سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   

محبّت انسان به برادرانش، برایش نزد خداوند، فضیلتی به شمار می رود. [امام صادق علیه السلام]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - 
نسبت عقل و دین 39 + چهارشنبه 94 مرداد 7 - 10:0 عصر

بهتر است سوالم را با مثالی مطرح کنم البته از فرمایش شما سوالی حادث شد که به عنوان سوال دوم عرض می کنم.
1-دانشمند خبیث مغز ما را در اختیار دارد و به آن تشنگی را القاء می کند و ما احساس تشنگی خواهیم کرد و بعد به این مغز مجدد القاء می کند که ما به سمت یخچال می رویم و آب بر می داریم و می نوشیم و تشنگی ما برطرف می شود.
در این داستان چه چیزی را خود ما واقعا به عهده داشتیم؟
احساس تشنگی و رفع آن را.
بقیه ی موارد را دانشمند خبیث به مغز ما القاء نمود و ما هم بدون اینکه کاری انجام دهیم احساس کردیم کاری و فعلی را مرتکب شده ایم در صورتی که همه اش القاء بود و ما هیچ فعلی انجام ندادیم به جزء احساس تشنگی و رفع آن.
حال سوال بنده این است که از صبحگاه تا شامگاه ما افعال مختلفی انجام می دهیم،آیا لین افعال را واقعا مرتکب می شویم یا این ها همه القائاتی از سوی دانشمند است.
از کجا و به چه اعتباری باید متوجه شویم؟

2-فرموده اید:
اما ما علم داریم
می‌دانیم که داریم
پس مشکل کجاست؟!
حال سوال این است:
مشکل اینجاست که این علمی که داریم را می توان قبول کرد.
مانند همان احساس تشنگی و رفع تشنگی مثال بالا اما بقیه ی داستان را از کجا باید متوجه شد؟
مانند اینکه فرموده اید:
وقتی اراده الف را می کنیم می بینیم دست مان به سمت بالا حرکت می کند و...
از کجا معلوم که ما اصلا دست داشته باشیم؟
شاید ما فقط یک عضو باشیم همان مغز که در اختیار دانشمند هستیم و بقیه القائاتِ همان دانشمند خبیث باشد؟
مانند داستان بخش 1.

3-در ادامه ی همین فرمایشتان آمده است:
ما وقتی اراده الف را می‌کنیم
می‌بینیم دست‌مان به سمت بالا حرکت کرد
وقتی اراده ب را در وجودمان شکل می‌دهیم
می‌بینیم دست‌مان به سمت پایین می‌رود
بارها و بارها و بارها این اتفاق
دقیقاً به همین صورت تکرار می‌شود
قاعده «عدم تماثل» شهید صدر (ره) به دادمان می‌رسد
ناخودآگاه در درون خود
علم پیدا می‌کنیم
که دست‌مان وجود دارد
یقین می‌کنیم به بودن آن
از تناسب دائمی «عمل و عکس‌العمل»
منظور شما از اینکه فرموده اید ناخودآگاه در درون خود علم پیدا می کنیم که دست مان وجود دارد و یقین می کنیم به بودن آن آیا منظورتان همان علم حضوری می باشد؟

اگر در پرسش شما دقت کنیم
مشخص است که مسأله اصلی «مجازی» بودن نیست
بیشتر سؤال شما متوجه «جبر» است
شبهه مغز در خمره و ماجرای دانشمند خبیث
بیشتر در راستای بیان این مطلب است
که دنیای ما بهره‌ای از واقعیت ندارد
و هر آن‌چه که ما واقعی می‌پنداریم
تنها پندار ماست
و واقعاً واقعی نیست

این شبهه با استدلالی بر طرف شد
به این‌که دنیای ما واقعی‌ست
و ما هم واقعی هستیم
و اتفاقاً چیزهایی واقعی هم بین این دنیا و دنیای فراتر مشترک هستند
که همان اعمال مبتنی بر نیّات است
این‌ها چیزهایی هستند که بین دنیای درون خمره و دنیای بیرون آن
تفاوتی ندارند
پس می‌توانند منتقل شوند

و بحث علم هم مطرح شد
که علم ما به محیطمان چگونه حاصل می‌شود
وقتی همه‌چیز در فضایی قابل القاء باشد؟
این را هم با تحلیل مکانیزم تفکّر
و فعالیت عقل
بررسی کردیم
به این‌که اساساً عقل ما سنجشی عمل می‌کند
و از طریق استقراء به علم می‌رسد
و برای دستیابی به این علم
بر اصولی چون قاعده «عدم تماثل» تکیه می‌کند
که این قواعد را ما در عقل نگنجانده‌ایم
بلکه یک‌جور در فطرت ماست
که ما آن را وجدان می‌نماییم

اما علم ارتباط قدرتمندی با سلامت عقل دارد
و عقل به عنوان یکی از اعضای نفس انسانی
قطعاً کمال و نقصان دارد
و متناسب با اعمال بشر
تغییر می‌کند
این است که فهم افراد متفاوت می‌شود
و قدرت سنجش عقلانی آن‌ها
سطوح مختلف می‌یابد

جواب پرسش دوم شما این‌جاست
این‌که آیا این علم را می‌شود قبول کرد؟
اصلاً تمام زندگی ما مملوّ از همین علم است
و ما هر روز در حال قبول آن هستیم
و به همین دلیل است که هنگام گرسنگی
سنگ نمی‌خوریم!

اما در مباحث فلسفی
به دلیل این‌که یک «علم خیالی» طراحی شده بود
توسط فلسفه قدیم
یک علم خیالی و وهمی
«نظری صرف» و مستقل از «حسّ» و عاری از «خطا» و «صددرصد» و «مطلق»
ما به دلیل باور امکان تحقق چنین علمی
به فلسفه که می‌رسیم
به علم خود «شک» می‌کنیم
در حالی که انسان مخلوق است
و مخلوق محدود است
و محدود در ارتباط با اشیاء
تنها در یک سوی ارتباط واقع است
و نمی‌تواند مسلط و محیط به هر دو سوی رابطه باشد
پس هر علمی که پیدا می‌شود
به واسطه این‌که علم به یک شیء دیگر است
قطعاً صددرصد نیست
قطعاً مطلق نیست
قطعاً عین واقع نیست
که اگر بود
دیگر علم نبود!
دقت کنید: دیگر علم نبود!
زیرا علم در تعریف انسانی آن
یعنی آگاهی نسبت به یک شیء
شیئی که با ما در ارتباط است!

این‌که آیا ما اصلاً‌ «دست» داریم یا خیر
می‌دانیم که داریم
و شما هم می‌دانید که دست دارید
زیرا «حادثه» و «اتفاق» اگر بدون دلیل باشد
نمی‌تواند تکرار شود
و شما هربار
تکرار می‌کنم
«هربار» که اراده «حرکت دست» کردید
دیدید که دست‌تان حرکت کرد
پس می‌دانید و علم دارید
که دست به اراده شما حرکت می‌کند
و دستی البته وجود دارد

حالا اشکال شما این‌جاست که از کجا بدانیم این دست مال ماست و به اختیار ماست؟
اگر اشکال کنید از کجا معلوم که دست داریم؟
در فلسفه درون خمره بودن
عرض شد که هر چه می‌بینیم پس هست
حتی اگر القاء دانشمند باشد
اصلاً اگر ما خودمان خمره‌ای باشیم
یعنی از تصورات القاء شده به یک مغز
تمام اشیائی که القاء می‌شوند هم از جنس خود ما هستند
و چون ما هستیم
همه آن‌ها هم هستند
منتها مثلاً از جنس صفر و یک
و القاء
این‌که ما خودمان
نفس خودمان
القائی باشیم
و تمام محیط ما هم القائی باشد
پس همه ما نسبت به هم یک حالت داریم
حالت واقعی بودن!

پس در این شکی نیست که دست ما «هست»
به همان معنایی که ما هستیم
منتها معنای «بودن» ما خب متفاوت خواهد بود با معنای «بودن» خود ِ دانشمند
و آن مغزی که در خمره است
جنس ما متفاوت می‌شود
ولی ما هستیم.

پس اشکال شما دقیقاً متوجه «اختیار» می‌شود
همان که در ابتدای مطلب عرض کردم
در واقعی بودن ما و دست ما و تمام اعمال ما شکی نیست
حتی اگر تمام محیط ما القائی باشد
بحث سر «جبر» و «اختیار» است
نگرانی شما از این است
که تمام اعمال شما به پای دیگری نوشته شود
این‌که راه می‌رویم
می‌نشینیم
می‌نویسیم
می‌خوانیم
آیا همه این اعمال به اراده خود ما انجام شده است؟
این‌که این اعمال انجام شده که شکی نیست
زیرا حتی اگر این اعمال
از جنس «توهم» باشند
توهمی که به یک مغزی تزریق شده باشد
مغزی که اثبات کردیم قطعا «من» نیستم
زیرا نمی‌شود «من» هم این‌جهانی باشد و هم آن‌جهانی
و حال این‌که ما «من» را از این جهان انتزاع کرده‌ایم
این توهم قطعاً از جنس «من» است
و این‌جهانی‌ست
هر آن‌چه که ما می‌بینیم و حس می‌کنیم
حتی به فرض القاء بودن
شکی نیست که واقعی هستند

دعوا دقیقاً سر «اختیار» است
آیا حالا که «من» القائی هستم
که واقعاً هستم
و گرنه مخلوق نبودم...
انسان شکی نیست که یک ظرف برای تحقق و وجود دارد
و این ظرف
به تعبیر دین «دنیا»ست
و به تعبیر پاتنم «خمره»
اما «هست»

اما «اختیار»
حالا که من القایی
محیط من هم القایی
دست من هم القایی
یعنی همه از سنخ وجود دنیایی
حالا آیا این دست به اختیار من حرکت می‌کند؟
به اراده من؟
آیا اراده من هم القایی نیست؟
و اگر القایی باشد
دیگر حسن و قبح اعمالم به من باز نمی‌گردد
دیگر می‌شود همان که اشاعره می‌گفتند
همان که حجاج بن یوسف گفت
همان که یزید کافر گفت
این‌که: «شما را خدا کشت»!
اصلاً عمل خوب و بد دیگر معنا ندارد
همان می‌شود که پاره‌ای از عرفا می‌گویند
هه چیز از خداست
و شرّ در عالم وجود ندارد
و همه خیر محض است!
همان می‌شود که در نظر سطحی از آیه «و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی» فهمیده می‌شود
در نظر سطحی البته

باید بحث را منتقل کنیم به «جبر و اختیار»
یعنی بالکل از شبهه خمره دور شویم
و نظریه دنیایی بودن‌مان
زیرا این بحث دیگر کاری به خمره و غیر خمره ندارد
حتی اگر ما القائی نبودیم
و در این ظرف کنونی قرار نداشتیم
همیشه این پرسش برای ما وجود داشت
که از کجا بدانیم «اراده» از خود ماست
شاید اراده ما از جانب دیگری سامان می‌یابد
و ما تنها خیال می‌کنیم که اراده می‌کنیم!

وقتی سؤال روی اراده می‌رود
همه راه‌های استدلال بسته می‌شود
زیرا هر حرکتی که بکنیم
در راستای این‌که اثبات کنیم اراده داریم
خود محتاج اراده است
بنابراین با ادله نظری و براهین فلسفی مبتنی بر عقل نظری
نمی‌توانیم
و هرگز نتوانیم توانست
حقیقی بودن اراده را اثبات کنیم

دقت نمایید که فلسفه ارسطویی
اساساً بر منطقی استوار است
و همه فلسفه‌های مبتنی بر آن
که آن منطق نسبت به دو چیز ناتوان است
«دور» و «تسلسل»
و اتفاقاً خیلی زود هم دچار این دو عارضه می‌شود
در منطق صوری
هر استدلالی پس از چند مرحله بررسی
به قضایایی باز می‌گردد
که اگر از آن‌ها بخواهیم پرسش کنیم
فوراً یا دچار «دور» می‌شویم
یا «تسلسل»
که این منطق آن‌ها را «باطل» می‌داند
پس ناگزیر شده که آن قضایای حسّاس را
«بدیهی» نام نهد
تا ناگزیر نباشد برای آن‌ها دلیل بیاورد

اما مشکل در واقعیت نیست
مشکل در این «منطق» است
برای همین است که امثال شهید صدر (ره)
برای اثبات اختیاری بودن اراده انسان
به براهین عقل عملی رجوع می‌نمایند
و با «وجدان» اثبات می‌نمایند
دقیقاً همین شیوه «وجدانی» را هم علامه جعفری (ره) دارند
وقتی بحث جبر و اختیار را مطرح می‌کنند
در همین فیلم‌هایی که بارها از رسانه ملّی پخش شده است

حالا شما ممکن است اشکال بفرمایید
که وجدان مگر دلیل می‌شود؟
شاید همین وجدان هم القاء دانشمند باشد؟
شاید او القاء کرده که ما اراده خود را ساری و جاری حس کنیم
چیزی که اراده اوست
نه اراده ما

این‌جا بود که عرض کردم
در ایمیل قبلی
که «عقل محض» یک شوخی بیش نیست
آن‌چه فلاسفه «خرد ناب» نام نهاده‌اند
اصلاً امکان ندارد
ما پیش از آن‌که فیلسوف باشیم
پیش از آن‌که متفکر باشیم
پیش از آن‌که بخواهیم واقعیت را بشناسیم
یا حتی خودمان را
اول خداپرستیم
اول به خدا باور داریم
اول خود را مخلوق خدا می‌دانیم
و نمی‌شود این باور را نادیده گرفت
نمی‌شود عقل را که خدا خلق کرده
بدون خدا فرض کرد
چه به صورت بشرط لا که کفار انجام می‌دهند
و چه به صورت لابشرط که پاره‌ای از مؤمنین
اصلاً عقل به شرط مخلوق بودن است که عقل است
که هست
که وجود دارد و عمل می‌کند
اگر عقل را «مطلق» بحث کنیم
لابشرط یعنی
اصلاً راهی به واقع نداریم
در گمراهی خود اسیر می‌شویم
این همان «أن رءاه استغنی»‌ نمی‌شود؟
مگر می‌شود عقل را بی‌نیاز از خدا دید و تفلسف کرد؟
مگر می‌شود فرض کرد که عقل بدون نیاز به خدا
می‌تواند کار کند
و به واقعیت دست یابد؟
مگر می‌شود مهم‌ترین وصف عقل انسان را
مخلوق بودن را
نادیده گرفت و درباره عقل سخن گفت؟!
مخلوق بودن در ذات عقل است
فارغ از این ذات
چطور می‌شود عقل را تعریف کرد؟!

مشکل دقیقاً در همین نقطه است
این‌جاست که نظریه «عقل متعبّد» استاد حسینی (ره) مطرح می‌شود
عقل اگر نخواهد خداپرست باشد
خودپرست می‌شود
و عقلی که خودپرست باشد
یعنی معتقد باشد
و باور داشته باشد
که «می‌تواند» واقعیت را بفهمد
این‌که اراده و اختیار دارد یا ندارد
این را بفهمد
همین‌که عقل بپندارد «مستقل از خدا می‌تواند»
این عقل خودپرست است
و ضعیف
و دچار نقصان
و قدرت خود را از دست خواهد داد
و خیلی از چیزها را دیگر نخواهد دید
و نخواهد توانست سنجید

اما سؤال شما
که قبلاً طرح فرموده بودید
پس: خدا را چگونه باور کنیم؟
بدون عقل؟
مسأله این است که «ایمان» مقدم است یا «عقل»
آیا ما با عقل خود و با تحلیل نظری صرف
و به کمک «خرد ناب» ایمان می‌آوریم؟

می‌بینید که بهترین براهین نظری را فلاسفه ما آوردند
برای وجود خداوند
ولی هنوز هم بی‌خداهایی وجود دارند
آیا برهان نظری سبب ایمان می‌شود؟
یعنی دلیل ایمان براهین نظری فلسفی‌ست؟
اگر چنین می‌بود
باید هر که برهان را می‌فهمید مؤمن می‌شد
در حالی که کسانی همیشه بوده‌اند
که پس از برهان نیز
خدا را انکار کرده‌اند

آن‌چه سبب باور به خدا می‌شود «آیات» است
آیات یا همان معجزات الهی
که در زندگی همه ما هست
که البته اختیار بر همه این‌ها مقدّم است
و آگاهی نمی‌تواند اختیار را نفی کند!

او کسی است که شما را در خشکی و دریا سیر می‌دهد؛ زمانی که در کشتی قرارمی‌گیرید، و بادهای موافق آنان را (بسوی مقصد) حرکت میدهد و خوشحال می‌شوند، ناگهان طوفان شدیدی می‌وزد؛ و امواج از هر سو به سراغ آنها می‌آید؛ و گمان می‌کنند هلاک خواهند شد؛ در آن هنگام، خدا را از روی اخلاص می‌خوانند که: «اگر ما را از این گرفتاری نجات دهی، حتماً از سپاسگزاران خواهیم بود!»
امّا هنگامی که خدا آنها را رهایی بخشید، (باز) به ناحق، در زمین ستم میکنند. ای مردم! ستمهای شما، به زیان خود شماست! از زندگی دنیا بهره (میبرید)، سپس بازگشت شما بسوی ماست؛ و ما، شما را به آنچه عمل میکردید، خبر میدهیم!
مثل زندگی دنیا، همانند آبی است که از آسمان نازل کرده‌ایم؛ که در پی آن، گیاهان (گوناگون) زمین -که مردم و چهارپایان از آن می‌خورند- می‌روید؛ تا زمانی که زمین، زیبایی خود را یافته و آراسته می‌گردد، و اهل آن مطمئن می‌شوند که می‌توانند از آن بهره‌مند گردند، (ناگهان) فرمان ما، شب‌هنگام یا در روز، (برای نابودی آن) فرامی‌رسد؛ (سرما یا صاعقه‌ای را بر آن مسلّط می‌سازیم؛) و آنچنان آن را درو می‌کنیم که گویی دیروز هرگز (چنین کشتزاری) نبوده است! این گونه، آیات خود را برای گروهی که می‌اندیشند، شرح می‌دهیم! (یونس:22-24)

همین است که همیشه پیامبری بوده است
پیامبران برای هدایت بشر می‌بودند
عقل محتاج هدایت است
عقلی که هدایت نشود
به واقعیت راهی ندارد
و همیشه دچار تردید و شک است
«یقین» اساساً یک امر خارجی است
که بر عقل نازل می‌گردد

ما صدها سال است که دچار عقل‌پرستی شده‌ایم
و هستیم
همین که منطق و فلسفه ارسطویی بر زندگی ما سایه افکند
همین‌که باور کردیم
عقل ذات و ماهیتی مستقل و مطلق و کامل دارد
و بی‌نیاز از آیات الهی
بی‌نیاز از آن‌چه که ما معجزه می‌نامیم
و خداوند آیه
بی‌نیاز از نشانه‌هایی که خداوند عطا می‌فرماید
عقل راه به دانایی و آگاهی ندارد
عقل تنها یک رسول باطنی و درونی‌ست
که تا رسول بیرونی آن را برنیانگیزد
قادر به درک واقعیت‌ها نیست

اما این‌که چرا اراده داریم
و اختیار داریم
دلیل ما چیست که هر چه می‌کنیم به اراده خود ماست؟
زیرا آن‌که ما را ساخته است
گفته است به شما اراده داده‌ام
و هر آن‌چه اراده می‌کنید به حساب شما نوشته می‌شود
نه به حساب دیگری
که اگر اراده ما از ما تبعیت نمی‌کرد
و القائی بود
یعنی اراده دانشمند خبیث
دیگر نباید به حساب ما نوشته شود
مولای ما حکیم است
و کار دیگری را به حساب ما نمی‌نویسد

شما این را درست ملتفت شده‌اید
این‌که اگر ما درون خمره باشیم
هر چه که تلاش کنیم
مانند پرنده‌ای که در قفس اسیر است
و همچو ماهی درون آب
هرگز نخواهیم توانست
بفهمیم چه درست است و چه غلط
زیرا هر درستی ممکن است غلطی باشد که به ما درست القاء شده
و هر غلطی،‌ درستی که به ما غلط القاء شده
این فهم شما درست است
که برای «درون نظام»
اطلاع از بیرون نظام «ناممکن» است
محال یعنی
این همان ضعف قطعی و مطلق انسان است
و خداوند این را می‌داند
و همین است که ما را بدون هدایت رها نمی‌نماید
و از لحظه ورود به این عالم
تحت سرپرستی یک زن و مرد قرار می‌دهد
پدر و مادر
و پس از آن
تحت سرپرستی و ولایت اولیاء خود
و البته در تمام این مدت
خودش رأساً در زندگی ما دخالت دارد
و ما این دخالت خدا را حس می‌کنیم
با شکستن اراده‌هامان
که حضرت امیر (ع) فرمود:
«من خداوند سبحان را به درهم شکستن عزم‌ها و فرو ریختن تصمیم‌ها و برهم خوردن اراده‌ها و خواست‌ها شناختم» (نهج‌البلاغه: حکمت 250)

خلاصه این‌که
بهترین دلیل بر «اختیار و اراده» داشتن ما
خبرهایی‌ست که خداوند و فرستادگان او به ما داده‌اند
و گرنه اگر عقل ما بود و خودمان
اگر هیچ کتاب آسمانی نبود
معلوم نبود ما تفاوتی با حیوانات می‌داشتیم
بل هم أضلّ
و عقلی که درون نظام دنیاست
هرگز نمی‌تواند از ورای دنیا خبر دهد!

عقل بدون ایمان
هیچ چیز را نمی‌تواند اثبات کند
حتی خودش را
زیرا خالق را که از مخلوق بگیری
چیزی باقی نمی‌ماند
حتی خودش!

موفق باشید

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 74 - آقامنیر 118 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - 
امروز هم جاهلیت + چهارشنبه 94 مرداد 7 - 8:35 عصر

عجب در عصر جاهلیّتی زندگی می‌کنیم
باور نکردنی‌ست
واقعاً باور نکردنی
این نمودار را که دیدم
نتوانستم درباره‌اش چیزی ننویسم

در بعضی کشورها دخترها را می‌کشند
مانند چین
درست همان زنده به گور کردن در عصر جاهلیت گذشته
پیش از اسلام
زیرا پسر می‌خواهند
چون معتقند:
It is believed that only boys can later keep up the family tradition *

برای این حماقت بحران‌ساز جاهلی
یک نام مدرن هم گذاشته‌اند:
missing girls

آمارها نشان می‌دهد که فقط در آسیا
160 میلیون دختر کم شده است
نسبت به پسرها
یعنی کشته شده‌اند
به دست پدرها و مادرهای خودشان **
به روش: sex-selective abortion
سقط بر مبنای انتخاب جنسیّت جنین!

برخی کشورهای اروپایی هم
جواز این عمل را صادر کرده‌اند!
مانند انگلیس***

جاهلیّتی کهنه در دنیایی مدرن!

«وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ» (تکویر:8و9)

* http://www.geogonline.org.uk/as_g2ki1.51.htm
** http://earthsky.org/human-world/why-are-160-million-girls-missing-from-asia
*** https://jimbakkershow.com/news/uk-votes-banning-sex-selective-abortions


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - 
بازی ِ نه گفتن + دوشنبه 94 تیر 29 - 3:0 عصر

نگران هستم
طبیعی هم شاید باشد
با این تغییرات فرهنگی
همان تهاجم
ناتو
شبیخون
خیلی چیزها تغییر کرده است
و من دلواپسم

نزدیک شدن به سن نوجوانی
عبور از کودکی
اخیراً دوباره نامه‌های عین صاد به فرزندانش را بازخوانی کردم
او نیز چقدر نگران بود
در متن نامه‌هایش مشهود است
نگران تصمیمات نوجوانانش

یک بازی شروع کردم
یک ایده
که شاید قوی سازد
برای مواجهه با تهاجم

با این مقدمه:
«وقتی یکی بخواهد دیگری را فریب بدهد این را می‌گوید:
تو ترسویی! اگه نیستی... اگه جرأت داری... اگه مردی... اگه...»
و پس از مقدمه بازی شروع می‌شود

«مریم اول نوبت توست؛
اگه جرأت داری دستت رو از میله‌های پنکه رد کن!»
پنکه روشن است
و پروانه آن به سرعت می‌چرخد
متحیّر مانده... نگاه می‌کند...
سرنخ را به او می‌دهم
«دخترم، تو باید بگویی:
من جرأت دارم، شجاع هم هستم، زرنگ هم هستم، اما احمق نیستم
این کار احمقانه است که دستم را از میله‌های پنکه عبور دهم
پس؛ نه، من دستم را به پروانه پنکه نمی‌زنم!»

بار دیگر پرسشم را تکرار می‌کنم:
«مریم، اگه شجاعت داری، اگه ترسو نیستی، دستت رو از میله‌های پنکه رد کن!»
مریم محکم پاسخ می‌دهد:
«من جرأت دارم، شجاع هم هستم، اما احمق نیستم؛
نه، این‌کارو نمی‌کنم!»

دو تای دیگر که تا به حال تماشاچی بودند صدای‌شان در می‌آید:
«ما هم بازی...»

رو به سیداحمد:
«اگه ترسو نیستی، اگه مردی، از چارچوب در برو بالا و بپر پایین!»
- من ترسو نیستم، شجاعم، ولی احمق نیستم؛ نه، نمی‌پرم!

سیدمرتضی: «من، من...»
«خب سیدمرتضی! اگه ترسو نیستی بیا بریم دزدی کنیم، بانک بزنیم»
- نه، من زرنگم، شجاعم، ولی احمق نیستم؛ دزدی نمی‌کنم!

کمی فتیله تربیت را بالا می‌کشم:
«اگه جرأت داری و ترسو نیستی، برو سیگار بکش!»
مریم: نه، سیگار محیط رو آلوده می‌کنه، من شجاعم، ولی احمق نیستم!
سیداحمد: نه، من شجاعم، ولی احمق نیستم، مریض می‌شم، سیگار نمی‌کشم!
سیدمرتضی: نه، من باهوشم، شجاعم، ولی احمق نیستم، سیگار نمی‌زنم!

نه این‌که بگویم تمام... موفق شدم و دیگر مشکل حل شد!
خیر...
ولی شاید این یک تمرین باشد
برای این‌که قدرت «نه گفتن» را در آن‌ها افزایش دهد!

فقط شاید!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - بازی 21 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - 
نسبت عقل و دین 38 + یکشنبه 94 تیر 28 - 5:0 صبح

استاد با توجه به آنچه تا کنون فرموده اید بنده یک سوال دارم.
ما هرچه که باشیم، بالاخره دارای یک زندگی هستیم که روزمره با موارد بسیاری سر و کار داریم.
به طور مثال شما که کار تحقیقی انجام می دهید با کامپیوتر،موس،کیبورد،فرزندان،غذا و موراد بسیار دیگری در طول شبانه روز مواجه هستید.
حال از کجا بدانیم این ها وجود دارند،وجود خارجی
به این معنی که جنسشان از نوع توهم و خیال نیست
و دانشمند خبیث این ها را بر مغز من و شما القاء نمی کند
بلکه خارج از مغز من و شما این ها وجود دارند.
از کجا متوجه این موضوع بشویم،حتما راهی دارد وگرنه که یک موجود عبث هستیم
زیرا دانشمند به ما القائات خود را انجام دهد و ما هم تصور کنیم ما در حال عمل هستیم در صورتی که باز هم خود دانشمند دارد با القائاتش عملی که که از سوی خودش صورت می گیرد به ما نسبت می دهد و ما هم منتظر بهشتی برین می مانیم.
من اصلا به شکل این ظرف کاری ندارم که خمره ای به شکل دنیا است یا سیاهچاله.
فقط می خواهم بدانم از کجا بدانیم خارج از وجود ما و مغز ما چیزهایی وجود دارد و ما آن ها را لمس می کنیم که واقعیت دارند و القاء دانشمند خبیث نیست که توهم و خیال باشد.

در ایمیل قبلی عرض کردم
تا زمانی که تعریف فلسفی از علم را
آن‌گونه که واقعاً هست
اصلاح نکنیم
نمی‌توانیم پاسخی برای نادانسته‌های خود بیابیم

ما اگر علم را به آن‌چه تا کنون می‌پنداشتیم
در ساحت فلسفه
و مقدمه آن، منطق
اگر با این تعریف از علم به سراغ پرسش‌های شما برویم
نه تنها نمی‌توانیم پاسخی درخور بیابیم
بلکه
اساساً هیچ علمی برای ما باقی نخواهد ماند
اگر علم را «مطلق» و «مطابقت صددرصد» با واقع معنا کنیم

عرض شد که استناد دادن چنین علمی به واقع
محتاج خارج شدن ما از نفس خود
و محیط شدن به سه چیز است
«شیء»، «نفس» و «ربط آن‌دو»
ما تا زمانی‌که به این سه مسلط نباشیم
نمی‌توانیم به علم قطعی درباره «شیء» برسیم
زیرا نمی‌توانیم «ربط آن‌دو» را تحلیل کنیم

پس تمام پرسش‌هایی که شما درباره «زندگی روزمره» فرمودید
تمام آن‌چه که هر روز با آن‌ها ارتباط داریم
همه تبدیل به «جهل»‌ می‌شوند
و «علم» بالکل از لغتنامه‌ها خارج خواهد شد

این‌جا باید به همان استدلال شهید مطهری
استاد معلّم
باز گردیم
ایشان جایی در شرح و پاورقی بر اصول فلسفه علامه طباطبایی
این‌طور استدلال می‌کنند:
که ما اجمالاً می‌دانیم علم‌هایی داریم
اگر علم مطابق با واقع نبود
تردید به تمام علم‌های ما کشیده می‌شد
و همه را به جهل بدل می‌ساخت
پس همین‌که ما می‌دانیم علم‌هایی داریم
کافیست که یقین کنیم به «مطابقت علم با واقع»

بخشی از این کلام صحیح است
تا آن‌جایی که ما علم‌هایی داریم
وجدان می‌کنیم این را
اما آیا برای داشتن این علم‌ها
محتاج «مطابقت علم با واقع» هستیم؟!
مطابقتی که نیازمند تسلط متفکّر بر سه چیز است
همان سه که عرض شد؛
شیء، نفس، ربط شیء و نفس
و تا این احاطه نباشد
نمی‌شود از مطابقت علم با واقع گزارش داد

اما ما علم داریم
می‌دانیم که داریم
پس مشکل کجاست؟!
مشکل در تعریف از علم است
وقتی علم را به «صد» تعریف کنیم
خودمان بر تمامی علم‌های خود خط بطلان کشیده‌ایم
در حالی‌که دقیقاً ایراد در همین تعریف است

یک مثال بسیار ساده؛
مردم نان می‌خورند
از نانوایی هم می‌خرند
فیلسوفی پیدا می‌شود که نان را به «آن‌چه از آرد گندم ساخته شده» تعریف می‌کند
بعد که به نانوایی می‌آید
نان را که می‌آزماید
می‌بیند مقداری آب هم در آن است
و گرد و غبار
و البته باکتری‌های خمیرمایه و شاید جوش شیرین و از این افزودنی‌ها
حالا چه می‌گوید؟
این فیلسوف خیلی روی حرف خود محکم است
او می‌گوید: «این نان نیست»
و راهی جز این ندارد
و ناگهان چه می‌شود؟
همه مردم باید بگویند: پس ما هرگز در زندگی نان نخورده‌ایم!

این‌جا فیلسوف دیگری پیدا می‌شود
دست به شانه او می‌زند و می‌گوید:
«برادر، ما تعریفمان را از واقعیت می‌گیریم
ما فیلسوف رئالیست هستیم
نمی‌شود تو یک نانی تعریف کنی
که هیچ‌کس تا به حال در عمرش نخورده است
نان همین است
همین چیزی که تنها 90 درصد از آن آرد گندم است»

وقتی نان را این‌چنین باز تعریف می‌کنند
می‌شود نان واقعی
همان چیزی که مردم قرن‌هاست استفاده می‌کنند!

این بلا سر فلسفه هم آمده است
اگر ارسطو آن‌طور علم را تعریف کرد
خب، واقعاً از اتفاقاتی که در واقعیت می‌افتاد بی‌اطلاع بود
اما پای‌فشاری ما بر چنین تعریفی
خود ما را بیشتر از واقعیت دور و جدا می‌سازد

واقعاً علم از کجا می‌آید؟
شما قضاوت کنید
هر انسان عاقلی می‌تواند درباره علم خود قضاوت کند
درباره آن‌چه خودش تعقّل کرده است

شاید وضعیت این‌طور باشد که بنده شرح می‌کنم
با اتکا به مبانی فلسفی استاد حسینی (ره)

ما وقتی اراده الف را می‌کنیم
می‌بینیم دست‌مان به سمت بالا حرکت کرد
وقتی اراده ب را در وجودمان شکل می‌دهیم
می‌بینیم دست‌مان به سمت پایین می‌رود
بارها و بارها و بارها این اتفاق
دقیقاً به همین صورت تکرار می‌شود
قاعده «عدم تماثل» شهید صدر (ره) به دادمان می‌رسد
ناخودآگاه در درون خود
علم پیدا می‌کنیم
که دست‌مان وجود دارد
یقین می‌کنیم به بودن آن
از تناسب دائمی «عمل و عکس‌العمل»
زیرا باید چیزی باشد
تا بتواند چنان تأثری در ما پدید آورد
و چنان تغییری
در دیدگان‌‌مان

به همین طریق هم به اشیاء پیرامون علم می‌یابیم
این‌که همیشه تأثیر همان است
که ما پیش‌بینی می‌کردیم
مثلاً می‌دانیم اگر به «آن‌چه شبیه دیوار می‌بینیم»
با «آن‌چه شبیه مشت می‌بینیم» ضربه بزنیم
یک اتفاق واحد تکرار می‌شود
چیزی را ادراک می‌کنیم که «شبیه درد است»!
پس ارتباطی میان اراده ما با آن‌چیزهای واقعی وجود دارد
چیزهایی که اگر نبودند...
ما خودمان که در نفس خودمان تصرّف نکردیم

این تکرار برای ما یقین می‌سازد
که واقعاً چیزی ورای ما هست
که هر بار «اراده مشت زدن به دیوار» می‌کنیم
همان «درد همیشگی» حادث می‌شود
از این ارتباط

ما جهان را با این تجربه‌ها می‌شناسیم
ولی این به معنای «جهل» نیست
و نه «تردید»
بلکه قطعی‌ست
ما با این روش در رسیدن به علم
واقعاً به علم می‌رسیم
یقین می‌کنیم که «دیوار» هست
و این یقین
برای زندگی کردن کافیست
و خداوند ما را برای چه خلق کرده است؟
برای این‌که زندگی کنیم!

حالا اگر اصلاً دانشمند خبیث هم در کار باشد
چه فرقی می‌کند
اصلاً حتی تمام این ادراکات را او القاء کرده باشد
همین القاء مگر «وجود» ندارد؟
استقرائی که با قاعده «عدم تماثل» به علم بدل شده است
به ما می‌فهماند که «واقع» وجود دارد
و کیفیت آن را هم برای ما تا حدّی توصیف می‌نماید
تا حدّی که نیاز داریم
و ما با همین اطلاعات
در میان القائات آن دانشمند زندگی می‌کنیم

این‌جا نیاز به «هدف» داریم
مسأله اصلی این است که بتوانیم بگوییم «هدف» از این زندگی چیست؟
که «عبث» نباشد
که «بیهوده» نشود
اگر هدف از این زندگی این باشد
که «عکس‌العمل» ما نسبت به واقعیات القایی آزمون شود
تا بعد
بعد از بیرون رفتن از این جهان
نسبت به عملکرد ما قضاوت کنند
دیگر مهم نیست
این دیواری که می‌بینیم
القائی باشد یا غیر القائی
مهم این است که جواب این پرسش مشخص شود:
«آیا من به دیوار مردم مشت می‌کوبم یا خیر»
من که یقین دارم «این دیوار هست»
حالا اگر به واسطه مشت کوبیدن به آن
به اموال مردم متعرّض شدم
امتیاز منفی دریافت کرده‌ام
و اگر نکوبیدم
امتیاز مثبت
با این هدف از خلقت
چه فرقی می‌کند که «دیوار القائی باشد یا غیر القائی؟»

حالا باز هم شما می‌پرسید
از کجا به «این هدف» یقین داری؟
اصلاً از کجا معلوم که آزمونی در کار باشد؟
پاسخ ساده است
شما تعریف از علم را به «صددرصد»
و آن «مطلقی» که عرض شد
باور کرده‌اید
و تمام علم‌های من و باقی مردمی که در حال زندگی هستیم
دور تا دور شما
همه را با این تعریف، به جهل توصیف می‌کنید
این اشکال
در تعریف شما از علم است
همه ما به این‌که خدا هست علم داریم
و همه‌مان به نبوّت پیامبر (ص) ایمان آورده‌ایم
زیرا به «تصادف» اعتقاد نداریم
قاعده «عدم تماثل» در نهاد و فطرت ماست
و به ما می‌گوید: نمی‌شود این همه حروف و کلمات در یک کتاب جمع شوند
با این نظم
و این بر حسب تصادف باشد
پس ما ایمان آوردیم
و حرف او را پذیرفتیم
هر چه قرآن گفت را قبول کردیم
ما همه‌مان
علم داریم که قرآن این دنیا را دار امتحان خوانده است
و هدف از خلقت ما تنها آزمون رفتاری‌ست

تصوّر شدیدتر:
اسلحه به دست شما می‌دهند
تا یک آدم بی‌گناه را بکشید
وقتی شما شلیک کردید
دیگر چه فرقی می‌کند که آن آدم کشته بشود یا خیر
چه فرقی می‌کند که او واقعی باشد یا یک تصوّر در ذهن شما
چه فرقی می‌کند شما واقعی باشید
یا داخل یک بازی رایانه‌ای
در «واقعیت مجازی» (Virtual reality)
مهم این است که در هنگام شلیک به او
و کشتن او
به زعم خودتان
یقین و علم داشتید که دارید یک بی‌گناه را می‌کشید!
آزمون واقع شد
به همین!
به همین شرایط هم آزمون و امتحان واقع می‌شود
و می‌تواند توصیف‌گر شخصیت شما باشد
برای آزمون لازم نیست که حتماً خون واقعی ریخته شود!

حالا کسی فرض کند تمام این دنیا «القایی»ست
خب باشد
چه تأثیری در هدف از خلقت دارد؟
به آن که آسیب نمی‌زند

تازه وقتی که بیدار می‌شوید (بعد از مرگ)
می‌بینید آن‌که کشتید روبه‌روی شما ایستاده است
کاملاً زنده و سالم
و حق خود را می‌طلبد
و شما را متهم می‌کند
و علیه شما شهادت می‌دهد
و شما را قاتل می‌خواند
و مولای حکیم هم شما را مجازات می‌نماید
به خاطر «قتل»
چیزی که واقعاً اتفاق افتاده است
فعلی که از شما صادر شده است
قتل همین فعل است
حتی اگر کسی نمرده باشد
و اصلاً کسی برای مردن آن‌جا نبوده باشد
و حتی اگر
اصلاً مردن و نابودکردن معنایی واقعی نداشته باشد
و انسان نابودناشدنی باشد و جاوید!

شما به دنبال یقین
و علم
با تعریفی هستید
که چنان یقین و علمی برای انسان
به عنوان یک مخلوق
کاملاً غیرممکن است
زیرا انسان نمی‌تواند هم در یک سر ارتباط باشد
و هم بر دو سر ارتباط احاطه داشته باشد
و علم، ارتباط است

اما علم‌هایی که ما داریم
همه مبتنی بر تأثیر و تأثر است
عمل می‌کنیم
و عکس‌العمل را تحلیل می‌نماییم
حالا اگر آن‌طرف طناب
به جای این‌که در دست آن شیئی که تصوّر می‌کردیم باشد
مثلاً دیوار
دست القائات دانشمند باشد
چه فرقی می‌کند
برای رفتاری که از ما صادر می‌شود؟
چیزی که قرار بوده مقیاس ارزیابی بشر باشد؟

این را فراموش نکنید
چیزی که عرض کرده بودم
ما با «عقل محض» به جایی نمی‌رسیم
جز به «کفر»
زیرا یک فرض قطعی در نظریه «عقل محض» نهفته است
«بی‌خدایی»
اصلاً «عقل محض» یعنی «عقل با فرض عدم خدا»
با فرض مخلوق نبودن
چنین عقلی
از اساس بر مبنای کفر شکل گرفته است
ولی یک مسلمان
«عقل ایمانی‌»‌ دارد
ما تا به خدا ایمان نیاوریم
اصلاً عقل نداریم
عقلی که بتواند علم به واقعیت پیدا کند
با ایمان به خداست که عقل توانمندی می‌یابد تا دنیا را درک کند
این‌ها چیزهایی‌ست که در تعالیم قرآنی ما
و حدیثی
در تعالیم انبیاء
ذکر شده است
انسانی که هیچ ایمانی به غیب نداشته باشد
با عقل خود به بن‌بست می‌رسد
و به جهل
و در نهایت به کفر
آخر سر هم مثل نیچه و فوکو و صادق هدایت و خیلی فیلسوف‌نما‌های دیگر
راهی جز خودکشی نخواهد یافت
و در این میان
که این فلاسفه به اصطلاح «عقل‌مدار» در حال خودکشی و دگرکشی هستند
امثال امام خمینی(ره)
و آیات بزرگ الهی
بار خود را بسته‌اند
وظیفه خود در دنیا را انجام داده
آزمون را به اتمام رسانده
و با سرافرازی به جایگاه جاویدان خویش بازگشته‌اند
جایی بیرون از خمره!
انسان‌هایی که سراسر «عقل» بودند،
عقل این است
و تعریف علم چنین.

اگر بی‌راهه برویم
در تعریف عقل و علم
دموکراسی و لیبرالیسم که به عقل و علم بیاید
چیزی از عقل و علم باقی نمی‌گذارد
همه جا تاریک می‌شود
و همه علم‌ها به جهل بدل می‌گردند

موفق باشید

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 74 - آقامنیر 118 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - 
نسبت عقل و دین 37 + یکشنبه 94 تیر 21 - 10:0 عصر

با فرمایش شما چند سوال برایم رخ داد.
1-فرموده اید:
اگر به استدلالی که برای رد شبهه مغز در خمره ذکر شد
و همچنین استدلالی که پاتنم خودش ارائه کرده بود
دقت بفرمایید
هر دو بر یک مسیر پیش رفتند
متوجه نشدم منظور شما از «استدلالی که برای رد شبهه مغز درخمره ذکر شد» کدام استدلال است.همچنین اگر استدلال خود پاتنم آنقدر موجه بود که این شبهه را رد کند که دیگر افراد به آن اکتفا می کردند و آن را ناقص نمی دانستند.
2-از طرف دیگر منظور شما کاملا صحیح است که فرموده اید:
نگرانی من از «جبر» است که آیا اختیار داریم یا مجبوریم.این مساله چطور حل می شود که شاید همه ی این افعال اصلا از سمت و سوی ما نباشد و القائاتی باشد که تصور می کنیم ما با اختیار آن ها را انجام می دهیم.این را چطور می توان حل کرد؟
3-جواب سوالم را نفرمودید که آیا شما به داشتن فرزند و زندگی اذعان دارید؟اگر بله از چه راهی به آن اذعان دارید و پذیرفته اید که واقعی هستند و القائی از سوی کسی نیست؟
متشکر و سپاسگزارم.

منظور از «استدلالی که برای رد شبهه مغز درخمره ذکر شد»
همان انحصار صدق «من» بر مغز درون جمجمه است
همان که منشأ انتزاع مفهوم مذکور بوده
استدلالی که در ایمیل‌های پیشین بیان گردید
و مشابه همان استدلالی‌ست
که پاتنَم با نظریه «ارجاع ِ علّیّتی» خود درصدد بیانش بود

اما این‌که چرا دیگرانی پیدا شدند
که به استدلال پاتنم اکتفا نکردند
بحث مفصل‌تری دارد
و به مبانی فلسفی باز می‌گردد

می‌دانید که فلسفه اساساً یک شیوه تفکّر عمیق است
در اسباب و عوامل پیدایش و تغییرات
و هر چیزی را
در فلسفه
باید به دقت بررسی کرد
نگاه سطحی کارساز نیست اصلاً

اشکال شما نیز به مبانی و اعماق فلسفه باز می‌گردد
و با بحث‌های روبنایی حل نمی‌شود
این پرسش شما:
«آیا شما به داشتن فرزند و زندگی اذعان دارید؟اگر بله از چه راهی به آن اذعان دارید و پذیرفته اید که واقعی هستند و القائی از سوی کسی نیست؟»
هم متوجه همین فرضیات مبنایی‌ست

به واژه «اذعان» توجه فرمایید
یا همان «دانستن»
چیزی که در زبان عربی به آن «علم» می‌گویند
یا «یقین»
همه دعوا سر همین مفهوم است
مفهومی که با الفاظ گوناگون بیان می‌شود
هزاران سال است
که دعوای فلاسفه بر سر همین مفهوم بوده
اشکال شما هم دقیقاً به همین باز می‌گردد

خاطرتان باشد در ایمیل‌های قبلی
روی این نکته تأکید شد که ما درون دنیا هستیم
درون این عالَم
و این‌که اطلاع یقینی از بیرون
برای آن‌که درون یک نظام است
ممکن نمی‌باشد
گفتم که ما نمی‌توانیم با قطعیت بگوییم
آیا همه‌مان درون یک خمره هستیم
یا یک سیاهچاله
یا هر چیز دیگری که برای‌مان قابل تصوّر نیست
وقتی این را عرض کردم
دلیل هم آوردم از شیوه تفکر بشری
عرض کردم که عقل انسان با «سنجش» عمل می‌کند
و تا هنگامی‌که «عالم» دیگری در کنار «این عالم» نباشد
و ما نتوانیم از «این عالم» خارج شویم
و «آن عالم» را با «این عالم» مقایسه نماییم
تا به سنجش نیاید
عقل ما نه تصوّری از «این عالم» پیدا خواهد کرد
و نه هیچ انگاره‌ای از «عالم دیگر»
چیزهایی هم که ما از بهشت و جهنم و برزخ و عوالم علیا می‌دانیم
همه «غیب» است
از ما غایب
فقط به «خبر» آگاه شده‌ایم
و عقل ما به آن‌ها راه ندارد

اگر کارکرد عقل را به درستی بشناسیم
متوجه می‌شویم که نسبت به ورای حواسّ
درک کیفی ندارد
مگر درک «هستی»
که از آثار درون نظام دنیا حاصل می‌شود
ماهیت و کیفیت را تنها در جایی می‌توان درک نمود
که امکان سنجش باشد

حالا نمی‌‌خواهم زیاد در این عمق فلسفی غرق‌تان کنم
ولی قصد دارم توجه شما را به این نکته جلب نمایم
که تعریف از «علم» تفاوت می‌کند
در نظر امثال پاتنم
با کسی که به او اشکال می‌نماید

وقتی بر یک مبنایی از فلسفه نظر می‌کنیم
که «علم» و دانستن را «نظری» معنا می‌کند
و آن را به «مطابقت ادراک با واقع» تعریف می‌نماید
و این مطابقت را به «صددرصد» بودن می‌شناساند
این تعریف از علم اساساً به آثار و لوازماتی در فلسفه منجر می‌شود
که بسیار متفاوت است با دیگرانی که
این شأن والا را برای عقل بشری قائل نیستند
که بتواند این‌چنین «قطعی» و «یقینی» به حاقّ واقع پی ببرد

دقت کنید
انسان جزئی از مجموعه خلقت است
و در ارتباطی واقعی
در کنش و واکنش با محیط پیرامون
ادراکاتی را کسب می‌نماید
پرسشی که شما از بنده داشتید
این‌که «اذعان» دارم به داشتن فرزند
و این‌که زنده هستم
و زندگی می‌کنم
کاملاً‌ مبتنی بر همین نظریه فلسفی‌ست
که «ادراک مطابق با واقع و قطعی» را ممکن می‌داند
اما اگر به آن‌چه تا کنون عرض شده دقت بفرمایید
بنده اصرار داشتم بر بیان همین اشکال
که اصلاً چنین علمی آیا برای بشر ممکن‌الحصول است؟!
آیا عقل بشر قادر است درکی چنین سخت و محکم و قطعی داشته باشد؟
آیا ابزارهای ارتباطی عقل با واقعیت
این ابزارها آیا این‌قدر ظرفیت دارند
تا چنین درکی را حاصل کنند؟

این‌جاست که اختلاف میان فلاسفه پیدا می‌شود
گروهی تجربه‌گرا می‌شوند
گروهی کارکردگرا
گروهی شک‌گرا
گروهی به تحلیل زبان و ادبیات و لغات و الفاظ بسنده می‌نمایند
و گروهی هم بر همان فرض اولیه خویش پای می‌فشارند
و همچنان بر طبل «مطابقت علم و معلوم» می‌کوبند
و البته اگر پیرو مکتب حکمت صدرایی باشند
آن را با «وحدت عالم و معلوم یا عاقل و معقول» توجیه می‌کنند

این‌طور به قضیه اگر بنگریم
همه داستان
و پاسخی که می‌جوییم
به مبنایی باز می‌گردد که در تفلسف‌مان بدان رسیده‌ایم
شما اگر صدرایی باشید
همان پاسخی را به این پرسش‌ها خواهید داشت
که علامه بزرگوار
استاد اساتید
حضرت مستطاب سیدمحمدحسین طباطبایی تبریزی داشتند
صاحب بدایة و نهایة
و شاگردان عظام ایشان

اما در پیچ و خم فلسفه
جایی به مشکلاتی ممکن است بربخورید
که ناگزیرتان نماید
اندکی بیشتر اندیشه کنید
و برای رفع آن موانع
مبنای فلسفی خود را بازبررسی نمایید

در نگاهی دیگر
اگر این تعریف از «علم» را ناقص یافتید
ناروا و نادرست
وقتی دانستید که هرگز و هرگز و هرگز
محال است
و امکان ندارد
که بشر بتواند به علمی که «کما هی» باشد دست یابد
که بگوید:
آن‌چه درک کردم، دقیقاً همان است که در واقع است
یعنی مطابقت کامل درک و مُدرَک
اگر سامانه ادراکی بشر را
و شیوه‌ای که در درک اشیاء پیرامون دارد
اشیاء مرتبط با خویش
مبتنی بر «سنجش» پنداشتید
آن‌گاه تعریف علم برای شما تغییر خواهد کرد
این‌بار شما به دنبال «یقین نظری»‌ صرف نمی‌گردید
و برای هر تحلیلی
خود را نیازمند تجربه و استقراء و حسّ می‌یابید

البته این تغییر مبنا
نباید با آمپریسم و پراگماتیسم و این قبیل مکاتب غربی اشتباه گرفته شود
شاید همه آن‌ها در یک نکته سلبی با هم شریک باشند
این‌که همه‌شان
به این ناتوانی عقل پی برده‌اند
این‌که هیچ «درون‌سیستمی» نمی‌تواند محیط به سیستم باشد
و آن‌که تنها در یک سوی رابطه است
نمی‌تواند از هر دو سوی آن گزارش نماید
همه آن‌ها شاید فهمیده باشند
که عقل تنها یک سر طناب ادراک را در دست گرفته
و سوی دیگر
در اختیار آن شیء روبه‌روست
و چنین عقلی
تنها مدرک آثاری‌ست که از طناب حاصل شده
و با تحلیل آن آثار
سعی در کسب درک از شیء مقابل دارد
این نکته سلبی را
این نقص ناشی از «درون‌سیستمی‌بودن‌عقل» را
البته که بیشتر نظریات معاصر در آن مشترکند
اگر نگوییم همه
ولی دعوا سر ایجاب آن است
تفاوت در جایی‌ست که مکتب می‌سازند
نظریه جدید می‌دهند و راه می‌نمایانند
مبنایی برای فلسفه پیشنهاد می‌کنند

با این حساب
من اگر به واقعیات پیرامون خود اذعان دارم
دیگر به سراغ آن قطعیت غیرقابل اعتماد و غیرقابل اثبات اصالت وجودی نمی‌روم
اصالت ماهیت هم که پنبه‌اش را اصالت وجود زده است
من به سراغ «عقل عملی» می‌روم
و تحلیلی از استقراء
که ما را به یقین می‌رساند
به علم
به دانستن
ولی این‌بار دانستن و علم و حتی یقین
طوری بازتعریف می‌شود
که «نظری محض» نیست
بلکه به سبک نظریه استقراء شهید دانشمند
استاد مسلّم عقل و نقل
آشنای به اندیشه‌های معاصر
سیدمحمدباقر صدر کاظمینی
بر اساس حساب احتمالات
و قاعده «عدم تماثل»
منتج به یقین است
یقینی که برای ما علم می‌سازد
و من بر اساس این یقین
می‌توانم به تمام آن‌چه شما فرمودید اذعان نمایم

شبهه مغز در خمره با مبنای حکمت صدرایی هم قابل رد است
کما این‌که بنده
در تمام ایمیل‌های قبلی
با همین نظریه ملاصدرا آن را رد کردم
اما کنه آن شبهه را که بکاویم
همان‌جایی که شما در این ایمیل اخیر
روی آن دست گذاشته‌اید
این را
بنده گمان می‌کنم
به زعم و پندار حقیر
نمی‌شود صدرایی حل کرد
این‌جا باید تعریف علم را مورد بازنگری قرار داد
و دانست
که آن‌چه ما می‌دانیم
نه به آن روشی حاصل شده است که صدرالمتألهین فرموده است
تمام دانایی ما
از راه دیگری به دست آمده
که استاد اساتید ما
سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی شیرازی (ره)
آن را با نظریه «عقل سنجشی» تحلیل نموده است

ما علم پیدا می‌کنیم
و به آن عمل می‌کنیم
و به آن هم اعتماد می‌نماییم
ولی این علم
هرگز و هرگز و هرگز
نمی‌تواند به معنای «صددرصد» باشد
چیزی‌که تا کنون درباره علم می‌انگاشتیم

داستان جبر هم بحث مستقلی‌ست
که قبلاً بدان پرداختم
می‌توانید به مبحث جبر و اختیار مراجعه بفرمایید
اگر اشکالی بود
در خدمت هستم

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 74 - آقامنیر 118 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - 
یک نقاشی متفاوت + چهارشنبه 94 تیر 17 - 6:48 عصر

پدرم طلبه نبود
و پدرش حتی
تا هر چند نسل که می‌شناسیم
پدری و مادری
حس کودکی که پدرش طلبه باشد را
هرگز نداشته‌ام

اما فرزندانم دارند
چنین شرایطی را
آن‌ها فرزند یک طلبه هستند
آیا تفاوتی باید در احساس‌شان با من باشد؟!
با کودکی من؟!
آیا فرزند یک طلبه بودن
با نبودن
متفاوت است؟!

دخترم این نقاشی را کشیده است
آورده بود که ببینم
هنوز رنگ نکرده البته

تا دیدم
ذهنم متوجه این تفاوت شد
آیا من در کودکی خود هیچگاه یک فرد معمّم را کشیده‌ام؟!
یادم نمی‌آید
داعی اصلاً‌ نداشتم برای کشیدن نقاشی از یک طلبه...
در دل او چه می‌گذرد؟!
وقتی این تصویر را می‌کشیده
چه نگاهی داشته است؟!

امروز به این تفاوت‌ها اندیشیدم
تفاوت کودکی من با کودکی فرزندانم؛

عمق این تفاوت‌ها چقدر است؟
چه آثار و پیامدهایی خواهد داشت؟
در پرورش آن‌ها؟
در باورها و اندیشه‌هاشان؟
در سلیقه‌ها و رفتارهایشان؟
در اخلاق و سلوک معنوی‌شان؟
فرصت است یا تهدید؟
سود است یا زیان؟
چطور می‌شود از آسیب‌های آن جلوگیری کرد؟
یا بر برکاتش افزود؟

باید بیشتر فکر کنم
شاید خواندن دوباره نامه‌هایی که عین صاد* برای فرزندانش نوشته مفید باشد!
چه کسی می‌داند؟!

*استاد علی صفایی حائری


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - 
قمار ِ پویا + چهارشنبه 94 تیر 17 - 1:0 عصر

«بچه‌ها بدویین مسابقه!»
مریم است که برادرانش را صدا می‌کند
و من متعجب
به تلویزیون نگاه می‌کنم
نقاشی‌نقاشی پویا را نشان می‌دهد
«کدام مسابقه؟!»
از خودم می‌پرسم
و چند لحظه بعد...

سیداحمد: من مثلاً دوازده سالمه
سیده‌مریم: منم سیزده سالمه
سیدمرتضی دیرتر می‌رسد: منم ده ساله

سیخ نشسته‌اند و نقاشی‌ها را نگاه می‌کنند
هر بار که یک نقاشی را نشان می‌دهد
نام کودک نقاش را که می‌خواند
بعد از آن، سنّش را می‌گوید...
ناگهان یکی از بچه‌ها هورا می‌کشد و می‌گوید: «من یه امتیاز گرفتم!»

مات و مبهوت شده‌ام
مانده‌ام چه می‌کنند

برنامه به پایان می‌رسد
وقت معرفی بهترین نقاشی‌ست
این‌بار سیداحمد فریاد می‌کشد: «من برنده شدم!»

به سن کودک نقاش می‌نگرم
چشمم به عدد دوازده می‌خورد
تازه ماجرا را می‌فهمم...
آن‌ها برای خود یک مسابقه خلق کرده‌اند...
مسابقه‌ای که بیشتر به قمار شبیه است!

یاد خاطره‌ای افتادم
سال‌ها پیش در روستایی شمالی
به قهوه‌خانه‌ای رفته بودیم
کشاورزان بی‌کار در فصلی که زراعت تعطیل
جمع شده
قوطی‌های کبریت را بالا می‌انداختند
یا عمود می‌ایستاد روی میز با افقی
و گاهی هم می‌افتاد

یکی برایم توضیح داد که با آن قمار می‌کنند
و در ادامه گفت:
یک موقعی خیلی جلوی قمار را می‌گرفتند
عده‌ای آمده بودند قمار با «قند» راه انداخته بودند
هر کدام یک دانه قند جلوی خود می‌گذاشتند
روی میز
و تکان نمی‌خوردند
مگس هم که همیشه در قهوه‌خانه‌ها فراوان
اولین نفری که مگس روی قندش می‌نشست
برنده بود!

گویا انسان را که رها کنند
از همه‌چیز بازی می‌سازد
همه چیز را به بازی می‌گیرد یعنی
بعضی از ما بزرگ‌ترها هم هر کدام به یک بازی مشغولیم!

«وَذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِبًا وَلَهْوًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا...» (الأنعام: 70)
(و کسانى را که دین خود را به بازى و سرگرمى گرفتند و زندگى دنیا آنان را فریفته است رها کن)

پ.ن.
چند وقتی هم هست که سنگ‌کاغذقیچی سه‌نفره اختراع کرده‌اند فرزندانم
سه تایی با هم هم‌زمان دست‌هایشان را پیش می‌آورند
و به شیوه‌ای عجیب
امتیازها را محاسبه می‌کنند
و خیلی زود هم یکی‌شان برنده می‌شود!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - 
نسبت عقل و دین 36 + سه شنبه 94 تیر 9 - 4:0 صبح

تصور می کنم من سوالم را بد و غیر قابل مفهوم بیان می کنم که شما را هم در پاسخ گفتن به سوال بنده به اشتباه می اندازد.
با مثال سوالم را مطرح می کنم:
سوال من این است که شما به داشتن فرزندانتان اذعان دارید یا خیر؟
اگر نمی پذیرید و شک دارید که شاید این ها القائاتی از سوی دانشمندی خبیث باشد و شما هم شاید مغزی درون خمره باشید که این مطالب را به شما القاء می کند و فرزند و برادر و.... همه شاید القائی باشد و واقعی نباشد که هیچ.
اما اگر این مطالب را می پذیرید که شما صاحب فرزند هستید،برادر دارید و دارای یک زندگی واقعی هستید این ها را چطور متوجه شده اید که واقعی هستند و از القائات دانشمند خبیثی نیستند که شما را فریب دهند؟
شاید با این مثال سوالم را بهتر ارائه کرده باشم.
زیرا من منظورم این است که ابتدا از کجا متوجه شویم این زندگی،شما،زمینی که روی آن قرار داریم و آسمان بالای سر همه یک واقعیتی هستند که وجود دارند و القائی از سوی دانشمندی خبیث نیست که ما در شک و شبهه باشیم که آیا واقعیت دارند یا غیر واقعی هستند و دانشمندی مغز ما را درون خمره ای قرار نداده و این ها را به مغز ما القاء نمی کند که در واقعی بودن و غیر واقعی بودن این ها در شک باشیم.
از کجا این واقعی بودن را متوجه بشویم که مغزی درون خمره نیستیم و بدانیم همه چیز واقعی می باشد؟
و زمانی که ازعلم حضوری از شما می پرسم منظورم درک واقعیت با تناسب علم حضوری می باشد که آیا می توان به علم حضوری تکیه کرد و متوجه شد این ها واقعیت است یا مغز ما درون خمره ای قرار دارد و این زندگی سراسر القائی از سوی دانشمندی خبیث است؟
نظر شما درباره ی وجود اشیاء واقعی و سوالی که با مثال از خدمتتان پرسیدم چیست؟

اگر به استدلالی که برای رد شبهه مغز در خمره ذکر شد
و همچنین استدلالی که پاتنم خودش ارائه کرده بود
دقت بفرمایید
هر دو بر یک مسیر پیش رفتند
و نتیجه‌ای مشابه به ما دادند
اگر به این نتیجه دقت بفرمایید
متوجه پاسخ سؤال خود می‌شوید

دقت کنید
ما فرض را بر بدترین حالت ممکن می‌گذاریم
همان بخش دوم سؤال شما
این‌که ما مغز در خمره باشیم
و تمام آن‌چه که درک می‌کنیم
همه‌شان
همه و همه و همه آن‌ ادراکاتی که داریم
همه از القائات دانشمند خبیث باشد
درست؟
اصلاً فرض بر این می‌گذاریم
حالا سؤال این است
خوب دقت کنید
آیا...
«آیا این القائات غیرواقعی هستند؟!»

مطلب را از زاویه‌ای دیگر عرض می‌کنم
پاتنم نشان داد از طریق نظریه علی ارجاع خود
که در صورت پذیرش شبهه مغز در خمره
ما دو «من» داریم
که یکی «درون خمره‌» است
و دیگری خود ما هستیم
که «من» بودن‌مان را از این «من» دوم اخذ کرده‌ایم
تصوّری که از خودمان داریم
مربوط به همین «من القاء شده» است

اجازه دهید به هر کدام از این‌ها یک اسم بدهیم
تا اشتباه نکنیم
یک دانشمند خبیث داریم که نامش را می‌گذاریم: فرانکشتاین
او مغزی را در یک خمره نهاده است
این مغز متعلق به کیست؟
فرض این‌که مال یک انسانی بوده که امروز بدن او نابود شده
نام او را می‌گذاریم: سینا
حالا او یک تصوّری به این مغز القاء می‌نماید
و «من» متولد می‌شوم
من یک تصوّری هستم در داخل مغز
تعدادی پالس الکتریکی
که از طریق سیم‌ها به مغز منتقل شده
و حالتی ایجاد کرده که «من» هستم
این یک شخص جدید است
نام او را می‌گذاریم: کسرا

حالا باید خوب دقت کنیم به هویت سینا و کسرا
سینا یک شخصیت واقعی‌ست
که فرانکشتاین او را در خواب ربوده
جسم او را گرفته
و مغز او را به دستگاه متصل کرده
اما کسرا چه؟
آیا کسرا همان هویتی را دارد که سینا صاحب آن است؟
آیا کسرا همان سیناست؟

پاتنم تلاش دارد با استدلالات فلسفی به کمک علیت
به ما نشان دهد که کسرا غیر از سیناست
کسرا یک هویت جعلی‌ست
هویتی که فرانکشتاین آن را خلق نموده است
اصلاً اگر کسرا همان سینا بود مگر مشکلی داشتیم؟
نگرانی و اضطراب من و شما از چیست؟
از این‌که مبادا کسرا باشیم
در حالی که خیال می‌کنیم سینا هستیم!

پس این را می‌دانیم
و به خوبی می‌فهمیم که کسرا جعلی‌ست
ولی سینا حقیقی

حالا این کسرا چیست؟
یک توهم
اما توهم که واقعی نیست
و نمی‌تواند تجربه واقعی داشته باشد
اما این توهم خودش باید یک بهره‌ای از واقعیت داشته باشد
بهره‌ای که کسرا از واقعی بودن دارد چیست؟
این بهره همان پالس‌های الکتریکی‌ست
مانند بیت‌های صفر و یک در رایانه
همان‌چیزهایی که مکان‌نما را ساخته و به چشم ما واقعی نمایانده است
کسرا یک واقعیتی دارد
اگر نداشت که اصلاً نبود
در حالی‌که هست
فرانکشتاین کسرا را تولید کرده است
پس یک کسرا حتماً وجود دارد
ولی سنخ وجودش یک وجود خاصی است
که به نظر می‌رسد متفاوت از وجود سیناست
فرانکشتاین پالس‌های الکتریکی را به نحوی تولید می‌کند
که با اداراکات کسرا سازگار باشند
و کسرا نفهمد که در خمره است
پس ما دو حقیقت این‌جا داریم:

1. کسرا واقعی است
2. تمام اداراکات کسرا واقعی هستند

که با یک حقیقت سوم توصیف می‌شود:

3. جنس وجود کسرا و واقعیت‌های ادراکی او از «پالس» است

در حالی که جنس سینا از مولکول و اتم است
که به شکل سلول‌های زنده چیده شده‌اند
کسرا هم از جنس پالس‌های الکتریکی است
که به طرز جالبی
آن پالس‌ها هم به شکل سلول‌های زنده طراحی شده‌اند
یعنی کسرا از بدن خود همان درکی را دارد
از سلول‌های آن
از حرکات آن
که سینا داشت اگر بدن می‌داشت

این‌جا سؤال یک قدم بالاتر می‌رود:
اصلاً «زنده» یعنی چه؟
واقعی یعنی چه؟
سینا از اتم ساخته شده است
اتم‌هایی که سلول ساخته‌اند
کسرا هم از پالس ساخته شده
پالس‌هایی که سلول ساخته‌اند
چه فرقی بین آن‌دوست
که به ما اجازه بدهد یکی را «واقعی» و دیگری را «مجازی» بنامیم؟

دقت فلسفی می‌گوید که هیچ
ما هیچ فرقی میان آن‌ها نمی‌بینیم
پس هر دو واقعی هستند
ولی با دو جنس مختلف

خوب دقت باید کرد
ما فرض را بر بدترین حالت گذاشتیم
بدترین پاسخ به سؤال شما
فرانکشتاین سینا را در خمره گذاشته
و یک کسرا خلق کرده
و به او تزریق نموده
این کسرا با پیرامون خود در ارتباط است
پیرامون و محیطی که کاملاً واقعی هستند
مانند خود او که واقعی‌ست
زندگی می‌کند
شاد می‌شود
رنج می‌کشد
اختیار دارد
تصمیم می‌گیرد
عمل می‌کند
راه می‌رود
می‌خوابد
ازدواج می‌کند
بچه‌دار می‌شود
همه و همه و همه و همه و همه واقعی هستند
و به اراده و اختیار خود او
و فرانکشتاین تنها یک خالق برای کسرا محسوب می‌شود
که هر چه کسرا اراده می‌کند را برای او فراهم می‌نماید
زیرا اگر کسرا چیزی را اراده کند
و آن‌ چیز را فرانکشتاین به موقع خلق نکند
کسرا متوجه می‌شود که واقعیت او دچار نقص شده
یعنی اگر دستش را بلند کند
یک بار بلند شود و یک بار نشود
یعنی فرانکشتاین تصویر حرکت دست را اگر به موقع تزریق نکند
کسرا زود متوجه می‌شود که این واقعیت آسیب دارد
این است که فرانکشتاین این‌جا به نحوی خود را در اختیار اراده کسرا گذاشته است
و تضمین می‌کند «قواعد بازی را بر هم نزند»
همین کافی‌ست برای زندگی
و کسرا هم با همین قواعد دارد زندگی می‌کند
و هیچ مشکلی هم ندارد
و اصلاً از سینا هم خبری ندارد

حالا دو سؤال:

1. آیا هیچ راهی متصوّر است که کسرا از وجود سینا و فرانکشتاین با خبر شود؟
یعنی اگر فرانکشتاین خودش سوتی ندهد
و خودش را لو ندهد
و خودش را القاء نکند
آیا به علم حضوری یا حصولی، یا هر مسیر دیگری
می‌شود فرض عقلانی پیدا کرد که کسرا قادر باشد به سینا علم پیدا کند؟

2. حالا اصلاً مگر مهم است که کسرا از سینا با خبر بشود؟
نشود مگر چه می‌شود؟
اگر بشود اتفاقی می‌افتد؟
اصلاً اگر خود فرانکشتاین این خبر را به کسرا بدهد
که تو را در وجود سینا ساخته‌ام و خلق کرده‌ام
شما گمان می‌کنید کسرا اهمیت می‌دهد؟
برای کسرا چه فرقی می‌کند که در سینا باشد
یا مثلاً او را در مغز فرد دیگری به نام مینا ساخته باشند
اصلاً برای کسرا چه فرقی می‌کند که او را از مغز سینا در آورند و
صرفاً در هارد یک رایانه بزرگ قرار دهند
او فقط یک چیز را از فرانکشتاین التماس می‌کند:
«مرا نابود نکن!»
کسرا بر فرض این‌که بفهمد در مغز سیناست
تنها خواهشی که دارد این است که او را از سینا خارج نسازند
زیرا می‌داند که این یعنی نابودی
وجود کسرا به همین مغز است
به همین پالس‌های الکتریکی
برای کسرا زندگی زیباست
او همسرش را دوست دارد
بچه‌هایش را دوست دارد
از غذاهایی که می‌خورد لذت می‌برد
همه غذاها هم برای او واقعی هستند
او کارش را دوست دارد
و کار او واقعی‌ست
زیرا چیزی تولید می‌کند که از جنس خود اوست
از پالس الکتریکی
زندگی برای او همین‌هاست
اگر فرانکشتاین سیم‌ها را قطع کند
سینا زنده نمی‌شود
بلکه کسرا می‌میرد
حتی اگر امکانش باشد که فرانکشتاین مغز سینا را به جسم او باز گرداند
باز هم
زنده شدن سینا با مرگ کسرا همراه است
و این است که کسرا هرگز نمی‌خواهد از پالس بودن آزاد شود
تنها تقاضای او این است که زنده بماند
و این یعنی که همچنان پالس‌ها باشند
یعنی همچنان فرانکشتاین به القائات خود ادامه دهد

حالا فکر می‌کنید کسرا اهمیتی می‌دهد به مغز درون خمره بودن؟
مغز درون خمره اصلاً فرصت طلایی کسرا برای زنده بودن است
برای بودن
فرانکشتاین...
و فرانکشتاین هم حتی اگر خبیث باشد
حتی اگر به نظر شما یک دانشمند شیطانی و بد بیاید
در نظر کسرا یک قهرمان است
زیرا اگر فرانکشتاین سینا را در خمره نمی‌کرد
کسرا خلق نمی‌شد
کسرا به فرانکشتاین به عنوان یک خالق می‌نگرد
و هرگز از او نمی‌رنجد
حتی اگر تمام ماجرا را بداند
و از مغز سینا با خبر شود

نظر شما چیست
درباره این روایت؟
آیا قصه مغز در خمره غیر از این است؟
اگر از این زاویه بنگریم
اصلاً مگر زندگی ما همین نیست؟
اصلاً مگر می‌شود انسان بود و در دنیا نبود
مخلوق بودن اصلاً غیر از این است؟
اصلاً مفهوم خلقت چیست؟
خدا ما را خلق کرده است یعنی چه؟
غیر از این است که ما را در یک ظرفی قرار داده است
که نام آن ظرف را فلاسفه «عالم امکان» گذاشته‌اند
و عرفا «ناسوت»
و قرآن به آن «دنیا» گفته است
ما از چه باید بهراسیم؟
از این‌که مخلوق هستیم
و در یک ظرفی قرار داریم
که شاید شکل یک مغز در خمره باشد؟!

نگرانی شما در حقیقت از این‌ها نیست
نگرانی از «جبر» است
که آیا اختیار داریم یا مجبوریم
تصور می‌کنم شبهه اصلی شما در این باشد
که حالا
آیا کسرا اختیار هم دارد
یا در تمامی افعالی که انجام می‌دهد مجبور است
در ازدواجش
در بچه‌دار شدنش
در کار
در همه چیزش...

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 74 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - 
دفترچه راهنمای خودروی پژوی آردی + شنبه 94 تیر 6 - 7:47 عصر

باطری‌ساز گفت به هم ریخته است
فیوزهای ماشین
گفت: دفترچه راهنمایش را بیاور، تا از روی آن مرتب کنم!

در اینترنت گشتم
دنبال دفترچه راهنمای خودروی پژوی آردی
اما نیافتم
حتی نه در سایت خودروساز مربوطه!

خودروی پدرم تولید سال 1382 است
دفترچه‌اش را گرفتم
گفتم چرا ببرم باطری‌سازی؟!
مرتّب کردن چند فیوز که دیگر دشواری ندارد!

بعد هم به نظرم رسید چرا روی نت نگذارم؟!
شاید دیگران را نیز احتیاج افتد
بگذار این‌جا بجویند
این شد که صفحات مهم آن را اسکن کردم
نه همه
بلکه بخش‌هایی که اطلاعات در آن داشت
اطلاعاتی که شاید گاهی لازم شود

از این‌جا می‌توانید بردارید

حلال آردی‌سواران خوش‌اقبال! :)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - مهاجرت معکوس - 
تبدیل ساده تاریخ میلادی به شمسی در SQL Server + پنج شنبه 94 تیر 4 - 9:21 صبح

سال‌هاست که برای ذخیره تاریخ در SQL Server
یک فیلد رشته‌ای ده کاراکتری در نظر می‌گیرم
و باقی تغییر و تحوّلات را
می‌گذارم بر عهده کدهای برنامه

دیروز اما قصد داشتم گزارشی بنویسم از یک‌سری لاگ
و تاریخ‌ها همه میلادی ذخیره می‌شوند
به صورت خودکار و با تابع GETDATE داخل SQL Server
مبدّل‌هایی که داشتم
مربوط به کدهای داخل Net.
در اینترنت جستجو کردم و برای SQL Server
این‌که در داخل آن تبدیل را انجام دهم
این موارد را یافتم:

GETTING SHAMSI DATE FROM GREGORIAN DATE

How to convert Persian Or Jalali Calendar to Gregorian Calendar & vice versa In Sql Server

Creating a CLR Persian Date Convertor Function for SQL Server

Persian Date/Time support for MsSQL

وقتی تبدیل در قالب یک تابع در وسط‌های SELECT انجام می‌شود
کار سریع‌تر و ساده‌تر به انجام می‌رسد
دیگر نیاز نیست رکورد به رکورد بگیری و داخل کدهای برنامه تبدیل کنی
یک‌سره دیتا را می‌گیری و می‌فرستی برای کلاینت
تاریخ‌ها هم همه شمسی شده

اما با کدهای فوق به مشکلاتی برخوردم؛

دو مورد اول نتایج اشتباهی می‌دادند
ظاهراً در محاسبه سال کبیسه ایراد داشتند
و یک روز جلوتر حساب کردند

مورد سوم و چهارم هم رفته بودند سراغ کدهای داخل Net. اساساً
از قابلیتی استفاده کرده
که اجازه می‌دهد از داخل SQL Server به توابع Net. ارجاع شود
دنبال این پیچیدگی‌ها نبودم
یک کد ساده و روان می‌خواستم
که در قالب UDF مثلاً قابل اجرا باشد

ولی اتفاق جالبی افتاد
کد بسیار ساده‌ای در کامنت‌های این مطلب یافتم
کد مذکور از منطق ساده‌ای پیروی می‌کرد
ولی ایراد داشت
تصمیم گرفتم و کمی وقت گذاشتم
کد را یک‌بار به صورت کامل بررسی کردم
و بر اساس همان منطق ساده‌ای که داشت بازنویسی نمودم

CREATE FUNCTION [G2J] ( @intDate DATETIME )
RETURNS NVARCHAR(max)
BEGIN

DECLARE @shYear AS INT ,@shMonth AS INT ,@shDay AS INT ,@intYY AS INT ,@intMM AS INT ,@intDD AS INT ,@Kabiseh1 AS INT ,@Kabiseh2 AS INT ,@d1 AS INT ,@m1 AS INT, @shMaah AS NVARCHAR(max),@shRooz AS NVARCHAR(max),@DayCnt AS INT
DECLARE @DayDate AS NVARCHAR(max)

SET @intYY = DATEPART(yyyy, @intDate)

IF @intYY < 1000 SET @intYY = @intYY + 2000

SET @intMM = MONTH(@intDate)
SET @intDD = DAY(@intDate)
SET @shYear = @intYY - 622
SET @DayCnt = datepart(dw, "01/02/" + CONVERT(CHAR(4), @intYY))

SET @m1 = 1
SET @d1 = 1
SET @shMonth = 10
SET @shDay = 11

IF ( ( @intYY - 1993 ) % 4 = 0 ) SET @shDay = 12

WHILE ( @m1 != @intMM ) OR ( @d1 != @intDD )
BEGIN

  SET @d1 = @d1 + 1
  SET @DayCnt = @DayCnt + 1

  IF ( ( @intYY - 1992 ) % 4 = 0) SET @Kabiseh1 = 1 ELSE SET @Kabiseh1 = 0

  IF ( ( @shYear - 1371 ) % 4 = 0) SET @Kabiseh2 = 1 ELSE SET @Kabiseh2 = 0

  IF
  (@d1 = 32 AND (@m1 = 1 OR @m1 = 3 OR @m1 = 5 OR @m1 = 7 OR @m1 = 8 OR @m1 = 10 OR @m1 = 12))
  OR
  (@d1 = 31 AND (@m1 = 4 OR @m1 = 6 OR @m1 = 9 OR @m1 = 11))
  OR
  (@d1 = 30 AND @m1 = 2 AND @Kabiseh1 = 1)
  OR
  (@d1 = 29 AND @m1 = 2 AND @Kabiseh1 = 0)
  BEGIN
    SET @m1 = @m1 + 1
    SET @d1 = 1
  END

  IF @m1 > 12
  BEGIN
    SET @intYY = @intYY + 1
    SET @m1 = 1
  END
 
  IF @DayCnt > 7 SET @DayCnt = 1

 SET @shDay = @shDay + 1
 
  IF
  (@shDay = 32 AND @shMonth < 7)
  OR
  (@shDay = 31 AND @shMonth > 6 AND @shMonth < 12)
  OR
  (@shDay = 31 AND @shMonth = 12 AND @Kabiseh2 = 1)
  OR
  (@shDay = 30 AND @shMonth = 12 AND @Kabiseh2 = 0)
  BEGIN
    SET @shMonth = @shMonth + 1
    SET @shDay = 1
  END

  IF @shMonth > 12
  BEGIN
    SET @shYear = @shYear + 1
    SET @shMonth = 1
  END
 
END

IF @shMonth=1 SET @shMaah=N"فروردین"
IF @shMonth=2 SET @shMaah=N"اردیبهشت"
IF @shMonth=3 SET @shMaah=N"خرداد"
IF @shMonth=4 SET @shMaah=N"تیر"
IF @shMonth=5 SET @shMaah=N"مرداد"
IF @shMonth=6 SET @shMaah=N"شهریور"
IF @shMonth=7 SET @shMaah=N"مهر"
IF @shMonth=8 SET @shMaah=N"آبان"
IF @shMonth=9 SET @shMaah=N"آذر"
IF @shMonth=10 SET @shMaah=N"دی"
IF @shMonth=11 SET @shMaah=N"بهمن"
IF @shMonth=12 SET @shMaah=N"اسفند"

IF @DayCnt=1 SET @shRooz=N"شنبه"
IF @DayCnt=2 SET @shRooz=N"یکشنبه"
IF @DayCnt=3 SET @shRooz=N"دوشنبه"
IF @DayCnt=4 SET @shRooz=N"سه‌شنبه"
IF @DayCnt=5 SET @shRooz=N"چهارشنبه"
IF @DayCnt=6 SET @shRooz=N"پنجشنبه"
IF @DayCnt=7 SET @shRooz=N"جمعه"

SET @DayDate = @shRooz + " " + LTRIM(STR(@shDay,2)) + " " + @shMaah + " " + STR(@shYear,4)
--پنجشنبه 17 اردیبهشت 1394

/*
SET @DayDate = LTRIM(STR(@shDay,2)) + " " + @shMaah + " " + STR(@shYear,4)
--17 اردیبهشت 1394

SET @DayDate = STR(@shYear,4) + "/"+LTRIM(STR(@shMonth,2)) + "/" + LTRIM(STR(@shDay,2))
--1394/2/17

SET @DayDate = REPLACE(RIGHT(STR(@shYear, 4), 4), " ", "0") + "/"+ REPLACE(STR(@shMonth, 2), " ", "0") + "/" + REPLACE(( STR(@shDay,2) ), " ", "0")
--1394/02/17
*/
RETURN @DayDate
END

منطق آن چنین است:
از یک مبدأ مشترک میان تقویم شمسی و میلادی استفاده می‌کند
روزهای سال را می‌شمرد
یک‌بار برای میلادی
و یک‌بار برای شمسی
سر هر ماه که می‌رسد می‌پرد
کبیسه‌ها را هم به خوبی حساب می‌نماید
در نهایت وقتی تاریخ میلادی به روز مورد نظر رسید
همان‌جا می‌ایستد
و تاریخ شمسی را به عنوان خروجی عرضه می‌نماید
روش بسیار روشن و تمیزی به نظرم رسید

وقتی اصلاحات تمام شد
پاسخ خیلی دقیقی داد
درست همان پاسخی که انتظار داشتم

کد را گذاشتم که مورد استفاده مردمانم قرار گیرد
کافیست آن را در قالب یک تابع تعریف‌شده توسط کاربر (UDF)
استفاده کنید
مانند این:

SELECT CreateDate, G2J(CreateDate) AS Tarikh FROM MyTable

 CreateDate                   Tarikh
- - - - - - - - -          - - - - - - - - - - - - - -
06/19/2015          جمعه 29 خرداد 1394
06/23/2015          سه‌شنبه 2 تیر 1394

پی‌نوشت اول: (4 شهریور 94)
در یکی از نظرات
پیشنهادی طرح شد
مبنی بر این‌که فرمت خروجی تابع
از طریق پارامترهای ارسالی به آن تعیین شود
و دیگر نیازی به دستکاری کدها نباشد
این شد که تابع را به شکل زیر توسعه دادم:

CREATE FUNCTION dbo.[G2J] ( @intDate DATETIME, @Format NVARCHAR(max))
RETURNS NVARCHAR(max)
BEGIN
/* Format Rules: (پنجشنبه 7 اردیبهشت 1394)
ChandShanbe -> پنجشنبه (روز هفته به حروف)
ChandShanbeAdadi -> 6 (روز هفته به عدد)
Rooz -> 7 (چندمین روز از ماه)
Rooz2 -> 07 (چندمین روز از ماه دو کاراکتری)
Maah -> 2 (چندمین ماه از سال)
Maah2 -> 02 (چندمین ماه از سال دو کاراکتری)
MaahHarfi -> اردیبهشت (نام ماه به حروف)
Saal -> 1394 (سال چهار کاراکتری)
Saal2 -> 94 (سال دو کاراکتری)
Saal4 -> 1394 (سال چهار کاراکتری)
SaalRooz -> 38 (چندمین روز سال)
Default Format -> "ChandShanbe Rooz MaahHarfi Saal"
*/
DECLARE @shYear AS INT ,@shMonth AS INT ,@shDay AS INT ,@intYY AS INT ,@intMM AS INT ,@intDD AS INT ,@Kabiseh1 AS INT ,@Kabiseh2 AS INT ,@d1 AS INT ,@m1 AS INT, @shMaah AS NVARCHAR(max),@shRooz AS NVARCHAR(max),@DayCnt AS INT, @YearDay AS INT
DECLARE @DayDate AS NVARCHAR(max)

SET @intYY = DATEPART(yyyy, @intDate)

IF @intYY < 1000 SET @intYY = @intYY + 2000

SET @intMM = MONTH(@intDate)
SET @intDD = DAY(@intDate)
SET @shYear = @intYY - 622
IF (@Format IS NULL) OR NOT LEN(@Format)>0 SET @Format = "ChandShanbe Rooz MaahHarfi Saal"

SET @m1 = 1
SET @d1 = 1
SET @shMonth = 10
SET @shDay = 11
SET @DayCnt = datepart(dw, "01/02/" + CONVERT(CHAR(4), @intYY))
SET @YearDay = 276

IF ( ( @intYY - 1993 ) % 4 = 0 ) SET @shDay = 12
SET @YearDay = @YearDay + @shDay

WHILE ( @m1 != @intMM ) OR ( @d1 != @intDD )
BEGIN

 SET @d1 = @d1 + 1
 SET @DayCnt = @DayCnt + 1

 IF ( ( @intYY - 1992 ) % 4 = 0) SET @Kabiseh1 = 1 ELSE SET @Kabiseh1 = 0

 IF ( ( @shYear - 1371 ) % 4 = 0) SET @Kabiseh2 = 1 ELSE SET @Kabiseh2 = 0

 IF
 (@d1 = 32 AND (@m1 = 1 OR @m1 = 3 OR @m1 = 5 OR @m1 = 7 OR @m1 = 8 OR @m1 = 10 OR @m1 = 12))
 OR
 (@d1 = 31 AND (@m1 = 4 OR @m1 = 6 OR @m1 = 9 OR @m1 = 11))
 OR
 (@d1 = 30 AND @m1 = 2 AND @Kabiseh1 = 1)
 OR
 (@d1 = 29 AND @m1 = 2 AND @Kabiseh1 = 0)
 BEGIN
  SET @m1 = @m1 + 1
  SET @d1 = 1
 END

 IF @m1 > 12
 BEGIN
  SET @intYY = @intYY + 1
  SET @m1 = 1
 END
 
 IF @DayCnt > 7 SET @DayCnt = 1

SET @shDay = @shDay + 1
SET @YearDay = @YearDay + 1
 
 IF
 (@shDay = 32 AND @shMonth < 7)
 OR
 (@shDay = 31 AND @shMonth > 6 AND @shMonth < 12)
 OR
 (@shDay = 31 AND @shMonth = 12 AND @Kabiseh2 = 1)
 OR
 (@shDay = 30 AND @shMonth = 12 AND @Kabiseh2 = 0)
 BEGIN
  SET @shMonth = @shMonth + 1
  SET @shDay = 1
 END

 IF @shMonth > 12
 BEGIN
  SET @shYear = @shYear + 1
  SET @shMonth = 1
  SET @YearDay = 1
 END
 
END

IF @shMonth=1 SET @shMaah=N"فروردین"
IF @shMonth=2 SET @shMaah=N"اردیبهشت"
IF @shMonth=3 SET @shMaah=N"خرداد"
IF @shMonth=4 SET @shMaah=N"تیر"
IF @shMonth=5 SET @shMaah=N"مرداد"
IF @shMonth=6 SET @shMaah=N"شهریور"
IF @shMonth=7 SET @shMaah=N"مهر"
IF @shMonth=8 SET @shMaah=N"آبان"
IF @shMonth=9 SET @shMaah=N"آذر"
IF @shMonth=10 SET @shMaah=N"دی"
IF @shMonth=11 SET @shMaah=N"بهمن"
IF @shMonth=12 SET @shMaah=N"اسفند"

IF @DayCnt=1 SET @shRooz=N"شنبه"
IF @DayCnt=2 SET @shRooz=N"یکشنبه"
IF @DayCnt=3 SET @shRooz=N"دوشنبه"
IF @DayCnt=4 SET @shRooz=N"سه شنبه"
IF @DayCnt=5 SET @shRooz=N"چهارشنبه"
IF @DayCnt=6 SET @shRooz=N"پنجشنبه"
IF @DayCnt=7 SET @shRooz=N"جمعه"

SET @DayDate = REPLACE(REPLACE(REPLACE(REPLACE(REPLACE(REPLACE(REPLACE(REPLACE(REPLACE(REPLACE(REPLACE(@Format,"MaahHarfi",@shMaah),"SaalRooz",LTRIM(STR(@YearDay,3))),"ChandShanbeAdadi",@DayCnt),"ChandShanbe",@shRooz),"Rooz2",REPLACE(STR(@shDay,2), " ", "0")),"Maah2",REPLACE(STR(@shMonth, 2), " ", "0")),"Saal2",SUBSTRING(STR(@shYear,4),3,2)),"Saal4",STR(@shYear,4)),"Saal",LTRIM(STR(@shYear,4))),"Maah",LTRIM(STR(@shMonth,2))),"Rooz",LTRIM(STR(@shDay,2)))
/* Format Samples:
Format="ChandShanbe Rooz MaahHarfi Saal" -> پنجشنبه 17 اردیبهشت 1394
Format="Rooz MaahHarfi Saal" -> ـ 17 اردیبهشت 1394
Format="Rooz/Maah/Saal" -> 1394/2/17
Format="Rooz2/Maah2/Saal2" -> 94/02/17
Format="Rooz روز گذشته از MaahHarfi در سال Saal2" -> ـ 17 روز گذشته از اردیبهشت در سال 94
*/
RETURN @DayDate
END

اکنون باید این‌طور استفاده کنید:

SELECT CreateDate, G2J(CreateDate,"ChandShanbe Rooz MaahHarfi Saal") AS Tarikh FROM MyTable

 CreateDate                   Tarikh
- - - - - - - - -          - - - - - - - - - - - - - -
06/19/2015          جمعه 29 خرداد 1394
06/23/2015          سه‌شنبه 2 تیر 1394

اگر پارامتر دوم را خالی بفرستید
دو آپستروف مثلاً: ("",G2J(CreateDate
همان پیش‌فرض قبلی را خروجی می‌دهد
ولی یازده کلمه کلیدی وجود دارد
که با ارسال هر کدام
یا ترکیب‌شان
می‌توانید خروجی‌های متنوعی بگیرید.

پی‌نوشت دوم: (4 شهریور 94)
شاید شما هم متوجه شده باشید
قبلاً هم در سایت‌های معرفی شده فوق دیده بودم
این‌که از کندی چنین توابعی سخن به میان آمده
بالاخره یک فرآیند است
و این الگوریتم
منابع زیادی از سرور را مصروف می‌دارد
هر بار اجرای این کد که در سرور شخصی من حدود 40 میلی‌ثانیه زمان می‌برد
ولی وقتی حجم کار بالا می‌رود
خودم هم با این مشکل مواجه شدم
وقتی خواستم حدود یازده‌هزار رکورد را براساس تاریخ شمسی گروه‌بندی نمایم
در حالی که تاریخ میلادی در جدول ذخیره شده بود
من هم با تایم‌اوت مواجه شدم!

دیده بودم کسانی می‌آیند و جدول می‌سازند
برای تبدیل میلادی به شمسی
یا بالعکس
به نظر می‌رسد سرعت را بسیار بیشتر می‌کند

یک پروسیجر نوشتم
سال ابتدا و سال انتها را وارد می‌کنید
(در این نمونه 2015 و 2016)
تمام روزها را استخراج کرده
میلادی و شمسی و حتی به تفکیک
در یک جدول می‌ریزد (Miladi_Shamsi)

البته برای این‌کار از همان تابع بالا استفاده می‌کند
ببینید:

CREATE PROCEDURE dbo.Make_Convert_Date_Table
AS
BEGIN

 DECLARE @AzYear AS INT, @TaYear AS INT
 SET @AzYear = 2015
 SET @TaYear = 2016
 
 IF OBJECT_ID("dbo.Miladi_Shamsi", "U") IS NOT NULL
 DROP TABLE [dbo].[Miladi_Shamsi]
 
 CREATE TABLE [dbo].[Miladi_Shamsi] (
  [Miladi] smalldatetime NOT NULL,
  [ShamsiSlash] char(10) NULL,
  [ShamsiFull] nvarchar(30) COLLATE Persian_100_CI_AI NULL,
  [ShamsiRooz] int NULL,
  [ShamsiMaah] int NULL,
  [ShamsiSaal] int NULL,
  [ShamsiWeekDay] int NULL,
  PRIMARY KEY CLUSTERED ([Miladi])
 )

 DECLARE @CurDate AS DATETIME, @LastDate AS DATETIME
 SET @CurDate = CONVERT(DATETIME, "1/1/" + CONVERT(CHAR(4),@AzYear)) --MM/DD/YYYY
 SET @LastDate = CONVERT(DATETIME, "12/31/" + CONVERT(CHAR(4),@TaYear))
 DECLARE @Shamsi AS NVARCHAR(max), @Saal AS CHAR(4), @Maah AS CHAR(2), @Rooz AS CHAR(2), @ShanbeInt AS CHAR(1), @Shanbe AS NVARCHAR(10), @MaahH AS NVARCHAR(10)
 
 WHILE @CurDate <= @LastDate
 BEGIN

  SET @Shamsi = dbo.G2J(@CurDate,"Saal4Maah2Rooz2ChandShanbeAdadiChandShanbe|MaahHarfi") --139402175.$.
  SET @Saal = SUBSTRING(@Shamsi,1,4)
  SET @Maah = SUBSTRING(@Shamsi,5,2)
  SET @Rooz = SUBSTRING(@Shamsi,7,2)
  SET @ShanbeInt = SUBSTRING(@Shamsi,9,1)
  SET @Shanbe = SUBSTRING(@Shamsi,10,CHARINDEX("|",@Shamsi)-10)
  SET @MaahH = SUBSTRING(@Shamsi,CHARINDEX("|",@Shamsi)+1,10)

  INSERT INTO [dbo].[Miladi_Shamsi] ([Miladi],[ShamsiSlash],[ShamsiFull],[ShamsiRooz],[ShamsiMaah],[ShamsiSaal],[ShamsiWeekDay])
  VALUES (@CurDate,@Saal+"/"+@Maah+"/"+@Rooz,@Shanbe+" "+LTRIM(STR(CONVERT(INT,@Rooz),2))+" "+@MaahH+" "+@Saal,@Rooz,@Maah,@Saal,@ShanbeInt)

  SET @CurDate = @CurDate + 1
  
 END

END

پس از این‌که این جدول را ساختید
جدولی شبیه به این:

   Miladi      ShamsiSlash ShamsiRooz ShamsiMaah ShamsiSaal  ShamsiWeekDay        ShamsiFull           
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
1/1/2015   1393/10/11      11              10           1393               6             پنجشنبه 11 دی 1393 
1/2/2015   1393/10/12      12              10           1393               7               جمعه 12 دی 1393

و در اختیار گرفتید
می‌توانید یک تابع میانی بسازید
مانند زیر:

CREATE FUNCTION dbo.[G2J_Fast] ( @intDate DATETIME)
RETURNS NVARCHAR(max)
BEGIN

DECLARE @Shamsi AS NVARCHAR(max)

SELECT @Shamsi=ShamsiFull FROM [Miladi_Shamsi]
WHERE Miladi=@intDate

IF @Shamsi IS NULL SET @Shamsi=dbo.G2J(@intDate,"")

RETURN @Shamsi
END

حالا یک تابع جدید به نام G2J_Fast داریم
که سریع‌تر از قبلی عمل می‌نماید
زیرا ابتدا به سراغ جدول Miladi_Shamsi می‌رود
اگر تاریخ میلادی را یافت که هیچ
شمسی را می‌گیرد و تقدیم می‌نماید
اما اگر تاریخ مذکور در گستره ذخیره شده نبود
آن را از تابع G2J فراخوانی می‌کند

بدین‌ترتیب ما یک روش هیبریدی در اختیار داریم
می‌توانیم جدول را در گستره‌ای که نیاز معمول‌مان است بسازیم
و برای حالت‌های خاص
گاهی که تاریخ مربوط به گذشته یا آینده دور است
از تابع تبدیل استفاده کنیم

از نظرات ارزشمندتان بهره‌مندم سازید
و اگر اصلاحی به نظرتان رسید
بفرمایید تا اعمال شود.

پی‌نوشت سوم: (4 شهریور 94)
فراموش نکنید که به جای کوتیشن‌مارک‌ها ("...") در کدها
باید آپستروف بگذارید (")
پارسی‌بلاگ به جهات امنیتی اجازه درج آپستروف در متن نمی‌دهد
این است که آپستروف‌ها را خودبه‌خود تبدیل به کوتیشن می‌کند
روی کدهای فوق قبل از درج در دیتابیس باید یک جستجوجایگزینی انجام دهید
تا مشکل حل شود!

پی‌نوشت چهارم: (5 شهریور 94)
برای آنان که جدول آماده معادل‌سازی‌شده میلادی_شمسی را می‌خواهند
این فایل را آماده کردم (http://movashah.id.ir/o/MiladiShamsi.txt)
با همین پروسیجر فوق ساخته شده
از سال 2010 تا 2020 را خروجی گرفتم (دی 1388 تا دی 1399)
یازده سال که می‌شود 4018 روز
(با احتساب سه روز اضافه به خاطر سه سال کبیسه)
می‌توانید با دیدن این نمونه صحّت تبدیل تابع G2J را مشاهده و بررسی بفرمایید
و یا به دیتابیس خود منتقل نموده و برای تبدیل استفاده کنید

پی‌نوشت پنجم: (17 آبان 94)
اشکالی در کد تابع وجود داشت
که در شماره روز هفته و نام روز اشتباه می‌کرد
یکی از بازدیدکنندگان وبلاگ تذکّر دادند
و مشکل مزبور مرتفع گردید

پی‌نوشت ششم: (17 آبان 94)
فراموش نکنیم که به دلیل مبتنی بودن تابع فوق بر دوره‌های چهارساله کبیسه
و عدم لحاظ کبیسه پنج‌ساله
تنها در یک بازه زمانی حدوداً 33 ساله صحیح عمل می‌کند
یعنی از 1371 تا تقریباً 1404 هـ ش
در قبل و بعد این دوره
احتمال بروز یک روز خطا وجود دارد
مگر این‌که تابع اصلاح شود و کبیسه‌های پنج‌ساله نیز در آن محاسبه گردند!

پی‌نوشت هفتم: (18 آبان 94)
یک کد سریع نوشته شده است
قطعاً بسیار سریع‌تر از کد فوق
زیرا این حلقه یکساله را ندارد
یک لوپ که همیشه از نخستین روز سال آغاز می‌شود
تا به روز مورد نظر برسد
توسط یکی از برنامه‌نویسان
که در نشانی http://mamehdi.parsiblog.com/Posts/1 قابل دسترسی‌ست
تست کردم
خروجی‌های کاملاً صحیحی می‌داد
فرمت ورودی و خروجی آن نیز کاملاً شبیه به همین تابع G2J است
کافیست هنگام نیاز به تبدیل تاریخ و استفاده از تابع
به جای dbo.G2J بنویسید dbo.SDAT
همان پاسخ را
البته که بسیار سریع‌تر
خواهد داد
با تشکر از این برادر بزرگوار!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

<   <<   101   102   103   104   105   >>   >

سه شنبه 04 خرداد 27

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر روحانیت بازی خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
سید مهدی موشَّح - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X