در کنار یک پمپ بنزین و یک رستوران بود. دستشوییهای خوبی داشت، چیزی که در بسیاری از بخشهای سفرمان کمیاب بود! حمام هم برای رانندههای کامیونهایی که آنجا توقف میکردند داشت. تا نماز بخوانیم صاحب ساختمان آمد. یعنی مالک تمام این مجموعه. کلاهی بر سر داشت که در ترکیه نشان سواد حوزوی و دینی است. دلش برای ما سوخت و گفت به جای مسجد در طبقه فوقانی بخوابید که رختخواب هم داشت. کارمندان رستوران شب در آن میخوابیدند.
رفتم پودر لباسشویی بخرم که حمام بروم، بعد از سه چهار روز! صاحب مغازه در مورد ایران و شیعیان صحبت کرد. عربی خوب میدانست. میخواست بگوید شیعه مذهب اسلامی نیست. مغازه هم جزو همین مجموعه بود، جالب است که صاحب مذهبی مغازهدار مذهبی هم به کار گمارده باشد! استدلالش این بود که میگفت: «مذاهب فی إسلام أربع؛ شافعی، مالکی، حنفی، حنبلی. فأین الشیعه؟!» خیلی ساده که اسلام چهار مذهب است، میگفت پنجمی هم ندارد! باسواد که نبود، مردم عوام با همین استدلالها از مذهب خود دفاع میکنند! اندکی بحث کردم و شام را پارچهای پهن کردیم، همان که دوستمان شب بر روی خود میانداخت، در محوطه جلوی مسجد، به دور از دستشوییها. نان و پنیر و کنسرو ماهیای که در ارومیه صبح حرکت همراه با مقداری نان و حلواشکری خریده بودیم! کنار مسجد میخوردیم که ناگهان صاحب آمد و بر و بر نگاه میکرد. سلامی و علیکی و دعوت کردم از او، ولی ایستاده بود و نگاه میکرد، گمان کردم از چیزی ناراحت است، میگفت شما امام هستید؟! از عرقچین بر روی سرم چیزهایی فهمیده بود و من تأیید کردم. چون میدانستم لباس روحانیت در ترکیه ممنوع است.
از امام خمینی (ره) نقل میکنند که چون برای تبعید به ترکیه میرفت، به ایشان گفتند در این بلاد آتاتورک ملعون لباس مذهبی را حرام کرده است، امام پرسیدند، لباس روحانیت امروز چگونه است، مشابه آن برای من تهیه کنید و امام (ره) در طول اقامت در ترکیه با لباس دیگری حضور داشتند.
ما هم عرقچینی بر سر داشتیم که امروز نشان قشر روحانیت ترک است! صاحب باز هم دلش سوخت و یک قوطی بزرگ کاکائو یا همان شکلات صبحانه برای ما آورد، به رسم هدیه و مهماننوازی که بعد فهمیدیم برای تألیف قلوب بود که شاید به مذهب ایشان روی آوریم و از نقشبندیه رنگی گیریم! اذان نماز عشاء را گفتند و پیشنماز مسجد که او نیز عرقچینی بر سر داشت آمد (سنیها پنج وقت نماز دارند). امام خود برای ما چای آورد و ما را به مباحثه دعوت کرد و دیدیم که امام جماعت مسئول رستوران هم هست! همگی با هم تصمیم گرفته بودند که ما را سنی کنند. خودشان شافعی مذهب بودند، ولی پیرو مذهب نقشبندیه شده و به نوعی درویش محسوب میشدند.
وقتی گفتم ما همه مسلمانیم و شیعه و شافعی و مالکی و حنفی و حنبلی که ندارد، اگر کلمه واحده شویم اسرائیل را از بین خواهیم برد، گفت: نه، نه! فقط امام مهدی میتواند بر اسرائیل غلبه کند! مفصل با امامشان بحث کردیم که همه را مخفیانه ضبظ کردم به صورت صوتی که داشته باشم، به عنوان خاطره.
در ترکیه هر امام جماعت شغل دیگری هم دارد و تنها با یک عرقچین خود را معرفی میکند. میگفت ابوبکر طریقت نقشبندی را تأسیس کرد و عمر طریقت قادریه را. اولی قائل به رهبانیت و گوشهنشینی و انتظار ظهور است و دومی قائل به قیام و جهاد! رئیس مذهبشان در حلب زندگی میکند و ما را سفارش کرد که در مسیر خود به او هم سر بزنیم! همه جا عکس او را نصب کرده بودند! برچسبهای مرتبط با این نوشته: سفر 33 -
|