است
کبری: کهتر بر مهتر سجده می‌کند
نتیجه: من بر آدم سجده می‌کنم

ابلیس فریب خورد
اما فریب خدا را نه
فریب خود را خورد
آن روز؟
نه
از ابتدا فریب خورده بود
خداوند صحنه‌ای ایجاد کرد که نشان دهد
به همگان
که ابلیس که در میان فرشتگان نیز حتی به عابدترین معروف بود
اصلاً خداپرست نبود
یعنی ابلیس شش هزار سال اصلاً خدا را نپرستیده بود
ابلیس اصلاً حتی یک‌بار هم از خداوند اطاعت نکرده بود
چرا؟
از کجا معلوم؟

اگر خداوند نور خود را در جسم آدم پنهان نساخته بود
این حقیقت آشکار نمی‌شد
که ابلیس هزاران سال بر «تشخیص» خود عمل کرده بود
نه بر «اطاعت» از خدا
و این نفس‌پرستی‌ست
نه عبودیت
یعنی خداوند صحنه‌ای ایجاد کرد که نشان دهد بین خودپرستی
و خداپرستی
چه مرز فراخی وجود دارد
و بسیاری از آن غافلند

دقت کنید
استاد حسینی(ره) معتقد است که وقتی «چیزی پنهان نشده بود»
مرز مشخصی بین کافر و مؤمن وجود نداشت
جن‌هایی بودند مؤمن
و جن‌هایی کافر
ولی هر دو بر خدا سجده می‌کردند
گروه مؤمنان خدا را عبادت می‌کردند
زیرا این سجده را به «اطاعت» انجام می‌دادند
یعنی با این استدلال:
«چون خدا امر کرده است»
اما گروه دوم
خدا را سجده می‌کردند
ولی نه از روی اطاعت
بلکه به خاطر خودپرستی
به خاطر عقل‌پرستی
به خاطر این‌که می‌گفتند:
«من تشخیص می‌دهم که به خدا سجده کنم»
این‌ها اگر یک روز هم تشخیص دهند نباید سجده کنند
خب سجده نمی‌کنند
یعنی چه؟
یعنی این‌ها اول خود را می‌پرستند
و بعد خدا را
و این مصداق کامل شرک نسبت به خدای متعال است

اگر خداوند این امتحان را ترتیب نمی‌داد
این دو گروه از هم متمایز نمی‌شدند
ولی خداوند فرموده است که می‌خواهد انسان‌ها را «غربال» کند:
«لتغربلنّ غربلة»
حضرت امیر (ع) نیز همین آیه را در ایام فتنه ذکر می‌کنند
این غربال با امتحان واقع می‌شود
و امتحان با حجاب
با پوشاندن

راستی چرا امروز موسایی نیست تا با عصایش اژدها بیافریند؟
و یا صالحی که از کوه شتر بیرون کشد؟
وقتی فهم مردم در امور حسّی این‌قدر رشد یافته
باید به امور عقلانی امتحان شوند
امتحان باید در لبه تردید واقع شود و قرار گیرد

یک مثال ساده‌تر:
از دانش‌آموز اول ابتدایی امتحان اول دبیرستان را نمی‌گیرند
از دانش‌آموز اول دبیرستان نیز امتحان اول ابتدایی را
زیرا اولی قطعاً شکست می‌خورد
و دومی قطعاً پیروز می‌شود
و هیچکدام نمی‌تواند بیانگر و توصیف‌کننده وضعیت فرد باشد
امتحان هر فرد باید در لبه توانمندی وی باشد
جایی که امکان لغزش داشته باشد
و امکان فوز و پیروزی

به عقل باز می‌گردیم
ما توقع‌مان از ابتدا نادرست است
تمامی فلاسفه یعنی
فرض گرفته‌ایم عقل‌مان عنصری استوار و قویم در عالم است
مخلوقی‌ست که تردید در قداست و صداقت آن راه ندارد
به قول استاد حسینی(ره):
همین‌که عقل را «میخ» عالم تصور می‌کنیم شرک است!
وقتی با این پیش‌فرض به سراغ فلسفه می‌رویم
فلسفه‌ای می‌طلبیم که تمام عالم را محاسبه نماید
به صراحت به حقیقت دست یابد
و هیچ تردیدی جای نگذارد
بخش معظمی از فلاسفه به همین گمراهی افتادند
همین پیش‌فرض گمراه‌کننده
اما اگر فرض را تغییر دهیم
عقل ما یک ابزار است
مانند چشم ما
مانند دست ما
مانند گوش و سایر اعضاء و جوارح ما
این‌جاست که باید عقل هم مطیع باشد
عقل هم باید اطاعت خدای را بکند
تا هدایت شود
خداوند از ابلیس می‌خواست بدون این‌که «تشخیص» دهد
همین‌که فهمید خدا امر کرده است
به همین فهم اجمالی عمل نماید
و اطاعت خدا کند
آنان‌که به دنبال استدلال عقلی هستند برای نماز
یا حجاب
یا روزه و حج و سایر تکالیف الهی
گرفتار همین حیله ابلیسی هستند
چرا به ما فرموده‌اند:
«الناس نیام اذا ماتوا انتبهوا»
اساساً دنیا را پوششی طراحی کرده‌اند
که ما عوالم دیگر را نبینیم
چشم‌مان را ضعیف خلق کردند
تا جن و پری را ندیده
به غیب قضاوت نکنیم
تا مطیع از عاصی شناخته گردد
و این همان خلقت اعظمی‌ست که خداوند به خاطر آن خود را می‌ستاید:
«فتبارک الله احسن الخالقین»

پس علم چه می‌شود؟
تکلیف علم چیست؟
علم سیری اجمال به تفصیل دارد
علم تدریجی‌ست
قرار نیست کاملاً فضا شفاف شود
تا به علم عمل کنیم
علم ما بر مبنای سرپرستی و ولایت و ربوبیت خدای متعال است
ما وقتی حرفی را از استاد خود می‌شنویم
حرفی فلسفی
آن را با میزان می‌سنجیم
میزان «عبودیت حضرت حق» است
اگر تشخیص دادیم این سخن با عبودیت بیشتر می‌سازد
به آن عمل می‌کنیم
و خداوند به سبب عمل کردن به «محتمل الاطاعه»
به ما علم می‌دهد
علمی که نسبت به قبلی تفصیل است و نسبت به مرحله بعد اجمال دارد
ابهامی در عین روشنی
پیش از خود را روشن می‌کند
پس از خود را همچنان در غبار نگه می‌دارد
بعد از عمل متوجه می‌شویم که عمل ما چقدر دور از حقیقت ذات احدیت بوده
و چقدر نادرست می‌پنداشتیم
ولی خداوند همین را می‌پذیرد
زیرا در هر وهله
عقل مکلّف است
مکلّف است به عبادت
زیرا خداوند انسان و جن را برای همین خلق کرده است:
«وما خلقت الجن والانس الا لیعبدون»
وقتی عقل عبادت کرد
یعنی خود را در مسیری که اطاعت می‌دانست قرار داد
خداوند علم می‌دهد

پس چه شد؟
این انتظار که عقل باید مسائل را کما هو حقّه بفهمد
این‌که دنبال علم کماهی هستیم
بماهوهو
اگر توقع داشته باشیم عقل ما به علم صددرصد برسد
و اشیاء و موضوعات را همان‌طور که هستند
ماهیت آنان را کامل دریابد
اساساً انتظار نادرستی‌ست
این «عقل در دنیا» نیست
عقل در برزخ است
عقل در آخرت است
عقل در فضا و مکانی‌ست که حجاب‌ها را برداشته باشند
یوم الحسرة این‌چنین است
اما در دنیا
عقل قرار است
دقت بفرمایید
معمول فلاسفه در همین «قرار» اشتباه کرده‌اند
عقل قرار است که تشخیص ندهد
چه چیز را؟
عقل نباید حقیقت اشیاء را تشخیص دهد
اما عقل باید رابط خوبی باشد
عقل باید اوامر الهی را به خوبی تشخیص دهد
همین است که انبیاء «علی قدر عقول الناس» سخن گفته‌اند
مردم حرف خدا را باید بفهمند
عقل برای این است

چه شد؟
پیش‌فرض تغییر کرد
عقل از بت بودن خارج شد
«بت بزرگ» بشریت در تمام اعصار
بت بزرگی که ابلیس را شکست
نه این‌که ابلیس از ابتدا خداپرست بود و ناگهان کافر شد
استاد حسینی(ره) اصلاً به حرکت دفعی در مخلوقات قائل نیست
دنیای ما دنیای ترکیب است
حرکت همیشه تدریجی‌ست
ابلیس از ابتدا کافر بود
فقط این مطلب در آن لحظه هویدا گشت
خداوند با «پنهان کردن» فضای غربال‌کردن فراهم نمود
و این همان کاری‌ست که با ما می‌کند
و این فریب نیست
این رسوا شدن فریبی‌ست که مخلوق به خود داده است
ابلیس خود را فریب داده بود
هزاران سال
که تصور می‌کرد
فقط تصور می‌کرد که خداپرست است
فریب خودش برای خودش و همگان آشکار شد

اگر دنیا را این‌طور بنگریم
یعنی همان‌طور که خداوند توصیف فرموده است
و انبیاء بیان کرده‌اند
بسیاری از سؤالات لاموضوع می‌شوند
اصلاً منتفی می‌شوند بالکل

این عقلی‌ست که دنبال عبودیت است
استاد حسینی(ره) آن را «عقل متعبّد» می‌نامد
نظریه‌ای که بنیان فلسفه را بر هم خواهد زد
فلسفه‌ها
تا امروز که دیده‌ایم
همه بر «عقل محض» استوارند
و این بزرگ‌ترین شرکی‌ست که بشر بدان مبتلاست

امیدوارم مطلب روشن شده باشد
موفق باشید

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 74 - آقامنیر 118 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - 
جشن تولّد + جمعه 93 دی 19 - 4:50 عصر

امروز را جشن گرفتیم
خودمان دور هم
یک کیک تولّد کوچک
صبح خریدم و بچه‌ها جمع شدند

نه...
تولّد هیچکدام‌شان نبود
خودشان هم می‌دانستند
تولّدهایشان فروردین و تیر و شهریور است
و حالا دی‌ماه

گفتم که تولّد پیامبر (ص) است
همان پیامبری که شما فرزندان ِ فرزندان ِ فرزندان او هستید
همان که آخرین بود
بعد از آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی (ع)
کیک را مریم برید
همه خوردند
و من بیشتر از همه :)

بعد از تولّد امام هادی (ع)
این دومین جشن تولّدی بود که خودم برایشان گرفتم
به هدف این‌که
هدف از جشن تولّد را عوض کنم
از خودپرستی به سوی خداپرستی...

تولّد ما که ارزشی ندارد
تا برایش جشن بگیریم
اما کسانی به این عالم پا گذاشتند
که تولّدشان مهم بوده است
برای بشریّت مهم بوده است
برای فرشتگان هم مهم بوده است
برای تمام مخلوقات الهی مهم بوده است
برای ما هم صد البته!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - 
سامان دهی ایمیل با گو + جمعه 93 دی 19 - 2:31 عصر

بالاخره تمام شد
چند روز وقت گرفت
تمام اوقات فراغت این چند روز را کار کردم
اولین برنامه‌ام به زبان Go

احتمالاً شما نیز گرفتار دستیابی به ایمیل‌های قدیمی خود شده‌اید
ایمیل‌هایی که از سال‌ها پیش بایگانی شده‌اند
از روزهایی که با Outlook کار می‌کردیم
تا سرویس‌های مختلف تحت وب
همه را در فایل‌های eml نگهداشته بودم
و هر بار که دنبال ایمیلی می‌گشتم
زمان زیادی از دست می‌رفت

تصمیم گرفتم یک برنامه بنویسم
که تمام ده هزار فایل موجود را دسته‌بندی کند
بر اساس ایمیل فرستنده و گیرنده

زبان Go را گفتند خیلی سریع است
چند سالی‌ست که گوگل توسعه آن را آغاز کرده
جایی خواندم که ده برابر سریع‌تر از زبان‌های موجود

بسیار شبیه C و جاوا بود
تصمیم گرفتم تجربه کنم
خیلی دستورها را خلاصه کرده
و علامت‌‌های اضافی و بی‌کاربرد را پیراسته
قابلیت‌های جدیدی نیز افزوده
جالب‌ترین امکانش
بازگرداندن چندین مقدار از یک تابع، تنها با یک دستور بازگشت (!)

اگر چه ابزاری‌ست که بیشتر برای نوشتن Crawlerها
و ابزارهای سروری استفاده می‌شود
ولی من در اولین تجربه خود
این ابزار را با آن نوشتم
(نسخه غیر فشرده)

کار کردن با آن آسان است
کافیست در پوشه‌ای قرار دهید
که تمام فایل‌های eml در آن قرار دارد
همه در یک پوشه باشند
برنامه را که اجرا کنید
برای هر نشانی و آدرس یک پوشه می‌سازد
و تمام ایمیل‌های مربوط به آن نشانی را
در همان پوشه
بر اساس تاریخ قرار می‌دهد
نام فایل‌ها را به تاریخ و ساعت
که دسترسی آسان باشد
یک علامت R یا S هم در انتها
تا معلوم شود ارسالی‌ست یا دریافتی
و تمام

واقعاً سریع عمل کرد
من دقیقاً 10024 عدد فایل eml داشتم
از سال 2000 تا کنون
با حجم حدود 5 گیگابایت
از یاهو و جیمیل و هات‌میل هم در آن بود
و از سرورهای محلی دیگر
خروجی‌هایی که در تمام این سال‌ها گرفته
همه را در کمتر از 30 ثانیه دسته‌بندی کرد
برای دسترسی به فایل‌ها هم
می‌توان از ابزارهای خوبی مانند SysTools EML Viewer استفاده نمود

سورس برنامه این است:

package main

import (
    "io/ioutil"
    "strings"
    "time"
    "os"
    "io"
    "strconv"
)

var mFld,mPlc string
var FldCnt,MovCnt int

func main() {
    bLog("\r\n===\r\nExecuting at " + time.Now().Format("2006-01-02 15:04:05") + "\r\n")
    mFld = "~MovedEmails " + time.Now().Format("2006-01-02")
    mPlc = "AllMails " + time.Now().Format("2006-01-02")
    files, _ := ioutil.ReadDir("./")
    for _, f := range files {
          if fName := f.Name(); fName[len(fName)-4:]==".eml" {
                  bLog("Get File: "+fName+"\r\n")
                  fPath := mFld + "/" + fName
                  if _, err := os.Stat(fPath); os.IsNotExist(err) {
                      fDate,fFrom,fTo := fRead(fName)
                      mProc(fName,fDate + "-R",fTo)
                      mProc(fName,fDate + "-S",fFrom)
                      mMove(fName)
                      MovCnt++
                  }else{
                    bLog("Aborted Because Exists!\r\n")
                  }
          }
    }
    print("\nFinished: "+strconv.Itoa(MovCnt)+" Email Moved!\n")
    bLog("\r\nAll Folder Created: "+strconv.Itoa(FldCnt))
    bLog("\r\nAll Emails Moved: "+strconv.Itoa(MovCnt)+"\r\n")
    bLog("\r\nFinished at " + time.Now().Format("2006-01-02 15:04:05") + "\r\n\r\n\r\n")
}

func fRead(fName string)(fDate,fFrom,fTo string) {
  dat, err := ioutil.ReadFile(fName)
  check(err)
  fCon := string(dat)
  fFrom = gPart(fCon,"From")
  fTo = gPart(fCon,"To")
  fDate = gPart(fCon,"Date")
  bLog("From: "+fFrom+" To: "+fTo+" Date: "+fDate+"\r\n")
  if pos := strings.Index(fTo,","); pos>-1 {
    fTo = fTo[:pos]
  }
  if pos := strings.Index(fDate,","); pos>-1 {
          fDate = strings.TrimSpace(fDate[pos+1:])
    if pos = strings.Index(fDate,"("); pos>-1 {
            fDate = strings.TrimSpace(fDate[:pos])
    }
  }
  if fDate != "NotFound" {
    fDate = cDate(fDate)
  }
  return fDate, fFrom, fTo
}

func check(e error) {
    if e != nil {
        //panic(e)
        bLog("\r\n---\r\n" + e.Error() + "\r\n---\r\n")
    }
}

func gPart(fText,pName string)(s string) {
  s = "NotFound"
  fStr := "\n" + pName + ": "
  fText = "\n" + fText
  pos := strings.Index(fText, fStr)
  if pos<0 {
    pos = strings.Index(fText, strings.ToLower(fStr))
  }
  if pos>-1 {
    npos := strings.Index(fText[pos+1:],"\n")
    s = fText[pos+len(fStr):pos+npos]
    if pos=strings.Index(s,"<"); pos>-1 && strings.Index(s[pos:],">")>0 {
      s = s[pos+1:pos+strings.Index(s[pos:],">")]
    }
  }
  return strings.TrimSpace(s)
}

func cDate (t string) string {
  var tForm string
  bLog("Date Convert From: " +t)
  if t[len(t)-1:]!="0" {
          tForm = "2 Jan 2006 15:04:05 MST"
  }else{
    tForm = "2 Jan 2006 15:04:05 -0700"
    if len(t)>26 {
            t=t[:26]
    }
    if len(t)==24  {
      t=t+"00"
    }
  }
  bLog(" By Fromat: " +tForm)
  dTime, err := time.Parse(tForm, t)
  check(err)
  rTime := strings.Replace(dTime.Format("2006-01-02-15:04:05"),":","",-1)
  bLog(" To: " +rTime+ "\r\n")
  return rTime
}

func mProc(AslName, FileDate, FolName string) {
  if len(FolName)>0 {
    if strings.Index(FolName,"undisclosed")>-1 {
      return
    }
    chs := "=+\\/!&":;,\"?<"
    for i:=0;i<len(chs);i++ {
            FolName=strings.Replace(FolName,chs[i:i+1],"",-1)
    }
    FolName=strings.TrimSpace(FolName)
    if _, err := os.Stat(mPlc); os.IsNotExist(err) {
      os.Mkdir(mPlc,0777)
      bLog("Make Root Folder: "+mPlc+"\r\n")
    }
    if _, err := os.Stat(mPlc + "/" + FolName); os.IsNotExist(err) {
      os.Mkdir(mPlc + "/" + FolName,0777)
      print("Email: "+FolName+"\n")
      bLog("Make Folder: "+FolName+"\r\n")
      FldCnt++
    }
    oPath := mPlc + "/" + FolName + "/" + FileDate
    fPath := oPath + ".eml"
    for i:=1;;i++ {
            if _, err := os.Stat(fPath); err == nil {
              fPath = oPath + "-" + strconv.Itoa(i) + ".eml"
            }else{
              break
            }
    }
                in, err := os.Open(AslName)
                check(err)
                defer in.Close()
          out, err := os.Create(fPath)
          check(err)
          io.Copy(out, in)
          bLog("File Copied: "+AslName+" To: "+fPath+"\r\n")
  }
}

func mMove(AslName string) {
       if _, err := os.Stat(mFld); os.IsNotExist(err) {
    os.Mkdir(mFld,0777)
    bLog("Make Backup Folder: "+mFld+"\r\n")
        }
  fPath := mFld + "/" + AslName
  if _, err := os.Stat(fPath); os.IsNotExist(err) {
    os.Rename(AslName,fPath)
    bLog("File Moved: "+AslName+"\r\n")
  }
}

func bLog(payam string) {
  lName := "eml Organizer.log"
  f,err := os.OpenFile(lName, os.O_CREATE|os.O_WRONLY|os.O_APPEND, 0660)
  check(err)
  defer f.Close()
  f.WriteString(payam)
}

می‌توانید از این نشانی بردارید

یک مشکل مهم دراستفاده از زبان برنامه‌نویسی Go وجود دارد
برای ما البته
شرکت تولیدکننده آن
همه IPهای داخل ایران را بسته است
فیلتر کرده یعنی
و نمی‌توان به سادگی به کتابخانه‌های آن دسترسی داشت
از همه بدتر
وقتی از github.com سورس‌های آماده را برمی‌داری
خیلی‌هایشان به بسته‌های گوگل ارجاع داده‌اند
که باز نمی‌شوند
و کامپایل نرم‌افزار را با مشکل روبه‌رو می‌سازند
من برای نوشتن این ابزار کوچک
فقط از کتابخانه‌های پیش‌فرض Go استفاده کردم

به عنوان ادیتور
از میان چند برنامه‌ای که تست نمودم
Zeus را از همه راحت‌تر یافتم
و با آن نوشتم

حالا که چه؟!
این‌که اکنون می‌توانم سوابق تمام مکاتبات اینترنتی خود را مرور کنم
و اطلاعات مفید و قابل استفاده را
باز استفاده نمایم!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - 
نابغه کوچک + یکشنبه 93 دی 14 - 11:14 صبح

اخیراً کارتونی از شبکه پویا پخش شد
کودکی
که در یک بازی عجیب استاد بود
بازی‌ای که تا به حال نمی‌شناختم

دیدم اما بچه‌هایم اشتیاق عجیبی به این بازی پیدا کرده‌اند
وقتی آن را با این هیجان
در کارتون مذکور می‌بینند

پرسیدم: می‌خواهید برای شما هم از این بازی درست کنم؟!
بالاتفاق خود را به آغوشم پرت کردند و گفتند: «بله، بله، بله ...»
حتی سیدمرتضی
انگشتانش را به شکل مخصوص بازی ویچی در آورد! :)

این شد که اینترنت را کاویدم
راهنمای فارسی آن را از اینجا
و راهنمای انگلیسی را از اینجا خواندم

از روی تصاویری که دیدم
یک نما در فتوشاپ ساختم
یک‌بار صفحه بازی را با طرح چوب تزیین کردم
و یک‌بار با طرح سنگ
و اما مهره‌ها
تعدادی دایره مشکی کشیدم
در همان صفحه فتوشاپی
بعد از این‌که پرینت A3 رنگی گرفتم و لَمینت کردم
تمام مهره‌ها را که با قیچی بریدیم
من و مریم
عملاً مهره‌هایمان یک‌رو سیاه و یک‌رو سفید شد

خب مهره‌های بازی اصلی از سنگ باید باشد ظاهراً
ما کاغذی ساختیم
ولی بودن لمینت در دو روی آن
استحکام خوبی به مهره‌ها داده است

دیروز تمام شد
من و مریم بازی کردیم
چند بار من بردم
و چند بار او

در پس‌زمینه سنگ می‌بینید که چگونه مریم که مشکی است
مرا که رنگ سفید دارم محاصره کرده و برنده شده است
و در تصویری که پس‌زمینه چوب دارد
این من بودم که با رنگ سفید
به ناگاه مهره‌های سیاه حریف را خفه کردم!
راه تنفسش را بستم
و برنده شدم!

بازی فکری جالبی‌ست
به نظرم متأثر از نگاه کنفسیوسی به جهان هستی‌ست
نگاه خیر و شرّ
که نماد آن دایره «ین و یانگ» است

این‌که سیاه همیشه ابتدا بازی را شروع می‌کند
و سفید به او گاهی مهلت می‌دهد
که تا چند گام پیش بیاید
و سپس تلاش می‌کند
تا راه نفس او را ببندند
در هر کجا از عالم که شرارت می‌نماید!

مانند بحث معاد سیدمنیرالدین(ره)
که فاعلیت منفی در عالم را
متقدّم زمانی می‌داند
بر فاعلیت مثبت
بحثی که در جلسات 34 الی 39 مبادی اصول فقه (1374) طرح می‌نمایند...

از فرصت‌ها باید استفاده جُست
و زندگی کودکان همه‌اش فرصت است
فرصت برای ارتقاء آگاهی‌های آنان
درک آنان
قدرت فهم و استنتاج ذهنی
قدرت برای تغییر آینده
همین کودکان امروز هستند که آینده را می‌سازند!
شک دارید؟!
پس: «إغتنموا الفرص...»


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: بازی 21 - آقامنیر 118 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

<   <<   106   107   108   109   110   >>   >

یکشنبه 04 خرداد 25

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر روحانیت بازی خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
سید مهدی موشَّح - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X