سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

[ و از او پرسیدند بهترین شاعران کیست ؟ فرمود : ] شاعران در میدانى نتاخته‏اند که آن را نهایتى بود و خط پایانش شناخته شود ، و اگر در این باره داورى کردن باید پادشاه گمراه را این لقب شاید ( امرء القیس مقصود اوست . ) [نهج البلاغه]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
نسبت عقل و دین 31 + چهارشنبه 94 اردیبهشت 30 - 5:0 صبح

حقیقت مطلب این است که، من این مطلب را متوجه نمی شوم یعنی چه؟:

خود «پاتنم» که به سادگی مسأله را حل کرده است
این‌که ما مغز درون خمره نمی‌توانیم باشیم
با اشاره کردن به همان «اشتراک لفظی»
همان که قبلاً عرض شد:
«پاتنم به واسطه اعتقادش به نظریه علّی ارجاع، معتقد است که اسم‌های غیر توصیفی به صورت مستقیم به مرجعشان ارجاع می‌دهند. به واسطه همین، با وجود اینکه ما مغز در خمره هستیم، اگر بگوییم که «من مغزی در خمره هستم»، عبارت ما عبارت صادقی نخواهد بود؛ چرا که کلمات «مغز» و «خمره» در اینجا به مغز و خمره واقعی درون جهان واقعی ارجاع نمی‌دهند، بلکه به مغز توهمی و خمره توهمی ارجاع خواهند داد. عبارت صادق نیست چون، در داستان توضیح داده شده، مغز واقعی ما در خمره‌ای واقعی قرار دارد.»

این «اشتراک لفظی» و «نظریه ی علی ارجاع» که پاتنم مساله را حل کرده متوجه نمی شوم یعنی چه و منظور او از این جمله که لینک داده بودید و در بالا هم فرمودید را متوجه نمی شوم و چطور با این «اشتراک لفظی» و «نظریه ی علی ارجاع» می شود نتیجه گرفت «مغز درون خمره» نمی توانیم باشیم؟
اگر لطف بفرمایید در زمانی که فرصت دارید به زبان ساده توضیح بفرمایید منظور او چیست متشکر خواهم شد.

یادتان هست مطلبی را که عرض کرده بودم
این‌که وقتی ما «تصوّری» از یک «شیء خارجی» در ذهن خود داریم
یک نوع ارتباط مخصوصی بین آن دو برقرار می‌شود
بین تصور و شیء
نوعی از ارتباط که ربطی به مفاهیم و ساختار و ویژگی‌های آن‌ها ندارد
مفاهیم می‌دانید که کلّی هستند
اصلاً نمی‌توانند جزئی باشند
زیرا آن‌چه از خصوصیات یک شیء خارجی در خود ذخیره می‌سازند
همیشه قابل صدق بر کثیرین است
یعنی همیشه می‌شود فرض کرد که صدها آدم دیگر مشابه زید وجود پیدا کند
ولی آیا این سبب می‌شود که مفهوم جزیی نداشته باشیم
یعنی مفاهیمی که تنها بر یک مصداق صدق کنند
خیر
زیرا نوعی ارتباط ویژه میان «این انسان» با تصوری که از آن داریم وجود دارد
شیء خارجی که اساساً تعدّد بردار نیست
زید یکی بیشتر نیست
نمی‌شود زید دیگری موجود شود
هر انسانی هم مانند زید ببینیم
می‌دانیم که «او زید نیست، شبیه زید است»

این ارتباط ویژه را
که میان «ادراک» و «واقع عینی» وجود دارد
پاتنَم «نظریه علی ارجاع» نامیده است

قبلاً توضیح عرض کرده بودم تفسیر آن را
این‌که وقتی از «من» سخن می‌گوییم
همان تصوری که به نظر می‌رسد از نخستین اداراکات بشر است
این من را از یک واقعی اخذ کرده‌ایم
آن واقع «یک مغز در خمره» نیست
بلکه «یک مغز در جمجمه» است

اشاره شده بود که این در حقیقت یک اشتراک لفظی‌ست
بین دو «واقع»
شبهه دارد ما را به این سمت می‌برد
که میان این دو «واقع» اشتباه کنیم
می‌گوید: «شاید تو مغز در خمره باشی»
در حالی‌که این «تو» دارد به وجودی اشاره می‌کند
که حتی اگر درون یک مغزی باشد که در خمره‌ای اسیر است
خودش مغز در خمره نیست
بلکه تصورات درونی یک مغز در خمره است

این مطلب کاملاً روشن است
پاتنم نیز همین را بیان می‌کند
می‌گوید: اسم‌های غیرتوصیفی
یعنی آن الفاظی که «جعل» شده‌اند برای موضوعی در خارج
یعنی اساساً مشترک معنوی نیست
بلکه یک وضع خاص برای موضوعٌ‌له خاص دارند
این‌ها صرفاً بر موضوع خود صدق می‌نمایند
مانند «من»
این «من» تنها بر همان حقیقت وجودی خود شخص صدق می‌نماید

حالا اگر فردی بگوید «من مغزی در خمره هستم»
یک عبارت کاذب به کار برده
یعنی صادق نیست این گزاره
چرا؟!
زیرا «من» در غیر موضوعٌ‌له خود استفاده شده است
اگر فرض کنیم که «من» درون یک خمره باشد
قطعاً آن مغزی که ما در خمره می‌بینیم نیست
بلکه یک «من توهّمی» است که درون مغز در خمره تزریق گشته

پس:
ما از دو واژه «من» استفاده کرده‌ایم در تببین شبهه
یک «من» که بر اساس نظریه علّی ارجاع مستقیماً به شخص توهّمی منتسب است
شخصی که یک خیال است
خیالی برای یک مغزی در یک خمره‌ای
و «من» دوم
یک مغز است که درون یک خمره اسیر است
این‌ها دو وضع مستقل دارند
دو لفظ مستقل هستند
پس دو معنای متفاوت از هم دارند
و یعنی
اشتراک لفظی‌ند

حالا اگر ما این‌ها را به جای هم به کار ببریم
خطا کرده‌ایم
خطای منطقی
همان خطاهایی که منطق باید مانع آن شود
تا در فلسفه فرونغلطیم

پاتنم می‌گوید شبهه مغز در خمره چنین گزاره‌هایی دارد
قضایایی که در آن بیان شده
در شبهه‌ای که خود او مبدع آن بوده است
این قضایا مبتنی بر اشتراک لفظی هستند
یعنی یک نوع مغالطه‌اند
مانند مغالطه معروف منطقی خودمان که می‌گفت:

در باز است
باز پرنده است

و نتیجه می‌گرفت که:
پس: در پرنده است!

یا مانند این:

زید عالم است
علم در کتاب است
پس: زید در کتاب است!

که این‌جا را می‌گفتند در حقیقت یک «ذو» جا افتاده است
زید ذو علم است

در شبهه مغز در خمره هم انگار که یک «ذو» جا افتاده باشد
«من مغز در خمره هستم» باید تفسیر شود به این‌:
«من تصوری در یک مغز در خمره هستم»

که در این صورت
دیگر بحث اصلاً سر مغز در خمره نیست
به قول آن استاد که فرمودید
«من» در ستاره آلفا باشد یا در مغز در خمره
چه تفاوتی می‌کند؟!
شبهه منصرف می‌شود به یک شبهه دیگر
این‌که «واقعیت چیست؟!»
آیا واقعیت باید «جوهری» باشد و وجودی منحاز و مستقل و غیروابسته داشته باشد
آیا واقعیت باید بدون «ظرف» وجودی باشد؟! تا به آن واقعیت بگوییم؟!
آیا وجود، مکان نمی‌خواهد؟
این مکان، ظرف برای تحقق آن نمی‌شود؟
حالا اگر یک وجودی دارای ظرف بود، دیگر موجود نیست و واقعی نیست و باید بگوییم «توهّم» است؟!
بحث به این مسائل فلسفی کشیده می‌شود

لذا شبهه «مغز در خمره»
 به ادعای خالق آن
از اساس مبتنی بر یک مغالطه منطقی‌ست
یعنی یک پارادوکسی ایجاد شده
که فریبنده است
فقط برای سرگرم کردن ذهن انسان
تا بتواند نقطه انحرافی سؤال را پیدا کند!

موفق باشید

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 73 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
نسبت عقل و دین 30 + دوشنبه 94 اردیبهشت 21 - 6:0 صبح

بسیار گشتم و از هرجایی که بر این نظریه(مغز درون خمره) حرف هایی نگاشته بودند آنچه به کار می آمد جمع آوری نمودم و در در این اثنا استدلالی به ذهنم خطور کرد که بر آن شدم تا آن را با شما درمیان گذارم و از شما سوال کنم که آیا از این استدلال می شود برای رد «مغز درون خمره» استفاده کرد یا خیر؟
این استدلال به «علم حضوری» برمیگرد و از این قرار است:
نظریه ی «مغز درون خمره» به القای تصورات توسط دانشمند خبیث برمی گردد و ما با توجه به «علم حضوری» متوجه هستیم که اعمال مختلفی را انجام می دهیم پس ما با توجه به «علم حضوری» می یابیم که مغز درون خمره نیستیم.
حال سوال بنده این است که برای رد نظریه ی «مغز درون خمره» می شود از این مطلب که به «علم حضوری» برمیگردد استفاده کرد؟
و سوال دیگر اینکه «هیلاری پاتنم» منظورش از بیان این تشکیک، عدم حصول معرفت و یقین انسان مد نظرش بوده است.پس چرا خیلی از افراد به دنبال این هستند که به جای اثبات حصول معرفت و یقین توسط انسان می خواهند اثبات کنند مغز درون خمره نیستند و به قول استاد «...» برای پاتنم چه فرقی می کند ما در ستاره ی آلفا باشیم یا مغز درون خمره، او می خواهد عنوان کند انسان نمی تواند کسب معرفت نماید.
به نظر شما این به معنای بد فهمیده شدن این نظر«مغز درون خمره» نیست؟


ارسطو وقتی فلسفه را می‌نگاشت
در همان کتبی که از یونانی به عربی ترجمه شد
منطق را مقدمه فلسفه قرار داد
برای این‌که فلسفه اگر «منطقی» چیده نشود به نتیجه نمی‌رسد

بیایید همین فرمایش شما را منطقی بچینیم:

مقدمه 1: من علم حضوری دارم که اعمالی انجام می‌دهم
مقدمه 2: مغز درون خمره اعمالی انجام نمی‌دهد
نتیجه: پس من مغز درون خمره نیستم!

درست است؟!
شما همین را فرمودید؟
حالا بررسی می‌کنیم
اولاً جای چند مقدمه این‌جا خالی‌ست
مقدمه‌هایی که مفروض گرفته شده است:

1. علم حضوری مصیب به واقع است (همیشه درست است)
و گرنه حالا من علم حضوری داشته باشم به اعمال خودم
از کجا که همین علم، خطا نباشد و من اصلاً اعمالی نداشته باشم!

2. اعمالی که انجام می‌دهم لزوماً فیزیکی‌ست و نمود خارجی دارد
زیرا ممکن است منظور از اعمال، صرفاً اعمال ذهنی باشد
این را که ما در خواب هم انجام می‌دهیم
و در آن هنگام
کاملاً یقین داریم که در حال انجام اعمالی هستیم
ولی وقتی بیدار می‌شویم
می‌فهمیم که هیچ حرکتی نکرده
و تمام مدتی که مثلاً عمل «راه رفتن» را انجام می‌دادیم
صرفاً یک عمل ذهنی بوده است و نه عمل خارجی!
بله، ما عمل انجام دادیم
عمل راه رفتن
ولی این عمل را با ذهن خود انجام دادیم و نه با پای خود
حالا اگر فرض نکنیم «انحصار عمل را در عمل خارجی فیزیکی»
باز هم به نتیجه‌ای که رسیدید، نمی‌رسیم

مشاهده می‌فرمایید که هر دوی این مقدمه‌ها خدشه‌پذیرند
هم یقینی بودن تمامی گزاره‌های علم حضوری
و هم انحصار اعمال در عمل خارجی

از طرف دیگر
خود «پاتنم» که به سادگی مسأله را حل کرده است
این‌که ما مغز درون خمره نمی‌توانیم باشیم
با اشاره کردن به همان «اشتراک لفظی»
همان که قبلاً عرض شد:
«پاتنم به واسطه اعتقادش به نظریه? علّی ارجاع، معتقد است که اسم‌های غیر توصیفی به صورت مستقیم به مرجعشان ارجاع می‌دهند. به واسطه همین، با وجود اینکه ما مغز در خمره هستیم، اگر بگوییم که «من مغزی در خمره هستم»، عبارت ما عبارت صادقی نخواهد بود؛ چرا که کلمات «مغز» و «خمره» در اینجا به مغز و خمره واقعی درون جهان واقعی ارجاع نمی‌دهند، بلکه به مغز توهمی و خمره توهمی ارجاع خواهند داد. عبارت صادق نیست چون، در داستان توضیح داده شده، مغز واقعی ما در خمره‌ای واقعی قرار دارد.» (اینجا)

در حقیقت شبهه «مغز در خمره» تبدیل می‌شود به یک بازی ذهنی
بازی‌ای که هیچ بهره‌ای نمی‌تواند برساند
و هیچ نسبتی با واقع نمی‌تواند برقرار سازد!

اگر او می‌خواست پایگاه «یقین نظری» را منهدم سازد
زیرا «عملگرا» و پراگماتیست بود
و در حقیقت
«عقل عملی» را پایگاه رفتار بشری
حتی اعمال ذهنی او می‌دانست

«عقل عملی» به «هست و نیست» کاری ندارد
آن را به «عقل نظری» وا می‌نهاد
که عقل نظری هم با این شبهه پاتنم فروکاسته می‌شود
از قلّه «یقین‌زایی»‌ پایین می‌آید
به فرمایش استاد حسینی(ره):
عقل نظری تابع عقل عملی می‌شود
زیرا تفکر نیز یکی از افعال اختیاری بشر است!

این‌که گروهی به دنبال رد شبهه «مغز درون خمره» هستند
به گمانم البته بیشتر از دین‌داران
زیرا بسیاری از متفکرین و فیلسوفان ما
دین را به فلسفه صدرایی گره زده‌اند
و این گره خوردن دین با یک مبنای فلسفی خاصّ
مشخص است که هر صدمه‌ای به آن مبنای فلسفی را
صدمه به دین و دیانت تلقّی می‌نماید
روشن است که چنین انسان‌های پارسایی
برای حفاظت از دین و ایمان جامعه
درصدد «اثبات امکان حصول یقین نظری» باشند
یقین‌های صددرصد
مطابق با واقع
و قطعاً این فعل آن‌ها از روی نیّتی صادقانه‌ست

آن‌ها شبهه «مغز درون خمره» را حمله به دین می‌بینند
و لزوماً به تلاش می‌افتند
و اگر بتوانند این شبهه را ردّ‌ نمایند
اعتبار را به یقین نظری باز می‌گردانند
و به زعم خود
اسباب و عوامل و ادله و علل اثبات دین را پابرجا می‌نمایند
این است که مستقیماً به خود ِ شبهه پرداخته
اثبات حصول معرفت و یقین را به کتب فلسفی وانهاده‌اند

در هر صورت پاتنم برای ایجاد چنین شبهه‌ای
به «مغز درون خمره» مثال زده است
نه به ستاره آلفا
طبیعی‌ست که معترضین هم با ذکر همان مثال به مبارزه برخیزند

ولی مشکل دقیقا‌ً در همین‌جاست
پرسش این است که آیا دین بر اساس ادله نظری به ثبوت می‌رسد؟!
در گذشته این طور بوده است؟! یا اکنون چنین شده؟!

استاد حسینی(ره) سیره انبیاء (ص) در تبیین دین را
در ابلاغ آن
بر اساس استناد به «عقل عملی» تفسیر می‌نمایند
و همچنین ادله‌ای که در کتاب خدا آمده است
بر توحید و معاد و نبوّت
اصلاً «اعجاز» و «آیه» در حوزه عقل عملی عمل می‌کند

اگر این‌گونه بیاندیشیم
دیگر از هدم «یقین نظری»
یا همان «عدم حصول معرفت و یقین نظری برای انسان» بیمناک نمی‌شویم
و بر نمی‌آشوبیم
زیرا باب «دستیابی به معرفت و یقین عملی برای انسان» همیشه مفتوح است
نوع دیگری از یقین
که خود پاتنم هم با آن زندگی می‌کرده است
زیرا: «او نیز هنگام عطش آب می‌نوشید و هنگام گرسنگی غذا می‌خورد!»

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 73 - آقامنیر 117 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
نسبت عقل و دین 29 + دوشنبه 94 اردیبهشت 14 - 7:0 صبح

مطلبی که فرمودید کاملا معقول و منطقی بود.
حقیر به دلیل پرسش و پاسخ های بسیار نتوانستم از فرمایشات شما ارتباطی منسجم برقرار کنم و این به دلیل وقفه هایی‌ست که مابین پاسخ های شما و سوالات ایجاد شده بوجود آمد.
من فرمایشات شما را کپی کرده ام و انتقال می دهم اگر شما فقط بالای آن شماره گذاری نمایید که این ارتباط از کجا شروع شود و به کجا ختم شود متشکر خواهم شد.
و2سوال که باقی مانده اینکه:
1-وقتی گفته می‌شود «شیء بماهو شیء» یا «موجود بماهو موجود» کلمه ی «بماهو» چه معنی می‌دهد.
2-در یکی از گفتارها فرموده اید:
 یک اشکال دیگر می‌ماند
که ممکن است طراح شبهه «مغز در خمره»
پس از دیدن جواب ما
بخواهد طرح نماید
که فعلاً طرح نمی‌کنم
اگر به نظر شما رسید به آن هم می‌پردازیم
که خواستم تقاضا کنم این را هم لطف کنید توضیح فرمایید که اگر برای کسی جای سوال باقی ماند و به این سوال که شما فرموده اید رسید جواب داده شده باشد که دلایل و براهین برای رد نظریه ی «مغز درون خمره» کامل باشد و به همه ی سوال ها جواب داده باشد.

شما وقتی به یک توپ نگاه می‌کنید
یک توپ فوتبال
آن را گرد می‌بینید
سفید با طرح‌های سیاه
برش‌هایی در سطح آن که دوخته شده است
اندازه آن را مشاهده می‌کنید که مثلاً 30 سانتی‌متر قطر دارد
سفتی و نرمی
میزان بادی که داخل آن هست
فشار هوای درون آن
جرمی که دارد
چگالی و نسبت جرم به حجم

ولی این همه آن‌چیزی که در توپ می‌شود دید نیست
این توپ «فوتبال» است
یک تاریخچه‌ای دارد
پیدایش آن
تکاملی که داشته تا به این نقطه رسیده است
در هر جام جهانی تغییراتی در طرح‌های روی آن
و حتی رنگ‌ها پدید آمده است

بازار چه؟!
اگر شما در فکر صادرات و واردات باشید
مظنّه توپی که برند آن نایک باشد الآن در بازار چقدر است؟
ساخت چین باشد چطور؟!

اصلاً به سراغ تولید برویم
آیا خط تولید توپ فوتبال بزنیم؟
در خط تولید آن چه ادوات و دستگاه‌هایی نیاز است؟
با چند نفر نیروی انسانی می‌شود کارخانه توپ فوتبال را سرپا نگه داشت؟

این‌ها فقط بخشی از عوارض موضوع است
موضوعی که با عنوان «توپ فوتبال» به آن اشاره شده است
اکنون وقتی یک فیلسوف می‌خواهد درباره بخشی از این عوارض سخن بگوید
از عبارت «بماهو» استفاده می‌نماید
مثلاً می‌گوید: «توپ بماهو یک محصول تجاری»
یا «توپ بماهو یک اثر تاریخی»
«توپ بماهو یک جسم دارای ابعاد سه‌گانه»
عبارت «بماهو» کمک می‌کند که یک «حیثیت» از شیء را مورد توجه قرار دهیم

اما فلاسفه گاهی می‌گویند: «X بماهو X»
در این حالت دیگر به عوارض X کاری ندارند
در حقیقت دارند ما را به «ذات» آن ارجاع می‌دهند
یعنی نه توجه کنیم به اندازه آن
نه توجه کنیم به رنگ آن
نه کاری داشته باشیم با روند تولید و پیدایش آن
اصلاً چکار دارید به تاریخ آن
در این حالت تنها دارند «ذات» آن را موضوع گفتگو قرار می‌دهند

این یک عبارت عربی‌ست:
بماهو = بـ + ما + هو
«X به عنوان چیزی که X است»

آن اشکالی که طراح شبهه مغز در خمره می‌تواند طرح نماید
پس از این‌که پاسخ ما را شنید
چنین صورتی دارد
وقتی ما اثبات می‌کنیم که «من» ضرورتاً نمی‌توانم «مغز در خمره» باشم
او کلام خود را عوض می‌کند
می‌گوید:
من از ابتدا هم منظورم این نبود که تو حتماً مغز در خمره باشی که!
من غرضم این بود که بگویم:
احتمال دارد تو یک خیال باشی، یک توهّم باشی، ممکن است تو در دنیایی مجازی باشی!
حالا با این تعبیر گفتم
و تو تعبیر مرا اشکال کردی
باشه قبول
تو اثبات کردی که «خودت» نمی‌توانی آن «مغز» باشی که من گفتم
ولی این را قبول کردی
که ممکن است «خودت» در دنیایی مجازی باشی
یک تصوّر باشی
که به یک مغز در خمره‌ای در یک جای این عالم
تزریق شده است
در حالی که خودت نمی‌دانی

یعنی چه؟!
یعنی ما اشکال کردیم که یک موجود نمی‌تواند در دو لایه از جهان باشد
اگر دو جهان تودرتو داشته باشیم
که یکی بالنسبه دیگری مجاز به حساب آید
مانند صفحه مانیتور
که ما هر چه در آن می‌بینیم مجازی است به نسبت دنیایی که در آن قرار داریم
ما اشکال کردیم
و گفتیم که یک موجود نمی‌تواند در هر دو باشد
یا در این جهان است و در آن یکی نیست
مانند نوری که از مانیتور ساطع می‌شود
مانند کلیدهایی که اکنون زیر انگشتان من فشرده می‌گردند
یا در آن جهان است
مانند مکان‌نما
مانند همین مرورگر کروم که در برابر من قرار دارد
مرورگر که قطعاً در جهان داخل رایانه «هست»
ولی در بیرون آن چطور؟
چیزی که در آن جهان باشد در این جهان نیست!

ما این را اثبات کردیم
اما این‌که ما یک چیزی یا شیئی شبیه «کروم» نیستیم چه؟!
آیا می‌توانیم ثابت کنیم که ما در یک رایانه قرار نداریم؟!
البته که «مغز در خمره» نیستیم
زیرا مرورگر کروم هرگز نمی‌تواند CPU باشد یا RAM
در حالی که در آن‌ها قرار گرفته است
اما...
ما شاید تصوّری باشیم که در یک دستگاهی قرار داشته باشد
ما شاید تزریق شده باشیم به یک مغزی در یک خمره‌ای
بله
آن مغز،‌ ما نیستیم
ولی آن مغز می‌تواند یک فرد دیگر باشد
یک موجود دیگر
مثلاً مشیّت باری تعالی باشد
یا مثلاً عقل اول به تعبیر ارسطو
یا افلاکی که قدمای از فلاسفه بدان معتقد بودند
آن «ظرف» آیا وجود دارد؟!

طراح شبهه «مغز در خمره» می‌تواند صورت مسأله را تغییر دهد
و بگوید من منظورم «این‌همانی» شما با آن مغز نبود
من فقط می‌خواستم احتمال «مجازی» بودن شما را طرح کنم
که اتفاقاً کردم
و شما هم پذیرفتید که شاید «تصویر» باشید
«خیال» باشید
و البته مگر عرفا چیزی غیر از همین می‌گویند
وقتی مخلوقات را به «موج روی آب» تعبیر می‌کنند
در حالی که واجب‌الوجود خود آب است
مگر نظریه «وحدت وجود» چیزی غیر از همین است؟!
مگر «عین‌الربط» بودن معلول به علّت همین معنا را ندارد
که معلول چیزی نیست جز یک «ربط» به علّتش
و وجودی مستقل از علّت نمی‌تواند داشته باشد
مگر معنای «واجد بودن علّت تمام کمالات معلول را» غیر از این است؟
یکی از کمالات معلول هم «وجود»‌ اوست
همان «وجود جوهری»!

خلاصه به نظر می‌رسد در این نقطه
طراح شبهه مغز در خمره
به شدّت به سطح نظریات عرفانی نزدیک می‌شود
و البته به حکمت متعالیه نیز
و ما باید پاسخ‌های دیگری را به وی بدهیم
پاسخ‌هایی که برای حکمت متعالیه و عرفان نظری مهیا داریم
این‌جا دیگر استدلالی که ما کردیم کفایت نمی‌نماید

البته فارغ از این اشکال
یک اشکال دیگر هم طراح شبهه می‌تواند بگیرد
که از باب نپذیرفتن بداهت «امتناع اجتماع نقیضین» است
اگر آن را نپذیرد، استدلال ما غیرقابل پذیرش می‌گردد
زیرا براهین منطق صوری مبتنی بر این اصل بدیهی هستند
و ما بر اساس منطق صوری برهان خلف‌مان را اقامه کرده بودیم!

اگر مخاطب نپذیرد اصل تناقض را در منطق
ناگزیر خواهیم بود از یک مبنای فلسفی دیگر برهان اقامه کنیم
استاد حسینی (ره) با مبتنی کردن احکام عقل نظری بر احکام عقل عملی
و نوعی فعل انسانی دانستن ِ تفکّر
توانسته است براهین عینی را مبنای احتجاج قرار دهد
آن روش استدلال، مسیر دیگری دارد
و متفاوت از براهین منطق صوری‌ست

و اما سیر مطالب
خلاصه‌وار اشاره می‌شود:
1. اشکال: تو نمی‌توانی اثبات کنی مغز درون خمره نیستی! پس شاید باشی.
2. من یا مغز درون خمره هستم یا همین چیزی که الآن حس می‌کنم!
3. نمی‌توانم هم مغز درون خمره باشم و هم همین چیزی که الآن از خود درک می‌کنم.
4. زیرا: جهانی که مغز درون خمره درون آن قرار دارد با جهانی که تصوّرات در آن هستند متفاوت است.
5. نمی‌توان ادعا کرد که تصوّرات تزریق شده به مغز درون خمره همان سنخ وجودی را دارند که خود مغز در خمره دارد.
6. اگر چنین ادعایی را کسی بکند که اصلاً اشکالی مطرح نیست، زیرا بر فرض که ما تصوّر تزریق شده باشیم، باز هم وجودمان کاملاً حقیقی‌ست!
7. حالا که این دو جهان هم‌سنخ نیستند، پس عضو هر کدام لزوماً عضو دیگری نیست.
8. حالا کافی‌ست اثبات کنم که من همین چیزی هستم که از خودم تصوّر دارم، آن‌گاه نمی‌توانم مغز در خمره باشم. زیرا وجود در هر دو جهان را منع کردیم.
9. من «من» را از کجا آورده‌ام؟ از «نفس». نفس را هم از حالات شناختم. حالاتم هم که همه همین‌هایی‌ست که تو به آن اشکال کردی که شاید تزریقی باشند و نه حقیقی.
10. من از این حالاتی که دارم به نفس پی بردم و از نفس، مفهوم «من» را اخذ کردم.
11. هر مفهومی بر آن‌چه از آن انتزاع شده صدق می‌کند.
12. پس «من» صدق می‌کند بر نفسی که از خودم تصوّر دارم.
13. پس «من» قطعاً عضوی از جهان دوم است، همان جهانی که تو محتمل می‌دانی که شاید تزریقی باشد و غیرواقعی.
14. پس «من» نمی‌تواند خودش همان مغز در خمره باشد که تصوّرات به او تزریق شده باشند، به دلیل عدم امکان وجود در هر دو جهان تودرتو.
15. در نتیجه «من» هم‌سنخ است از نظر وجود با همین نفسی که دارد و همین حالاتی که برای او حاصل می‌شود. یعنی همه آن‌چه من درک می‌کنم بالنسبه «من» واقعی هستند. حتی اگر بالنسبه یک فرد دیگر (مثلاً یک مغزی در یک خمره‌ای) مجازی محسوب شوند!

آیا این ترتیب در استدلال پذیرفتنی‌ست؟
روند تمام پاسخ‌های بنده در این مسیر بود
که چنین استدلالی را تبیین نماید

موفق باشید

[ادامه دارذ...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 73 - آقامنیر 117 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
نسبت عقل و دین 28 + پنج شنبه 94 اردیبهشت 10 - 10:0 عصر

مبحث از دو جهت کمی ثقیل بود هم برای فهم موضوع و هم مرتبط کردن آن بر «عدم مغز درون خمره بودن ما».
از طرفی شما فرموده اید:
بی‌تردید تصوّر «من» از خیال یک مغز در یک خمره نیز حاصل نشده است
سوال اینست:
مگر مغز درون خمره وجود حقیقی ندارد که نشود «من» را تصور کند؟
یک «مغز درون خمره» حتی اگر درون خمره باشد «من» را درک می کند وگرنه هرچیزی که دانشمند خبیث القا می کند به چه چیزی می باشد؟
پس «من» چه درون و چه بیرون تصور می شود.
شما به چه دلیل و استنادی می فرمایید تصور «من» از خیال یک مغز در یک خمره حاصل نشده است؟

برای روشن شدن جمله:
«بی‌تردید تصوّر «من» از خیال یک مغز در یک خمره نیز حاصل نشده است»
توضیح زیادی نیاز نیست،
همین‌که توجه بفرمایید به عملیاتی که مفهوم در طی آن تولّد می‌یابد

بحث ما درباره مفهوم «من» است
اندکی دقت باید

هر مفهومی که در نفس حاضر می‌شود
به واسطه تفکّر و تعقّل
یا حتی حسّ
ضرورتاً یک منتزعٌ‌منه دارد
چیزی که محل انتزاع است
همیشه یک عملیات انتزاع رخ می‌دهد
یک طرف این انتزاع، موضوع قرار گرفته
و طرف دیگر، مفهوم
وقتی به مفهوم «من»‌ می‌نگریم
ما این را از «خودمان» گرفته‌ایم
از نفس خودمان انتزاع کرده‌ایم
نفسی که تصوّر کردیم
و سپس عملیات انتزاع را سامان دادیم
کدام نفس بوده است؟!

ممکن است طراح شبهه «مغز در خمره» بگوید که نفس ما در حقیقت این نفسی نیست که تصوّر کرده‌اید
قبول
شاید واقعاً نباشد
چه کسی می‌تواند بگوید؟!
ولی یک امر مسلّم وجود دارد
ما همین نفس را تصوّر کرده‌ایم
همین نفسی که او به ما می‌گوید واقعی نیست
ما همین نفسی را تصوّر کردیم
که از آن حالت داریم
و حالات خود را در آن حس می‌کنیم
این نفس اگر چه مجازی باشد
یعنی اگر چه طراح شبهه بگوید این نفسی که تصوّر کرده‌اید
حقیقی نیست و مجازی‌ست و توهّمی
در هر صورت محل انتزاع بوده است،
وقتی که مفهوم «من» تولّد می‌یافت

به بیان دیگر
از هر انسانی بپرسید که «من» را از کجا آورده‌ای؟
پاسخ خواهد داد از همان وجود جوهری که «گرسنگی» را در آن حس کرده‌ام
«ترس» را
«غم» و «شادی» را
گرما و سرما را در آن درک کرده‌ام
این حالات را ما در نفس خود حس می‌کنیم
پس منتزعٌ‌منه مفهوم «من» همین نفس است
همین «خود» است
هیچ مستشکلی نمی‌تواند ادعا نماید:
«شما «من» را از یک نفس دیگری انتزاع کرده‌اید که مربوط به مغز در خمره است»
ما «من» را زمانی درک کردیم
مفهوم «من» را
که حتی هنوز شبهه «مغز در خمره» را نشنیده بودیم
و هیچ تصوّری از آن نداشتیم
در حالی که می‌دانیم انتزاع مفهوم، نیازمند تصوّر موضوع آن است
ما «همین خود» را که درک کردیم، به «من» رسیدیم
پس «من» حداقل بر «همین خود» صدق می‌کند!

طراح شبهه مغز در خمره نیز نمی‌خواهد بگوید شما مفهوم «من» را از آن مغزی که او می‌گوید انتزاع کرده‌اید
بالعکس
او ما را متهم به اشتباه می‌کند
می‌گوید شما «من» را از «نفس»ـی گرفته‌اید که حقیقت ندارد
شما در درک «من» اشتباه می‌کنید
او می‌خواهد به ما بقبولاند
شما «من»ـی که تصوّر می‌کنید نیستید، بلکه یک «من» دیگر هستید!
این‌جاست که ما و طراح شبهه یک قضیه مشترک داریم:
«من بر نفس متصوّر ما صدق می‌کند»
این مقدمه را پی گرفتیم
لوازمات عقلی آن را
چند مقدمه هم که ضمیمه کردیم
همان برهان خلفی شکل گرفت که عرض شد
و توانستیم استدلال بیاوریم بر خلاف شبهه‌ای که طراح قصد داشت در ذهن ما ایجاد کند!

آیا به نظر شما ممکن است ما مفهوم «من» را
هر کدام از ما
حتی خود شما
این مفهوم را از چیزی انتزاع کرده باشید
که غیر از همین نفسی باشد که سالیان سال است تصوّر می‌نمایید؟!
آیا شما این احتمال را می‌دهید
که «من» را از یک چیز دیگری بشود انتزاع کرد
که غیر از این نفس متصوّر فعلی شما باشد؟!
نفسی که مربوط است به یک مغز در خمره؟!

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 73 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
نسبت عقل و دین 27 + شنبه 94 اردیبهشت 5 - 9:0 عصر

با مطالعه ی مطالب شما ابتدا تصور می کنم یک مطلب به اشتباه در صغری قرار گرفته.
شما فرموده اید:
صغری1: «مغز در خمره عضوی از جهان واقعی‌ست»
صغری2: «من عضوی از جهان مجازی هستم»
کبری: «جهان واقعی و غیرواقعی وجه اشتراک ندارند»
یعنی هیچ عضو مشترکی نمی‌توان برای آن‌ها یافت
فردی که هم عضو جهان واقعی باشد و هم عضو جهان غیرواقعی و مجازی
نتیجه1: «من عضوی از جهان واقعی نیستم»
نتیجه2: «من مغز در خمره نیستم»
در صورتی که اگر به صغری 2 توجه کنیم جمله اشتباه بیان شده و نتیجه هم اشتباه خواهد بود چراکه «من عضو جهان واقعی هستم» حتی اگر «من مغزی درون خمره باشم».
مجاز و واقعی بودن به «تصورات من» برمیگردد، نه خود «من».
در گزاره ای هم که عرض شد و روی آن این مطالب اقامه شد از این قرار بود:
«اطلاع از وضعیت «مغز درون خمره» بودن خود نداشته باشیم .(یعنی ندانیم که آیا «مغز درون خمره» هستیم یا نیستیم که اگر باشیم تصورات ما توهمی بیش نیست و اگر نباشیم تصورات ما حقیقی خواهد بود یعنی همه چیز به تصورات برمی گردد نه «من»)»
بودن یا نبودن ما درون یا خارج خمره به مجاز یا حقیقی بودن «من» لطمه ای وارد نمی کند زیرا این «من» یک چیز ثابت است در هرکجا که باشیم و مجاز و حقیقی بودن که بهتر عرض کنم توهم ناشی از دانشمند خبیث نسبت به القائات او به تصورات ما بر می گردد که بر «من»، عارض می شود، نه وجود خود «من»، چراکه «من» یک چیز ثابت است.
حال نظر شما چیست؟

«من عضوی از جهان مجازی هستم»
اجازه بدهید باز هم از روش تمثیل استفاده کنیم
به یک باغ وحش می‌رویم
در آن‌جا حیوانی را می‌بینیم
که تا به حال ندیده‌ایم
یک کوالا مثلاً
یک تصوّری از این حیوان در نظر من و شما شکل می‌گیرد
بدون اراده
کاملاً ناشی از رابطه علیّت
ناشی از تأثیری که آن موجود خارجی در نظر من و شما می‌نهد
از طریق حسّ

من به آن کوالای خاصّ اشاره می‌کنم
و به او یک لقب می‌دهم: «کوالای الف»
چند روز بعد از بازگشت از باغ وحش
از شما می‌پرسم: «از کوالای الف خبر ندارید؟»
و شما در پاسخ می‌فرمایید: «کدام کوالا؟»
- «همان کوالای الف که در باغ وحش دیدیم»
+ «آن که ما دیدیم کوالای الف نبود، من اخیراً فهمیدم که کوالای الف یکی دیگر است که ما آن را ندیده‌‌ایم. آن کوالا در غرب استرالیا زندگی می‌کند، در بیست کیلومتری سیدنی، روی یک درخت سیزده‌متری لانه دارد!»

اشکال این روایت چیست؟

وقتی ما تصوّری از موجودی پیدا می‌کنیم
آن تصوّر را مشروط و مرتبط می‌دانیم با وجود خارجی آن موجود
وجود شخصی آن
که تکثّربردار نیست و تعدّد ندارد
این تصوّر حتی اگر کسی مدّعی شود کلّی‌ست و جزئی نیست
به دلیل مفهوم بودن
که هر مفهوم به دلیل انتزاعی بودن
در ذات خود قابلیّت انطباق بر کثیرین را دارد
اما یک چیز مسلّم است
هر مفهومی حداقل بر مبدأ انتزاع خود که صدق می‌کند!
نمی‌کند؟!
اصلاً می‌شود که نکند؟!
البته قائلین به تقسیم مفهوم به کلّی و جزئی
معتقدند که ابداً قابلیت صدق بر غیر همان مصداق اصلی
همان مبدأ انتزاع را ندارد
ولی حتی اگر فرض کنیم قائلین دیگری پیدا شوند و بگویند ابایی ندارد
که بر مصادیق دیگری هم منطبق شود
ولی گمان نمی‌کنم فردی پیدا شود
که بتواند انکار کند صدق آن مفهوم را بر مبدأ انتزاع خودش!

تمثیل پایان یافت
برگردیم به موضوع بحث
در گزاره «من عضوی از جهان مجازی هستم»
سؤال مبنایی این است که «من» از کجا آمده است؟
همین «من» که موضوع قضیه فوق قرار گرفته
قطعاً «من» یک موجود است
که تصوّری از آن در نفس حاصل شده
که توانسته در قالب موضوع یک گزاره قرار بگیرد
زیرا قبلاً گفتیم که «تصدیق، فرع بر تصوّر موضوع و محمول و نسبت حکمیه است»
این «من» یک تصوّر است
و قطعاً باید یک مبدأ انتزاع داشته باشد
مبدأ انتزاعی که هر چه باشد
حتماً و ضرورتاً این تصوّر قابلیت صدق بر آن را دارد
این مبدأ چیست؟

ما مشخصاً از دیدن یک اسب در میدان اسب‌دوانی به «من» پی نبردیم
بی‌تردید تصوّر «من» از خیال یک مغز در یک خمره نیز حاصل نشده است
ما از نخستین لحظاتی که حالات خود را تحلیل کردیم
بعد از درک حالات نفس
پی به وجودی بردیم
که از آن با «من» تعبیر می‌نماییم
این وجود در کدام وعاء است؟
در همین وعائی که تا کنون تصوّر می‌کرده‌ایم
همین جهانی که امروز طرح‌کننده شبهه، آن را جهان مجازی می‌نامد
و جهان واقعی را مختصّ مغز در خمره می‌کند

ما اگر چه در وهله اول نمی‌توانیم ثابت کنیم که مغز در خمره نیستیم
که آن نیاز به استدلال دارد
ولی از بداهت «قابلیت انطباق و صدق هر مفهوم بر مبدأ انتزاع خود» یقین داریم
که «من | عضوی از جهان مجازی | است»
که بعداً با ضمیمه سایر قضایا
به نتیجه‌ای که دنبالش بودیم منجر می‌گردد

پس این گزاره به نظر نمی‌رسد قابل انکار باشد
زیرا انکار این گزاره
ما را ناگزیر می‌کند معتقد به «امکان اجتماع نقیضین» شویم
چگونه؟!
وقتی ما تصوّری از یک موجود انتزاع می‌کنیم
آن موجود شخصی خارجی، ارتباطی با این تصوّر پیدا می‌کند
عقل ما این ارتباط را هنگام انتزاع ایجاد می‌نماید
اصلاً وقتی می‌گوید: زید
یعنی دقیقاً اشاره می‌کند به: «آن موجودی که من این تصوّر را از وی در فلان لحظه اخذ کرده‌ام»
حالا اگر بگوییم: «آن‌چه می‌گویی زید، قابل صدق بر زید نیست»
معنایش این می‌شود
که «زید زید نیست»
زیرا مفهوم جزئی، چیزی جز یک «ارجاع» به مبدأ انتزاع خود نیست
یک دالّ است فقط
که ما را به مدلول می‌رساند
بر خلاف مفهوم کلّی
که غرض از آن کیفیت توصیفی است، نه موجود شخصی خارجی

امیدوارم با این تمثیل مطلب روشن شده باشد
در قضیه مکان‌نما نیز
ما هرگز به فوتون‌های نور نمی‌توانیم عنوان «مکان‌نما» بدهیم

اگر اشکالی به بدیهی «امکان صدق مفهوم بر مبدأ انتزاع خود» دارید
بفرمایید
اگر هم مطلب روشن نیست
نیاز به اندکی دقت و تدبّر بیشتر دارد
مباحث فلسفی مبتنی بر اصالت وجود یا اصالت ماهیت به دلیل انتزاعی بودن
نیاز به تفکّر بیشتر دارند

* توضیح بیشتر:
ما اگر مغز درون خمره باشیم
خودمان همان تصوّراتیم
همان تصوّراتی که به مغز درون خمره تزریق شده است
دقت بفرمایید
«من» را از جهانی انتزاع کرده‌ایم
که اگر فرض کنیم مغزی در خمره وجود داشته باشد
تمام این جهان یک تصوّر تزریق شده به آن مغز است
پس چه تمام این جهان یک تصوّر تزریق‌شده به آن مغز باشد
که مجازی شود
چه این جهان واقعی باشد و به هیچ مغزی تزریق نشده باشد
«من من است»
یعنی «من این جهانی‌ست»
حالا اگر فرض اول هم درست بود
یعنی این جهان به یک مغزی تزریق شده بود
باز هم آن مغز «من» نیستم
آن یک مغز دیگر است
که من با تمام جهان پیرامون خود
در قالب یک تصویر مجازی
به آن مغز تزریق گشته‌ام!

موفق باشید

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 73 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
نسبت عقل و دین 26 + یکشنبه 94 فروردین 30 - 10:0 صبح

و اما در مورد فرمایش شما واقعا من گیج شده ام زیرا مطالبی که فرموده اید که انسان از حالات نفس به وجود نفس پی می برد و رفرنس به بدایه و نهایه داده اید من در کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» در پاورقی های شهید مطهری دیدم که انسان از نفس پی به حالات می برد و دقیقا بر عکس این مطلب که شما فرمودید.
در کل نسبت به این موضوع باید بیشتر مطالعه کنم اما اگر این مشکل هم حل شود فکر نکنم نسبت به ابطال نظریه ی «مغز درون خمره» کمکی نماید.
اما شما مطلبی در ایمیل قبل فرموده بودید که جالب توجه بود و می توانست راه گشا باشد ولی من درست متوجه منظور شما نشدم و خواستم تقاضا کنم بی زحمت توضیح بیشتری نسبت به این مطالب بفرمایید.
اگر توضیح بیشتری بفرمایید و مطلب را بشکافید که منظور شما چه بوده که نتیجه گیری کرده اید «مغز در خمره نیستیم» متشکر و سپاسگزار خواهم شد.

چند سطر اول از نهایةالحکمة علامه طباطبایی (ره):

إنا معاشر الناس أشیاء موجودة جدا- و معنا أشیاء أخر موجودة- ربما فعلت فینا أو انفعلت منا - کما أنا نفعل فیها أو ننفعل منها - .
هناک هواء نستنشقه - و غذاء نتغذی به- و مساکن نسکنها و أرض نتقلب علیها - و شمس نستضیء بضیائها- و کواکب نهتدی بها- و حیوان و نبات و غیرهما- .
و هناک أمور نبصرها و أخری نسمعها- و أخری نشمها و أخری نذوقها و أخری وأخری - .
و هناک أمور نقصدها أو نهرب منها- و أشیاء نحبها أو نبغضها- و أشیاء نرجوها أو نخافها- و أشیاء تشتهیها طباعنا أو تتنفر منها- و أشیاء نریدها لغرض الاستقرار فی مکان - أو الانتقال من مکان أو إلی مکان- أو الحصول علی لذة أو الاتقاء من ألم- أو التخلص من مکروه أو لمآرب أخری- .

آن‌چه مشاهده می‌فرمایید
آغاز بحث فلسفه است
ولی به جای آغاز از «وجود بماهو وجود»
از اشیاء پیرامون سخن به میان آمده
البته که طبق آن‌چه عرض شد
علامه معتقد به حکمت متعالیه است
و قائل به این‌که علم به اشیاء
از نظریه «وحدت عاقل و معقول» نشأت می‌گیرد
و نه از نظریه «سنجشی»
نظریه‌ای که عرض کردم در مباحث استاد حسینی (ره) با آن آشنا شده‌ام
بنابراین علامه تلاش نمی‌کند درک وجود را متوقف به آثار آن بداند
ولی...
ولی در عمل بحث را این‌طور که می‌بینید می‌آغازد
این را از آن رو آوردم
که نشان دهم ایشان برای اقناع مخاطب
همان سیری را نشان می‌دهد
که مخاطب می‌پیماید
تا به شناخت از واقعیت برسد
روبه‌رو شدن با آثار
همه ما انسان‌ها ابتدا با آثار مواجه می‌شویم
یعنی همان اعراض
همان کیفیات
اندازه و رنگ و مکان و زمان
علامه بدون این‌که قصد داشته باشد نظریه دیگری
غیر از حکمت متعالیه را تبیین نماید
ولی
با این نحو آغاز کردن بحث فلسفه
عملاً پذیرفته است
حداقل به تصوّر حقیر
یعنی بنده این‌طور به نظرم آمده
ایشان عملاً به طریقی نشان داده که مردم از عرض پی به جوهر می‌برند
و از ماهیت به وجود
و از کیفیت به هستی
لذا طبیعی‌ست که در اصول فلسفه
و یا حتی بعدتر در همین نهایه
و بدایه
تحقق علم به نفس را مقدم بدانند
علی‌المبنای حکمت متعالیه

و توضیح آن‌چه فرمودید نیاز به توضیح دارد
تمثیلی شاید بهتر فهم شود
اکنون شما در مقابل رایانه هستید
آیا مکان‌نما را مشاهده می‌کنید؟!
آیا مکان‌نمایی که درون صفحه مانیتور است «وجود» دارد؟!
این چه پرسشی‌ست
البته که وجود دارد
زیرا دارای اثر است
و مگر تعریف وجود به غیر از «اثردار» است
هر اثرداری موجود است
عبارات علامه را دوباره بخوانید
ایشان موجود واقعی را موجودی ذکر می‌کند که «ذا آثار واقعیة» است
مکان‌نما واقعی‌ست
شما آن را می‌بینید
حرکت می‌نماید
و در دیدگان شما تأثیر می‌نهد
اما ممکن است فیلسوفی آن را واقعی نداند
مجازی و اعتباری حساب کند
آن‌گاه ناچار است که آثار واقعیه‌ای که مکان‌نما در چشم می‌نهد را
به موجودی دیگر نسبت دهد
موجودی که واقعی باشد
نور
فیلسوفی ممکن است بگوید که آن‌چه واقعی‌ست فوتون‌ها هستند
آن‌ها هستند که در کنار هم قرار گرفته
با هم به چشم شما برخورد می‌کنند
البته به نحوی که شکل یک مکان‌نما را تداعی نمایند
وقتی به شبکیه چشم شما برسند
و مغز شما با تحلیل تأثیر حاصله از این فوتون‌ها
خیال می‌کند که یک مکان‌نما «وجود» دارد

اکنون مثال کامل شده است
مکان‌نما یک مغز در خمره است
زیرا دو وجود هم‌زمان دارد
یک وجود واقعی که در حقیقت چند فوتون نور است
که در لامپ یا لامپ‌های مانیتور تولید شده‌اند
و یک وجود مجازی
اعتباری و غیرحقیقی
و البته واقعی‌نما
که همان مکان‌نمایی باشد که ما می‌پنداریم
البته در این مثال
مکان‌نما هوشمند نیست
اختیار و اراده و آگاهی ندارد
تا دانشمندی بخواهد چیزی را به آن تزریق نماید
ولی با این حال
وضعیتی که دارد مشابه وضعیتی‌ست که یک مغزدرخمره دارد

مغزدرخمره یک موجود واقعی‌ست
که تصوّراتی غیرواقعی دارد
غیر از این است؟!
البته که این تصوّرات هرگز منطبق بر واقعیت نخواهند شد
این به زبان ریاضی همان شد که قبلاً ارسال کرده بودم:
«من نمی‌تواند هم عضو مجموعه واقعی باشد و هم عضو مجموعه غیرواقعی»
مکان‌نمایی که شما مشاهده می‌کنید
وجودی مجازی دارد
درست مانند ما که یک تصوّر بیشتر نیستیم
تصوّری که تزریق شده‌ایم
به یک مغزی که البته او واقعی‌ست
حالا پرسش دقیقاً در این‌جاست:
چطور می‌شود ما که مجازی هستیم
تصوّر هستیم
به مغز در خمره تزریق شده‌ایم
و هیچ وجود واقعی نداریم
منطبق باشیم بر خود مغز در خمره‌ای که وجود حقیقی دارد؟!

تمام آن‌چه به زبان ریاضی نوشته بودم
قصد بیان همین مطلب را داشت:
صغری1: «مغز در خمره عضوی از جهان واقعی‌ست»
صغری2: «من عضوی از جهان مجازی هستم»
کبری: «جهان واقعی و غیرواقعی وجه اشتراک ندارند»
یعنی هیچ عضو مشترکی نمی‌توان برای آن‌ها یافت
فردی که هم عضو جهان واقعی باشد و هم عضو جهان غیرواقعی و مجازی
نتیجه1: «من عضوی از جهان واقعی نیستم»
نتیجه2: «من مغز در خمره نیستم»

البته شما می‌توانید باز هم مغزدرخمره‌ای را تصوّر بفرمایید
که من به آن تزریق شده باشم
من همان مکان‌نمایی باشم
که عارض شده‌ام بر جوهری از نور، از فوتون، منشعب از لامپ
اما
هرگز نمی‌توانید بگویید که آن فوتون‌ها،‌ مکان‌نما هستند
این‌ها بر هم قابل انطباق نیستند

من این هستم که الآن هستم
اگر مغز در خمره‌ای هم وجود داشته باشد
که من تصوّری درون آن باشم
تزریق شده به آن
من، خود آن مغز نیستم
و نخواهم بود
اگر چه ارتباط با آن دارم
زیرا من عرض هستم و آن جوهر
من کیفیت هستم و آن، موضوعی که من بر آن سوارم
من انگار نوشته‌هایی بر روی کاغذم
کاغذ همان مغزدرخمره
و من، آن نوشته‌های روی آن
من وجودی واقعی ندارم
و آن، وجود واقعی دارد
ولی معنایش این نیست که نوشته‌ها، کاغذ باشد!

این تبیین مطلبی بود که بنده قصد داشتم بیان نمایم
امیدوارم توضیحات کافی بوده
و مطلب را أوقع فی النفس کرده باشد

یک اشکال دیگر می‌ماند
که ممکن است طراح شبهه «مغز در خمره»
پس از دیدن جواب ما
بخواهد طرح نماید
که فعلاً طرح نمی‌کنم
اگر به نظر شما رسید به آن هم می‌پردازیم
یاعلی

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 73 - آقامنیر 117 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
نسبت عقل و دین 25 + چهارشنبه 94 فروردین 26 - 9:0 عصر

استاد با تناسب فرمایش شما یک پارادوکسی بین مطالعات من و فرمایش شما بوجود آمد.
شما در ایمیلتان فرموده اید:
ما ابتدا حالات و کیفیات نفسانی خود را می‌یابیم
و سپس
بعد از تحلیل این حالات است
که به وجود خود پی می‌بریم
در صورتی که من در کتب مختلفی که مطالعه کردم و با آن روبرو شده ام بیان شده است انسان اول وجود خود را می یابد و با تناسب آن به حالات نفسانی خود پی می برد که بر همین اساس اشکال بر کوجیتوی دکارت هم گرفته می شود.یعنی اول باید اندیشه کننده ای باشد تا اندیشه کند و بعد مابقی مسائل اقامه شود و حالات نفسانی را گفته می شود به نوعی علم حصولی هستند.مانند اینکه بگوییم من شاد هستم اول باید من اثبات شود و بعد شادی که با این تناسب علمی حاصل می شود بین من و شادی و ما اینجا فقط من را با علم حضوری می یابیم.
این مطلب با فرمایش شما به نظر متضاد می رسد.چطور بین این دو را می شود جمع کرد؟

پاسخ پرسش شما دقیقاً در این نکته نهفته است
که شیوه درک عقلانی
و پردازشی که توسط عقل صورت می‌پذیرد را
چگونه توصیف کنیم
این‌که عقل چگونه با واقع مرتبط می‌شود
و چگونه و در چه مراحلی
آن را درک می‌نماید
که البته نخستین واقع برای درک عقلانی خود «نفس» است

عرض شد پیش از این که
عرفا
و البته حکمت متعالیه
از آن جنبه که فلسفه‌ای عرفانی‌مسلک است
و اساساً حتی نظم کتاب مشهور صدرالمتألهین
اسفار اربعه نیز
بر مبنای چهار مرحله سیر و سلوک عرفانی بنا شده
این گروه معتقدند
روند دست‌یابی عقل به ادراک از واقع
مبتنی بر «وحدت» است
به نهایةالحکمة مرحوم علامه طباطبایی(ره) که مراجعه بفرمایید
مرحله یازده
اتحاد عقل و عاقل و معقول
تصریح دارند که پیدایش علم مبتنی بر وحدت عقل با معقول است
این یک روش برای توصیف سازوکار ادراک

اگر چنین بیاندیشیم
البته که پیش از درک از کیفیات و حالات نفسانی
ابتدا به «وجود» آن پی می‌بریم
به وجود نفس
و اشکالی که فلاسفه مسلمان به کوجیتوی دکارت گرفتند
قابل توجیه خواهد بود

اما اگر به مسلک سابق فلاسفه اسلامی باز گردیم
آن‌چه پس از ملاصدرا به اصالت ماهیت معروف شد
چه این‌که می‌دانید پیش از آن ترکیبی از اصالت ماهیت و اصالت وجود
نزد قدما
از ابن‌سینا گرفته و فارابی
و حتی شیخ اشراق
رایج بوده است
این تصریح و تفکیک فلسفه
به دو عنوان اصالت وجود و ماهیت را
به ما گفته‌اند که از ابداعات صدرالدین شیرازی‌ست

در هر صورت
بر مبنای اصالت ماهیت
تطابق صور ذهنی با صور خارجیه
در یکسانی ماهیت آن‌هاست
از این رو
روشن است که فرد در ارتباط با واقع
این فلاسفه می‌پذیرند که ابتدا ماهیت را حاضر می‌یابد

البته همین شیوه را در ابتدا
و آغاز بحث فلاسفه وجودی نیز می‌توان دید
وقتی علامه طباطبایی (ره) در شروع بحث فلسفه
در نهایه
بحث را از شمارش مصادیق اشیاء در پیرامون ما می‌آغازد
و سپس به دو مفهوم انتزاعی از آن‌ها اشاره می‌نماید
مفهوم وجود و مفهوم ماهیت
و بعد بر اساس قاعده «الواحد»
مصرّ می‌شود که تنها یکی از این دو مفهوم باید مابحذاء واقعی داشته
و دیگری بدون مابحذاء
تنها ساخته و پرداخته ذهن بشر باشد
روشن می‌نماید که حقیقت روند و سیر ذهن همین است
ما ابتدا با آثار اشیاء‌ مواجه می‌شویم
و سپس پی به وجودشان می‌بریم
پی به جوهرشان

استاد حسینی (ره) عقل را از اساس سنجشی می‌داند
یک قوه در نفس بشر
که تنها با «سنجیدن» به درک می‌رسد
سنجیدن نیز محتاج حداقل دو طرف است
لذا نفس را نمی‌توان بماهونفس در یک وهله و یک ارتباط عقلی شناخت
انسان باید تغییر حالات را در خود مشاهده کند
گرسنگی را پس از سیری
تشنگی را پس از گرسنگی
درد را پس از شادی
شادی را پس از رنج
وقتی با حالات متعدد مواجه شد
این کثرت حالات را با هم می‌سنجد
و تازه اولین درک پیدا می‌شود
درک از «حالات نفس»
با سنجش حالات مختلفه نفس با یکدیگر
با سنجش مصادیق آن‌ها
عقل ابتدا پی به وجود حالات متعدد می‌برد
تا قبل از آن، که هیچ درکی وجود ندارد
اگر بپذیریم که مکانیزم عمل کردن عقل مبتنی بر «سنجش» است

اما پس از این مرحله
البته که عقل می‌تواند از مقایسه «حالات دارای منشأ اثر حقیقی»
با حالاتی که «دارای منشأ اثر» نیستند
پی ببرد به «وجود» و «عدم»
یعنی تصوراتی دارای منشأ حقیقی هستند
در سنجش با تصوّراتی که خود، در قوه مخیّله ساخته است
این‌جاست که تازه معقول ثانیه «وجود» ساخته می‌شود
در عقل انسان
و بعد هم نسبت دادن آن به نفس
به جهت این‌که علت است از برای پیدایش حالاتی که
سابق بر آن مورد سنجش و درک عقل قرار گرفته بود

انسان هیچ درک مستقیمی از نفس نمی‌تواند داشته باشد
زیرا نمی‌توان جوهر را
نمی‌توان وجود محض را
نمی‌توان قوه خالی از فعلیت را
با روش سنجشی درک کرد
و ما اگر عقل را «سنجشی» بدانیم
نه «وحدتی»
ناگزیر باید بپذیریم
هیچ درکی از «وجود بماهو وجود»‌ نداریم!
همیشه موجودات را با خواصّ و کیفیات خاصّ تصور می‌نماییم
و غیر این برای ما ممکن نیست!

این‌که: باید ابتدا اندیشه‌کننده باشد و سپس اندیشه
نتیجه یک تحلیل عقلی‌ست
پس از این‌که اندیشه‌ها را سنجید
وقتی وجود اندیشه‌ها را یافت
با این تحلیل عقلی به وجود اندیشه‌کننده می‌رسد
ترتیب عملی آن بدین نحو است
برهانی که «إنّی» نامیده می‌شود.

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 73 - آقامنیر 117 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
نسبت عقل و دین 24 + سه شنبه 94 فروردین 18 - 11:0 عصر

بنده مجدد مزاحم شدم تا در باب همان نظریه ی «مغز درون خمره» سوالی از خدمت شما بپرسم.
بنده با مطالعه ی بیشتر به این نتیجه رسیدم که ما می توانیم چند معلوم داشته باشیم که این ها یقینی هستند که شاید شما هم به تعداد آن ها بتوانید بیفزایید.
مانند:
1-وجود خودمان
2-حالات نفسانی خود
3-اگر ما «مغز درون خمره» باشیم پس در خارج خمره نیستیم و نقیض آن هم صادق است که اگر «مغز درون خمره نباشیم» پس مغز خارج خمره هستیم.
که گزاره های 2و1 یقینی هستند و به آن ها علم داریم ولی گزاره ی شماره ی 3 صحت گزاره بر ما مشخص است اما حالتی که ما به سر می بریم مشخص نیست.
حال با این گزاره ها می شود آن نظریه را ابطال کرد؟
چون تعداد گزاره های ما افزایش پیدا کرده است و شاید شما نیز گزاره های دیگری داشته باشید که یقینی باشند و به ابطال نظریه کمک نماید.

راجع به سه گزاره‌ای که فرمودید
اجازه دهید یک اولویت‌‌بندی بکنیم
و سپس تحلیل

نخست این‌‌که
انصافاً وقتی به حالات خودمان نظر می‌افکنیم
به درون خودمان
ما ابتدا حالات و کیفیات نفسانی خود را می‌یابیم
و سپس
بعد از تحلیل این حالات است
که به وجود خود پی می‌بریم
یعنی همان‌طور که پیش‌ از این گفته شد
اساساً «وجود» بدون واسطه قابل درک نیست
وجود یک معقول ثانی فلسفی‌ست
که از بازتحلیل ماهیاتی که در نظر و تصوّر آورده‌ایم حاصل می‌گردد

پس این‌طور بگوییم
ما ابتدا حالات نفسانی خود را داریم
و به آن یقین پیدا می‌کنیم
بعد متوجه یک اتفاق می‌شویم
توجه پیدا می‌کنیم به اراده خود
این‌که وقتی اراده‌ای می‌کنیم
این حالات تغییر می‌کند
مثلاً اراده حرکت دست
می‌بینم تصویر دریافتی از چشم‌ها تغییر کرد
اگر چه در این مرحله حتی متوجه خود چشم هم نباشیم
حالتی که داریم و ناشی از ادراکات بینایی‌ست
متغیّر می‌شود
و شیئی که دست نام دارد
تغییر وضعیت داد
چند بار که آزمون می‌نماییم
دقیقاً ملتفت می‌شویم که این تغییر متناسب با اراده ماست
این‌جاست که متوجه عالم خارج می‌شویم

خلاصه‌اش این می‌شود
ابتدا حالات نفسانی درک می‌شود
بدون واسطه
سپس اراده را می‌فهمیم
که با اختیار ما عمل می‌کند
و این اراده سبب تغییر حالات می‌گردد
در این لحظه پی می‌بریم که ما هستیم و واقعیتی پیرامون ما هست و ما با آن واقعیت در ارتباط هستیم
اگر چه نمی‌توانیم این ارتباط را توصیف کنیم
ولی می‌فهمیم یک ارتباط واقعی‌ست
زیرا با تکرار و تکرار و آزمون دوباره
همیشه همان اتفاق قبلی می‌افتد

در این مرحله شاید بتوان با نظریه «عدم تماثل» شهید صدر
که در کتاب «أسس المنطقیه» فرمودند
دستیابی به نتیجه‌‌ای یقینی از استقراء ناقصی که صورت پذیرفته
در تبیین رابطه اراده ما با واقعیت از طریق درک تغییر حالات را
توجیه نمود

در این‌جاست که ما مفهوم «من» را درک می‌کنیم
و می‌رسیم به گزاره یک شما
یعنی وجودی برای خود در مقایسه با سایر واقعیات
که اگر آن‌ها اثر دارند
ما هم اثر داریم
و این اثرداری را وجود نام می‌نهیم
که اثر همان کیفیاتی‌ست که در یکدیگر پدید می‌آوریم
ما در پیرامون
و پیرامون در ما
و این‌جا ربط معنا می‌شود

اکنون به ما شبهه می‌کنند
که شما در یک جهان مجازی هستی
و جهان واقعی جای دیگری‌ست
می‌گوییم آیا می‌شود یک وجود واحد هم‌زمان در هر دو جهان شما باشد؟
هم در جهان مجازی و هم در جهان حقیقی؟
ممکن است بگوییم دو وجود با هم تناظر دارند
یعنی نوعی رابطه و ارتباط
مثل این‌که آهن‌ربا از پشت کاغذ
بتواند براده‌ها را این‌سو تغییر شکل دهد
اما یک وجود واحد که نمی‌تواند هم مجازی باشد و هم حقیقی
ممکن است بگوییم یک مغز در خمره‌ای یک جایی هست
که متناظر است با ما
مایی که مجازی هستیم به زعم مستشکل
اما نمی‌توان دلیلی آورد که آن مغز در خمره
با این مغزی که ما داریم
که در جمجمه ماست
یک وجود واحد شخصی دارند
و اگر چنین چیزی قابل اثبات نباشد
بلکه دلیل بر عدم امکان آن موجود است
گزاره سوم شما توجیه می‌شود
ما یا مغز در خمره هستیم
و یا مغز در جمجمه
و از سوی دیگر چون ادراکی را که واقعی می‌پنداریم
و از ابتدا «من» را از آن فهمیدیم
مغز در جمجمه است
آن دیگری منتفی می‌گردد

پس تردیدی باقی نمی‌ماند در این‌که کدام طرف گزاره 3 صحیح یا غلط است!

اگر بتوانیم مطلب را این‌طور که عرض شد تبیین نماییم
تردید از بین می‌رود
ما یقین داریم که هر کدام یک «من» هستیم
یعنی وجود خودمان
که یقین داریم از سنخ همین مغزهای جمجمه‌ای‌ست
و نه از سنخ مغزهای خمره‌ای
اگر هم مغزی وجود داشته باشد در خمره
که یعنی همه ما و وجود ما و حالات نفسانی ما و ادراکات ما بالکل
داخل آن مغز شکل گرفته باشد
یعنی ما تصوّرات آن مغزی باشیم که به آن تزریق صورت می‌گیرد
تزریق توهّمات و اوهام
که یعنی ما همان اوهام می‌شویم
و در این صورت آن مغز، ما نیستیم
زیرا ما فقط داخل در تصوّرات اوییم
آن مغز می‌شود یک مغز دیگر
که با ما ارتباط دارد
در این تفسیر البته ارتباط به صورت جوهر و عرض است
یعنی آن جوهر و موضوع ماست
و ما عرض و کیفیتی که بر آن سوار شده‌ایم
باز هم
کاملاً از منظر فلسفی روشن است که ما مغز در خمره نیستیم
ما یک مغز در جمجمه‌ایم
با تمام وجود خود و ادراکات خود
که به صورت توهّم به آن مغز تزریق گشته‌ایم!

خلاصه نتیجه این بحث یک پاسخ قطعی‌ست
چه ما مجازی باشیم و چه حقیقی
یک چیز را می‌دانیم
مغز در خمره نیستیم!

البته اگر در مفاهیم دینی هم دقت کنیم
سرنخ‌هایی از مجازی بودن ما یافت می‌شود
ما و دنیای اطرافمان
آیات قرآن را که بنگریم
شاید مثلاً این سنخ از آیات مؤید باشند:

«وَمَا هَـذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ» (العنکبوت: 64)
(و این زندگی دنیا جز سرگرمی و بازی نیست و بی تردید سرای آخرت، همان زندگی است؛ اگر اینان معرفت و دانش داشتند - ترجمه انصاریان)
(این زندگی دنیا چیزی جز سرگرمی و بازی نیست؛ و زندگی واقعی سرای آخرت است، اگر می‌دانستند! - ترجمه مکارم)

موفق باشید

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 73 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
نسبت عقل و دین 23 + سه شنبه 94 فروردین 11 - 2:0 عصر

متشکر وسپاس از توضیح و تشریح ریاضی مطلب.اما جسارتا فایل ادمه ای داشت
که اشکال از برهان آقای [...] بود که تقاضا کرده بودم نسبت به گفته ی
ایشان و علم حضوری توضیحی بفرمایید که چگونه می شود نظریه ی «مغز درون
خمره» را رد کرد و هم سوال پرسیده بودم که با یک معلوم چگونه می شود آن
نظریه(مغز درون خمره) را رد کرد که شما زحمت کشیده اید و فقط مطلب ریاضی
را به فارسی توضیح فرموده اید.
بنده مجددا فایل را ضمیمه ی ایمیل کردم و خدمتتان ارسال کردم که اگر
زحمتی نبود به این 2 سوالم هم پاسخ فرمایید.
این مطالب را برای مقاله ام برای رد این نظریه نیاز دارم.

راستی استاد فراموش کردم این مطلب رو عرض کنم که این مطلب ریاضی اصلا دال
بر رد نظریه(مغز درون خمره) نیست چراکه:
1-خودش شبهه آفرینه و شما در پایان مطلبتون هم به اون اشاره فرموده اید و
من رو من نمیدونه و اون نظریه با این مطلب ابطال نمیشه.
2-اگر از همون فضایی که در فایل عرض کردم نگاه کنیم شاید اینها(مطالب
ریاضی) هم القائات دانشمند خبیث باشد و ما یک معلوم بیشتر نداریم که نمی
تواند در آ« دخل و تصرف کند و آن وجود خود ماست که به عنوان مدرک هستیم.
با تشکر.

لازم است توجه شما را مجدّداً به این نکته جلب نمایم
که براهین فلسفی
اقسامی دارند
و یکی از شاید پرکاربردترین آن‌ها
«برهان خلف» باشد
این برهان ابتدا فرض می‌کند که «الف ب است» یک گزاره درست باشد
سپس لوازم عقلی آن را بررسی می‌نماید
تا برسد به یک «تناقض»
و چون تناقض را محال می‌داند
این تناقض بر اساس لوازم عقلی به عقب باز می‌گردد
تا به فرض برسد
یعنی از «الف ب است» برسد مثلاً به «الف الف نیست»
و چون این ممکن نیست
و یگ گزاره قطعاً نادرست است
مخاطب ناگزیر می‌شود بپذیرد که «الف ب است» نیز یک گزاره نادرست بوده
که به چنین نادرستی منتهی شده

در روشی که خدمت شما عرض شد
ابتدا فرض کردیم: «من مغزدرون‌خمره است»
سپس پاره‌ای بدیهیات را ضمیمه کرده
و لوازمات آن‌ها را بررسی نمودیم
تا رسیدیم که به یک تناقض
نتیجه این می‌شود که «من مغزدرون‌خمره است» یک گزاره ناصحیح باشد!

بنده روشی غیر از این برای ابطال شبهه فوق ندارم
منابع را هم هر چه گشتم
در توان و وسع خود
ندیدم پاسخ درخوری را
عذر تقصیر!
شاید باید بیشتر مطالعه کنم
و بیشتر تدبّر!

اما درباره علم حضوری
آن‌چنان که فرمودند
این‌که «دانشمند نمی‌تواند در حالت ترس من را بفریبد»
مستلزم تناقض نیست
بنابراین قطعی بودن آن معلوم نیست
از نظر بداهت هم
حداقل برای بنده روشن نیست
مثلاً وقتی می‌گویم «الکل أعظم من الجزء» بدیهی است
هر مجموعه مرکّبی لزوماً از تک‌تک اجزاء خود بزرگ‌تر است
از نظر اندازه
و کمّ قارّ
این کاملاً روشن است و می‌توان به آن گفت بدیهی
اما چرا دانشمند محال باشد در حالت ترس مرا بفریبد؟!
آیا این به انگیزه وی باز می‌گردد
یا به یک فرض عقلایی
که دشمن سعی در اختفای خود دارد و نه آشکارسازی!
اگر چنین باشد که به عقل عملی باز می‌گردد
و داخل در موضوع مدح و ذمّ عقلا و حُسن و قُبح می‌شود
و گزاره‌های عقل عملی مانند عقل نظری ثبوت قطعی و برهانی ندارند
و نتایج آن‌ها دائرمدار «باید و نباید» است
یعنی اصل قضیه این‌طور می‌شود که: «دانشمند نباید مرا در حال ترس بفریبد» زیرا خلاف سیره عقلاست

اما درباره این‌که چطور تنها و تنها با یک معلوم
«خود»
بتوان اشکال وارد کرد به شبهه «مغز درون خمره»
فراموش نکنیم که یک قضیه نمی‌تواند منتج باشد
و در طریق برهان قرار بگیرد
مگر آن‌که حداقل به یک قضیه دیگر ضمیمه شود
زیرا منطق صوری
که ابزار کنترل تفکّر در فلسفه
و شیوه و متد برای آن علم است
براهین خود را با بیش از یک قضیه تعریف می‌نماید
مگر این‌که بخواهیم ملازمات عقلی را بررسی نماییم
که مثلاً اگر «الف ب است» صحیح باشد، قطعاً «الف غیرب است» نادرست می‌شود
که این هم البته به انضمام کبرای «امتناع اجتماع نقیضین» نیازمند است

اگر می‌فرمایید چطور می‌شود تنها با یک قضیه
«من هستم»
برهان بر نفی شبهه مذکور آورد
بدون ضمیمه قضایای دیگر
خب این باید به طریق ملاحظه ملازمات عقلیه آن قضیه باشد
که بنده نتوانستم از این ملازمات نتیجه مناسبی برای شبهه مذکور بگیرم
این است که ناگزیر شدم تعدادی قضیه به آن ضمیمه کنم

خدا یارتان

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 73 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
نسبت عقل و دین 22 + پنج شنبه 94 فروردین 6 - 3:0 عصر

بنده نسبت به توضیحاتی که فرموده بودید مجاب و قانع نشدم.
البته از توجیه ریاضی سر در نیاوردم چراکه از علائمی استفاده شده بود که نیاز به پیش زمینه بود و من رشته ی ریاضی نبودم.(مانند این علامت € یا A برعکس) که نمی دانستم در فرمول قرار گرفته چه معنایی می دهد.
1-با تناسب فرمایش شما، ما نمی توانیم از دیدگاه علمی این نظریه(مغز درون خمره) را اثبات یا ابطال کنیم که همان نظرات پوزیتیویست های منطقی و اثبات گرا امثال پوپر است و بنده از نگاه فلسفی خواستم به مطلب نگاه کنید و بر رد آن برهان اقامه فرمایید و آن هم با داشتن فقط یک معلوم(وجود خود).
2-اگر ما در زندگی خود یک معلوم داشته باشیم و آن فقط و فقط وجود خودمان باشد و باقی مطالب را ندانیم که آیا القاء دانشمند خبیث است یا دانسته های خود که شاید او به ما القا می کند چطور با این یک معلوم که از علم حضوری حاصل شده می توان مغز درون خمره بودن را با این یک معلوم رد کرد.
شاید کسی بگوید شاید همین یک معلوم هم القا آن دانشمند باشد که در اینجا می‌توان عنوان کرد باید مدرکی باشد تا القائات نسبت به او صورت گیرد و ما از وجود خودمان شکی نداریم اما از علوم دیگری که به دست می آوریم شک داریم چون شاید این ها هم از القائات او باشد و تنها در چیزی که نمی توان شک کرد وجود خودمان است.
در کتابی که آقای [...] تالیف کرده اند [...] ایشان سعی کرده با علم حضوری آن را ابطال کند که می فرماید: وقتی که من ترسانم و این حالت در من وجود دارد از دانشمند محال است که بخواهد در این حالت مرا بفریبد.
حال سوال بنده این است که بر فرض نتواند درحالات نفسانی ما دخل و تصرف کند چه ربطی به ابطال نظریه دارد؟خوب ما با تناسب القائات او که تصور کرده ایم واقعی‌ست، این ترس یا حالات دیگری چون شادی یا غم و... بر ما عارض شده است و دلیلی بر ابطال آن نمی باشد و تنها معلوم ما وجود خود ما می باشد.
حال می خواهم لطف بفرمایید توضیح بفرمایید با این یک معلوم(وجود خودمان) چطور می توان نظریه ی «مغز درون خمره» را رد کرد.

فیلسوفان معاصر غربی
سال‌هاست که زبان ریاضی را
برای توضیح مسائل پیچیده فلسفی به کار می‌گیرند
از زمانی که نظریه ویتگنشتاین جای خود را بین فیلسوفان باز کرد
که بسیاری از مغالطات و خطاها
ناشی از اشتراکات لفظی زبان است
و ابهاماتی که در معانی حاصل می‌شود
زبان ریاضی مشترکات ندارد
سلیس و ساده و بسیط است
و خطا در مفاهمه با آن واقعاً کاستی می‌پذیرد

اگر اجازه بفرمایید
آن‌چه که به زبان ریاضی نوشتم را
به زبان فارسی عرض کنم
خلاصه و موجز
شاید برای شما اندکی عجیب به نظر برسد
ولی مباحث فلسفی
چنین سبک و سیاقی دارند معمولاً

در این راه حل نیز
تنها از «خود» سخن به میان آمده
و با فرض تحقق شبهه مغز در خمره
به نتیجه‌ای متناقض رسیده است
این‌که «من» مساوی نیست با «من»
هر گاه در فلسفه به چنین نتایجی برسیم
یک برهان اقامه شده است
که در منطق به «برهان خلف» مشهور است
از تناقض موجود در نتیجه
پی به «نادرستی» آن می‌بریم
و «نادرستی» نتیجه علت می‌شود برای «نادرستی» مفروض

مفروض: من | مغز در خمره | است

بدیهیات مسأله:
1. «مغز در خمره» در یک جهانی‌ست که ما آن را «الف»‌ می‌نامیم.
2. «مغز در جمجمه» هم در جهان دیگری‌ست که آن را «ب»‌ می‌نامیم.
فارغ از این‌که جهان الف را حقیقی می‌دانیم و جهان ب را مجازی
یا بالعکس
در هر صورت با این گزاره مواجه هستیم:
3. جهان «الف» مساوی نیست با جهان «ب»
و در نتیجه:
4. هر چه که عضوی از «الف» باشد، قطعاً عضوی از «ب» نیست
5. و هر چه که عضوی از «ب» باشد، قطعاً عضوی از «الف» نیست

اکنون اگر این بدیهیات را به مفروض اضافه کنیم
با توجه به این‌که مفروض می‌گوید:
من در خمره هستم
یعنی:
6. من در «الف» است
پس:
7. من در «ب» نیست

تا این‌جا مشکلی نیست
ولی یک گزاره دیگر داریم که کار را دشوار می‌کند
«من» از کجا آمده است؟
ما «من» را از «مغز در جمجمه» انتزاع کرده‌ایم
پس:
8. «من» مفهومی است که از «مغز در جمجمه» اخذ شده
با توجه به این بدیهی:
9. هر مفهومی حداقل بر منشأ انتزاع خود صدق می‌کند
نتیجه می‌گیریم:
10. «من» بر «مغز در جمجمه» صدق می‌کند
یعنی:
11. من در «ب» است
از مقایسه 11 با 7 به یک تناقض می‌رسیم:
12. من من نیست!
زیرا نمی‌شود من هم در «الف» باشد و هم در «ب»

اما اگر اشکال شود به بدیهی 9
که فردی بگوید ممکن است مفهومی نادرست اخذ شده باشد
و لذا صدق نکند بر محل انتزاع خود
این‌طور گفته می‌شود که مفهومی که از خارج اخذ شده
چون وجود خارجی شخصی‌ست
یعنی انحصار در یک مصداق مشخص دارد
اگر چه مفهوم بماهو مفهوم قطعاً کلّی‌ست و اباء ندارد از صدق بر کثیرین
اما از آن جهت که منتسب به مصداق خارجی خاص است
عقل شرط کرده است در چنین مفهومی
که صرفاً بر مصداق خود حمل شود
و بر آن صدق نماید
و در این صدق اهمیتی ندارد که خصوصیات و کیفیات و اعراض موجود خارجی
درست درک شده باشد یا اشتباه

بنا بر این استدلال
اگر مغزی در خمره‌ای وجود داشته باشد
قطعاً «من» نیستم!
زیرا «من» خودم را از همین وجود فعلی خود درک کرده‌ام
که مغز در جمجمه است
و چنین درکی
نمی‌تواند منطبق بر مغز در خمره‌ای شود
که در یک جهان دیگر واقع است
«من»‌ نمی‌تواند هم‌زمان در دو جهانی باشد
که با هم در تباین هستند
و وجه اشتراکی ندارند؛
یکی واقعی و دیگری مجازی!

موفق باشید

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 73 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

<   <<   6   7   8   9      >

شنبه 103 آذر 3

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
فلسفه - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X