یقهاش را گرفتم اینبار باید بگویی این چه کینه است میان تو و پدرزن به ستوه آوردی ما را از این جدال آخر چه کردی که انواع تاکتیکها را فقط برای تو به کار میبندند؟ و میدانست رهایش نمیکنم تا بگوید گفت: چه بگویم؟ زارتر از آن است که بتوان شرح کرد آبان 87 بزرگی از علمای مشهور و معروف زمانه حکمی در حق این مرد کرد که او را خوش نیامد در جلسهای رسمی بانگ زد و گفت: «امروز دانستم که مرجعیت از حجیت افتاده است و فقط رهبری حجیت دارد!» از همان استدلالهای سیاه مجاهدین خلقی! و تا آن روز وثاقت داشت کلامش برایم و حرفش را کلام خدا انگار میدانستم اما این شکستش از طریق هدایت و پرت شدنش از صراط مستقیم بندگی توجهم را به گذشته جلب کرد و چیزهایی دیدم که شکّم را یقین داد چیزهایی که در این سالها آن اعتماد نگذاشته بود به چشمم بیاید
ـ تا چند نمونهاش را نگی ولت نمیکنم! کدام را بگویم؟ نادانیاش به احکام را بگویم؟ یا تکبرش به علمی اندک، چون پوستینی که باد در آن افتاده باشد؟ یا نسخههایش به نام اسلام؟ ـ از هر کدام مثالی بیاوری مرا بس!
آنقدر احکام نمیدانست دوستی نزدش رفته به شکایت اختلاف با زوجه گفت که باید هر دو بیایند و جلسات مشترک و مختص شکایت به نزد من آورد بنده خدا که پس از جلسهای مختص زن گریهکنان آمده که چرا این پیرمرد از من خواستگاری کرده است؟ مگر نمیداند خواستگاری از شوهردار حرام است؟ گویا پیرمرد گفته: این مرد که به کار تو نیامده، بعد ِ طلاق، اگر از من شوی، به کارت آیم به بحثی علمی و فعالیتی پژوهشی! پرسید: نه مگر حرام است این کار شرعاً؟ گفتمش: این هیچ، در عده هم حرام است و حتی بعضی احتیاط ِ حرمت ابدی کردهاند! نادانیاش از احکام شرعی حکایتی دارد بس طولانی!
زمانی خود را «تنها مجتهد روی کره زمین» لقب داده بود وقتی دخترش را توجیه کرد که برای گرفتن زن دوم یعنی آوردن هوو برای مادر خود دست به کار شود و به خواستگاری رود ـ «دخترش» یعنی «زن تو»؟ بله! زن ِ من، همین که شکایتهای مطوّل برایم ردیف کرده است! ـ و تو چه کردی؟ مانعش نشدی؟ من که خبر نداشتم برادر، کجای کاری؟! بعدها فهمیدم، از نوشتههایی که به جا ماند! پدرزن میگفت «مدیریت حادثهسازی نظام» را دارند فقط دو نفر؛ مقام معظم رهبری و او، اولی در عرصه سیاست و دومی در عرصه فرهنگ! و توصیه میکرد که باید حول او بگردند و با حدس و گمانه نسبت به رفتار او تکلیف خود را بیابند همه کسانی که بخواهند سهمی در این انقلاب داشته باشند میگفت این لازمه مدیریت حادثهسازی است! در جریان انتخابات نهم ریاست جمهوری پس از انتخاب احمدینژاد نطقی کرد و گفت: «تمام مراجع حوزه و تمام بزرگان دانشگاه و نظام به تردید افتادند و طرف ِ قالیباف را گرفتند فقط دو نفر به تردید نیافتادند؛ یکی من و یکی آقای خامنهای»! ـ باور نمیکنم! از خودت میسازی این حرفها را؟! آدمی نبودی قبلاً که از خودت بسازی! نوارش موجود است، همین مورد آخر را که گفتم اگر بخواهی میدهم با صدای خودش بشنوی اصلاً فایلش را میدهم بگذار در وبلاگت! ـ نه نمیخواهد، همین قدر هم غلط زیادی کردهام که وبلاگ گذاشتم!
نسخههایش را ندیدی! عروسش صاحب اولاد نشد بعد پنج سال ناراحتی برایش حادث شده و کمی نگرانیها و آسیبهای روحی به پسر میگوید: «زن دوم بگیر و از او بچه بیاور، تا مشکل حل شود» نادان نمیدانست که مشکل روحی از زوجه است، نه زوج آخر با فرزنددار شدن پسر از زن دوم، آیا مشکل روحی زن اول از بیفرزندی حل میشود؟! همان زمان هم گفتم که خطا کرده است ولی عجیب این بود که میگفت: «این راه حل ِ اسلام است!» و این برای من دردناک است.
چگونه این تصویر را از خاطر ببرم؟ پدرزن نشسته به گفتگوست و در فاصلهای کمتر از یکمتر مادرزن پیچگوشتی در دست بخاری نصب میکند لولهها را جا میزند به سختی اتصال شیلنگ و بست آن و تو میبینی پدرزن همچنان حرف میزند بدون توجه بعدها میپرسی، به تو میگویند همیشه همین بوده! پسر اول خانواده خود مادرش توجه بیشتر داشته دست به سیاه و سفید پس از تأهل اگر نزده مانند زمان مجردی عمل میکرده حتی یک پیچ در خانه نبسته اما این که عذر نیست! ما در تمام تیر و طایفهمان کارهای زمخت خانه را به زن نمیدادیم این را ننگ خود میدانستیم و ظلم آشکار به جنس لطیف! تحقیر زنانگی به حساب نمیآید این لامروّتی؟! ـ گفتم: تحقیر مردانگی است بیشتر تا زنانگی، به نظرم «مرد» بودن را انکار کرده است. این تصویر را چگونه از یاد برم؟!
و سوزناکش آنجا که انحراف از روش استادم(ره) داشت سالها میگفت که دنبالهرو اوست وقتی مچش را گرفتم به اینکه استاد(ره) این گفته و تو آن گفت: «امکانش نبود به روش او عمل کنم، تمام این سالها روش خودم را رفتم» باکی نیست، برو ولی نه مگر شعار میدادی تمام این سالها که روش روش استاد(ره) است؟! این دروغش را نمیشود بخشید!
آخر با چنین آدمی باید چه کرد؟ ـ تو چه کردی؟ به دستورالعمل «فساد عالِم» عمل کردم تا حدّی... نامهای 26 صفحهای نوشتم و تمام گرفتاریهایش را شرح نمودم به اختصار و مثالها و نمونههای عینی و مصداقی و واقعی و به بزرگی دادم
و خلاصه میبینی که امروز چه گرفتار شدهام! انحراف فکری و ایدئولوژیک دارد و عجیب هم بر آن پای میفشارد. اخیراً جلسهای داشتند بروبچ شبکه امتداد با مقام معظم رهبری دوستانی از مؤسسهای دیگر هم بودند برایم نقل کرد کسی که در جلسه بود رهبری گله کرده از گفتههایی که به همین پدر زن ما منتسب است سرپرست آن مؤسسه فرموده: «از ما جدا شده آنکه چنین گفته» و رهبری فرمودند: «احسنت، حق هم همین است. شما باید راه خود را از چنین افرادی جدا کنید» و کلّی توصیه دیگر داشتهاند نسبت به مواضعشان!
ـ گفتم: رهآورد این ماجرا برای زندگی تو چه بود؟ با زنت چرا؟ و آهی کشید، با اندوهی اسفبار: «هفت فرزندش مفتون اویند» این را همسایهای که واسطه رفع اختلاف کرده بودند اعتراف کرد و من میافزایم: «همگی او را چون بت میپرستند»! ـ گفتم: پس بگو که درویش شده است و صوفی! کلامم منعقد نشده فریاد برآورد و نعره کشید: ا ِگز َکتلی!!! د: اساساً اعتقاد به سلسله ولات تاریخی را به گونهای طرح میکند که چیزی چون اقطاب دراویش به خاطرم میاندازد البته همین ایراد را به حسن عباسی هم دارم او نیز زعمای 60گانه را به سبکی صوفیانه و شاید اسماعیلی تبیین نموده است خلاصه که انحراف اعتقادی او بسی بیشتر از آن است که در چند سطر به بیان در آید
آب دهان به فشاری قورت دادم و ثنای خدای به جای آوردم پرسید: «حمد میکنی؟» گفتمش: «از اینکه آنقدر بزرگ نیستم تا خطاهایم عرش کبریایی را بلرزاند آدم که بزرگ شود، خطاهای کوچکش نیز در مقیاسی عظیمتر رخ مینماید چه برسد به خطاهای بزرگ ِ اعتقادی و کلامی خدا حفظ کند بزرگان ما را از خطاهای بزرگ و کوچک!» «زَلَّةُ الْعَالِمِ کَانْکِسَارِ السَّفِینَةِ تَغْرِقُ وَ تُغْرِقُ» «لغزش دانشمند چونان شکستن کشتی است؛ غرق میشود و غرق میکند» (بحارالأنوار، ج2، ص58 و غررالحکم، ص48)
آخرین کلام رفیقم این بود: «این که شکایت میکنند و به دادگاه میکشندم و وعده زندانم دادهاند و میبینی لبخند از چهرهام غروب نمیکند به جهت آن است که میدانم کجایش میسوزد آخر من مشروعیّتش را زیرسؤال بردهام و این کم سوزشی نیست!» برچسبهای مرتبط با این نوشته:
|