با فرمایش شما چند سوال برایم رخ داد. 1-فرموده اید: اگر به استدلالی که برای رد شبهه مغز در خمره ذکر شد و همچنین استدلالی که پاتنم خودش ارائه کرده بود دقت بفرمایید هر دو بر یک مسیر پیش رفتند متوجه نشدم منظور شما از «استدلالی که برای رد شبهه مغز درخمره ذکر شد» کدام استدلال است.همچنین اگر استدلال خود پاتنم آنقدر موجه بود که این شبهه را رد کند که دیگر افراد به آن اکتفا می کردند و آن را ناقص نمی دانستند. 2-از طرف دیگر منظور شما کاملا صحیح است که فرموده اید: نگرانی من از «جبر» است که آیا اختیار داریم یا مجبوریم.این مساله چطور حل می شود که شاید همه ی این افعال اصلا از سمت و سوی ما نباشد و القائاتی باشد که تصور می کنیم ما با اختیار آن ها را انجام می دهیم.این را چطور می توان حل کرد؟ 3-جواب سوالم را نفرمودید که آیا شما به داشتن فرزند و زندگی اذعان دارید؟اگر بله از چه راهی به آن اذعان دارید و پذیرفته اید که واقعی هستند و القائی از سوی کسی نیست؟ متشکر و سپاسگزارم.
منظور از «استدلالی که برای رد شبهه مغز درخمره ذکر شد» همان انحصار صدق «من» بر مغز درون جمجمه است همان که منشأ انتزاع مفهوم مذکور بوده استدلالی که در ایمیلهای پیشین بیان گردید و مشابه همان استدلالیست که پاتنَم با نظریه «ارجاع ِ علّیّتی» خود درصدد بیانش بود
اما اینکه چرا دیگرانی پیدا شدند که به استدلال پاتنم اکتفا نکردند بحث مفصلتری دارد و به مبانی فلسفی باز میگردد
میدانید که فلسفه اساساً یک شیوه تفکّر عمیق است در اسباب و عوامل پیدایش و تغییرات و هر چیزی را در فلسفه باید به دقت بررسی کرد نگاه سطحی کارساز نیست اصلاً
اشکال شما نیز به مبانی و اعماق فلسفه باز میگردد و با بحثهای روبنایی حل نمیشود این پرسش شما: «آیا شما به داشتن فرزند و زندگی اذعان دارید؟اگر بله از چه راهی به آن اذعان دارید و پذیرفته اید که واقعی هستند و القائی از سوی کسی نیست؟» هم متوجه همین فرضیات مبناییست
به واژه «اذعان» توجه فرمایید یا همان «دانستن» چیزی که در زبان عربی به آن «علم» میگویند یا «یقین» همه دعوا سر همین مفهوم است مفهومی که با الفاظ گوناگون بیان میشود هزاران سال است که دعوای فلاسفه بر سر همین مفهوم بوده اشکال شما هم دقیقاً به همین باز میگردد
خاطرتان باشد در ایمیلهای قبلی روی این نکته تأکید شد که ما درون دنیا هستیم درون این عالَم و اینکه اطلاع یقینی از بیرون برای آنکه درون یک نظام است ممکن نمیباشد گفتم که ما نمیتوانیم با قطعیت بگوییم آیا همهمان درون یک خمره هستیم یا یک سیاهچاله یا هر چیز دیگری که برایمان قابل تصوّر نیست وقتی این را عرض کردم دلیل هم آوردم از شیوه تفکر بشری عرض کردم که عقل انسان با «سنجش» عمل میکند و تا هنگامیکه «عالم» دیگری در کنار «این عالم» نباشد و ما نتوانیم از «این عالم» خارج شویم و «آن عالم» را با «این عالم» مقایسه نماییم تا به سنجش نیاید عقل ما نه تصوّری از «این عالم» پیدا خواهد کرد و نه هیچ انگارهای از «عالم دیگر» چیزهایی هم که ما از بهشت و جهنم و برزخ و عوالم علیا میدانیم همه «غیب» است از ما غایب فقط به «خبر» آگاه شدهایم و عقل ما به آنها راه ندارد
اگر کارکرد عقل را به درستی بشناسیم متوجه میشویم که نسبت به ورای حواسّ درک کیفی ندارد مگر درک «هستی» که از آثار درون نظام دنیا حاصل میشود ماهیت و کیفیت را تنها در جایی میتوان درک نمود که امکان سنجش باشد
حالا نمیخواهم زیاد در این عمق فلسفی غرقتان کنم ولی قصد دارم توجه شما را به این نکته جلب نمایم که تعریف از «علم» تفاوت میکند در نظر امثال پاتنم با کسی که به او اشکال مینماید
وقتی بر یک مبنایی از فلسفه نظر میکنیم که «علم» و دانستن را «نظری» معنا میکند و آن را به «مطابقت ادراک با واقع» تعریف مینماید و این مطابقت را به «صددرصد» بودن میشناساند این تعریف از علم اساساً به آثار و لوازماتی در فلسفه منجر میشود که بسیار متفاوت است با دیگرانی که این شأن والا را برای عقل بشری قائل نیستند که بتواند اینچنین «قطعی» و «یقینی» به حاقّ واقع پی ببرد
دقت کنید انسان جزئی از مجموعه خلقت است و در ارتباطی واقعی در کنش و واکنش با محیط پیرامون ادراکاتی را کسب مینماید پرسشی که شما از بنده داشتید اینکه «اذعان» دارم به داشتن فرزند و اینکه زنده هستم و زندگی میکنم کاملاً مبتنی بر همین نظریه فلسفیست که «ادراک مطابق با واقع و قطعی» را ممکن میداند اما اگر به آنچه تا کنون عرض شده دقت بفرمایید بنده اصرار داشتم بر بیان همین اشکال که اصلاً چنین علمی آیا برای بشر ممکنالحصول است؟! آیا عقل بشر قادر است درکی چنین سخت و محکم و قطعی داشته باشد؟ آیا ابزارهای ارتباطی عقل با واقعیت این ابزارها آیا اینقدر ظرفیت دارند تا چنین درکی را حاصل کنند؟
اینجاست که اختلاف میان فلاسفه پیدا میشود گروهی تجربهگرا میشوند گروهی کارکردگرا گروهی شکگرا گروهی به تحلیل زبان و ادبیات و لغات و الفاظ بسنده مینمایند و گروهی هم بر همان فرض اولیه خویش پای میفشارند و همچنان بر طبل «مطابقت علم و معلوم» میکوبند و البته اگر پیرو مکتب حکمت صدرایی باشند آن را با «وحدت عالم و معلوم یا عاقل و معقول» توجیه میکنند
اینطور به قضیه اگر بنگریم همه داستان و پاسخی که میجوییم به مبنایی باز میگردد که در تفلسفمان بدان رسیدهایم شما اگر صدرایی باشید همان پاسخی را به این پرسشها خواهید داشت که علامه بزرگوار استاد اساتید حضرت مستطاب سیدمحمدحسین طباطبایی تبریزی داشتند صاحب بدایة و نهایة و شاگردان عظام ایشان
اما در پیچ و خم فلسفه جایی به مشکلاتی ممکن است بربخورید که ناگزیرتان نماید اندکی بیشتر اندیشه کنید و برای رفع آن موانع مبنای فلسفی خود را بازبررسی نمایید
در نگاهی دیگر اگر این تعریف از «علم» را ناقص یافتید ناروا و نادرست وقتی دانستید که هرگز و هرگز و هرگز محال است و امکان ندارد که بشر بتواند به علمی که «کما هی» باشد دست یابد که بگوید: آنچه درک کردم، دقیقاً همان است که در واقع است یعنی مطابقت کامل درک و مُدرَک اگر سامانه ادراکی بشر را و شیوهای که در درک اشیاء پیرامون دارد اشیاء مرتبط با خویش مبتنی بر «سنجش» پنداشتید آنگاه تعریف علم برای شما تغییر خواهد کرد اینبار شما به دنبال «یقین نظری» صرف نمیگردید و برای هر تحلیلی خود را نیازمند تجربه و استقراء و حسّ مییابید
البته این تغییر مبنا نباید با آمپریسم و پراگماتیسم و این قبیل مکاتب غربی اشتباه گرفته شود شاید همه آنها در یک نکته سلبی با هم شریک باشند اینکه همهشان به این ناتوانی عقل پی بردهاند اینکه هیچ «درونسیستمی» نمیتواند محیط به سیستم باشد و آنکه تنها در یک سوی رابطه است نمیتواند از هر دو سوی آن گزارش نماید همه آنها شاید فهمیده باشند که عقل تنها یک سر طناب ادراک را در دست گرفته و سوی دیگر در اختیار آن شیء روبهروست و چنین عقلی تنها مدرک آثاریست که از طناب حاصل شده و با تحلیل آن آثار سعی در کسب درک از شیء مقابل دارد این نکته سلبی را این نقص ناشی از «درونسیستمیبودنعقل» را البته که بیشتر نظریات معاصر در آن مشترکند اگر نگوییم همه ولی دعوا سر ایجاب آن است تفاوت در جاییست که مکتب میسازند نظریه جدید میدهند و راه مینمایانند مبنایی برای فلسفه پیشنهاد میکنند
با این حساب من اگر به واقعیات پیرامون خود اذعان دارم دیگر به سراغ آن قطعیت غیرقابل اعتماد و غیرقابل اثبات اصالت وجودی نمیروم اصالت ماهیت هم که پنبهاش را اصالت وجود زده است من به سراغ «عقل عملی» میروم و تحلیلی از استقراء که ما را به یقین میرساند به علم به دانستن ولی اینبار دانستن و علم و حتی یقین طوری بازتعریف میشود که «نظری محض» نیست بلکه به سبک نظریه استقراء شهید دانشمند استاد مسلّم عقل و نقل آشنای به اندیشههای معاصر سیدمحمدباقر صدر کاظمینی بر اساس حساب احتمالات و قاعده «عدم تماثل» منتج به یقین است یقینی که برای ما علم میسازد و من بر اساس این یقین میتوانم به تمام آنچه شما فرمودید اذعان نمایم
شبهه مغز در خمره با مبنای حکمت صدرایی هم قابل رد است کما اینکه بنده در تمام ایمیلهای قبلی با همین نظریه ملاصدرا آن را رد کردم اما کنه آن شبهه را که بکاویم همانجایی که شما در این ایمیل اخیر روی آن دست گذاشتهاید این را بنده گمان میکنم به زعم و پندار حقیر نمیشود صدرایی حل کرد اینجا باید تعریف علم را مورد بازنگری قرار داد و دانست که آنچه ما میدانیم نه به آن روشی حاصل شده است که صدرالمتألهین فرموده است تمام دانایی ما از راه دیگری به دست آمده که استاد اساتید ما سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی شیرازی (ره) آن را با نظریه «عقل سنجشی» تحلیل نموده است
ما علم پیدا میکنیم و به آن عمل میکنیم و به آن هم اعتماد مینماییم ولی این علم هرگز و هرگز و هرگز نمیتواند به معنای «صددرصد» باشد چیزیکه تا کنون درباره علم میانگاشتیم
داستان جبر هم بحث مستقلیست که قبلاً بدان پرداختم میتوانید به مبحث جبر و اختیار مراجعه بفرمایید اگر اشکالی بود در خدمت هستم
[ادامه دارد...] برچسبهای مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 73 - آقامنیر 117 -
|