حقیقت مطلب این است که، من این مطلب را متوجه نمی شوم یعنی چه؟:
خود «پاتنم» که به سادگی مسأله را حل کرده است اینکه ما مغز درون خمره نمیتوانیم باشیم با اشاره کردن به همان «اشتراک لفظی» همان که قبلاً عرض شد: «پاتنم به واسطه اعتقادش به نظریه علّی ارجاع، معتقد است که اسمهای غیر توصیفی به صورت مستقیم به مرجعشان ارجاع میدهند. به واسطه همین، با وجود اینکه ما مغز در خمره هستیم، اگر بگوییم که «من مغزی در خمره هستم»، عبارت ما عبارت صادقی نخواهد بود؛ چرا که کلمات «مغز» و «خمره» در اینجا به مغز و خمره واقعی درون جهان واقعی ارجاع نمیدهند، بلکه به مغز توهمی و خمره توهمی ارجاع خواهند داد. عبارت صادق نیست چون، در داستان توضیح داده شده، مغز واقعی ما در خمرهای واقعی قرار دارد.»
این «اشتراک لفظی» و «نظریه ی علی ارجاع» که پاتنم مساله را حل کرده متوجه نمی شوم یعنی چه و منظور او از این جمله که لینک داده بودید و در بالا هم فرمودید را متوجه نمی شوم و چطور با این «اشتراک لفظی» و «نظریه ی علی ارجاع» می شود نتیجه گرفت «مغز درون خمره» نمی توانیم باشیم؟ اگر لطف بفرمایید در زمانی که فرصت دارید به زبان ساده توضیح بفرمایید منظور او چیست متشکر خواهم شد.
یادتان هست مطلبی را که عرض کرده بودم اینکه وقتی ما «تصوّری» از یک «شیء خارجی» در ذهن خود داریم یک نوع ارتباط مخصوصی بین آن دو برقرار میشود بین تصور و شیء نوعی از ارتباط که ربطی به مفاهیم و ساختار و ویژگیهای آنها ندارد مفاهیم میدانید که کلّی هستند اصلاً نمیتوانند جزئی باشند زیرا آنچه از خصوصیات یک شیء خارجی در خود ذخیره میسازند همیشه قابل صدق بر کثیرین است یعنی همیشه میشود فرض کرد که صدها آدم دیگر مشابه زید وجود پیدا کند ولی آیا این سبب میشود که مفهوم جزیی نداشته باشیم یعنی مفاهیمی که تنها بر یک مصداق صدق کنند خیر زیرا نوعی ارتباط ویژه میان «این انسان» با تصوری که از آن داریم وجود دارد شیء خارجی که اساساً تعدّد بردار نیست زید یکی بیشتر نیست نمیشود زید دیگری موجود شود هر انسانی هم مانند زید ببینیم میدانیم که «او زید نیست، شبیه زید است»
این ارتباط ویژه را که میان «ادراک» و «واقع عینی» وجود دارد پاتنَم «نظریه علی ارجاع» نامیده است
قبلاً توضیح عرض کرده بودم تفسیر آن را اینکه وقتی از «من» سخن میگوییم همان تصوری که به نظر میرسد از نخستین اداراکات بشر است این من را از یک واقعی اخذ کردهایم آن واقع «یک مغز در خمره» نیست بلکه «یک مغز در جمجمه» است
اشاره شده بود که این در حقیقت یک اشتراک لفظیست بین دو «واقع» شبهه دارد ما را به این سمت میبرد که میان این دو «واقع» اشتباه کنیم میگوید: «شاید تو مغز در خمره باشی» در حالیکه این «تو» دارد به وجودی اشاره میکند که حتی اگر درون یک مغزی باشد که در خمرهای اسیر است خودش مغز در خمره نیست بلکه تصورات درونی یک مغز در خمره است
این مطلب کاملاً روشن است پاتنم نیز همین را بیان میکند میگوید: اسمهای غیرتوصیفی یعنی آن الفاظی که «جعل» شدهاند برای موضوعی در خارج یعنی اساساً مشترک معنوی نیست بلکه یک وضع خاص برای موضوعٌله خاص دارند اینها صرفاً بر موضوع خود صدق مینمایند مانند «من» این «من» تنها بر همان حقیقت وجودی خود شخص صدق مینماید
حالا اگر فردی بگوید «من مغزی در خمره هستم» یک عبارت کاذب به کار برده یعنی صادق نیست این گزاره چرا؟! زیرا «من» در غیر موضوعٌله خود استفاده شده است اگر فرض کنیم که «من» درون یک خمره باشد قطعاً آن مغزی که ما در خمره میبینیم نیست بلکه یک «من توهّمی» است که درون مغز در خمره تزریق گشته
پس: ما از دو واژه «من» استفاده کردهایم در تببین شبهه یک «من» که بر اساس نظریه علّی ارجاع مستقیماً به شخص توهّمی منتسب است شخصی که یک خیال است خیالی برای یک مغزی در یک خمرهای و «من» دوم یک مغز است که درون یک خمره اسیر است اینها دو وضع مستقل دارند دو لفظ مستقل هستند پس دو معنای متفاوت از هم دارند و یعنی اشتراک لفظیند
حالا اگر ما اینها را به جای هم به کار ببریم خطا کردهایم خطای منطقی همان خطاهایی که منطق باید مانع آن شود تا در فلسفه فرونغلطیم
پاتنم میگوید شبهه مغز در خمره چنین گزارههایی دارد قضایایی که در آن بیان شده در شبههای که خود او مبدع آن بوده است این قضایا مبتنی بر اشتراک لفظی هستند یعنی یک نوع مغالطهاند مانند مغالطه معروف منطقی خودمان که میگفت:
در باز است باز پرنده است
و نتیجه میگرفت که: پس: در پرنده است!
یا مانند این:
زید عالم است علم در کتاب است پس: زید در کتاب است!
که اینجا را میگفتند در حقیقت یک «ذو» جا افتاده است زید ذو علم است
در شبهه مغز در خمره هم انگار که یک «ذو» جا افتاده باشد «من مغز در خمره هستم» باید تفسیر شود به این: «من تصوری در یک مغز در خمره هستم»
که در این صورت دیگر بحث اصلاً سر مغز در خمره نیست به قول آن استاد که فرمودید «من» در ستاره آلفا باشد یا در مغز در خمره چه تفاوتی میکند؟! شبهه منصرف میشود به یک شبهه دیگر اینکه «واقعیت چیست؟!» آیا واقعیت باید «جوهری» باشد و وجودی منحاز و مستقل و غیروابسته داشته باشد آیا واقعیت باید بدون «ظرف» وجودی باشد؟! تا به آن واقعیت بگوییم؟! آیا وجود، مکان نمیخواهد؟ این مکان، ظرف برای تحقق آن نمیشود؟ حالا اگر یک وجودی دارای ظرف بود، دیگر موجود نیست و واقعی نیست و باید بگوییم «توهّم» است؟! بحث به این مسائل فلسفی کشیده میشود
لذا شبهه «مغز در خمره» به ادعای خالق آن از اساس مبتنی بر یک مغالطه منطقیست یعنی یک پارادوکسی ایجاد شده که فریبنده است فقط برای سرگرم کردن ذهن انسان تا بتواند نقطه انحرافی سؤال را پیدا کند!
موفق باشید
[ادامه دارد...] برچسبهای مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 73 -
|