به صفحه 96 کتاب رسید دوباره همان ماجرا تکرار شد دوباره یک فضای خالی که باید درباره «مادر» در آن مینوشت مشابه مطلبی که در صفحه 36 کتابش نوشته بود قبلاً در اینجا
این بار اما در برخورد با این موضوع سؤال متفاوتی پرسید همین امروز صبح: «میشه درباره پدر بنویسم به جاش؟» قبول کردم
عنوان مطلب را خط زد دخترم و به جایش نوشت: «پدر» و شروع کرد به نوشتن...
و من به آموزش و پرورشمان تبریک گفتم در دلم که چقدر اهتمام به این قضیه «مادر» دارد، چند بار و در چند جای کتاب! :)
قبل از اینکه نوشته نهایی را بدهد بررسی کنم کتاب را که میخواست تحویل دهد آخرین جملهای که گفت این بود گفت و از اتاق خارج شد گویا خجالت میکشید بایستد از اینکه موقع خواندن پیش رویم باشد کتاب را داد و رفت بیرون هنگام خروج گفت: «بابا، همه اونچیزایی که نوشتم واقعیهها» گویا میخواست اشاره به مطلب قبلی کرده باشد آنچه قبلاً ذیل موضوع «مادر» نوشته بود در صفحه 36 در مقابل آنچه غیرواقعی نوشته بود
کلامش توجهم را بیشتر جلب کرد کنجکاو شدم که ببینم چه نوشته است
الحمدلله... لطف خدای را سپاس گفتم از فضل و کرمش و رحمت و نعماتی که نازل فرموده است که شکر کنم تا نعمت بیافزاید حسب آنچه فرمود:
«وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِن شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَلَئِن کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ» (ابراهیم: 7) و [نیز یاد کنید] هنگامی را که پروردگارتان اعلام کرد که اگر سپاس گزاری کنید، قطعاً [نعمتِ خود را] بر شما می افزایم، و اگر ناسپاسی کنید، بی تردید عذابم سخت است. برچسبهای مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - مدرسه 36 - سیده مریم 281 -
|