سیده مریم را گذاشتم مدرسه صبحانه پسرها را دادم ماکارونی را بار گذاشتم گزارش جلسه اخیر جامعه مدرسین را تحلیل و طبقهبندی نمودم رمز گذاشتم و برای مسئول مربوطه که ایمیل کردم تأیید دریافت را که پیامک کرد رفتم و غربالها را در هم کردم و مشغول پففیلسازی شدم همان پاپکورن آنطرفیها و چیزفیل قدیمی خودمان که...
ناگهان سیدمرتضی به آشپزخانه آمد و در میان سروصدای زیاد ترکیدن ذرتها لحظهای که صدا به صدا نمیرسید حرف عجیبی زد: «فکر کنم من که بزرگ بشم سیدمرتضی آبینی بشم وقتی که با خدا رفیق شدم وقتی مُردم»
چشمانم گرد شد تعجب کردم شدید نه آنقدر البته که پففیلهایم بسوزد سری گرداندم و به تلویزیون نگاه انداختم معرفی «شهید آوینی»* برنامهای در حال پخش!
وقتی همنام بودن این قدر اثر دارد وقتی کودکان اینطور همزادپنداری میکنند خود را در نقش همنامهای خود فرو میبرند و در تخیّل ِ «آنهاشدن» سیر مینمایند چطور بعضی، نامهای غیرهمناممناسبدار برای فرزند خود برمیگزینند؟!
دارند پف فیل میخورند دیدم نمیتوانم این تجربت خود به اشتراک نگذارم این شد که تا گاز را خاموش کردم صفحه کلید در دست گرفتم!
خدایا این کودکان را در شبیه همنامهایشان شدن یاری فرما!
* من البته به نیّت فقیه عالیقدر شیعه سیدمرتضی معروف به علمالهدی برادر سیدرضی مؤلف نهجالبلاغه بود که این نام را برای فرزندم برگزیدم! برچسبهای مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سید مرتضی 271 -
|