«چرا به اینا میگن شلغم؟» زیاد سؤال میپرسد حداقل نسبت به دو تای دیگر شاید چون از همه کوچکتر است اینطور بیشتر میخواهد به چشم بیاید
اندکی مکث میکنم دارم فکر میکنم انگار و بعد: «من روز نامگذاری آنها نبودم که بدانم دلیلش چیست، تو چی؟» پاسخ میدهد: «خب منم نبودم»
شاید از روی شیطنت شاید هم برای اینکه مانند خودش زیاد بپرسم میگویم: «چرا نبودی؟!» پاسخ عجیبی میدهد خیلی عجیب حداقل برای من پاسخی که دیگر از هر پرسیدنی پشیمان شوم: «خب اگه تو نبودی منم نبودم، آخه تو شکم تو بودم» زبانم بند میآید هیچ نمیتوانم بگویم نمیدانم اصلاً چه بگویم فقط میخندم بدون اراده خندهام میگیرد و او به خندیدنم مینگرد شاید متحیّر شده باشد دلیل خندهام را نمیداند من هم دلیل خنده خود را نمیدانم اینبار سکوت میکنم فقط و فکر و به خوردن شلغمپختهها با فرزندانم ادامه میدهم
بچهها گویا «نقشسازی» هم میکنند و در یک قیاس اصولی همان تمثیل منطقی همه نقشها را به فردی نسبت میدهند که تنها بعضی از نقشها را برعهده دارد!
حالا P4Cها باید پاسخ دهند آن دستهشان که معتقدند اصلاً مبانی فلسفه را باید از ذهن خام و شکلنیافته کودکان دریافت و خرد ناب و عقل محض را با شیوه ادراکی خُردسالان سنجید اگر ذهن کودکان مبتنی بر فلسفه ناب است چرا تمثیل را اینطور ناشیانه قابل اتکا میداند؟! برچسبهای مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - فلسفه 73 - سید مرتضی 271 -
|