بهتر است سوالم را با مثالی مطرح کنم البته از فرمایش شما سوالی حادث شد که به عنوان سوال دوم عرض می کنم. 1-دانشمند خبیث مغز ما را در اختیار دارد و به آن تشنگی را القاء می کند و ما احساس تشنگی خواهیم کرد و بعد به این مغز مجدد القاء می کند که ما به سمت یخچال می رویم و آب بر می داریم و می نوشیم و تشنگی ما برطرف می شود. در این داستان چه چیزی را خود ما واقعا به عهده داشتیم؟ احساس تشنگی و رفع آن را. بقیه ی موارد را دانشمند خبیث به مغز ما القاء نمود و ما هم بدون اینکه کاری انجام دهیم احساس کردیم کاری و فعلی را مرتکب شده ایم در صورتی که همه اش القاء بود و ما هیچ فعلی انجام ندادیم به جزء احساس تشنگی و رفع آن. حال سوال بنده این است که از صبحگاه تا شامگاه ما افعال مختلفی انجام می دهیم،آیا لین افعال را واقعا مرتکب می شویم یا این ها همه القائاتی از سوی دانشمند است. از کجا و به چه اعتباری باید متوجه شویم؟
2-فرموده اید: اما ما علم داریم میدانیم که داریم پس مشکل کجاست؟! حال سوال این است: مشکل اینجاست که این علمی که داریم را می توان قبول کرد. مانند همان احساس تشنگی و رفع تشنگی مثال بالا اما بقیه ی داستان را از کجا باید متوجه شد؟ مانند اینکه فرموده اید: وقتی اراده الف را می کنیم می بینیم دست مان به سمت بالا حرکت می کند و... از کجا معلوم که ما اصلا دست داشته باشیم؟ شاید ما فقط یک عضو باشیم همان مغز که در اختیار دانشمند هستیم و بقیه القائاتِ همان دانشمند خبیث باشد؟ مانند داستان بخش 1.
3-در ادامه ی همین فرمایشتان آمده است: ما وقتی اراده الف را میکنیم میبینیم دستمان به سمت بالا حرکت کرد وقتی اراده ب را در وجودمان شکل میدهیم میبینیم دستمان به سمت پایین میرود بارها و بارها و بارها این اتفاق دقیقاً به همین صورت تکرار میشود قاعده «عدم تماثل» شهید صدر (ره) به دادمان میرسد ناخودآگاه در درون خود علم پیدا میکنیم که دستمان وجود دارد یقین میکنیم به بودن آن از تناسب دائمی «عمل و عکسالعمل» منظور شما از اینکه فرموده اید ناخودآگاه در درون خود علم پیدا می کنیم که دست مان وجود دارد و یقین می کنیم به بودن آن آیا منظورتان همان علم حضوری می باشد؟
اگر در پرسش شما دقت کنیم مشخص است که مسأله اصلی «مجازی» بودن نیست بیشتر سؤال شما متوجه «جبر» است شبهه مغز در خمره و ماجرای دانشمند خبیث بیشتر در راستای بیان این مطلب است که دنیای ما بهرهای از واقعیت ندارد و هر آنچه که ما واقعی میپنداریم تنها پندار ماست و واقعاً واقعی نیست
این شبهه با استدلالی بر طرف شد به اینکه دنیای ما واقعیست و ما هم واقعی هستیم و اتفاقاً چیزهایی واقعی هم بین این دنیا و دنیای فراتر مشترک هستند که همان اعمال مبتنی بر نیّات است اینها چیزهایی هستند که بین دنیای درون خمره و دنیای بیرون آن تفاوتی ندارند پس میتوانند منتقل شوند
و بحث علم هم مطرح شد که علم ما به محیطمان چگونه حاصل میشود وقتی همهچیز در فضایی قابل القاء باشد؟ این را هم با تحلیل مکانیزم تفکّر و فعالیت عقل بررسی کردیم به اینکه اساساً عقل ما سنجشی عمل میکند و از طریق استقراء به علم میرسد و برای دستیابی به این علم بر اصولی چون قاعده «عدم تماثل» تکیه میکند که این قواعد را ما در عقل نگنجاندهایم بلکه یکجور در فطرت ماست که ما آن را وجدان مینماییم
اما علم ارتباط قدرتمندی با سلامت عقل دارد و عقل به عنوان یکی از اعضای نفس انسانی قطعاً کمال و نقصان دارد و متناسب با اعمال بشر تغییر میکند این است که فهم افراد متفاوت میشود و قدرت سنجش عقلانی آنها سطوح مختلف مییابد
جواب پرسش دوم شما اینجاست اینکه آیا این علم را میشود قبول کرد؟ اصلاً تمام زندگی ما مملوّ از همین علم است و ما هر روز در حال قبول آن هستیم و به همین دلیل است که هنگام گرسنگی سنگ نمیخوریم!
اما در مباحث فلسفی به دلیل اینکه یک «علم خیالی» طراحی شده بود توسط فلسفه قدیم یک علم خیالی و وهمی «نظری صرف» و مستقل از «حسّ» و عاری از «خطا» و «صددرصد» و «مطلق» ما به دلیل باور امکان تحقق چنین علمی به فلسفه که میرسیم به علم خود «شک» میکنیم در حالی که انسان مخلوق است و مخلوق محدود است و محدود در ارتباط با اشیاء تنها در یک سوی ارتباط واقع است و نمیتواند مسلط و محیط به هر دو سوی رابطه باشد پس هر علمی که پیدا میشود به واسطه اینکه علم به یک شیء دیگر است قطعاً صددرصد نیست قطعاً مطلق نیست قطعاً عین واقع نیست که اگر بود دیگر علم نبود! دقت کنید: دیگر علم نبود! زیرا علم در تعریف انسانی آن یعنی آگاهی نسبت به یک شیء شیئی که با ما در ارتباط است!
اینکه آیا ما اصلاً «دست» داریم یا خیر میدانیم که داریم و شما هم میدانید که دست دارید زیرا «حادثه» و «اتفاق» اگر بدون دلیل باشد نمیتواند تکرار شود و شما هربار تکرار میکنم «هربار» که اراده «حرکت دست» کردید دیدید که دستتان حرکت کرد پس میدانید و علم دارید که دست به اراده شما حرکت میکند و دستی البته وجود دارد
حالا اشکال شما اینجاست که از کجا بدانیم این دست مال ماست و به اختیار ماست؟ اگر اشکال کنید از کجا معلوم که دست داریم؟ در فلسفه درون خمره بودن عرض شد که هر چه میبینیم پس هست حتی اگر القاء دانشمند باشد اصلاً اگر ما خودمان خمرهای باشیم یعنی از تصورات القاء شده به یک مغز تمام اشیائی که القاء میشوند هم از جنس خود ما هستند و چون ما هستیم همه آنها هم هستند منتها مثلاً از جنس صفر و یک و القاء اینکه ما خودمان نفس خودمان القائی باشیم و تمام محیط ما هم القائی باشد پس همه ما نسبت به هم یک حالت داریم حالت واقعی بودن!
پس در این شکی نیست که دست ما «هست» به همان معنایی که ما هستیم منتها معنای «بودن» ما خب متفاوت خواهد بود با معنای «بودن» خود ِ دانشمند و آن مغزی که در خمره است جنس ما متفاوت میشود ولی ما هستیم.
پس اشکال شما دقیقاً متوجه «اختیار» میشود همان که در ابتدای مطلب عرض کردم در واقعی بودن ما و دست ما و تمام اعمال ما شکی نیست حتی اگر تمام محیط ما القائی باشد بحث سر «جبر» و «اختیار» است نگرانی شما از این است که تمام اعمال شما به پای دیگری نوشته شود اینکه راه میرویم مینشینیم مینویسیم میخوانیم آیا همه این اعمال به اراده خود ما انجام شده است؟ اینکه این اعمال انجام شده که شکی نیست زیرا حتی اگر این اعمال از جنس «توهم» باشند توهمی که به یک مغزی تزریق شده باشد مغزی که اثبات کردیم قطعا «من» نیستم زیرا نمیشود «من» هم اینجهانی باشد و هم آنجهانی و حال اینکه ما «من» را از این جهان انتزاع کردهایم این توهم قطعاً از جنس «من» است و اینجهانیست هر آنچه که ما میبینیم و حس میکنیم حتی به فرض القاء بودن شکی نیست که واقعی هستند
دعوا دقیقاً سر «اختیار» است آیا حالا که «من» القائی هستم که واقعاً هستم و گرنه مخلوق نبودم... انسان شکی نیست که یک ظرف برای تحقق و وجود دارد و این ظرف به تعبیر دین «دنیا»ست و به تعبیر پاتنم «خمره» اما «هست»
اما «اختیار» حالا که من القایی محیط من هم القایی دست من هم القایی یعنی همه از سنخ وجود دنیایی حالا آیا این دست به اختیار من حرکت میکند؟ به اراده من؟ آیا اراده من هم القایی نیست؟ و اگر القایی باشد دیگر حسن و قبح اعمالم به من باز نمیگردد دیگر میشود همان که اشاعره میگفتند همان که حجاج بن یوسف گفت همان که یزید کافر گفت اینکه: «شما را خدا کشت»! اصلاً عمل خوب و بد دیگر معنا ندارد همان میشود که پارهای از عرفا میگویند هه چیز از خداست و شرّ در عالم وجود ندارد و همه خیر محض است! همان میشود که در نظر سطحی از آیه «و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی» فهمیده میشود در نظر سطحی البته
باید بحث را منتقل کنیم به «جبر و اختیار» یعنی بالکل از شبهه خمره دور شویم و نظریه دنیایی بودنمان زیرا این بحث دیگر کاری به خمره و غیر خمره ندارد حتی اگر ما القائی نبودیم و در این ظرف کنونی قرار نداشتیم همیشه این پرسش برای ما وجود داشت که از کجا بدانیم «اراده» از خود ماست شاید اراده ما از جانب دیگری سامان مییابد و ما تنها خیال میکنیم که اراده میکنیم!
وقتی سؤال روی اراده میرود همه راههای استدلال بسته میشود زیرا هر حرکتی که بکنیم در راستای اینکه اثبات کنیم اراده داریم خود محتاج اراده است بنابراین با ادله نظری و براهین فلسفی مبتنی بر عقل نظری نمیتوانیم و هرگز نتوانیم توانست حقیقی بودن اراده را اثبات کنیم
دقت نمایید که فلسفه ارسطویی اساساً بر منطقی استوار است و همه فلسفههای مبتنی بر آن که آن منطق نسبت به دو چیز ناتوان است «دور» و «تسلسل» و اتفاقاً خیلی زود هم دچار این دو عارضه میشود در منطق صوری هر استدلالی پس از چند مرحله بررسی به قضایایی باز میگردد که اگر از آنها بخواهیم پرسش کنیم فوراً یا دچار «دور» میشویم یا «تسلسل» که این منطق آنها را «باطل» میداند پس ناگزیر شده که آن قضایای حسّاس را «بدیهی» نام نهد تا ناگزیر نباشد برای آنها دلیل بیاورد
اما مشکل در واقعیت نیست مشکل در این «منطق» است برای همین است که امثال شهید صدر (ره) برای اثبات اختیاری بودن اراده انسان به براهین عقل عملی رجوع مینمایند و با «وجدان» اثبات مینمایند دقیقاً همین شیوه «وجدانی» را هم علامه جعفری (ره) دارند وقتی بحث جبر و اختیار را مطرح میکنند در همین فیلمهایی که بارها از رسانه ملّی پخش شده است
حالا شما ممکن است اشکال بفرمایید که وجدان مگر دلیل میشود؟ شاید همین وجدان هم القاء دانشمند باشد؟ شاید او القاء کرده که ما اراده خود را ساری و جاری حس کنیم چیزی که اراده اوست نه اراده ما
اینجا بود که عرض کردم در ایمیل قبلی که «عقل محض» یک شوخی بیش نیست آنچه فلاسفه «خرد ناب» نام نهادهاند اصلاً امکان ندارد ما پیش از آنکه فیلسوف باشیم پیش از آنکه متفکر باشیم پیش از آنکه بخواهیم واقعیت را بشناسیم یا حتی خودمان را اول خداپرستیم اول به خدا باور داریم اول خود را مخلوق خدا میدانیم و نمیشود این باور را نادیده گرفت نمیشود عقل را که خدا خلق کرده بدون خدا فرض کرد چه به صورت بشرط لا که کفار انجام میدهند و چه به صورت لابشرط که پارهای از مؤمنین اصلاً عقل به شرط مخلوق بودن است که عقل است که هست که وجود دارد و عمل میکند اگر عقل را «مطلق» بحث کنیم لابشرط یعنی اصلاً راهی به واقع نداریم در گمراهی خود اسیر میشویم این همان «أن رءاه استغنی» نمیشود؟ مگر میشود عقل را بینیاز از خدا دید و تفلسف کرد؟ مگر میشود فرض کرد که عقل بدون نیاز به خدا میتواند کار کند و به واقعیت دست یابد؟ مگر میشود مهمترین وصف عقل انسان را مخلوق بودن را نادیده گرفت و درباره عقل سخن گفت؟! مخلوق بودن در ذات عقل است فارغ از این ذات چطور میشود عقل را تعریف کرد؟!
مشکل دقیقاً در همین نقطه است اینجاست که نظریه «عقل متعبّد» استاد حسینی (ره) مطرح میشود عقل اگر نخواهد خداپرست باشد خودپرست میشود و عقلی که خودپرست باشد یعنی معتقد باشد و باور داشته باشد که «میتواند» واقعیت را بفهمد اینکه اراده و اختیار دارد یا ندارد این را بفهمد همینکه عقل بپندارد «مستقل از خدا میتواند» این عقل خودپرست است و ضعیف و دچار نقصان و قدرت خود را از دست خواهد داد و خیلی از چیزها را دیگر نخواهد دید و نخواهد توانست سنجید
اما سؤال شما که قبلاً طرح فرموده بودید پس: خدا را چگونه باور کنیم؟ بدون عقل؟ مسأله این است که «ایمان» مقدم است یا «عقل» آیا ما با عقل خود و با تحلیل نظری صرف و به کمک «خرد ناب» ایمان میآوریم؟
میبینید که بهترین براهین نظری را فلاسفه ما آوردند برای وجود خداوند ولی هنوز هم بیخداهایی وجود دارند آیا برهان نظری سبب ایمان میشود؟ یعنی دلیل ایمان براهین نظری فلسفیست؟ اگر چنین میبود باید هر که برهان را میفهمید مؤمن میشد در حالی که کسانی همیشه بودهاند که پس از برهان نیز خدا را انکار کردهاند
آنچه سبب باور به خدا میشود «آیات» است آیات یا همان معجزات الهی که در زندگی همه ما هست که البته اختیار بر همه اینها مقدّم است و آگاهی نمیتواند اختیار را نفی کند!
او کسی است که شما را در خشکی و دریا سیر میدهد؛ زمانی که در کشتی قرارمیگیرید، و بادهای موافق آنان را (بسوی مقصد) حرکت میدهد و خوشحال میشوند، ناگهان طوفان شدیدی میوزد؛ و امواج از هر سو به سراغ آنها میآید؛ و گمان میکنند هلاک خواهند شد؛ در آن هنگام، خدا را از روی اخلاص میخوانند که: «اگر ما را از این گرفتاری نجات دهی، حتماً از سپاسگزاران خواهیم بود!» امّا هنگامی که خدا آنها را رهایی بخشید، (باز) به ناحق، در زمین ستم میکنند. ای مردم! ستمهای شما، به زیان خود شماست! از زندگی دنیا بهره (میبرید)، سپس بازگشت شما بسوی ماست؛ و ما، شما را به آنچه عمل میکردید، خبر میدهیم! مثل زندگی دنیا، همانند آبی است که از آسمان نازل کردهایم؛ که در پی آن، گیاهان (گوناگون) زمین -که مردم و چهارپایان از آن میخورند- میروید؛ تا زمانی که زمین، زیبایی خود را یافته و آراسته میگردد، و اهل آن مطمئن میشوند که میتوانند از آن بهرهمند گردند، (ناگهان) فرمان ما، شبهنگام یا در روز، (برای نابودی آن) فرامیرسد؛ (سرما یا صاعقهای را بر آن مسلّط میسازیم؛) و آنچنان آن را درو میکنیم که گویی دیروز هرگز (چنین کشتزاری) نبوده است! این گونه، آیات خود را برای گروهی که میاندیشند، شرح میدهیم! (یونس:22-24)
همین است که همیشه پیامبری بوده است پیامبران برای هدایت بشر میبودند عقل محتاج هدایت است عقلی که هدایت نشود به واقعیت راهی ندارد و همیشه دچار تردید و شک است «یقین» اساساً یک امر خارجی است که بر عقل نازل میگردد
ما صدها سال است که دچار عقلپرستی شدهایم و هستیم همین که منطق و فلسفه ارسطویی بر زندگی ما سایه افکند همینکه باور کردیم عقل ذات و ماهیتی مستقل و مطلق و کامل دارد و بینیاز از آیات الهی بینیاز از آنچه که ما معجزه مینامیم و خداوند آیه بینیاز از نشانههایی که خداوند عطا میفرماید عقل راه به دانایی و آگاهی ندارد عقل تنها یک رسول باطنی و درونیست که تا رسول بیرونی آن را برنیانگیزد قادر به درک واقعیتها نیست
اما اینکه چرا اراده داریم و اختیار داریم دلیل ما چیست که هر چه میکنیم به اراده خود ماست؟ زیرا آنکه ما را ساخته است گفته است به شما اراده دادهام و هر آنچه اراده میکنید به حساب شما نوشته میشود نه به حساب دیگری که اگر اراده ما از ما تبعیت نمیکرد و القائی بود یعنی اراده دانشمند خبیث دیگر نباید به حساب ما نوشته شود مولای ما حکیم است و کار دیگری را به حساب ما نمینویسد
شما این را درست ملتفت شدهاید اینکه اگر ما درون خمره باشیم هر چه که تلاش کنیم مانند پرندهای که در قفس اسیر است و همچو ماهی درون آب هرگز نخواهیم توانست بفهمیم چه درست است و چه غلط زیرا هر درستی ممکن است غلطی باشد که به ما درست القاء شده و هر غلطی، درستی که به ما غلط القاء شده این فهم شما درست است که برای «درون نظام» اطلاع از بیرون نظام «ناممکن» است محال یعنی این همان ضعف قطعی و مطلق انسان است و خداوند این را میداند و همین است که ما را بدون هدایت رها نمینماید و از لحظه ورود به این عالم تحت سرپرستی یک زن و مرد قرار میدهد پدر و مادر و پس از آن تحت سرپرستی و ولایت اولیاء خود و البته در تمام این مدت خودش رأساً در زندگی ما دخالت دارد و ما این دخالت خدا را حس میکنیم با شکستن ارادههامان که حضرت امیر (ع) فرمود: «من خداوند سبحان را به درهم شکستن عزمها و فرو ریختن تصمیمها و برهم خوردن ارادهها و خواستها شناختم» (نهجالبلاغه: حکمت 250)
خلاصه اینکه بهترین دلیل بر «اختیار و اراده» داشتن ما خبرهاییست که خداوند و فرستادگان او به ما دادهاند و گرنه اگر عقل ما بود و خودمان اگر هیچ کتاب آسمانی نبود معلوم نبود ما تفاوتی با حیوانات میداشتیم بل هم أضلّ و عقلی که درون نظام دنیاست هرگز نمیتواند از ورای دنیا خبر دهد!
عقل بدون ایمان هیچ چیز را نمیتواند اثبات کند حتی خودش را زیرا خالق را که از مخلوق بگیری چیزی باقی نمیماند حتی خودش!
موفق باشید
[ادامه دارد...] برچسبهای مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 73 - آقامنیر 117 -
|