سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

ای مردم! بدانید که کمال دین جستجوی دانش و عمل به آن است . [امام علی علیه السلام]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
اهمیت سبزی + سه شنبه 96 آذر 7 - 10:51 عصر

سبزی خوردن یک شاهکار است
یک شاهکار ایرانی
بارها وقتی مشغول پاک کردن سبزی هستم
برایم سؤال‌هایی پیدا می‌شود
مثلاً چرا جعفری در خوردن نیست
ولی گشنیز هست
چرا تره را انتخاب کرده‌اند
چرا تربچه و پیازچه
مگر ریحان به تنهایی کافی نیست؟!
در کنار کباب که تنهاست
مثلاً شاهی
چقدر شیرین و گواراست
نمی‌شد سبزی خوردن را منحصر می‌کردند در شاهی؟!
اصلاً تاریخچه این ترکیب از سبزی به چه زمانی برمی‌گردد؟!
چه کسانی آن را اختراع کرده‌اند؟!
این شاهکار تاریخی ایرانی را

اما تأثیرش بی‌بدیل است
من که این طور یافتم
در این چند وقتی که دو سه روز یک بار می‌خرم
صبح وقتی بچه‌ها را مدرسه می‌گذارم
نیم‌کیلو
دو سه روز می‌ماند
و در کنار هر غذا...
وقتی مدتی مصرف کند انسان
متوجه تأثیر شگفت آن در تنظیم گوارش می‌گردد!

به گمانم باید نتیجه دانش طبیبان قدیم ایرانی بوده باشد
مطالعاتی که روی خواص گیاهان داشته‌اند
و طعم آن‌ها البته
که این‌ها را برای خوردن روزانه برگزیده‌اند
اما با این همه مفید بودن
بد است که فرهنگ‌مان دارد از آن دور می‌شود
زن‌ها دیگر کمتر فرصت سبزی پاک کردن را دارند
به سمت خریدن آماده‌اش می‌روند
و در بیشتر خانه‌ها حذف شده تقریباً
و منحصر شاید در مهمانی‌ها فقط

من اما بنا گذاشته‌ام بر احیاء این سنّت
همین‌که گاهی با بچه‌ها دور هم می‌نشینیم و سبزی پاک می‌کنیم لذّت‌بخش است
حتی فرصتی برای گفتگو
برای با هم بودن
جدای از این‌که از فواید فراوان آن بهره می‌بریم
و زیبایی‌ای که به غذا می‌دهد
و مزه‌های شگفتی که در کنار هم دارد
واقعاً متفاوت
برگ‌برگش طعم‌های گوناگون
پاک‌کردنش هم واقعاً خیلی وقت نمی‌گیرد
وقتی هر روز ممارست داشته باشی

آنانی‌که خودروی زیرپای خود را مدام چک‌آپ می‌کنند
تعویض روغن و مصرف نوبه‌ای بنزین سوپر و مکمّل شاید
جسم هم مرکب روح ماست
باید مراقب سلامت آن باشیم
اگر بخواهیم زودتر و سریع‌تر و در شرایطی امن به مقصد برسیم!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: آشپزی 93 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
کیک آناناسی + سه شنبه 96 آذر 7 - 10:32 عصر

کیکش از همین کیک‌های مرسوم
اما تزئینش
و کرمی که داخلش ریخت...

جالب بود
این‌که تا کیک را برش می‌زدیم
کرمی نرم از آن بیرون می‌ریخت
از فایل‌های شیرینی‌پزی سایت تبیان یاد گرفت
مجموعه‌ای که روی رایانه بچه‌ها ریخته‌ام
تا هر وقت بخواهد بخواند و فرابگیرد

آن‌چه برایم مهم است جرأت است
جرأت انجام کارهای تازه
هزینه ابتکار و ابداع باید پایین باشد
حتی اگر ظرف غذا بسوزد مثلاً
نباید توبیخ کرد
نباید سخت گرفت
کودکان باید تمرین کنند تا یاد بگیرند
مهارت‌ها را
آن‌چه برای زندگی خود نیاز دارند
اگر هزینه و ریسک تمرین بالا برود
نوآوری‌گریز می‌شوند
محافظه‌کار
ترجیح می‌دهند صرفاً تکرارکننده گذشتگان باشند
ولو آن‌ها را درست هم نیابند

جامعه هم این‌چنین است
جامعه‌ای که هزینه حرف تازه زدن بالا باشد در آن
کهنه می‌شود
بو می‌گیرد
اندیشه‌هایش فرسوده
خسته‌کننده
مرارت‌زا
انسان‌ها درون خود می‌فسرند
چون جرأت نمی‌کنند آن‌چه یافته‌اند بر زبان آورند
رشد چنین جامعه‌ای کند می‌شود
هزینه نوآوری باید کم باشد
آن‌قدر کم که هر نوباوه‌ای فرصت اظهار نظر بیابد
راه رشد و تعالی این است
تضارب آراء در فضایی امن!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - آشپزی 93 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
ناهار ِ آبشار + سه شنبه 96 آذر 7 - 10:22 عصر

کوچک‌تر که بودند
از خاطرات سفرهایم که می‌گفتم
کیفور می‌شدند
ماجراجویی‌ها
نماندن و ساکن نشدن‌ها

واقعاً هم هر وقت که می‌توانستم سفر می‌رفتم
اگر می‌شد دور
اگر نه، نزدیک
نقشه‌ام را دیده بودند که هر شهری اگر علامت داشت
نشان از اقامت حداقل یک شب در آن!

و بچه‌ها مشتاق سفر
مدام تقاضا می‌کردند
و من بهانه داشتم:
«تحمّل سختی راه را ندارید، طولانی شدن‌ها، هنوز کودکید!»
معمولاً هم در این سال‌ها
روستاهای نزدیک می‌رفتیم
باغ‌ها
مکان‌هایی که بشود طبیعت را دید

اما امسال
این روزها یعنی
ثابت کردند تحمّل یکی دو ساعت در ماشین نشستن را دارند
و خسته نشدن
این است که دیگر وقتی می‌خواهند
فرصت اگر بشود
مکان‌های دورتر هم می‌رویم
جایی مانند این‌جا



بسیار زیباست
قبل‌ترها تنهایی می‌رفتم
این‌بار اما...
با بچه‌ها سفره‌ای پهن کردیم
نان و پنیر و کاهویی خوردیم
و کمی میوه
چیزهایی که با خود آورده بودیم از خانه
با کمترین هزینه
بچه‌ها کلی در آن ارتفاعات بازی کردند
تمام لباس‌هایشان که خاکی شد
بعد از یکی دو ساعت
برگشتیم
هنوز هم مدام یاد می‌کنند و می‌گویند بهترین سفرشان بوده است
آبشاری که چند روز پیش با هم رفتیم!

شهر جای تنگی‌ست
روح انسان می‌میرد
در کشاکش بی‌احساسی شهرنشینان
و خدعه و نیرنگ و فریبکاری و مال‌دوستی مردمان
بی‌خود نبود در زمان کودکی پیامبر (ص)
رسم بود کودکان را به خارج شهر می‌فرستادند برای رشد و تربیت!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سفر 33 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
دفتر زندگی + دوشنبه 96 آذر 6 - 2:5 عصر

مشغول درست کردن کتلت
دو تا ماهیتابه
من و مریم
هم‌زمان
برای چندمین بار گفت:
من باید آشپزی را خیلی حرفه‌ای یاد بگیرم!
گفتم:
تا جایی‌که بلد هستم یادت می‌دهم
ولی بیشتر از آن را
باید کلاس آشپزی بروی
حالا صبر کن کمی بزرگ‌تر بشوی
اصلاً شاید دوست داشتی بروی هنرستان فنی و حرفه‌ای
ادامه داد:
«بابا تو باید تمام چیزهایی که در زندگی مهمه را یادم بدهی!»

معلوم بود سیداحمد شنیده است
پابرهنه در بحث دوید:
«بابا باید به منم یاد بدی»
مریم: نه، شما نیازی نیست یاد بگیرید
شماها بزرگ که بشید فقط می‌خورید و می‌خوابید
و سر کار می‌روید
سیداحمد: خب، باید اخلاق‌های اجتماعی رو به ما یاد بده بابا
مریم: اصلاً از همین امروز شروع می‌کنیم
من ساعت یک میام تو اتاقت و باید قانون‌های زندگی رو یادم بدی!

قبول کردم
چاره دیگری نبود انگار
غذا آماده شد و بچه‌ها ناهار را که می‌خوردند
جرقه‌ای در ذهنم زده شد
«دفتر زندگی»!
مگر مدرسه دفتر حجاب پیشنهاد نکرده
من هم دفتر زندگی درست می‌کنم
شامل پاسخ‌هایی به پرسش‌های اساسی
پرسش‌هایی که خودشان باید به آن بیاندیشند
و خودشان باید پاسخ دهند
پاسخ‌ها را بیابند
من فقط راهنمایی می‌کنم تا به پاسخ برسند
این شد که این دفتر را درست کردم
همین امروز



اولین سؤال را نوشتم
و اولین پاسخ را مریم نوشت
و همین‌جا بود که دومین سؤال درست شد
سؤالاتی به هم پیوسته
سؤالاتی که هویّت انسان را شکل می‌دهد
سؤالاتی که اگر پاسخ ندهیم
دیگرانی آن بیرون منتظرند
مانند گرگ
تا پاسخی نادرست بدهند
و هویّت نسل آینده‌مان را از خود کنند
بی‌هویّت یعنی!



حضرت امیر (ع) [به فرزندش حسن (ع)]: «اِنَّما قَلْبُ الْحَدَثِ کَالاْرْضِ الْخالِیَةِ، ما اُلْقِىَ فیها مِنْ شَىْء قَبِلَتْهُ. فَبادَرْتُکَ بِالاْدَبِ قَبْلَ اَنْ یَقْسُوَ قَلْبُکَ، وَ یَشْتَغِلَ لُبُّکَ، لِتَسْتَقْبِلَ بِجِدِّ رَأْیِکَ مِنَ الاْمْرِ ما قَدْکَفاکَ اَهْلُ التَّجارِبِ بُغْیَتَهُ وَ تَجْرِبَتَهُ، فَتَکُونَ قَدْ کُفیتَ مَؤُونَةَ الطَّلَبِ، وَ عُوفیتَ مِنْ عِلاجِ التَّجْرِبَةِ، فَاَتاکَ مِنْ ذلِکَ ما قَدْ کُنّا نَأْتیهِ، وَ اسْتَبانَ لَکَ ما رُبَّما اَظْلَمَ عَلَیْنا مِنْهُ» (نامه 31 نهج‌البلاغه)
قطعاً دل جوان همانند زمین خالى است، هر بذرى در آن ریخته شود مى پذیرد. بنابراین پیش از آنکه دلت سخت شود و مغزت گرفتار گردد اقدام به ادب آموزى تو کردم، تا با عزمى جدّى به امورت روى آورى، امورى که اهل تجربه مشقّت تجربه کردن آن را کشیده اند، و تو از زحمت طلب کفایت شده، و از تجربه دوباره آسوده گشته اى، و آنچه ما در صدد تجربه آن بودیم به دست تو رسیده، و قسمتى از آنچه بر ما پوشیده مانده براى تو روشن گردیده است. (ترجمه انصاریان)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
کارآگاه فوم بر + شنبه 96 آذر 4 - 7:28 عصر

تلویزیون است دیگر
خرج دارد
همه هزینه‌ها که دولتی نیست!

برنامه کارآگاه نجار را چند وقتی‌ست پخش می‌کند
کاملاً تبلیغاتی
می‌گوید این بسته را بخر و این‌طور از آن استفاده کن
این‌بار ابزاری برای بریدن فوم داشت
همان یونولیت‌های زمان خودمان
بچه‌ها خوششان آمد
این‌که به سادگی می‌برید
می‌شد کاردستی‌های حجمی و زیبا ساخت

قبلاً ساخته بودم
البته نوع رومیزی آن را
دبیرستان
برای پایگاه بسیج خودمان
گفتم: کاری ندارد، برای شما هم می‌سازم!



نمی‌توان بر صداوسیما خُرده گرفت
چرخ‌های جامعه‌مان بر مبنای سرمایه‌داری می‌گردد
کاپیتالیسم
وقتی بانک داریم
خب سود داریم
فاصله طبقاتی داریم
سودای ثروت و پول و رشد مالی داریم
طبیعی‌ست که قیمت را دیگر «کار» تعیین نمی‌کند
«نسبت عرضه و تقاضا» معیّن می‌کند
جامعه که سرمایه‌داری باشد
تبلیغ هم بخشی از چرخه «تولید، توزیع، مصرف» است
جایی که توزیع باید به مصرف منجر شود

اما این را اقرار می‌کنم
این تأثیرگذارترین نوع تبلیغ است
وقتی یک برنامه آموزشی باشد
وقتی در کنار آموزش یک فن و هنر
ابزاری را توصیه می‌کند
أوقع فی‌النفس است
ما اما این بار هم تسلیم تبلیغ نشدیم
فوم‌بر خودمان را ساختیم و بچه‌ها
امروز چند قطعه کشیدم و بریدند!



جامعه هر چقدر که بخواهد عربده‌کشان سرمایه‌داری را بانگ بزند
اختیار را که نمی‌تواند از ما بستاند
ما مقاومت می‌کنیم
تسلیم نمی‌شویم
به حول و قوّه الهی!
اقتصاد باید مقاومتی بشود، این سرنوشت محتوم ماست! :)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - اقتصاد 141 - هنر 24 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
کاخ ِ فین + پنج شنبه 96 آذر 2 - 3:21 عصر

نمی‌گویم باغ
این کاخ است
شاه‌نشین دارد
تکبّر دنیاپرستی شاهانه در جای‌جای آن دیده می‌شود

بچه‌ها را بردم
به عمارتی که پانصدسال پیش ساخته شده
به موزه‌اش هم
نه فقط برای دیدن زیبایی‌های این مکان
که برای دیدن عظمت آن
این‌بار پیش از آن‌که از استکبار شاهان و سلاطین بگویم
از مهندسی و معماری ایرانی
پیش از نفوذ استعمار گفتم
جوی‌های آب را برایشان توضیح دادم
مکانیزم جالب جریان آن
مسیر آب را دنبال کردیم
این‌که از دو سوی جوی به وسط آمده
و جایی آن وسط‌ها خارج می‌شود
این‌که تمام این مهندسی
زمانی انجام شده که موتور آب نبوده و ریاضیات غربی در کشور ما رواج نداشته
این‌بار از حمله فرهنگی غرب گفتم
این‌که دانش بومی ما را با دارالفنون نابود ساخت
با اساتید غربی
با ارزش دادن دانشگاه‌ها به علوم غیرایرانی
و مهندسی ما
دانش معماری ما
و هر آن‌چه داشتیم
از جایگاه علمی تنزّل کرد
تبدیل به صنایع دستی شد
صنایعی تزئینی
بدون کاربرد واقعی
برایشان توضیح دادم که وقتی باید نجار ایرانی استاد دانشگاه می‌شد
و علم خود را تدریس می‌کرد
نجار غربی آمد
به بهانه آن‌که آن علمی‌ست و این غیرعلمی
آن مدرن و این سنتی
کارخانه‌ها را بر اساس مدل آن‌ها توسعه دادند
و کارگاه‌ها را نابود ساختند
و وابستگی صنعتی
علمی و فرهنگی
از همین دوران آغاز شد
گفتم ببینید ما قبل از ورود غرب این همه دانش و صنعت داشتیم!



البته بچه‌ها خودشان یادشان نرفت که مفهوم شاه چیست
ظالمانه بودن آن را
سیداحمد خودش پیش‌قدم شد و تذکر داد:
چه آدم‌هایی را شلاق زده‌اند تا به زور در این جا نوکری کنند!
گذشته آینه آینده است
کودکان اگر تاریخ‌شان را ندانند
میوه‌ای بی‌بُتّه می‌شوند

اگر ندانند از کجا آمده‌اند
چگونه بفهمند به کجا بروند؟!
غربی هم می‌آید و آن‌ها را مال ِ خود می‌کند
با چند کتاب به ظاهر علمی!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - تاریخ 4 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
دفتر ِ حجاب + چهارشنبه 96 آذر 1 - 9:53 عصر

یک روز مثل پارسال
امسال هم
گفت دفتر حجاب می‌خواهم
برایش درست کردم
البته نه به زیبایی پارسال



سال گذشته گفت شکل قلب باشد
کاغذ تا کردم و بریدم
نام دفتر نیز «راه بهشت»



قصه اما چیز دیگری‌ست
مسأله یعنی
آمد خانه و زود دفتر حجابش را آورد
گفت: گوش کن می‌خواهم بخوانم:
«من چادرم را دوست دارم؛ زیرا:
دستور حضرت زهرا (س) است.
دستور خداوند در قرآن مجید است.
مرا از سرما و گرما محافظت می‌کند.
چادر مرا با شخصیت می‌کند و باعث می‌شود دیگران مرا به خوبی و نیکویی بشناسند.
چادر باعث می‌شود که نامحرم به بدی به من نگاه نکند و مرا اذیّت نکند.»

البته نتوانست تا آخر این عبارات را بخواند
زیرا
من در همان عبارت دوم و سوم متوقفش کردم:
سؤال! یعنی هر چه که خدا ما را به آن امر می‌کند دوست خواهیم داشت؟!
مثلاً
اگر دکتر به تو داروی تلخ تجویز کند
دارو را دوست خواهی داشت؟
اگر خداوند به ما دستور دهد که دشمن را بکشیم
ما کشتن دشمن را دوست خواهیم داشت؟
آیا به نظر تو
اصلاً کاری به معلم و یا هر شخص دیگری نداشته باش
حرف من را هم ملاک قرار نده
خودت فکر کن
دقیق
فقط خودت
ببین آیا به نظرت رابطه‌ای هست بین دستور به چیزی با دوست داشتن آن؟!
یعنی دستور به چیزی دلیل دوست داشتن آن چیز می‌شود؟!

جوابش معلوم بود که «نه» است
پس وقتی شنیدم
ادامه دادم:
دخترم! از همین امروز یاد بگیر
حرف بدون دلیل نپذیر
فکر کن
با عقلت بسنج...
یعنی به نظرت برای دوست داشتن چادر این دلایل کافی‌ست؟!

مهم است که دلایل ضعیف دست کودکان ندهیم
آن‌ها این دلایل را به خاطر می‌سپارند
می‌پذیرند هم
اعتراض هم نمی‌کنند
ولی یک روز بزرگ می‌شوند
دلایل را به خاطر می‌آورند
سستی آن‌ها را اگر بفهمند
ناگهان به تمام آن‌چه «دین» نام دارد بدبین می‌گردند

اگر چادر برای حفاظت از سرما و گرما باشد
کسی که از گرمای تابستان به عذاب بیافتد
طبیعی‌ست چادر را کنار بگذارد
اگر برای حفاظت از آزار نامحرم
خب می‌گوید پلیس بگذارید تا مانع شود

به قانع شدن زمان‌دار کودک قانع نشویم
با دلایل ضعیف
بمبی در ذهنش کاشته‌ایم
که در بزرگسالی منفجر می‌شود
و دین و ایمانش را آتش خواهد زد

کم دیدیم مؤمن‌کودکانی که در بزرگسالی بی‌دین شده‌اند؟!

پ.ن.
فراموش نکنیم که در گذشته نیز
سازمان‌های امنیتی دشمن
مانند موساد
طرح‌هایی برای ترویج اندیشه‌های ضعیف و بی‌بنیان در میان ملّت ما داشتند
به چه هدفی؟
به هدف تضعیف باورهای مردم
توضیح زیر را درباره «طرح ماهان» ببینید
یادتان شاید باشد که یک روز شایعه شده بود تصویر امام (ره) را در ماه دیده‌اند (!)
در این فیلم توضیح آن آمده است:

...
[دانلود فیلم]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
همکاری گروهی + یکشنبه 96 آبان 28 - 5:7 عصر

گیر داده بیا والیبال بازی کنیم
- نه دخترم! من وقت ندارم. چرا با سیداحمد بازی نمی‌کنی؟!

دعوایشان می‌شود
سیداحمد والیبال دوست ندارد
شل و ول بازی می‌کند
دل به کار نمی‌دهد
فوتبال می‌خواهد
سیدمرتضی هم که اصلاً هیچکدام
با ساختمان و آجربازی سرگرم

به شکایت آمدند
سیداحمد و مریم
چند دقیقه که از بازی‌شان گذشت
باید چه می‌کردم؟!
نطقی را آغاز نمودم
چند دقیقه
و الآن
دقیقاً همین الآن رفتند و دوباره با هم بازی می‌کنند
پس از این‌که از هم عذرخواهی کردند



می‌خواهید بدانید چه گفتم؟!
چهره در هم کشیدم
حالت تأسف گرفتم
غمی عمیق در گره ابروانم انداختم
و قصه آغازیدم:

عجب...
درسته...
حالا می‌فهمم بدبختی ملّت ما از چیست
[تعجب کرده‌اند
در سکوت و شگفتی
حواس‌ها جمع و گوش می‌کنند
در همان حالی که ایستاده‌اند]

راستش بچه‌ها
یک روزی وقتی تاریخ را می‌خواندم
خیلی متأسف بودم برای گذشته‌مان
این‌که انگلیسی‌ها بر ما مسلط شدند
و چه بلاها که سرمان نیاوردند
آن روزها
فکر کردم
فهمیدم علّت پیروزی آن‌ها چیزی بود
که ما نداشتیم
چیزی که خودشان Team working می‌نامیدند
[سکوت‌شان عمیق‌تر شده
از ته چهره‌شان پرسشی نمایان شد]

یعنی کار ِ گروهی
من فهمیدم
این‌که ما نمی‌توانستیم کار گروهی نماییم
با هم همکاری کنیم یعنی
ولی آن‌ها می‌توانستند
پنج‌تایشان اگر می‌آمدند در کشور ما
تمام امورات ما را تحت سلطه می‌گرفتند
چون به خاطر منافع مشترکشان
با هم کنار می‌آمدند
ولی ما
با این همه جمعیت
به خاطر منافع فردی و شخصی خودمان
حاضر به همکاری با هم نبودیم
بعدتر
وقتی مسئولیت‌هایی پیدا کردم
تلاش کردم کار گروهی را تجربه کنم
ولی نه خود توانستم
و نه میان کارمندانم
هیچ‌یک نمی‌توانستند با هم کار کنند
و من
فکر کردم و فکر
خیال کردم مسأله در تربیت دوران کودکی ماست
هر کدام از ما را یک «شاه» تربیت کرده بودند
ما یاد گرفته بودیم مسلط باشیم
زور بگوییم
و قدرت‌مدار
اگر رئیس بودیم
همه باید مطیع ما می‌بودند
مشورت را برنمی‌تابیدیم
چه برسد به نقد
و اگر کارمند می‌شدیم
اطاعت محض می‌کردیم
و حتی اگر لوله‌گذارمان نمی‌آمد
بدون توجه به محصول و نتیجه کار
می‌کندیم و پر می‌کردیم
می‌گفتیم به ما چه که رئیس‌مان اشتباه کرده است!
پس...
تصمیم گرفتم تجربه کنم
گفتم فرزندانم را جور دیگر تربیت می‌کنم
که کار گروهی بلد باشند
انگلیسی بار بیایند
انگلیسی‌تر از انگلیسی‌ها حتی
که دیگر زیر بار سلطه نرویم
اما...
الآن فهمیدم که اشتباه کردم
چند وقتی‌ست که هر چه تلاش می‌کنم
می‌بینم شما نمی‌توانید همکاری کنید
حاضر نیستید سر منافع مشترک‌تان
از منافع فردی‌تان کوتاه بیایید
[جایش بود مثال بزنم
چند دقیقه صحبت من
و سکوت آنان...
شاید مطلب پیچده بوده]

مثلاً در والیبال
من محتاج طرف مقابل هستم برای بازی
او هم محتاج من
پس حالا اگر دستش کج است
نباید گیر بدهم
تا به نیازم برسم
او هم اگر دید پای من چلاق است
نباید به رویم بیاورد
زیرا به من محتاج است
حالا یک کم کمتر و بیشتر
ضعیف‌تر و قوی‌تر
من و او باید به خاطر منافع مشترک‌مان
کمی از منافع فردی خود کوتاه بیاییم
همکاری در نقطه وسط شکل می‌گیرد
وقتی من و او از جایگاه خود حرکت کنیم و خارج شویم
از برج عاج خود پایین بیاییم!

این‌جا که رسید برآشفتند
مریم بود که ابتدا عذرخواهی کرد
و بعد سیداحمد از مریم
خندیدند
گفتند ما می‌رویم تا همکاری کنیم
تا کار گروهی انجام دهیم



و الآن
حدود پانزده دقیقه است که صدای والیبال‌شان می‌آید
با صدای قهقهه و خنده‌شان
و من امیدوار
انگار می‌شود نسل آینده را انگلیسی تربیت کرد
البته از این نظر که قادر به کار گروهی باشند
تا دیگربار کفار بر ما مسلط نشوند
و بر جان و مال و ناموس ما حکم نرانند
و امیرکبیرمان را تیغ نکشند
مسئولی که در سه سال کشور ما را از ذیل به صدر آورده بود
کشتند و دوباره کشور را به زیر کشیدند
کفار باز هم خواهند کشت
اگر بتوانند
اگر ما نتوانیم با هم کار نماییم
کار گروهی
تیم وُرکینگ یعنی
از هر جناح و گروهی که باشیم
چپ یا راست
اصول‌گرا یا اصلاح‌طلب
امنیت ملّی منفعت مشترک همه ماست
پیرو هر دین و آیین و کیش و مذهبی که باشیم!

پ.ن.
الآن دنبال سیدمرتضی آمدند
او را هم بردند
آجربازی‌هایش را رها کرد و رفت
سیداحمد به او گفت بیا وسطی بازی کنیم
به روش همکاری و کار گروهی!
باور کنید همین را گفت
همین الآن!
:)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
نان خانگی + یکشنبه 96 آبان 21 - 6:59 عصر

هر سال این بساط را داریم
پارسال گفت حلوا درست کن
سال قبل نان شیرمال
سال قبل‌تر ژله
خلاصه
تا جایی که یادم هست
هر سال همین بساط است

کلاً مدارس دخترانه این فرق مهم را دارند
سر هر مناسبتی که می‌شود
یک روز روز جهانی تخم‌مرغ می‌شود
یک روز نذری
یک روز حلوا
حتی یک بار شده بود مسابقه آشپزی راه انداخته بودند
که مادرها غذا بپزند و شرکت کنند! :)

فارغ از بد یا خوب بودن
بدون هیچ قضاوتی
دردسری‌ست برای خودش
نه منظور وقتی که می‌گیرد
که چیز مهمی نیست
بیشتر رقابتی که پدید می‌آورد
نه بین کودکان
که بیشتر بین مادران!

دفعه قبل که حلواپزان راه انداخته بودند
هر مادری یک حلوایی پخته
من هم پختم
روغنش را زیاد کردم و آرد را بیشتر سرخ
زعفران هم
عجب چیزی شد
تعریف که می‌کرد
می‌گفت همه بچه‌های کلاس خوششان آمده
بیشتر از آن‌چه سایرین آورده بودند!
درباره‌اش قبلاً این‌جا نوشتم

امسال که گفت نان بپز
تا ببرد مدرسه و پُزش را بدهد
تصمیم گرفتم درگیرش کنم
گفتم فقط خمیرش
باقی با خودت
قبول کرد و من خمیر را گرفتم
آماده که شد یادش دادم لوله کند و بپیچد
شکل گل
و رومالی از زرده تخم‌مرغ



پخت و به مدرسه برد
گفتم افتخارش با توست این‌بار
می‌توانی بگویی خودم درست کردم
و واقعاً کار خودت است
و این خیلی ارزشمندتر

چیزی برنگشت
هر چه برد تمام شد
فقط یک دانه نگهداشتم
پیش از آن‌که ببرد
تا با پسرها دور هم بخوریم

زنجفیل در خمیرش ریختم
عجب عطر و طعمی به نان داد!

کاش به جای این‌که مادرها را درگیر پخت و پز کنند
از کودکان می‌خواستند
تا خودشان تهیه نمایند
در تمام جشن‌ها و مسابقاتشان
این‌طور منطقی‌تر است
و البته مفیدتر
یا مادرها خودشان می‌فهمیدند
و کار را به دست خودشان می‌سپردند
بلکه انگیزه شود دختران‌مان آشپزی یاد بگیرند!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - آشپزی 93 - آموزش 28 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
کوبیده + شنبه 96 آبان 20 - 3:0 عصر

در برنامه غذایی
برنامه‌ای که سال‌هاست مبنای تغذیه ماست
که به دیوار آشپزخانه نصب است
همین برنامه‌ای که یک‌بار هم درباره‌اش صحبت کردم
این‌جا یعنی
در این برنامه
یکی از غذاهای پنجشنبه کباب است
پیش‌ترها بیشتر بال مرغ می‌گرفتم
گاهی در حیاط و روی منقل
و بیشتر در آشپزخانه و با اجاق گاز
دو سه هفته یک‌بار نوبتش می‌شد

این‌بار اما مریم کوبیده طلب کرد
گفت نمی‌شود کباب کوبیده بگیریم این‌بار؟
گفتم: چرا بگیریم، خودم درست می‌کنم!
- بلدی مگه؟!
بله دختر گلم!
و قصه‌ای برایش تعریف کردم
این‌که یک روزی مجبورم کرده بودند مدام کباب بخرم
آن روزهایی که تحت استثمار بودم
امپریالیسمی که بر زندگی‌مان حاکم بود
قدرت استکباری حاکمان ِ زن
فرهنگی که در جامعه‌مان رواج دارد
این‌که حرف آخر را مرد باید بزند که بگوید: «چشم»
در آن روزهای سیاه و تلخ
می‌گفتند: «باید»!
و چون خرجش به دخل‌مان نمی‌خورد
چنین شد که این منقل گازی را خریدم
سیخ پهن نیز
و خودم کباب کوبیده درست کردن را تمرین کردم و یاد گرفتم...
- چشم دخترم، فردا کوبیده براتون درست می‌کنم!



مدت‌ها بود درست نکرده بودم
پس از سال‌ها
خوب در آمد
بهتر از گذشته
و راضی بودند همه‌شان! :)



خاطره صدها بار بیشتر از هر نصیحتی
توصیه و وعظی
اثر می‌گذارد بر کودکان
نیاز نیست دستور بدهی
امر کنی
نهی کنی
کافی‌ست بدی‌های گذشتگان را بگویی
خودشان می‌فهمند که ترک باید
و خوبی‌ها را نشان دهی
تا بفهمند کجا عمل لازم
با خاطرات و حکایات
خصوصاً اگر برای خودت اتفاق افتاده باشد...
بچه‌ها با خاطرات ما توازن اجتماعی دنیا را می‌یابند و درک می‌کنند
یاد می‌گیرند که چطور رفتار کنند تا ضرر نکنند!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - آشپزی 93 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

   1   2      >

شنبه 103 آذر 3

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
فرزندانم 8 - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X