سیدمرتضی: «بابا، کِی نوشتنت تموم میشه؟» در کاردستی کمک میخواست گفته بودم: وقتی کارم تمام شد سؤال میکرد که ببیند کی تمام میشود
- هیچوقت پسرم من همیشه مینویسم مگه وقتی که مُرده باشم تازه شاید بعد از مردن هم بنویسم! :)
«بعد از دفن، روت سنگ نذاریم که راحتتر بتونی بنویسی» منظورش لحد بود - آره! یک لپتاپ هم بگذارید، چون از نوشتن روی کاغذ متنفّرم!
خندیدیم سیداحمد و مریم هم خندیدند
این حال را دوست دارم راحتی با «مرگ» را با مرگ راحتاند بدون نگرانی از آن سخن میگویند
بچههایم را عمداً اینطور تربیت کردم مرگ را بپذیرند به عنوان بخشی از زندگی مرحلهای از آن که وقتی مُردم بخندند گریه نکنند شاد باشند و با خود بگویند: «خدا را شکر که پدرمان مأموریتش را به پایان رساند و به مبدأ بازگشت!»* به جای حلوا هم شیرینی پخش کنند! این تفکّر را میپسندم خیلی زیاد یک دیدگاه ِ شاید شخصی!
حضرت امیر (ع): «فَفَتَرَتْ لَهَا أَطْرَافُهُمْ وَ تَغَیَّرَتْ لَهَا أَلْوَانُهُمْ، ثُمَّ ازْدَادَ الْمَوْتُ فِیهِمْ وُلُوجاً، فَحِیلَ بَیْنَ أَحَدِهِمْ وَ بَیْنَ مَنْطِقِهِ وَ إِنَّهُ لَبَیْنَ أَهْلِهِ یَنْظُرُ بِبَصَرِهِ وَ یَسْمَعُ بِأُذُنِهِ عَلَى صِحَّةٍ مِنْ عَقْلِهِ وَ بَقَاءٍ مِنْ لُبِّهِ ... فَلَمْ یَزَلِ الْمَوْتُ یُبَالِغُ فِی جَسَدِهِ حَتَّى خَالَطَ لِسَانُهُ سَمْعَهُ، فَصَارَ بَیْنَ أَهْلِهِ لَا یَنْطِقُ بِلِسَانِهِ وَ لَا یَسْمَعُ بِسَمْعِهِ، یُرَدِّدُ طَرْفَهُ بِالنَّظَرِ فِی وُجُوهِهِمْ یَرَى حَرَکَاتِ أَلْسِنَتِهِمْ وَ لَا یَسْمَعُ رَجْعَ کَلَامِهِمْ؛ ثُمَّ ازْدَادَ الْمَوْتُ الْتِیَاطاً بِهِ فَقُبِضَ بَصَرُهُ کَمَا قُبِضَ سَمْعُهُ وَ خَرَجَتِ الرُّوحُ مِنْ جَسَدِهِ فَصَارَ جِیفَةً بَیْنَ أَهْلِهِ قَدْ أَوْحَشُوا مِنْ جَانِبِهِ وَ تَبَاعَدُوا مِنْ قُرْبِهِ، لَا یُسْعِدُ بَاکِیاً وَ لَا یُجِیبُ دَاعِیاً؛ ثُمَّ حَمَلُوهُ إِلَى مَخَطٍّ فِی الْأَرْضِ، فَأَسْلَمُوهُ فِیهِ إِلَى عَمَلِهِ وَ انْقَطَعُوا عَنْ زَوْرَتِهِ.» (نهجالبلاغه، خ109) مرگ تدریجاً در آنها نفوذ مى کند و بین آنها و زبانشان جدایى مى افکند، در حالى که میان خانواده خود قرار دارد و با چشم خود به آنها نگاه مى کند، با گوش سخنانشان را مى شنود، عقلش سالم و فکرش برجا است... سپس مرگ همچنان در وجود او پیشروى مى کند، تا آنجا که گوشش همچون زبانش از کار مى افتد; به طورى که در میان خانواده اش نه زبان سخن گفتن دارد ونه گوش براى شنیدن. پیوسته به صورت آنها نگاه مى کند، حرکات زبانشان را مى بیند، ولى صداى آنان را نمى شنود. سپس چنگال مرگ در او بیشتر فرو مى رود! چشمش نیز همانند گوشش از کار مى افتد و روح او از بدنش براى همیشه خارج مى شود. در این هنگام، به صورت مردارى در میان خانواده اش قرار مى گیرد، که از نشستن نزد او وحشت مى کنند و از او فاصله مى گیرند. (فریاد سوگواران بر مى خیزد،) ولى نمى تواند سوگوارانش را یارى دهد و نه به کسى که او را صدا مى زند، پاسخ گوید. سرانجام او را به سوى گودالى در درون زمین حمل مى کنند; او را به دست عملش مى سپارند و براى همیشه از دیدارش چشم مى پوشند! (ترجمه مکارم)
* ارجاع همزمان به دو عبارت: 1. کلام الله: «الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّـهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ» (بقره:156) همان کسانی که چون بلا و آسیبی به آنان رسد گویند: ما مملوک خداییم و یقیناً به سوی او بازمی گردیم. (ترجمه انصاریان) 2. گفته معمار:
The Architect: "The function of the One is now to return to the Source, allowing a temporary dissemination of the code you carry, reinserting the Prime program" (The Matrix Reloaded, 2003, 01:55:00)
وظیفه برگزیده اینست که با بازگشت به سرچشمه و انتشار دادن کدی که همراه داری موجب اجرای دوباره برنامه اصلی شوی! (زیرنویس: مهدی زارع) برچسبهای مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سید مرتضی 271 -
|