چرا این افراد متجدد در واقعیت شک می کنند؟حال اگر سوفیست ها را بگوییم برای وکلای خود در دادگاه این کار را می کردند اما متجددین چرا؟ این ها با دیدن اشیاء چه می گویند؟محل قرار گرفتن آن ها در ذهن است؟پس چرا آتشی که محل آن ذهن است ذهن را نمی سوزاند؟ و فرموده اید برخی هم در وجود خود شک می کرده اند آیا با علم حضوری که در گذشته صحبت شد با افرادی از این دست که غرض ندارند نمی شود جهان خارج را اثبات کرد؟ مثلا در وجود خودش که اگر تردید دارد که دیگر این تردید انکار ناپذیر است پس وجودی هست که تردید در آن قرار دارد یا با لمس اشیاء گفت در ذهن که ما نمی توانیم چیزی را لمس کنیم پس در خارج وجود دارد که قابل لمس است. و با مغرضین همانطور که فرمودید مساله ی آب خوردن و کتک زدن را مطرح کرد یا آن ها را وسط خیابان رها کرد و اگر از ماشین فرار کردند گفته شود پس شما از چه فرار می کنید اینها که وجود ندارند؟ نظر شما چیست؟
وقتی سخن از «انگیزه»ها میشود باید به سراغ علوم دیگر رفت فلسفه نمیتواند پاسخ گوید در دایره موضوعاتش نیست اصلاً
مثلاً علم اخلاق باید بیاید بگوید که چه رذایلی در نفس آنان پدید آمده
فقه بیاید بگوید چه گناهانی کردهاند که صمٌ بکمٌ عمیٌ شدهاند و دیگر «حق» را نمیفهمند عقلشان ناقص شده از شدت معاصی
علم کلام باید سخن آغازد و بگوید که معصیت باری تعالی چگونه انسان را از قرب الهی دور میکند و به بهائم نزدیک بل هم اضل از حیوان چهارپا که نمیشود توقع فهمیدن فلسفی داشت!
روانکاوی پایش باز میشود که چه عقدههایی دوران کودکی آنها را به تباهی کشانده و از آنها سوفیست ساخته است
روانشناسی باید بیاید رفتار آنان را تحلیل کند اینکه چه استرسها و نگرانیهایی در محیط زندگیشان ناامنیهای اجتماعی سبب شده شبها خوابشان نبرد و این بیخوابیها و آسیبهای روانی توان ذهنیشان را کاسته است
انسان یک موجود مطلق نیست کم و زیاد دارد پایین و بالا دارد انسانی که خدا را نخواهد ناگزیر است بپوشاند
مثلاً همین هگل دقت کنید به نظریه دیالکتیکش نظریهای که دنیا را در یک عصری تکان داد تمام اقناعی که مارکس از نظریه کمونیسمش ایجاد کرد و تودههای مردم را با نام پلورتاریا به خیابان کشید و انقلابهای چپ مارکسیستی را در یک دورهای از تاریخ بشر سامان داد با تکیه بر دیالکتیک هگل بود
هگل گفت: حرکت در یک سیستم ناشی از درگیری آنتیتز با تز است که در نهایت با پیروزی آنتیتز به پایان میرسد و به ثباتی موقتی میرسد از ترکیب آنتیتز و تز نیز سنتز حاصل میشود ولی این آرامش پایدار نیست و سنتز به تز بدل میگردد و آنتیتز جدید پیدا میشود و دوباره حرکت روی میدهد
اینها را چرا گفت؟! زیرا نمیتوانست جهانی را نشان دهد بدون خدا حرکت در جهان نیازمند اختلاف پتانسیل بود این را فیزیک ثابت کرده است او ناچار بود اگر بخواهد خدا را انکار کند ابتدا حرکت در جهان را به گونهای دیگر تفسیر نماید تفسیری که محتاج خدا نباشد نوعی اختلاف پتانسیلی ترسیم نماید که بدون نیاز به نیرویی خارجی خودجوش پدید آید چیزی که فیزیک را هم دور بزند و فریب بدهد!
این است که دیالکتیک را بنا نهاد هم در بعد فلسفی و هم منطقی و مبنای تحولات تاریخی قرار گرفت
دقت کنید مییابید که اینها بیشترشان درگیر خواهشهای نفسانی خویشند تمام این سوفیستها برای انکار به میدان آمدهاند و هر چه میکنند از این روست
حالا اگر یک روز فرصتی برای شما حاصل شد تا با یکی از این سوفیستها دیدار بفرمایید حتماً دلیل انکارشان را از خودشان بپرسید برای من که تا به حال چنین مجالی پدید نیامده!
[ادامه دارد...] برچسبهای مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 73 -
|