سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

خداوند، بنده مؤمنِ درویشِ آزرمگین و عیالوارخود را دوست دارد. [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
چه کنیم 24 + یکشنبه 95 شهریور 21 - 8:0 عصر

نامه شما رو خوندم.
‌‌‌‌خیلی خوب بود، پس این بیماری همه گیره.
‌‌‌‌الحمدلله تنها نیستم.
‌‌‌‌‌‌‌‌خوب شما چه کردید با این مسئله؟
‌‌‌‌شما با این روحیه چطور زیر بار آن آقا و ... رفتید؟

‌‌‌‌
خیلی قبل‌‌‌‌ترها خبری شنیده بودم
که ابتدا تأثربرانگیز بود
بعدتر حکمت آن را درک کردم
می‌‌‌‌گفتند آوینی، سیدمرتضی نوشته‌‌‌‌های بسیاری در فلسفه داشت
از وقتی که ظاهراً شاگرد فردید بود، دکتر احمد فردید
همه را یکروز روی هم ریخت و آتش زد
تمام نوشته‌‌‌‌های سابق خود را
دقیقاً وقتی که دیدگاه‌‌‌‌های فکری‌‌‌‌اش تغییر کرد!

به نظرم مهم‌‌‌‌ترین تغییر در دیدگاه‌‌‌‌هایش همین بود
که فهمید: «این‌‌‌‌همه به کار آخرت نمی‌‌‌‌آید
به کار دنیای مسلمین هم حتی»

معمولاً حجم زیاد کارهایی که ما انجام می‌‌‌‌دهیم
فقط به کار خودمان می‌‌‌‌آید
اعتباری می‌‌‌‌شود که بیشتر مقبول شویم
مشهور شویم
بیشتر ما را بستایند
دعوت کنند
بالاتر در مجلس بنشانند
کمی بیشتر خوش بگذرانیم در دنیا
به نوعی خودپرستی «طلبگی» دچار می‌‌‌‌گردیم
دقیقاً همان هوای نفسی که دیگران را به قتل و غارت و دزدی می‌‌‌‌کشاند
به ما که می‌‌‌‌رسد
تغییر شکل می‌‌‌‌دهد
و به کتاب و مقاله خلاصه می‌‌‌‌گردد
دنبال حرف جدید می‌‌‌‌گردیم که بزنیم
بلکه بیشتر دیده شویم
چه بسا به بدعت هم گرفتار می‌‌‌‌شویم
همین اضافاتی که به مقاتل می‌‌‌‌کنیم
و در «حماسه حسینی» هم شهید متفکر به آن اشارتی دارد

شاید همین باشد که گناه علما بیشتر از بقیه آدم‌‌‌‌ها به حساب می‌‌‌‌آید
یا در حدیث وارد شده که 9 گناه از 10 مربوط به اهل علم است!

مگر همین خواجه نصیر نبود، در آداب المتعلمین
حاشیه همین جامع‌‌‌‌المقدمات خودمان
به نظرم آن‌‌‌‌جا خواندم که ایشان به ما توصیه می‌‌‌‌کرد
به ما طلبه‌‌‌‌ها
که زود کتاب ننویسیم
زود خود را در معرض قرار ندهیم
در معرض شهرت
تا قبل از این‌‌‌‌که نظریات و آرائمان قوام یابد
پخته شود و قدرت گیرد
تا قبل از آن‌‌‌‌که بتوانیم از پس معضلات «خودپرستی» تحمیلی از جانب شهرت برآییم!

من همان روزهای اول طلبگی افتادم در یک مسیر عرفانی
یک مسیر سیر و سلوک روحانی و معنوی
دنبال چیزی بودم که نداشتم
ظاهراً همان «تقوایی» که هنوز هم ندارم
مرید یک روحانی شدم
سرمان را از ته تراشیدیم و عرق‌‌‌‌چین سیاهی بر سر می‌‌‌‌گذاشتیم
ما را در مدرسه معصومیه(س) الاهیون می‌‌‌‌خواندند
بعضی هم کلاهیون!
او ما را وصل کرد به یک آقای دیگری
آن آقا هم مقام سه تن از بزرگان را بالا برد در نظر ما؛
آیات عظام: بهاءالدینی،‌‌‌‌ بهجت و خوشوقت
به حیات بزرگ نخست که نرسیدیم
این شد که نماز آقای بهجت شد قرارمان
و جلسات عمومی و خصوصی آقای خوشوقت پاتوق‌‌‌‌مان

حتی پرسش‌‌‌‌های خصوصی‌‌‌‌ام را
نگه می‌‌‌‌داشتم که وقتی به تهران می‌‌‌‌آیم
بروم پیچ‌‌‌‌شمران و در مسجد ایشان نماز بخوانم
تا پس از نماز معروض بدارم
آقای بهجت را هم از دم در خانه مشایعت می‌‌‌‌کردیم تا مسجد
نماز را خوانده
با ایشان باز می‌‌‌‌گشتیم تا دم خانه‌‌‌‌شان!
هر روز قبل از روشن شدن هوا دم خانه ایشان جمع می‌‌‌‌شدیم
ما چند نفری که تقوا را آن‌‌‌‌جا می‌‌‌‌جستیم.

یک روز از یک آقایی خصوصی پرسشی کردم
گفتم: شنیده‌‌‌‌ام مهدی هاشمی را آقای بهاءالدینی گفته بود:
طلبگی را رها کن و برو چوپان شو!
ایشان نرفت و به این جنایات کشیده شد!
خب آن آقا شاگرد آقای بهاءالدینی بود
خیلی هم نزدیک بود به ایشان
پرسیدم اگر به درد طلبگی نمی‌‌‌‌خورم
بفرمایید تا همین الآن بروم
نمانم و جنایتکار شوم!
ایشان لحظاتی در چشمانم نگریست
احساس کردم دارد تمام گذشته و آینده‌‌‌‌ام را
کارهای کرده و نکرده‌‌‌‌ام را
تمام خلقیات و ملکات فاضله و رذیله‌‌‌‌ای که دارم یا خواهم داشت
همه را دارد مثل یک سرور هشت هسته‌‌‌‌ای پردازش می‌‌‌‌کند
ناگهان گفت: شما در حوزه بمان!

بعدها که اخبار اختلافات ایشان با آقای خوشوقت را شنیدم
سر حمایتی که از آقای موسوی کرد
از خود پرسیدم: آیا راست گفت؟!
آیا آن‌‌‌‌بار هم مثل این بار اشتباه کرد، یا خیر؟!

بعدترها یکی از دوستان اصفهانی مرا به منزل آیةالله طیاره برد
پیرمردی شریف
همسن و قیافه و بسیار شبیه به آقای بهجت
به من گفت: ایشان در همان رده آقای بهجت است
مدتی هر جمعه عصر به منزل ایشان می‌‌‌‌رفتم
می‌‌‌‌خواستم برایم صحبت کنند
ایشان هم خاطرات و قصه‌‌‌‌ها و حکایات فراوان طرح فرمودند
ولی قبول نکردند «استاد اخلاق خاصّ» شوند
با تمام التماس‌‌‌‌های مستقیم به حضرت‌‌‌‌شان
و در نهایت فرمودند: «بی‌‌‌‌مایه فطیر است»!

حالا در همین بحبوحه به آقای میرباقری برخوردم
دیدم عین تافلر حرف می‌‌‌‌زند
عین همان مطالبی که در کتاب‌‌‌‌های او خوانده بودم
اکنون یک روحانی همان حرف‌‌‌‌ها را می‌‌‌‌زد
پی آقای میرباقری را گرفتم که به آسیدمنیرالدین رسیدم
بعد که با یک آقایی
که شاگرد یک آقای دیگری بود مشورت کردم
ایشان گفت آن آقا فرهنگستان را قبول ندارد
دیگر به جلسات آن آقا نرفتم
از آن مراد نخستین هم پرسیدم
که نظر شما درباره فرهنگستان چیست؟
ایشان هم مخالفت خیلی نرم و اجمالی خود را بیان داشت
از آن سلک هم خارج شدم
کاملاً شدم فرهنگستانی
چرا؟!
زیرا دیدم حرف فرهنگستان به سخن امام(ره) خیلی شبیه‌‌‌‌تر است
تا حرف آن‌‌‌‌ها
من اسلام را از رفتار امام آموخته بودم
اسلام را آن‌‌‌‌طور می‌‌‌‌شناختم
اجتماعی و جهان‌‌‌‌اندیش
ولی در تمام این سیر و سلوک عرفانی
انزوا بود و نفی اجتماع و فعالیت‌‌‌‌های سیاسی
یک آقایی که شخصاً در پاسخ به سؤالی که پرسیده بودم
فرمودند: نیازی نیست روزنامه بخوانی، همین که تیتر اخبار را بدانی کافیست!

و من فرهنگستانی شدم
اما سه ماه نکشید
که آسیدمنیرالدین هم مرد!
مات الناس حتی الانبیاء
برای ختم ایشان رفته بودیم به شیراز
که این آقا سخن آغازید
قصه‌‌‌‌اش طولانی
ولی مرا که سابقه آن علایق عرفانی را داشتم
دوباره به همان وادی کشاند
این آقا نسخه‌‌‌‌ای از اندیشه آسیدمنیر را بر من عرضه کرد
که بیشتر با روحیه عرفا سازگاری داشت
و مرا که برای عقلانیت دینی به فرهنگستان آمده بودم
دوباره به گذشته خویش بازگرداند
و به جهت سنخیت تامّی که با آن مقوله داشت
با مقوله سیر و سلوک
با مقوله رفع تکلیف تفکر از خویشتن
با مقوله چشم بستن و تنها به هادی نگریستن
با مقوله فرشته شدن و عقل و اختیار انسانی را از خویش سلب کردن
با مقوله مسخ شدن و مست شدن و به دور یک موجود فرااندیشه چرخ‌‌‌‌زدن و طواف کردن
با مقوله فکر از او و عمل از من
با مقوله تو نیاندیش، زیرا من می‌‌‌‌اندیشم
با مقوله اراده خود را تسلیم اراده فاعل برتر کردن
این تشابه در مقوله انگار مرا به عقب سوق داد
به تجربه گذشته خود
از لذت
و رفاه
و آسایشی که در این تلقّی هست
آسودگی روانی و روحی
این‌‌‌‌که «به من چه؟!»، همه به او مربوط است!
نوعی رخوت در قلمرو اندیشه
نوعی سکون و سکوت ذهنی
مغز از کار تعقّل استعفا می‌‌‌‌دهد و به اداره جسم اکتفا می‌‌‌‌کند!

هفت سال پذیرفته بودم که «من نیستم» و «همه اوست»!
و او این «نیستی عرفانی» را با «نظام فاعلیت» توجیه کرده بود
این‌‌‌‌که فاعل تصرفی باید تابع فاعل محوری باشد
با این‌‌‌‌که یک روز به من گفت
وقتی به شدت انتقاد کرده بود
از این‌‌‌‌که چرا کم تسلیم هستم:
«شما شمّ سیاسی نداری، من که نباید بانگ بزنم تا شما بیای، من که نباید رفتار خودم را برای شما توضیح بدم. شما خودت باید دور ولی فرهنگی بچرخی و در رفتارهای او گمانه‌‌‌‌زنی کنی.»
گمانه‌‌‌‌زنی؟!
بله، گمانه‌‌‌‌زنی!
همان فعلی که آسیدمنیر مدعی‌‌‌‌ست باید در حدیث صورت گیرد
در فعل و قول و تقریر معصوم (ع)
این آقا همان توقع را در رفتار خود داشتند
از ما

بله برادرم
من با آن تجربه عرفان‌‌‌‌زدگی
که بیشتر تصور می‌‌‌‌کنم ناشی از زندگی در تهران باشد
زندگی در محیط‌‌‌‌های «دنیازده»
معمولاً ما را به «دین‌‌‌‌زدگی» می‌‌‌‌کشاند
این‌‌‌‌که دین را گریزگاهی می‌‌‌‌خواهیم
از تمام تجربیات ناموفقی که در ارتباط با جامعه داشتیم
گویی می‌‌‌‌خواهیم انتقام تمام تحقیرهایی که کشیده‌‌‌‌ایم را
با دین بگیریم
از انگشت‌‌‌‌نما شدن در محیطی که بیشتر بد هستند
و به خاطر اعمال دینی‌‌‌‌مان تحقیرمان می‌‌‌‌کنند
این وازدگی معمولاً ما را به نوعی افراط می‌‌‌‌کشد
ما را تندرو و افراطی می‌‌‌‌کند
آن‌‌‌‌قدر می‌‌‌‌رویم که از آن طرف پشت‌‌‌‌بام بیافتیم
به نظرم این تجربه بود
که قرائت او از سیدمنیر را برایم زیبا جلوه داد
و مرا در خود فرو برد

یک قصه دیگر از عمق این مطالبات عرفانی بگویم و ختم کلام
منبر را به شما واگذارم
پنجشنبه شبی در حجره
مدرسه امام باقر (ع)‌‌‌‌ نشسته بودیم با رفقا
کسی آمد و کتابی در دست داشت
دو سه خطی که خواندم مست شدم
گرفتم و گفتم یک روز امانت بده
تازه چاپ شده بود و تازه هم فوت شده
شیخی که کتاب درباره او بود
خواندم و تا جمعه عصر تمام شد
دیدم طاقت ندارم
همین شاعر معروف نوشته بود
رفتم تهران و ایستگاه راه‌‌‌‌آهن
به قصد مشهد
که قبر شیخ را زیارت کنم
پول زیادی نداشتم
بلیط ارزان نداشتند
بیشتر همان‌چه که داشتم را دادم و بلیط گران خریدم
قصه مفصلی‌‌‌‌ست
دو سه روز ماندم مشهد و تعدادی از شاگردان وی را ملاقات کردم
و داستان‌‌‌‌هایی...
امروز که تصوّر می‌‌‌‌کنم...

آقا اگر این صفحه کلید را از بنده نگیرند
دستم به قصه و خاطره که برود
پایان ندارد انگار
هوای نفس من هم همین دست به کیبورد شدن است

پایدار باشید در مسیر حق
یاعلی


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - آقامنیر 117 -
<< مطلب بعدی: فلسفه حجاب
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

پنج شنبه 103 آذر 1

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
چه کنیم 24 - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X