سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

[ و گفته‏اند که در روزگار خلافت عمر بن خطاب از زیور کعبه و فراوانى آن نزد وى سخن رفت ، گروهى گفتند اگر آن را به فروش رسانى و به بهایش سپاه مسلمانان را آماده گردانى ثوابش بیشتر است . کعبه را چه نیاز به زیور است ؟ عمر قصد چنین کار کرد و از امیر المؤمنین پرسید ، فرمود : ] [ قرآن بر پیامبر ( ص ) نازل گردید و مالها چهار قسم بود : مالهاى مسلمانان که آن را به سهم هر یک میان میراث بران قسمت نمود . و غنیمت جنگى که آن را بر مستحقانش توزیع فرمود . و خمس که آن را در جایى که باید نهاد . و صدقات که خدا آن را در مصرفهاى معین قرار داد . در آن روز کعبه زیور داشت و خدا آن را بدان حال که بود گذاشت . آن را از روى فراموشى رها ننمود و جایش بر خدا پوشیده نبود . تو نیز آن را در جایى بنه که خدا و پیامبر او مقرر فرمود . [ عمر گفت اگر تو نبودى رسوا مى‏شدیم و زیور را به حال خود گذارد . ] [نهج البلاغه]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
معلّم ناراضی + چهارشنبه 95 بهمن 20 - 4:41 صبح

چرا ناراضی بود؟
از شیوه توصیفی
از این تغییر در نظام آموزشی
از تبعیضی که معتقد بود در بین است

این چند روز رفتم و کارنامه همه بچه‌ها را گرفتم
البته...
گرفتن که نه
نمی‌گذارند با خود بیاوری
فقط مطالب مندرج در کارنامه را بخوانی و امضا کنی
ولی خب من...
مثل همیشه با دوربین همیشه همراهم... :)
قبلاً اینجا درباره این کارنامه‌ها نوشته بودم!



[تصویر بزرگ]
چرا ناراضی بود؟!
شاید هم حق داشت
نمی‌دانم
ولی این طور می‌گفت
یکی از معلّمان:
مسئولین اداره
فرزندان خودشان را گذاشته‌اند غیرانتفاعی
با نمره ارزیابی می‌شوند
ولی بچه‌های ما را هی اصرار دارند «توصیفی» ارزیابی کنیم
آن‌وقت معلوم نمی‌شود که جایگاه فرزند شما کجاست
و بعد هم در کنکور
بچه‌های آن‌ها رشته‌های مهم را پر می‌کنند!


می‌گفت:
من الآن واقعاً نمی‌دانم کدامیک از دانش‌آموزانم از همه بهتر است
فقط می‌توانم بگویم سه تایشان بهترین در کلاس هستند
موشح و فلانی و فلانی
ولی وقتی نمره اجازه ندارم بدهم
نمی‌توانم دقیق تشخیص بدهم!


واقعاً که شاکی بود:
به ما گفتند حق نداریم وقتی مشق یا املای بچه را امضا می‌کنید
بنویسد مثلاً: بیشتر تلاش کن!
چون در این عبارت نوعی قضاوت کردن هست
شما از کجا می‌دانید، شاید تلاش خود را کرده باشد؟!
گفته‌اند اگر یک خط از املای دانش‌آموز را خواندید
و سه تا غلط داشت
دیگر بقیه املای او را صحیح نکنید
که بشود ده تا غلط
این بچه ناامید می‌شود از درس
همان سه غلط را برایش گرفتید کافیست!
موقع امضا هم بنویسد: آفرین بر تو کودک دانشمند و نابغه!


و می‌پرسید:
با این روش به نظر شما فرزندان‌تان به جایی خواهند رسید؟
اگر نمره نباشد و رقابت ایجاد نشود بین آن‌ها
برای موفقیت تلاش خواهند کرد؟
باسواد خواهند شد؟!


و خلاصه بسیار معترض
به این شیوه آموزشی
سبب شد بیشتر بیاندیشم؛
آیا واقعاً شیوه توصیفی در ارزیابی کارآمدتر است یا شیوه اندازه‌گیری کمّی و عددی؟!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - مدرسه 36 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
انشای احمد + چهارشنبه 95 دی 22 - 7:51 عصر

خوشحال بود
خنده را می‌شد روی لب‌هایش دید
نه
در تمام چهره‌اش
وقتی به سرعت از پله‌های مدرسه پایین می‌آمد
و به سویم می‌دوید

انشاء نوشته بود
البته الآن دیگر آن همزه تهش را نمی‌گذارند
در رسم‌الخط جدید
انشا یعنی
دو صفحه و نیم
در کلاس خوانده
طولانی‌ترین انشای کلاس
معلّم جایزه داده
تشویق کرده
تشویق هم دارد البته
این مقدار نوشتن
در این سن کم...



قبلاً درباره نوشتن سیدمرتضی هم چیزی نوشته بودم
این‌جا
و درباره اولین نوشته سیده‌مریم
در این‌جا

اساساً نظام آموزشی تحوّل یافته است
کودکان
در همان دوره ابتدایی
نوشتن را می‌آموزند
نوشتنی که بخشی از توانایی مورد نیاز برای فعالیت‌های اجتماعی‌ست
یکی از چهار مهارتی که باید فراگرفت
خواندن، نوشتن، صحبت کردن و شنیدن
دو تای آخر را اول در خانه آموخته
دو تای اول را می‌بایست در مدرسه آموخت
در کودکی ِ ما
بیشتر خواندن بود
امروز اما
نوشتن هم کتابی مستقل دارد
و کودکان ما آن را می‌آموزند
و این خیلی خوب است!

بزرگان ما تأکید زیادی بر «نوشتن»‌ داشته‌اند
و آن را ارج نهاده‌اند:

امام صادق ع: «وَکَذلِکَ الْکِتابَةُ الَّتى بِها تُقَیِّدُ اَخْبارُ الماضِیْنَ لِلْباقینَ وَ اَخْبارُ الْباقینَ لِلآتینَ وَ بِها تُخلِّدُ الْکُتُبُ فِى الْعُلُومِ و الآدابِ وَ غَیْرِها و بِها یَحفِظُ الاِنْسانُ ذِکْرَ ما یَجْرى بَیْنَهُ وَ بَیْنَ غَیْرِهِ مِنَ الْمُعامِلاتِ وَالْحِسابِ، وَ لَوْلاهُ لانَقطَعَ اَخْبارُ بَعْضِ الاَزْمِنَةِ عَنْ بَعض، وَ اَخْبارُ الْغائِبینَ عَنْ اَوْطانِهم، وَ دَرَسَت الْعُلُوم وَ ضاعَتِ الآدابُ، وَ عَظُمَ ما یَدْخُلُ عَلَى النّاسِ مِنَ الْخَلَلِ فى اُمُورِهِمْ وَ مُعامِلاتِهِمْ، وَلا یَحتاجُونَ اِلَى النَّظَرِ فیهِ مِنْ اَمْرِ دینِهِمْ وَ ما رُوِىَ لَهُمْ مِمّا لایَسَعُهُمْ جَهْلُهُ»
امام صادق علیه‌السلام: همچنین (یکى دیگر از نعمت هاى الهى) کتابت و نوشتن است که به وسیله آن اخبار گذشتگان براى موجودین، و اخبار موجودین براى آیندگان نگهدارى مى شود، و نیز به وسیله آن کتابها در علوم و آداب مختلف جاویدان مى گردد، و نیز از طریق آن قراردادها و معاملات و حساب هایى که میان انسان و دیگران است حفظ مى شود، و اگر کتابت نبود رابطه خبرى بعضى از زمان ها از بعضى دیگر قطع مى شد، و نیز پیوند کسانى که در وطن خود نبودند از هموطنانشان بریده مى گشت، علوم و دانش ها از بین مى رفت، آداب و رسوم و سنّت ها ضایع مى شد، و در امور مردم و معاملات و آنچه از امر دین نیاز به آن داشتند و روایاتى که براى آنها ذکر مى شد و آگاهى بر آن لازم بوداختلال شدید ظاهر مى گشت. (بحارالانوار، ج58، ص257)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - مدرسه 36 - انشا 12 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
بحث ِ دانش آموزی + پنج شنبه 95 آبان 20 - 4:6 عصر

از مدرسه آمده
مشق‌ها را که نوشته
می‌گوید: درس بپرس که فردا امتحان هدیه‌ها دارم
می‌دانم منظورش کتاب هدیه‌های آسمانی‌ست
همان دینی یا بینش اسلامی قدیمی خودمان
مشغول کارم...
می‌گویم: آخرین درسی که خواندی را برایم تعریف کن و بگو از آن چه یاد گرفته‌ای



- فروتنی!
+ فقط همین؟! بیشتر توضیح بده
- قصه‌ای درباره امام کاظم (ع) که کارگرشان خرما پشت دیوار مخفی می‌کند و امام ایشان را می‌بخشد و با مهربانی سخن می‌گوید!
+ خب از این قصه چه یاد گرفته‌ای؟

مشخص است که نمی‌داند دقیقاً چه پاسخی به این سؤال بدهد
پرسشم را تفصیل می‌دهم و بنیادی‌تر می‌کنم:
+ چرا این قصه را در این کتاب نوشته است؟
از نگاهش معلوم است پرسشم را نگرفته:
+ چرا اسم مرا در کتاب نیاورده و از یک آدم‌های دیگری صحبت کرده است؟
- خب... چون آن‌ها امام بوده‌اند!
+ آفرین، دقیقاً سؤال من اینه: چرا قصه «امامان» را در کتاب شما نوشته‌اند؟

متوجه می‌شوم درک درستی از فضای کتاب هدیه‌ها ندارد:
+ دخترم اصلاً امام کیست؟
- جانشینان پیامبر (ص) را امام گویند!

همه چیز را حفظ کرده است
از این‌که این طور کتابی توضیح می‌دهد معلوم است:
+ چرا به آن‌ها امام می‌گویند؟
- بابا معلم این چیزها رو از ما نمی‌پرسه‌ها! تو آزمون نمی‌یاد این چیزا.
+ می‌دونم دخترم، فقط می‌خوام بدونم چه چیزایی بلدی.

نمی‌داند چرا به آن‌ها امام می‌گویند
ناگزیر برایش توضیح می‌دهم:
+ امام یعنی جلو، پیش رو، کسی که جلوتر است، خدا آن‌ها را تعیین کرده تا ما رفتارمان را از آن‌ها الگو بگیریم و دنباله‌رو آن‌ها باشیم. قصه آن‌ها را هم در کتاب نوشته‌اند تا ما بخوانیم و یاد بگیریم.

اکنون به قصه کتاب باز می‌گردم:
+ از قصه امام کاظم (ع) یاد گرفتی که به دزد محبّت کنی؟
- بله!
+ یعنی اگر یک شب از خواب بیدار شدیم و دیدیم یک دزدی در خانه ما هست، به او لبخند بزنیم و بگوییم: موفق باشی و بگذاریم همه چیزمان را بزدد!
- نـــــــــــه!
+ پس چی؟! مگه قرار نیست ما از این قصه الگو بگیریم؟ مگه امام (ع) این کار را نکرده است؟

پاسخ را نمی‌داند
اصلاً تا به حال از این زاویه به قصه ننگریسته
کتاب درسی را برای مدرسه می‌دانسته و امتحان و درس و نمره
این‌که «خیلی خوب» بگیرد و خلاص!
درست مثل کودکی خودمان
اما این درست نیست
این آموزش به چه درد بشریّت می‌خورد؟!
جز وزر و وبالی
که تا سنّش بالاتر رفت
در تمام حفظیّات خود شک کند
و بعد یک روز از خود بپرسد: این‌ها چه بود من حفظ کردم؟! چقدر غیرمنطقی!

سعی کردم غیرمنطقی بودن برداشتی که از قصه داشته را با پرسش‌هایم برایش بزرگ نمایم
در همین سن، تردید کند بهتر نیست تا این که وقتی بزرگ شد؟!
+ پس ما اگر از امام الگو بگیریم یک کار نادرست کرده‌ایم؟ زیرا به دزد مهربانی کردن، تشویق او به دزدی‌ست!

کمی مهلت دادم تا تردید خوب در جسم و روحش بنشیند
او به این شک و تردید نیاز دارد
تردید پلی‌ست، به قول شهید مطهری، که باید از آن گذشت!
بدون عبور از تردید که نمی‌توان به جزمیّت رسید:
+ نه دخترم... کمک کردن به دزد کار درستی نیست
اگر یک روز هم یک دزدی به خانه ما بیاید
ما نباید اجازه دهیم چیزی از ما بدزدد
اما...
امام کارگر خود را می‌شناخت
می‌دانست در مضیقه است
مشکلات مالی از یک سو
و فریب ابلیس از سوی دیگر
بنده خدا هم پنهانی مقداری خرمای ناچیز برداشته
و امام می‌دانستند که این آدم «قابل اصلاح» است
ما وقتی امید داریم دیگران اصلاح شوند
آن‌ها را می‌بخشیم
عفو می‌کنیم
عفو به امید تغییر رفتار
زیرا می‌دانیم اگر دعوا کنیم و برخورد سخت
لج‌باز می‌شوند و بیشتر در گناه فرومی‌روند!

توقع این است که معلّم این طور بحث کند
یعنی ما با این انتظار است که فرزندمان را به آموزش و پرورش می‌سپاریم
اما وقتی این طور نیست
دوباره تعلیم و تربیت به دوش خودمان می‌افتد
و رشد فرهنگی او دست خودمان را می‌بوسد!

اگر فرزندانمان این مفاهیم را «نفهمند»‌ و درک نکنند
وقتی بزرگتر شوند
با کوهی از شبهات مواجه می‌گردند
که سال‌ها با «حفظ کردن» این اطلاعات هضم نشده
وبال گردن خویش ساخته‌اند!

پناه بر خدا از توهّم ِ «دانستن»
خیال ِ «علم» داشتن
که خواندن کتاب‌های زیاد برای انسان پدید می‌آورد
داده‌هایی بدون تحلیل، علم‌هایی‌ست که سود نمی‌رساند!

امیر المؤمنین علیٌّ علیه‏السلام : وَاعلَم أ نَّهُ لا خَیرَ فی عِلمٍ لا یَنفَعُ ، ولا یُنتَفَعُ بِعِلمٍ لا یَحُقُّ تَعَلُّمُهُ . بـدان کـه در دانـش ناسودمند خیرى نیست و آموختن دانشى که سزاوار آموختن نیست، سودى ندهد . (نهج البلاغة : الکتاب 31 ، منتخب میزان الحکمة : 404)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - مدرسه 36 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
بدون کلاس اولی + چهارشنبه 95 شهریور 31 - 4:2 عصر

غصه‌دار می‌شود آدم
دیگر عادت کرده بودم
سه سال پیاپی کلاس اولی داشتم

دلم تنگ شد برای صف ثبت‌نام
برای معاینات پزشکی
برای آشنا کردن کودک با مدرسه
در نخستین ورود
جشن شکوفه‌ها
خریدن لوازمی که اولین بار استفاده می‌شوند
برای کسی که اولین بار به مدرسه می‌رود

معاون مدرسه پرسید: کلاس اولی دارید؟
وقتی گفتم: «نه دیگه تموم شد»
خنده‌اش گرفت بنده خدا
دو سال مشتری سال اول‌شان بودم خب
هر بار با تمام مقدمات و مؤخراتش

سه سال پیش سیده مریم
دو سال پیش سیداحمد
و سال گذشته سیدمرتضی
دیگر تمام شد
و من از این اتفاق چندان خرسند نبودم



[تصویر بزرگ]
گفتم حالا که جشن شکوفه‌های امسال است
چرا ما نرویم
چرا خاطره بچه‌ها زنده نشود
خب کودک دیگر نداریم
فرزندانمان به سر رسیدند
تمام شدند یعنی
ته کشیدند
اولی دیگر نداریم
با همین چهارمی و سومی و دومی خب بروم
برویم با هم و تماشا کنیم
اولی‌هایی که امسال به مدرسه می‌روند را

صبح به مدرسه رفتیم
در را که نمی‌بندند
کارت شناسایی هم برای ورود نمی‌خواهند
اولی‌ها در حیاط مدرسه
اولیاء دور و بر
جشنی برای اولین روز ورودشان
باشد تا خاطره کودکان من هم زنده شود
از اولین روزی که به مدرسه رفتند
و قدر بدانند
تمام این سال‌هایی که درس خواندند و تلاش کردند
پیشرفت نمودند و باسواد شدند
یادشان بیاید که «هیچ» نبودند
و «چیزکی» شدند
و من نیز

ما انسان‌ها همیشه نیازمند یادآوری هستیم
این‌که «هیچ» بودیم
و هر چه که امروز «هستیم»
محصول تلاش خود ماست و بزرگانمان
و البته با عنایت، لطف و کرمی که خداوند مبذول داشته
تا فراموش نکنیم
تا یادمان نرود
تا غفلت نشود مانعی سر راه پیشرفت و تعالی‌مان
امید که فرزندان من نیز از سپاسگزاران باشند!

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئًا مَذْکُورًا، إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِیهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعًا بَصِیرًا، إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا (انسان:1-3)
(آیا بر انسان زمانی از روزگار گذشت که چیزی در خور ذکر نبود؟ ما انسان را از نطفه آمیخته و مختلطی [از مواد و عناصر] آفریدیم و او را از حالتی به حالتی و شکلی به شکلی [از نطفه به علقه، از علقه به مضغه، از مضغه به استخوان تا طفلی کامل] درآوردیم، پس او را شنوا و بینا قرار دادیم. ما راه را به او نشان دادیم یا سپاس گزار خواهد بود یا ناسپاس.)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - مدرسه 36 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
پ مثل پدر + دوشنبه 95 شهریور 22 - 8:5 عصر

به صفحه 96 کتاب رسید
دوباره همان ماجرا تکرار شد
دوباره یک فضای خالی
که باید درباره «مادر» در آن می‌نوشت
مشابه مطلبی که در صفحه 36 کتابش نوشته بود قبلاً
در این‌جا

این بار اما در برخورد با این موضوع
سؤال متفاوتی پرسید
همین امروز صبح:
«می‌شه درباره پدر بنویسم به جاش؟»
قبول کردم

عنوان مطلب را خط زد دخترم
و به جایش نوشت: «پدر»
و شروع کرد به نوشتن...

و من به آموزش و پرورش‌مان تبریک گفتم در دلم
که چقدر اهتمام به این قضیه «مادر» دارد، چند بار و در چند جای کتاب! :)

قبل از این‌که نوشته نهایی را بدهد بررسی کنم
کتاب را که می‌خواست تحویل دهد
آخرین جمله‌ای که گفت این بود
گفت و از اتاق خارج شد
گویا خجالت می‌کشید بایستد
از این‌که موقع خواندن پیش رویم باشد
کتاب را داد و رفت بیرون
هنگام خروج گفت:
«بابا، همه اون‌چیزایی که نوشتم واقعیه‌ها»
گویا می‌خواست اشاره به مطلب قبلی کرده باشد
آن‌چه قبلاً ذیل موضوع «مادر» نوشته بود
در صفحه 36
در مقابل آن‌چه غیرواقعی نوشته بود

کلامش توجهم را بیشتر جلب کرد
کنجکاو شدم
که ببینم چه نوشته است



الحمدلله...
لطف خدای را سپاس گفتم
از فضل و کرمش
و رحمت و نعماتی که نازل فرموده است
که شکر کنم تا نعمت بیافزاید حسب آن‌چه فرمود:

«وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِن شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَلَئِن کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ» (ابراهیم: 7)
و [نیز یاد کنید] هنگامی را که پروردگارتان اعلام کرد که اگر سپاس گزاری کنید، قطعاً [نعمتِ خود را] بر شما می افزایم، و اگر ناسپاسی کنید، بی تردید عذابم سخت است.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - مدرسه 36 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
میم مثلاً مادر + سه شنبه 95 شهریور 2 - 4:18 عصر

با کتاب آمد:
«اینجا باید چی بنویسم؟!»

کتاب درسی چهارم دبستان را در دست دارد
قرار است تابستان همه تمرین‌ها را انجام دهد
قبل از این‌که رسماً به کلاس چهارم برود!

گرفتم و نگاه کردم
پرسش انتهای درس را دیدم:
«به این فکر کنید که مادر شبیه چیست؟!»

تقصیری ندارند نویسندگان کتاب
مبنای آموزش و پرورش طبیعتاً خانواده‌ی استاندارد است
این شد که پاسخ دادم:
«عزیز دلم، باید فکر کنی که مادر شبیه به چیه، همونو بنویسی»
و با تعجب پرسید:
«یعنی چی؟! مادر شبیه چیه مثلاً؟!»
گفتم:
«نگاه کن ببین مادر چه کارایی می‌کنه
همه کارهایی که یه مادر می‌کنه رو در نظر بگیر
بعد ببین شبیه به چه چیزیه»
و این‌بار متعجّب‌تر از قبل
انگار که درباره اورانیوم و شکافت هسته‌ای صحبت کرده باشم:
«خب یه مادر چه کار می‌کنه؟!»



هاهاها...
خنده‌ام گرفته بود
بنده خدا خب ندیده است تا به حال
نمی‌دانست اصلاً مادر چه کار می‌کند!

این شد که این‌طور برایش توضیح دادم:
«ببین دختر گلم!
همون کارهایی که من تو خونه می‌کنم رو
تو بعضی خونه‌های دیگه مادر می‌کنه
برو همه کارهایی که من تو خونه می‌کنم رو فهرست کن
بعدش به جای پدر بنویس مادر
اونوقت ببین شبیه به چیه!»

آورد و نشانم داد
من هم آفرین گفتم، لبخند زدم و عکس گرفتم
خیلی خوشم آمد
از این‌که چه زیبا مرا توصیف کرده است! :)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - مدرسه 36 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
ارزش عدالت + شنبه 95 مرداد 9 - 7:51 عصر

یعنی این‌قدر عدالت برای کودکان مهم است
که مهم‌ترین شاخص خوبی یک فرد را
عدالت وی بدانند؟!

«عدل» در نظر ما یکی از ارکان اصلی اعتقادی‌ست
عدالت ِ پروردگار
و این‌که ظلم نمی‌کند و حقی را ضایع نمی‌سازد
در حالی‌که تمامی این حقوق را نیز
اصالتاً‌ خود وضع کرده است
همزمان و همراه با خلقت ما

تشویق کرده‌ام که در تابستان مشق بنویسند
روزی چهار صفحه
دو صفحه «ریاضی» و دو صفحه «بنویسیم»
زیاد نیست که دشوار باشد
هدف این‌که از فضای درس و مدرسه و تحصیل خیلی دور نشوند
که اول مهر
گیج نزنند و پرت نباشند
امروز که مریم مشقش را آورد تا تصحیح کنم
کتاب «بنویسیم»ش را
این نگاره را از وی مشاهده کرده
به شگفت آمدم!
نه از این‌که مرا «شیء» پنداشته
از این‌که به «عدالت» توجه داشته



می‌دانستم عدالت برای کودکان مهم است
می‌دانستم مساوات برایشان اهمیت دارد
و به همین دانسته
پیوسته مصرّ بودم در آن
حتی در کوچک‌ترین امور
و خُردترین مسائل

اما فکر نمی‌کردم این‌طور برایشان شاخص و معیار باشد
که در اولین توصیف
برای تمجید از یک پدر مهربان بنویسند!

راست است
واقعاً‌ عدالت همه چیز است
امید است
آرامش است
امنیت روانی بشر است
هر چه خُلق ناپسند را که در ذهن می‌آورم
به گمانم می‌رسد ریشه در عدم عدالت دارد
یا توهّم آن
آن‌که حریص است
یا حسادت می‌کند
قتل و غارت
غیبت و تهمت
چون می‌ترسد به او «نرسد»
و تقسیم اجتماعی عادلانه نباشد
نمی‌خواهد تحقیر را بپذیرد
که دیگری بیشتر از او بخورد؛
رئیس بیش از معاون
معاون بیش از کارمند
کارمند بیش از راننده
راننده بیش از آبدارچی
در حالی که در خوشبینانه‌ترین حالت
همه‌شان ساعات کار مساوی دارند

یادم هست سال‌ها پیش
با طلبه‌ای مباحثه می‌کردم
می‌گفت:
«اگر روز قیامت پروردگار همه را به صف کند
و یکی در میان بهشت و جهنم بفرستد
بدون ملاحظه پرونده اعمال
حجت و دلیلی نداریم برای اقامه»
یعنی انگار استبعادی «ندارد»!

من اما معتقدم «دارد»
خیلی هم دارد
اگر حتی فرض کنیم
حتی فرض آن
اندکی حتی
که خداوند ممکن است
شاید
یحتمل
فرض محال
که «عادل» نباشد
اصلاً‌ نظام رفتاری‌مان به هم می‌ریزد
و بنیان جامعه بر هم می‌خورد
و تمامی ادله‌مان برای کارهای خوب
و ترک بدی‌ها
خُرد می‌شود، می‌شکند و فرومی‌ریزد!

می‌پندارم که عدالت اساس خلقت الهی است، از هوایی که نفس می‌کشیم مهم‌تر
و در تربیت، رکن اساسی؛
عدالت اعتماد می‌آورد
اعتماد الگو می‌سازد
الگو رفتار
رفتار اخلاق می‌شود
اخلاق ملکه
و ملکه تا آخر عمر با انسان می‌ماند
و سرنوشت او را در جهان پس از مرگ تعیین می‌کند!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - مدرسه 36 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
برنامه کُشون + دوشنبه 95 خرداد 3 - 1:57 عصر

سال تحصیلی تمام می‌شود
اما نوعی بهت‌زدگی
اولین دستاوردی‌ست که کودکان با خود به خانه می‌آورند
خوشحال‌ند
اما در پس این شادی
در ورای این بالا و پایین پریدن‌ها
در پشت تمام خنده‌ها و قهقهه‌هاشان
یک تحیّری پنهان است
«چه کنمی» مخفی
مانند همان حسّ بیهودگی و بی‌ثمری که ما بزرگسالان
معمولاً پس از بازنشستگی دچارش می‌شویم؛
«حالا چه کنم؟!»

تا امروز صبح به مدرسه می‌رفتند
دیروز مدرسه رفتند
یک سال هر روز
هر روز به مدرسه رفتند
حالا که به خانه بازگشتند
این‌بار
این بازگشت با تمام بازگشت‌های قبلی‌شان فرق دارد

خواستم فضای ذهن‌شان آرام شود
حس و حال‌شان بهبود یابد
از تحیّر خلاص شوند
نقطه عطف پیدا کند تحوّلشان
تحوّل از دوران درس
به دوران تعطیلی درازمدّت تابستان
با یک جشن کوچک
جشن برنامه‌کُشون!

هر کدام که روز آخرش شد...
آخر در یک روز که تعطیل نمی‌شوند
سیداحمد را معلّمش از شنبه صبح آزاد کرد
سیدمرتضی امروز آخرین روزش
مریم فعلاً تا فردا و پس‌فردا باید برود
هر کدام در پسین آمدنش از مدرسه
برنامه درسی‌اش را از دیوار جدا می‌کند
و با غیض
با خشمی در چهره
با هیجان و انرژی
آن را مچاله می‌نماید
و به سطل زباله پرتاب می‌کند!

دلیل؟!
تخلیه هیجانات کودکی
تا همراه با آن
با دور انداختن برنامه درسی
هر کدورت و ناراحتی که در دل‌شان مانده
غم و غصه‌های مدرسه
معلّم و همکلاسی‌ها
هر چه و هر چه هست
دور ریخته شود و فراموش گردد
و این اتفاق
حسّ «تغییر» را در آنان پدید آورد
این‌که وارد مرحله دیگری شده‌اند
روشی ساده برای خروج از بهت‌زدگی ناشی از تعطیلی مدارس! :)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - مدرسه 36 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
فرهنگسازی جِلدی + چهارشنبه 95 اردیبهشت 22 - 5:57 صبح

یک سؤال بسیار ساده:
«آیا تصاویری که روی جلد دفتر مشق کودکان چاپ شده
در رفتار آن‌ها
یا آرزوهایشان
یا آینده‌ای که برای خود ترسیم می‌کنند
در نقشه‌هایی که می‌کشند
تأثیر دارد؟!»


سؤالی‌ست که از خیلی وقت پیش‌ها مطرح بوده
در ذهن خود من هم بوده
از وقتی تصاویر کارتون‌های غربی روی دفاتر زیاد شد
همیشه
هر وقت این دفترها را می‌دیدم
از خودم می‌پرسیدم
همین سؤالی که اکنون از شما پرسیدم

پسرم
سیدمرتضی
کلاس اولی
چند روز پیش
به صورت کاملاً ناگهانی
وقتی در حال رانندگی بودم
وقتی دفتر مشقش همراهش نبود
وقتی در حال مشق نوشتن هم نبود
رو کرد به من و پرسید:
«بابا انرژی هسته‌ای چیه؟»
- یه قدرت خیلی زیاده که باهاش کارای زیادی میشه کرد، مث تولید برق.

هنوز متوجه نشده بودم برای چی پرسیده اینو
حدس زدم
شاید توی اخبار شنیده
یا از دوستاش
یا از معلّمش
در ادامه گفت:
«من می‌خوام وقتی بزرگ شدم انرژی هسته‌ای درست کنم!»

تعجّبم بیشتر شد
گفتم: «چطور به فکر انرژی هسته‌ای افتادی حالا؟!»
- عکسشو رو دفتر مشقم دیدم!



یادم افتاد
چند روز پیش
دفتر مشق قبلیش تموم شد
و این دفتر جدید رو بهش دادم
قصه از این‌جا شروع شده!

نه این‌که حالا حتماً تا بزرگسالی
تمام این خاطرات در ذهنش باقی خواهد ماند
که بگوییم این تبلیغ چقدر تأثیرگذار بوده
ولی
در دلش که می‌ماند
تأثیر روحی
این‌که نگاهش به موضوع متمایل شود
که وقتی بزرگ شد
وقتی با موضوع مورد نظر واقعاً برخورد کرد
به عنوان یکی از انتخاب‌های جدّی پیش رویش در زندگی
کشش روحی در خود احساس نماید
حتی اگر فراموش نماید و نفهمد چرا این کشش و میل از درونش زبانه می‌کشد!

حالا فکرش را بکنید
وقتی جلد دفتر مشق کودکمان
تصاویر مبتذل و مستهجن چند شخصیت کارتونی غربی...!
یعنی...
دلبستگی و علاقه‌مندی‌های مردم جامعه سی سال بعد را
ما داریم امروز طراحی می‌کنیم و می‌سازیم!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - مدرسه 36 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
طرح جابر بن حیّان + یکشنبه 94 آبان 17 - 11:40 صبح

تا قبل از این‌که کودکانم به مدرسه بروند
خبری از آن نداشتم

ظاهراً از مخترعات غربی‌هاست
در مدارس‌شان
که کودکان را با پژوهش آشنا سازند
با شیوه‌های آن
در عمل
science fair experiment

مقوای ضخیمی را انتخاب می‌‌کنند
برای این‌که بایستد
از دو طرف تا می‌زنند
هر قسمت از مقوا یک عنوان پژوهشی دارد
باید محتوای خاص خودش را در بر گیرد

آموزش و پرورش نیز ترویج کرده
و چندسالی‌ست رواج یافته
طرح جابر بن حیان

ویکی‌پدیا آن را این‌طور معرفی کرده:

به طور کلّی رقابتی‌ست که شرکت‌کنندگان نتایج پروژه علمی خود را در قالب یک گزارش، یک تابلو و مدل‌هایی که خودشان ساخته‌اند به نمایش می‌گذارند. نمایشگاه‌های علم فرصتی را در اختیار دانش‌آموزان ابتدایی، متوسطه و دبیرستان قرار می‌دهد تا در فعالیت‌های علم و فناوری با یکدیگر رقابت نمایند. نخستین بار در سال 1950 میلادی این‌قبیل نمایشگاه‌ها در ایالات متحده رواج یافت. سپس توسط نمایشگاه بین‌المللی علم و مهندسی اینتل (ISEF) به عنوان یک نمایشگاه علمی ملّی معرفی شد.

ظاهراً شرکت سخت‌افزاری اینتل
هر سال برندگانی را معرفی کرده و جایزه‌شان هم می‌دهد: فهرست برندگان

دختر من نیز در این نمایشگاه شرکت کرد
همین نمایشگاه خارجی که در ایران با نام طرح جابر بن حیان معرفی شده است

نمی‌دانم آیا این کار صحیح است یا خیر
این‌که یک طرح غربی را
عیناً به همان شکل وارد کنند
و نام یک دانشمند ایرانی را بر آن بگذارند

(به ما حتی گفتند که «بسم‌الله» نباید بالای تابلو باشد
و من چون مخالفت کردم
یک آرم جمهوری اسلامی گذاشتیم که هم نام «الله» باشد
و هم با قوانین طرح جابر مخالفت نکرده باشد!)

بهتر بود شاید
کلاً از صفر تا صد را یک شکل دیگر معماری می‌کردند
هم شکل تابلوها را
هم شیوه چینش داده‌ها را
و هم نحوه برگزاری را
و بعد...
در آن شکل جدید، یک نام ایرانی بر آن می‌نهادند!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - مدرسه 36 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

<      1   2   3   4      >

چهارشنبه 103 آذر 14

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
مدرسه - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X