«بچهها بدویین مسابقه!» مریم است که برادرانش را صدا میکند و من متعجب به تلویزیون نگاه میکنم نقاشینقاشی پویا را نشان میدهد «کدام مسابقه؟!» از خودم میپرسم و چند لحظه بعد...
سیداحمد: من مثلاً دوازده سالمه سیدهمریم: منم سیزده سالمه سیدمرتضی دیرتر میرسد: منم ده ساله
سیخ نشستهاند و نقاشیها را نگاه میکنند هر بار که یک نقاشی را نشان میدهد نام کودک نقاش را که میخواند بعد از آن، سنّش را میگوید... ناگهان یکی از بچهها هورا میکشد و میگوید: «من یه امتیاز گرفتم!»
مات و مبهوت شدهام ماندهام چه میکنند
برنامه به پایان میرسد وقت معرفی بهترین نقاشیست اینبار سیداحمد فریاد میکشد: «من برنده شدم!»
به سن کودک نقاش مینگرم چشمم به عدد دوازده میخورد تازه ماجرا را میفهمم... آنها برای خود یک مسابقه خلق کردهاند... مسابقهای که بیشتر به قمار شبیه است!
![](http://movashah.id.ir/o/gamble.jpg)
یاد خاطرهای افتادم سالها پیش در روستایی شمالی به قهوهخانهای رفته بودیم کشاورزان بیکار در فصلی که زراعت تعطیل جمع شده قوطیهای کبریت را بالا میانداختند یا عمود میایستاد روی میز با افقی و گاهی هم میافتاد
یکی برایم توضیح داد که با آن قمار میکنند و در ادامه گفت: یک موقعی خیلی جلوی قمار را میگرفتند عدهای آمده بودند قمار با «قند» راه انداخته بودند هر کدام یک دانه قند جلوی خود میگذاشتند روی میز و تکان نمیخوردند مگس هم که همیشه در قهوهخانهها فراوان اولین نفری که مگس روی قندش مینشست برنده بود!
گویا انسان را که رها کنند از همهچیز بازی میسازد همه چیز را به بازی میگیرد یعنی بعضی از ما بزرگترها هم هر کدام به یک بازی مشغولیم!
«وَذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِبًا وَلَهْوًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا...» (الأنعام: 70) (و کسانى را که دین خود را به بازى و سرگرمى گرفتند و زندگى دنیا آنان را فریفته است رها کن)
پ.ن. چند وقتی هم هست که سنگکاغذقیچی سهنفره اختراع کردهاند فرزندانم سه تایی با هم همزمان دستهایشان را پیش میآورند و به شیوهای عجیب امتیازها را محاسبه میکنند و خیلی زود هم یکیشان برنده میشود! برچسبهای مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
|