رابطه علیّت را که در فلسفه خواندم خیلی از باورهای قبلیام را ترکاند!
تقسیم علّت به فاعلی و غایی و مادّی و صوری هم از آن جمله بود مادّه و صورت اساساً ریشه درستی نداشت زیرا بعد از صدرالمتألهین (همان ملاصدرا) و با تقریرات و برداشتهایی که علامه طباطبایی(ره) از اندیشه او داشت دیگر جایی برای ماهیت در واقعیت باقی نمانده بود اگر ماهیت هیچ بهرهای از حقیقت نداشت و فقط اعتبار و جعلی ذهنی بود پس ماده و صورت که متناظر با جنس و فصل (ذات اشیاء) در نظر گرفته شده بود جایی در واقعیت نداشت ماده و صورت را معتقد شده بودند گذشتگان فقط چون ماهیت را در ذهن و خارج و حتی نفسالامر یکی میدانستند و حقیقتی علیحدّه برای آن قائل بودند
علّت غایی هم از دست رفت زیرا غایت متأخر از معلول است و خودش که نمیتواند علّت باشد اگر هم انگیزه دستیابی به آن و یا تصوّر آن ملحوظ نظر شود که داخل همان علّت فاعلی میرود
اصلاً بگذارید اینگونه بگویم در مبنای فلسفی اصالت وجود هیچ جایی برای تعدّد علّت نیست علّت هم یکی بیشتر نباید باشد علّت اگر باشد، معلول میآید و علّت به فرمایش بزرگان فلسفه اصالت وجود واجد و دارای تمامی کمالات و ویژگیهای معلول خود است زیرا فاقد شیء نمیتواند معطی آن باشد
پس:
اختیار خودش معلول علّتی است اگر آن علّت باشد اختیار هست اگر آن اختیار باشد چون خودش علّت است برای افعال اختیاری ما انسانها پس تمامی افعال ما هم هست علّت هم جزء بردار نیست که اختیار جزءالعلّة باشد یا نباشد (تازه اگر هم باشد تأثیری در این شبهه ندارد!) و چون آن علّت اول که اختیار از او نشأت گرفته خارج از اختیار ماست (یعنی ما نمیتوانیم آن را بیاوریم یا نیاوریم) پس افعال ما خارج از اختیار ما خواهند شد!
به همین سادگی دوباره به جبر بازگشتم تا یک روز...
[این بحث ادامه دارد] برچسبهای مرتبط با این نوشته:
|