در صفحه نخست میخوانید: مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - | مصونیت اقتصادی + | سه شنبه 99 بهمن 7 - 3:57 صبح | اول طلاست مثلاً سکه بهار آزادی بعد دلار ارزهای خارجی کلاّ و بعد خانه هر ساختمانی که ساخته شده باشد و سپس زمین
همه میفهمند که پول ارزشش را از دست میدهد در زمان خیلی بدیهی و روشن پس به دنبال احقاق حق خود هستند دلیل گرانی و نوسان همین است در سکه و دلار و مسکن
مردم حق خود را پایمال میبینند وقتی از ارزش پولشان کاسته میشود تورّم یعنی همین چرا؟
بانکها دزدند بانکها مقصّرند بانک اصلاً کارش همین است دزدی از درون جیب مردم چطور؟ با افزایش اعتبار ریالی با خلق پول یعنی دادن وامهای خیالی از پولهایی که ندارد از «طلب»هایی که دارد
یکی از مهمترین روشهای بانکداری امروز این است با پول بدون پشتوانه پول فیات بانک طلبهای خود را «نقد» فرض میکند پولی که قرض داده و منابعش چندبرابر «فرض» میشود یک انگاره نادرست حقیقی نیست واقعاً پولی در کار نیست این را دوباره وام میدهد چندباره حتی تعداد بارَش را بانک مرکزی باید کنترل کند با تعیین مبلغ سپرده قانونی باقی مبلغ را وامیگذارد دست بانکها که پیوسته خلق پول کنند خلق اعتبار بانکی و دوباره هی وام دهند پولی را که یکبار وام داده بودند را
بانک باید تعطیل شود راهی جز این نیست بانک اساسش رباست نباشد میمیرد رگ حیات بانک است بانکهای مبتنی بر اقتصاد نئوکلاسیک
تا بانک هست داستان همین تغییری ممکن نیست راه دیگری هم نیست مردم به کجا باید پناه ببرند؟ چه ابزاری برای حفظ سرمایه خود دارند؟ محصول تولید خود؟ جز سکه و دلار و مسکن؟ و اخیراً بورس با یک خیال واهی!
البته که حق دارند آنهایی که از تعطیلی بانکها میترسند اقتصاددانان «پس تجمیع سرمایه برای توسعه صنایع بزرگ چه میشود؟»
آن را باید به صندوقهای قرضالحسنه سپرد جایی که مردم سرمایه خود را برای توسعه ذخیره میکنند ربا هم ندارد البته سود ربوی هم سود مبتنی بر تولید سود واقعی نه سود صوری و ظاهری بورس که فقط از خرید و فروش سهام به دست میآید و ربطی به سودآوری واقعی کارخانهها ندارد
خب این سود کم است البته که کم خواهد بود اما اگر بانکی نباشد که پول را هر روز بیارزش کند همان مقدار سود کافیست همه را راضی خواهد کرد اگر بانک مرکزی به عهد خود وفا کند عهدی که در «قانون پولی» به آن ملزم شده با این عبارت: «ماده12. قیمت یک گرم طلای خالص 85 ریال [تقریباً] است و یک ریال محتوی یک صدم گرم [تقریباً] طلای خالص میباشد.»* (چون اعشار زیادی داشت و ذهن را بر هم میزند، اعشار اضافی را حذف کردم و تقریب زدم) *قانون بانکی و پولی کشور، مصوّب 7 خرداد 1339
بانک مرکزی خیانت کرده است سالهاست که میکند این تعادل را حفظ نمیکند آن را رها کرده است هیچ دستگاهی هم مراقب آن نیست جلوی این خلاف را نمیگیرد مردم چه باید کنند؟ راهی جز پناه بردن به کالاهای سرمایهای دارند؟ سکه و دلار و خانه و ماشین و زمین و بورس؟ و گاهی هم کالاهای غیرسرمایهای رب گوجه و کره و پوشک بچه و...
مصرف بالا نمیرود بلکه خرید بالا میرود مردم ناگزیر به ذخیرهسازی میشوند به جای اینکه هفتهای یک بسته پوشک برای کودکش بخرد مجبور است ده کارتن بخرد ذخیره کند برای چند ماه بعد چرا؟ چون میداند «نباید پول نقد نگه دارد» چرا؟ چون یاد گرفته است که: «پول نقد را بانکها مدام از جیب او میدزدند» با کاهش ارزش واقعی آن
«پول» چیست؟ قرار بود چه باشد؟ قرار بود «محک» باشد ابزار اندازهگیری باشد برای «کار» خطکش یعنی اگر خطکشها هر روز تغییر اندازه دهند خیاطها چه کنند؟ نجارها چه؟ آهنگرها؟ هر روز مترها آب برود؟ میشود اصلاً؟ منطقیست؟ احمقانه نیست؟
چرا هست! البته که هست اگر هر روز چند سانتیمتر از تمامی مترها و خطکشها کم شود مردم نگران میشوند اضطراب استرس همه چیز به هم میریزد نظم باقی نمیماند دیروز متر کردی که امروز لباس بدوزی متر امروز تغییر اندازه داده ناچاری چند سانتیمتر بیشتر اندازه بزنی؟ چند سانتیمتر؟ نمیدانی ناچاری به گزارش بانک مرکزی مراجعه کنی: «امروز مترها چقدری هستند؟»
درست امروز وضعیت همین است هر روز پول تغییر اندازه میدهد ابزاری که قرار بود ملاک اندازهگیری باشد برای همهچیز برای تمام معاملات تمامی خرید و فروشها کالا و خدمات این یک دزدی آشکار و احمقانه و بسیار زشت است و این دقیقاً همین این دقیقاً کار بانکهاست اول هم بانک مرکزی
اگر بانک تعطیل شود همه بانکها جمع شوند بالکل پول «ثابت» میشود پول از گردش بانکی خارج شود از نظام تولید و خلق پول اعتباری و بدون پشتوانه فقط یک سازمان و نهاد برای چاپ اسکناس فقط به اندازه «تولید» به اندازه کالای موجود در جامعه و کار انجام شده دیگر ارزش پول «شناور» نخواهد بود احمقانه نخواهد بود ابزار آرام میگیرد اندازه خود را حفظ میکند اندازه که حفظ شد آرامش برقرار مردم به زندگیشان باز میگردند دست از سرمایهگذاری روی سکه و دلار و مسکن بر میدارند خانه هم ارزان میشود زیرا تبدیل به کالای مصرفی میشود از کالای سرمایهای خارج ازدواج هم آسان میشود فساد هم کم میشود
زنجیرهای از مشکلات حل میشود اگر زهری که در سرچشمه وارد نهر میشود را بند آوریم دیگر لازم نیست در پایین دست رودخانه مدام دست و پا بزنیم جلوی مسموم شدن مردم را بخواهیم اینجا بگیریم باید آنجا جلوگیری کنیم اجازه ندهیم آب را مسموم کنند از همان نقطه آغاز
دزدی که کیف مرا در خیابان بزند کیف مرا فقط زده اما بانکی که اندازه خطکشهای اقتصادی را کاهش میدهد جیب همه را زده کیف همه را از همه ما با هم دزدی کرده این دزدی بدتر نیست؟ دست کدام را باید قطع کرد؟ برچسبهای مرتبط با این نوشته: اقتصاد 143 - فاصله طبقاتی 16 -
| نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح | نظرات شما 2 ^ | |
در صفحه نخست میخوانید: مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - | عکس ِ زورکی + | چهارشنبه 98 شهریور 6 - 11:0 عصر | نمیخواستند با او عکس بگیرند با آن عروسک عجیب و غریب اما او در کنار خیابان ایستاده بود تا مردم را به داخل دعوت کند تا شغل خود را حفظ کند و حقوق بگیرد!

فاصله طبقاتی همین است اثر آن این سرمایه کار را به دست میگیرد تصمیم را و فقرا را افراد نیازمند به کار را مجبور میکند اسیر میکند به بردگی میکشد به کارهایی که خودشان هم شرم از آن دارند چه برسد به دیگران
انسانی که لباس حیوان بپوشد تا توجه مردم را جلب کند؟!
دردناک است فرزندان من نزدیک نشدند دورادور رد میشدیم اما بچهها را گرفت مرا هم صدا کرد تا عکس بگیرم بچهها در تلاش برای فرار گرفتم اصرار کرد به داخل مغازه برویم عذر آوردم رد شدیم گذشتیم نماندیم ولی ناراحت
قلب انسان را آزار میدهد آنچه نظام سرمایهداری با بشر کرده است کشاورزی را محدود دامداری را محدود زمین را بلوکه کرده و اجازه حیازت نمیدهد جنگل را طور دیگر مرتع را هم بیایان هم که جای خود حتی دیگر در خیابان هم اجازه بساط کردن نمیدهد همه راهها را میبندد همه راههای تولید و کسب درآمد را
بعد شغلهای کاذب تولید میکند فقرا را خدمتکار ثروتاندوزان قرار میدهد مستضعفین در خدمت مستکبرین انسانی که خودش میتوانست غذا بپزد خودش میتوانست سوپ در بشقاب خود بریزد خودش میتوانست خانه خود را تمیز کند فرش خود را بشوید ماشین خود را حتی
امروز دیگر نه مستکبر شدهایم مستکبرمان کردهاند مستضعفین باید غذا برای ما بپزند غذای ما را در بشقاب ما بکشند فرش خانه ما را تعدادی کارگر مستضعف بشویند خانهمان را شب عید یا هر وقت و بیوقت خدمتکار و نظافتچی بیاید و تمیز کند
نظام سرمایهداری این کار را کرده است کاری که انسانها را به حیوان تبدیل کند برای یک لقمه نان برای اینکه از گرسنگی نمیرند بدون خانه نمانند
انسانهایی که خداوند به آنها اجازه داده در زمین او خانه بسازند از هیچ کس و ناکسی هم اجازه نگیرند اما قانون غربی آمد و این اجازه الهی را گرفت قانون اصلاحات ارضی زمینشهری پس از انقلاب هم باقی ماند
سرمایهداری اجازه آباد کردن زمین را به هر کسی نمیدهد تا خانههای شهری گران و گرانتر شود
اگر قانون خداوند جاری میشد مونوپولی زمین شکسته میشد انسانها هجرت میکردند به کوهها و بیابانها خانه میساختند و آباد میکردند شهرها اینطور متراکم و انفجاری نمیشد مجبور به پذیرش اینهمه تحقیر هم نمیشدند!
قال علی (ع): «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِقِ» (نهجالبلاغه، ح165) اطاعت مخلوق در معصیت خالق روا نیست. (ترجمه مکارم) برچسبهای مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - اقتصاد 143 - فاصله طبقاتی 16 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
| نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح | نظرات شما 2 ^ | |
در صفحه نخست میخوانید: مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - | من؛ مسئول 7 + | سه شنبه 97 آذر 20 - 5:0 صبح | ارتباط در اتاق باز نباشد؟! نمیشود هر کسی که میخواهد بیاید و مرا ببیند؟! در جلسه هستم و کارهای مدیریتی؟! قبول. گاهی نمیشود. ولی دو ساعت در روزم را خالی کنم برای ارتباط عمومی. هر کسی که خواست. در اتاق خودم اگر نمیشود، بعد از نماز ظهر و عصر، دو ساعت در نمازخانه مینشینم. بیکارِ بیکار. فقط برای ملاقات عمومی. هر کسی که خواست، کارمند یا ارباب رجوع. آگهی و اطلاعرسانی هم نمیخواهد، دو روز بعد از نماز بنشینم، همه میفهمند. خبردار میشوند. به هم میگویند: رئیس را میخواهی، فلان ساعت برو نماز!
خلوت شلوغ میشود؟! نمیتوانم پاسخ همه را بدهم؟! تا چند روز؟! مگر مردم چقدر کار دارند؟! بله، انباشته شده. سالهاست کارها و تصمیمات. شکایتها، حرفها و نقلها و اعتراضات. البته که روزهای اول هرکی هرکی میشود. هرج و مرجی به راه میافتد و همه میخواهند حرف خود را به من برسانند. به گوش من. اما چند روز بعد، تمام میشود. وقتی بفهمند همیشه هستم. وقتی یقین کنند تظاهر نیست و موقتی. وقتی هر روز هر روز دو ساعت وقت عمومی داشته باشم، عجله نمیکنند. با خود میگوید: حالا امروز نرسیدم، فردا میروم پیش رئیس و شکایت میکنم.
اختیار من مسئولم. مسئول که کار نمیکند. کار را کارمند میکند. من فقط ارجاع میدهم. دو ساعتی که عمومی هستم، هر کاری را به بخش خودش ارجاع میدهم. نوشتن و پاراف هم نمیکنم، تا سیستم را دور نزده باشم. فقط حرف میزنم. همین کافیست. ساختار سازمان را به حرکت میاندازد: «به ما گفتهاند فلان کار را انجام بده، حالا هزینهاش را مالی پرداخت نمیکند!» - نگران نباش! برو بخش مالی، پیش فلان شخص، این مدارک را نشانش بده، او طبق بند فلان آئیننامه بایستی مبلغ را پرداخت کند. اگر کارمندانم اختیار داشته باشند، اگر توبیخ نشوند، در مسئولیتی که دارند، جرأت پیدا میکنند و کار انجام میدهند. زیرا میدانند بعداً یقهشان را نمیگیرم که چرا طبق ضوابط عمل کردهاند. روابط که نباشد، اختیار داشته باشند، وظیفهشناس هم میشوند. کار پیش میرود.
زهد سادهزیستی باید ارزش شود. پایین آمدن الگوی مصرف. معاون من اگر جوجهکباب خورد باید خجالت بکشد. باید حسّ شرمندگی داشته باشد. درست مثل اول انقلاب. درست قبل از دادگاه کرباسچی. درست مثل زمانی که هنوز هاشمی نظریه «مانور تجمل» خود را از منبر نماز جمعه ارائه نکرده بود. زهد باید افتخار شود در سازمان. آن روز است که سازمان راه میافتد. راندمان بالا میرود و جهادی میشود. آن روز است که کارمند به حقوق کم خود راضی میشود و بیشتر کار میکند، تا بیشتر خدمت کند.
بنیاد ساختار باید اصلاح شود. بنیاد یک سازمان است. اگر اسلامی شود، ساختار اسلامی، مدیریت اسلامی شکل میگیرد. بدون آن کفر است. ساختار کفر را محمدرضا آورد به این کشور، با سازمان برنامه و بودجهای که تمام مدیران ارشد آن آمریکایی بودند؛ مستشار. قانون ساختند و انقلاب هم، هر چه تلاش کرد، ولی این را چون نفهمید، تغییر نداد. باورشان شده بود که این بنیاد درست است؛ اینکه مدیر حق بیشتری دارد و حقوق ساعتی او چند برابر کارمند است. این امری که کاملاً واضحالبطلان است، خیال کردند واضح است در صحّت. به دلیل عادت. همهمان فقط عادت کردهایم که حقوق مدیر باید بیشتر باشد. رجایی حقوق وزیر را با کارمند مساوی کرد. اول هم خودش. شهید شد. قانون عوض نشد. بنیاد ساختار اداری تغییر نکرد. نکند نمیشود. اسلامی نخواهد شد.
نتیجه ساختار که اسلامی نشود، کفر است. و من مسئولم. من مسئول یک سازمان کافر. ساختاری که قوانین و ضوابط کفر در آن پیچیده، در تمام لایههایش. هر لحظه یکی تحقیر میشود و یکی تکریم. ولی نه بر اساس تقوا، بر اساس الگوی مصرف؛ میخواهی تحقیر نشوی، بیشتر جان بِکن، بلکه معاون بشوی و حقوقت افزایش یابد، نهارت را مفتی برایت بیاورند، مجبور نباشی در صف بایستی، پول غذایت را هم بدهی، تهش هم چه بخوری؟! اولین نفری که درآمد مسلمانان را تغییر داد، غیر یکسان کرد، در تاریخ آمده که خلیفه دوم بود. حتی در زمان خلیفه اول هم بیتالمال مساوی تقسیم میشد. استاندار یا کارگر، همه برابر. ما طرف علی (ع) نباشیم، الگوی مصرف سازمان را مساوی نکنیم، طرف خلیفه دومیم. چه بخواهیم و چه نخواهیم، اولین تغییر در سازمان، برابریست. تو سازمانت را برابر کن، الگوی مصرف را، ببین چه راندمانی پیدا میکنی، همه چیزت اسلامی میشود. خیلی اتفاقات عجیبی میافتد، درست مثل اول انقلاب. برچسبهای مرتبط با این نوشته: فاصله طبقاتی 16 -
| نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح | نظرات شما 2 ^ | |
در صفحه نخست میخوانید: مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - | من؛ مسئول 6 + | شنبه 97 آذر 17 - 5:0 صبح | اسراف اسراف اینطور در کشور نهادینه شد. رئیس الگوی مصرف ریاست داشت. معاون نپذیرفت. عدالت شعار انقلاب بوده، پیش از آن شعار شیعه، علوی (ع) بودن و حسینی (ع) بودن یعنی همین. اصل بر برابریست. معاون هم همان خودروی رئیس را خرید. رئیس اکنون برنتافت. اگر الگوی مصرف من و معاون یکی باشد، فرمانپذیری سازمان کاهش مییابد و حرص بر کار کم میشود، تلاش اندک، بهرهوری به فنا. ناچار از 405 به زانتیا رفت. و هلمّ جرّا. تا پایین سازمان. طرف وام هم شده میگرفت، یک دست مبل خانهاش را، فرشش را، تا تحقیر نشود. اسراف شد.
قانون ایراد در ساختار اداریست. ساختاری که در غرب طراحی شده دویست سال سابقه رفتار ظالمانه دارد. مارکس هم در زمان خود، تحلیل مفصّلی از نظام کارخانهها در انگلستان، ثابت میکند چطور حرص عمل میکند و تحقیر سبب افزایش کارآمدی سازمان میگردد. او حتی تأسیس دانشگاهها را هم در مسیر نیاز کارخانهها نشان میدهد. قوانین استخدامی هم همینطور. قانون، غربی طراحی شده. قبل از انقلاب. تغییر هم نکرده. مجلس ما هم پذیرفته، قوانینی را که جایی در اسلام ندارند و با عدالت اسلامی در تعارض. مدیر یکساعت کارش با یکساعت کار کارگر چه فرقی دارد؟! کدام بیشتر کار میکند؟! کدام بیشتر دریافت میکند؟! کدام واقعاً حق بیشتری دارد؟!
انقلاب من مسئولم. از نوع انقلابی آن. من میخواهم کار درست را انجام دهم. من نمیخواهم سازمان را بر هم بزنم. من نمیخواهم با دور زدن، هم بر هزینههای سازمان بیافزایم، هم تنفّر ایجاد کنم، هم انسانهای جدیدی را درگیر جاهطلبی کنم. سازمان من همه را فاسد میکند. زیرا دو بال تحقیر و حرص دارد. با این دو بال، دنیاپرستی را به صورت ساختاری نهادینه مینماید، حتی در دیندارترین آدمهای من. من رفتارم باید انقلابی باشد و در ساختار انقلاب کنم. وقتی مجلس نفهمیده و قانون را اصلاح نکرده، من که فهمیدهام، ساختار خود را اصلاح مینمایم.
رأس تغییر از بالای سازمان آغاز میشود. مصرف مدیریت کاهش مییابد. اتاق خودم را میدهم به یک مشت کارمند زیرزمین، من میآیم دم در. اولین کاری که میکنم یک پیام است، به تمام اعضای سازمان کهنه؛ من آمدهام تا تغییر دهم، اول خودم را، بعد شما را. اتاق، میز، صندلی، خودرو و حمل و نقل و همه چیز من در سازمان باید در حدّ پایینترین کارمند باشد. تغییر از رأس آغاز میشود.
[ادامه دارد...] برچسبهای مرتبط با این نوشته: فاصله طبقاتی 16 -
| نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح | نظر دهید! | |
در صفحه نخست میخوانید: مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - | من؛ مسئول 5 + | پنج شنبه 97 آذر 15 - 5:0 صبح | اپیدمی یک وقت همه بیمارند. توقّعی نیست. اما نبودند. فقط بعضی. ولی گرفتند، آنهایی هم که تازه آمده بودند. اصلاً این چه ماجراییست؟! نکند صندلیها خرابند. چرا هر کسی روی آنها مینشیند، دو روز بعد فاسد میشود؛ دنیاپرست، جاهطلب، دروغگو، گزارشساز و چه و چه؟! قطعاً بیماری بدوی نبوده، بعداً حاصل شده، از کجا؟! کجای سازمان مخفی شده است، ویروسی که چنین واگیر دارد؟! مسئولین را هم میگیرد!
ساختار چیزی در سازمان نیست. میز و صندلی که در خانه هم پیدا میشود. چیزی که در اداره هست، در سازمان هست، ساختار است. اگر عاملی باشد و بیماری جاهطلبی پدید میآورد، کمکاری، آن را باید در ساختار سازمان جستجو کرد. سازمانمان اسلامی نیست. قوانین اداری و اجرایی. کجایش دقیقاً؟!
فاصله طبقاتی امروز همه سازمانها طبقاتیاند. آنهمه دعوا سر همین مگر نبود؟! چقدر اعلامیه دادیم و شعار و حرف زدیم، تا نظاممان دیگر طبقاتی نباشد، پیش از انقلاب و اوایل آن. قرار بود اشرافی نباشند و پایین و بالا نشود. الگوی مصرف یکی باشد. رئیس جوجهکباب نخورد و کارمند قرمهسبزی. قرارمان این نبود؟! چه شد که نشد؟!
حرص فاصله طبقاتی یعنی تفاوت در الگوی مصرف. اختلاف در الگوی مصرف عامل پُرکاریست. در کشورهای غربی اینطور است. حرص عامل حرکت است. وقتی وارد اتاق رئیس میشود، سه برابر اتاق کار خودش، میزی درازتر، صندلیای بلندتر، اصلاً اتاق رئیس در همه ادارات بالاترین طبقه سازمان، نه تنها دور از دسترس که نشانگر برتری طبقهای بر طبقهای دیگر. همه اینها برای چه؟! تا تحقیر شود. که حرص در او موتور محرّکه باشد. تا از تحقیر در آید، با چه؟! با تلاش بیشتر.
تضاد این در ایران کار نکرد. زمان شاه نکرد که انقلاب شد. مردم تحمّل نکردند. شیعه چنین فاصلهای را نمیپذیرد. آخرین شاه ایران تازه داشت نظام اداری غربی را حاکم میکرد. اصل چهار ترومن را به ایران کشانده بود، برنامه و بودجه راه انداخته، قوانین استخدامی تدوین شد. ملّت برنتابید. آمادگی برای انقلاب. بعد از آن هم نشد. مردمی که قدرت بر تغییر نظام طاغوت پیدا کردند، جرأت، گستاخ شدند؛ ما میتوانیم، اینها دیگر برای عدالت جنگیدهاند، باز هم میتوانند، زیر بار تحقیر نمیروند.
[ادامه دارد...] برچسبهای مرتبط با این نوشته: فاصله طبقاتی 16 -
| نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح | نظر دهید! | |
در صفحه نخست میخوانید: مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - | من؛ مسئول 4 + | سه شنبه 97 آذر 13 - 5:0 صبح | چرا واقعاً چرا؟! نه، واقعاً چرا؟! اینهایی که اعتماد داشتم چرا؟! تیمی که کوچ دادم درون سازمان و تمام روندها را کوتاه کرده بودم؟ تمام میانبرهایم؟ اینها چرا به چریدن روی آوردند؟! چرا آنها؟! پولپرستی؟! آنها هم دیگر کار نمیکنند. راندمان پایین آمده و رکود هر دو سازمان را گرفته. اگر قرار به تأثیر کمال همنشین بود، چرا سازمان کهنه پرکار نشد؟ باید سازمان تازهتأسیس من کمکاری را از سازمان کهنه یاد بگیرد؟!
فرود من هرگز سقوط نمیکنم. حتی در بدترین شرایط. حتی وقتی هر دو سازمانم گند زدهاند. منی که با تضمین وارد شدهام، روزی که شرط گذاشتم و مقبول شدم، من که سقوط نمیکنم. فقط آرام آرام فرود میآیم. با احترام و ادب هم. میدانم که دیگر در این سازمان جایی ندارم. او هم فهمیده است. کسی که مرا منصوب کرده. دیده که چطور هر دو سازمان تمرّد کرده. اولی که خُب از اول هم خراب بوده. دومی هم…
مقصّر آری، آدمهای منافقی بودند. تظاهر میکردند انقلابیاند. من هم فریب ظاهرشان را خوردم. جاهطلب بودند و دنبال پول. نه اینکه انتخاب من اشتباه بوده، آنها بد تظاهر کرده بودند. خود را جا زده بودند. همه اشتباهات تقصیر آنهاست. همیشه تقصیر آنهاست. من مسئول هستم. من که کاری انجام ندادم اصلاً تا اشتباه باشد. من فقط تشخیص دادم و منصوب کردم. آن هم از روی ظاهر افراد. مگر ما مکلّف به ظاهر نیستیم؟! این را که همه فقها قبول دارند.
روند این یک پروژه نیست که تمام شود. یک پروسه است. روندیست که هر روز ادامه دارد. هر ساعت، هر لحظه که یک انتصاب جدید انجام میشود. همهمان هم میبینیم و میدانیم. همه هم زیردستیها را مقصّر میدانند. مسئول که تقصیری ندارد. او بهترین بوده و هست. جایش هم در رأس سازمانی دیگر. چسبندگی دارد لامصّب. قدرت را عرض میکنم. بالا که بِروی دیگر پایین ندارد. فقط جایت عوض میشود. مکان ریاستت. عین قانون بقای ماده و انرژی. از حالتی به حالتی دیگر. نماینده مجلس هم دیگر نباشی، وزیر هم، استاندار هم، حتی ریاست جمهوریت هم تمام شود، نماینده سابق که هستی، وزیر سابق ، رئیس جمهور سابق، حتی اسبق. اینجا بود که فهمیدم مشتقّی که در اصول میگفتیم در «ما انقضی عنه المبدأ» هم حقیقت است. همیشه. بوده و هست!
حساب ما آدمیم. انسان اشتباه میکند. اما اشتباه صُدفه است. دائمی که شد علّت میخواهد. دیگر صدفه نیست. پدیده است. عواملی دارد و آثاری. معلول میشود. حساب و کتاب پیدا میکند. دو کلمه که با خودمان خلوت کنیم و حرف حساب بزنیم، مییابیم که خطا تکرار نمیشود. عوامل خطاست که سبب تکرار خطا شده است. آن عامل کجاست؟
[ادامه دارد...] برچسبهای مرتبط با این نوشته: فاصله طبقاتی 16 -
| نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح | نظر دهید! | |
در صفحه نخست میخوانید: مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - | من؛ مسئول 3 + | یکشنبه 97 آذر 11 - 5:0 صبح | کوچ وقتی نتوانی دست به سیستم بزنی، ولی بخواهی کاری درست انجام دهی، به چه نیاز داری؟! با ساختاری جدید. من یک سیستم تازه میسازم. کجا؟! بیرون از سازمان که نمیتوانم. من فقط اینجا مسئولم. پس در همین سازمان، بخشهای تازهای بر پا میکنم. نیروهای جدید از بیرون میآورم، همه انقلابی و اهل ریسک، جوان و تازهنفس، شوری به پا میشود و کلّی نیروی کار اضافه میشود. چارت سازمان را توسعه دادهام، فقط همین. یعنی اختیارش را ندارم؟!
میانبر دور زدن روش تازهای نیست. بارها آزموده شده. هر کسی که سر کار آمده. حضرت امام راحل (ره) مگر نهادهای فراوانی تأسیس نفرمودند؟ همان اوان انقلاب. تا کارها رله شود و روی دور بیافتد. سازمانی درون سازمان شکل میگیرد. وقتی به ساختار فعلی بیاعتمادم، خُب ساختار خودم را میسازم. مثلاً مشاورین جوان میگذارم تا معاونها را دور بزنند. ارتباطات مردمی راه میاندازم تا روابط عمومی سازمان را دور بزند. دبیرخانه ویژه درست میکنم تا دبیرخانه فعلی را دور بزنم. از این به بعد من دو تا سازمان را اداره میکنم، یکی مال خودم و یکی مال آنها.
قدرت سازمان من باید قویتر باشد. نباشد که نمیتواند دور بزند و پیش بیافتد. اختیارات ویژه لازم است. کمی فراتر از قانون باید برود. اصلاً فراقانونی لازمه انقلابی بودن است. نیست؟! نهضت که در قانون جا نمیشود، میشود؟! دوران طاغوت شد که حالا بشود؟! آدمی که من در نهاد میانبر میگذارم باید واجد اختیاراتی فراتر از آدمی باشد که از قبل بوده، هنوز هم هست، در ساختار کهنه. اما قانون اجازه نمیدهد. لازم است قانون را هم دور بزنم. یادتان که نرفته، شرطی که برای دعوتکننده گذاشتم. پس کجا قرار است تضمینش به کارم آید؟!
فساد خیر، قبول نیست. نام این بخش را فساد نگذارید. من ناگزیر به «انحراف بودجه» هستم. دو سازمان دارم خُب. اولی بودجه خود را دارد. دومی که ندارد. مجبورم چهار تا کار از آن طرف کم کنم، بودجهاش را صرف اختیارات ویژه در این طرف نمایم. مدیری که شبانه زنگ زدم و صاعقهوار مسئولش ساختهام. او نیز از من تضمین حمایت گرفته. بودجه میخواهد. البته من هم تضمین دارم. اگر قرار بر بازرسی باشد، مگر من شرط نگذاشتم روز اول؟! اصلاً قرارمان این بود که دستم باز باشد. نبود؟!
تنفّر اشتباه میکنند. از خودشان باید بدشان بیاید. مگر من باعث شدم ناکارآمد باشند. بخش کهنه سازمان از من متنفّر شدهاند؟ فقط به خاطر اینکه موازیشان سازمانی راه انداختهام قویتر؟! خُب اگر عُرضه داشتند دُرُست کار میکردند تا ناچار به دور زدن نشوم. آنها دیگر همان مقدار قبلی هم کار نمیکنند. زود میفهمند که در سازمان توقعی از آنها نیست. همینکه ساعت بزنند و صدایشان در نیاید و کارمند خوبی باشند کافیست.
[ادامه دارد...] برچسبهای مرتبط با این نوشته: فاصله طبقاتی 16 -
| نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح | نظر دهید! | |
در صفحه نخست میخوانید: مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - | من؛ مسئول 2 + | جمعه 97 آذر 9 - 5:0 صبح | ابوعطا استثناء است دیگر. اینبار شده. با شرط تو موافقت میکنند. تمام آنچه میخواهی را. بلکه هم بیشتر. بنبست اثر خود را گذاشته، فشارها افزایش یافته، آگاهی هم. میدانند که راه یکیست، از اشرافیگری هم نمیگذرد. چاره ندارند. مجبورند از همین مسیر بروند. و تو هستی که در مسیرشان قرار گرفتهای، به هر دلیلی. با تمام شرایط تو کنار آمدهاند، جبر زمانه گاهی وادار میسازد.
کاسه روز نخست. پذیرفتهای. جزاء شرط حادث شده. نامرد نیستی که. تکلیف را هم میشناسی. حالا چه کنم؟! برنامه دارم؟! شناخت دارم؟! بله، قصد و اراده دارم، بر تغییر، بر اصلاح، بر رشد و پیشرفت دستگاهی که مسئول آن شدهام. ولی کجایش؟! از کجا درست میشود؟! کجایش دقیقاً خراب است؟! کارشناس این کار هستم؟! تخصص؟! تا به حال پشت فرمان هواپیما نشستهای؟! چند هزار کلید پیش روی توست؟!
ریسک من ماجراجویم. نبود که انقلابی نمیشد. اهل خطر کردن. من قصد و اراده دارم، مگر همین کافی نیست؟! برای مدیریت سازمان چیزی بیش از این لازم است؟! میخواهم مبارزه کنم. میخواهم اصلاح کنم. مشکلات را رفع نمایم، تا مستضعفین را به حق و حقوق خود برسانم. برای جهاد چیزی جز جهادگری لازم است؟!
آشوب برای درست کردن باید خراب کرد. من مسئول سازمانی شدهام که میدانم خراب است. همهمان میدانیم. اگر سالم بود که بهرهوریاش چنین نبود. آنهمه بودجه در حلقوم بروکراتیک آن ریخته میشود، هر سال، نتیجه چیست؟! گزارشهای رنگی ولی غیرواقعی! اتفاقی که قرار بوده بیافتد نیافتاده و آنچه اتفاق افتاده، قرار نبوده! پایین را بالا میبرم و بالا را پایین، جاها را که عوض کنی، ساختار عوض میشود؟! تنها نظم بر هم میریزد و همان اندکی هم که بود متوقف میشود. زیاد دوام نمیآورم و کنارم میگذارند، هیچ کس بینظمی را بر نمیتابد.
ندامت آری، من انقلابی هستم، ولی تجارب دیگران را یاد گرفتهام. میدانم نظم یک سیستم را که بر هم بزنی، مثل انگشت کردن در پریز برق است، اولین نفری که پرت میشود خودت هستی! قطعات یک دستگاه اداری با نظم در کنار هم چیده شده، حتی اگر محصولی که من میخواهم خروجی نمیدهد، در کنار هم سالهاست که کار میکند. چرخدندههایش جا افتاده و نرم شدهاند. جابهجا شوند، از کار میافتند.
[ادامه دارد...] برچسبهای مرتبط با این نوشته: فاصله طبقاتی 16 -
| نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح | نظر دهید! | |
| |