سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   

بارالها! نگریستن به رخسار تو شوق دیدارت را از تو درخواست می کنم . [فاطمه علیه السلام ـ در دعایش ـ]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
تنوّع طلبی + یکشنبه 96 بهمن 15 - 6:58 عصر

روح دارد انسان
مهم‌ترین تفاوت با حیوانات
این را از مقایسه رفتارها می‌توان فهمید
از سفره‌های رنگین‌مان
از جورواجوری خواسته‌هایمان



حیوانات را وقتی نگاه می‌کنم
داشتیم مدتی
مرغ و جوجه‌هایمان
ماه‌ها فقط یک نوع دانه
یک نوع غذا
بدون هیچ ناراحتی
تکرار و تکرار
می‌خوردند و اعتراضی هم نداشتند
با اشتیاق هم بود
تا در ِ قفس را می‌گشودیم
به سوی ظرف آب و دانه می‌دویدند
با میل و رغبت

انسان اما...
انسان به یک غذا بسنده نمی‌کند
به یک نوع پوشش
به یک نوع کتاب
به یک نوع قصه
به یک نوع نان حتی
انسان به تکرار اکتفا نمی‌کند
و شدیداً تنوّع‌طلب است فطرتاً

فارغ از درستی و غلطی
حق و باطل
به دور از قضاوت
نه بخواهم بگویم خوب است این رفتار
و نه بگویم بد
که البته همین خودش وسیله امتحان در دنیا
اما...
برایم سؤال بود
همین تفاوت
این‌که چرا ما از خوردن یک نوع غذا خسته می‌شویم
اکراه پیدا می‌کنیم
رغبت نمی‌کنیم؟!

تنها انسان است که برای چند دقیقه خوردن
ساعت‌ها وقت می‌گذارد
تولید می‌کند
هم ابزارش را
هم مواد اولیه‌اش را
و هم محصول نهایی



جسم سیر می‌شود
فرقی نمی‌کند چه باشد
همان دیروزی
مشتی ویتامین و پروتئین و قند و چربی‌ست
جذب که شود تمام است
مگر بدن چقدر مواد اولیه نیاز دارد
این روح است که سیر نمی‌شود
هوس است که تمام نمی‌شود
خواستن است که پایان ندارد
طلب!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
برنامه نویسی + سه شنبه 96 بهمن 10 - 6:0 صبح

از اتاق که بیرون آمدم
اولین چیزی که توجهم را جلب کرد؛
مریم یک برنامه جدید نوشته بود
برای مدرسه
پیشنهادی
یعنی این‌که اگر معلّم بود...

بله
ما یک تخته سفید در منزل داریم
از اولین روزهایی که بچه‌ها مدرسه‌ای شدند
یک پلاستیک شفاف زدم به دیوار
ماژیک وایت‌بورد دادم دست‌شان
تا هر چه برای یادگیری نیاز دارند بنویسند
تا همین امسال
آموزشگاهی قصد نوسازی داشت
تابلوهای قدیمی را نمی‌خواست
یکی هم نصیب ما شد
مهارت کودکان را در نوشتن روی تخته بالا برده است
مریم که در کلاسش معروف شده به تندنویس روی تخته سفید! :)

برنامه‌ریزی درسی خیلی مهم است
چرا باید هر روز شش کتاب و چندین دفتر را حمل نمایند
وقتی معلّم می‌تواند با اصلاح برنامه
هر روز را به دو یا سه درس اختصاص دهد

مریم این‌کار را کرده
اولاً که ورزش را هر روز قرار داده
زنگ اول
تا کودکان را سر حال آورد
و بعد
درس‌ها را می‌گوید طوری توزیع نموده
تا کتاب و دفتر کمتری هر روز در کیف قرار گیرد
در کیف مدرسه!

بعد هم نشسته پشت رایانه
همان برنامه را در Word طراحی نموده
در حال تایپ بود که رسیدم
عکسی گرفتم و پرسیدم:
«می‌خواهی به معلّم نشان بدهی؟!»
- نه، فقط برای خودم درست کردم!



مهم‌ترین کار را در مدرسه که می‌کند؟!
غیر از دانش‌آموز؟!
اوست که یاد می‌گیرد
کار اصلی را
یادگیری مهم‌ترین فعالیت در مدرسه نیست؟!
معلّم آموزش می‌دهد
چرا؟!
تا دانش‌آموز یاد بگیرد
معاون نظم را برقرار می‌کند
تا دانش‌آموز بتواند یاد بگیرد
فرّاش مدرسه را تمیز می‌کند
تا دانش‌آموز در سلامت یاد بگیرد
مدیر هم
تمام نیروهای انسانی و امکانات را هماهنگ می‌کند
تا باز هم دانش‌آموز یاد بگیرد
دانش‌آموز اگر نخواهد یاد بگیرد
آیا این‌همه آب و برق و نور خورشید می‌توانند ناگزیرش نمایند؟!
کار اصلی مال ِ اوست
یادگیری
حق تصمیم با کیست؟!
دانش‌آموز حق ندارد بگوید چه زمانی برای چه درسی آمادگی بیشتری دارد؟!
حق تصمیم هیچ
آیا حق رأی هم ندارد؟!
حق اظهار نظر؟!
نباید معلّم از بچه‌ها نظر بخواهد
بپرسد که چه برنامه‌ای را می‌پسندند؟!
مشورت کند حداقل؟!

دانش‌آموزان که کار اصلی را بر عهده دارند
در مدرسه
باید سهیم باشند در برنامه‌ریزی
رأی‌گیری کنیم سر کلاس
بگوییم الآن آماده چه هستید؟
برویم ورزش کنیم؟
یا ریاضی؟
یا فارسی؟
بگوییم چهار زنگ فارسی می‌خواهیم
کدام زنگ‌ها را پیشنهاد می‌کنید؟

دختر من برنامه‌اش را نوشت
برنامه پیشنهادی‌اش را
ولی به مدرسه نداد
در اختیار معلّم نگذاشت
چرا؟!
چون هیچ سازوکاری برای این منظور وجود ندارد
هیچ کسی منتظر نیست
این همه زحمت را کشید برای هیچ!

خب مدرسه هیچ
کودک‌اند و ما هیچ ارزشی برای ایده‌هایشان قائل نیستیم
مردم چطور؟!
آیا در جامعه چنین سازوکاری وجود دارد؟!
اگر یک بقّالی
یک کارگر یا نانوا یا تاکسی‌رانی...
اگر ایده‌ای به ذهنش رسید
اگر برنامه‌ای
اگر خلاقیتی
اگر راه حلی...
مگر راه حل‌ها فقط در ذهن مسئولین رده بالا جرقّه می‌زند؟!
چه سازوکار دائمی و مستمر و قابل اعتمادی وجود دارد؟!
دارد اصلاً؟!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - مدرسه 36 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
قدر ِ مهمان + شنبه 96 بهمن 7 - 8:0 صبح

با گریه آمده است:
«سیدرضا منو از بازی بیرون کرده!»
- چرا پسرم؟!
«چون می‌گم یه بازی دیگه بکنیم»



باید پاسخ دهم
طوری که ظلم نشود
احساس ظلم نکند
مهمان هم که محترم است
مهمان را که نمی‌شود رنجاند
توضیح می‌دهم:
گوش کن سیدمرتضی
سیدرضا مهمان ماست
پسرعموی تو
مهمان رئیس است
تا وقتی که هست
باید راهی پیدا کنی تا داخل بازی او شوی
اگر بازی‌اش را دوست نداری
باید متقاعدش کنی
بگو که از این بازی ناراحت می‌شوی
اگر توضیح دهی که دوست نداری
شاید قبول کند
اگر هم قبول نکرد
معامله کن
بگو ده دقیقه بازی ِ تو
بعد هم ده دقیقه بازی‌ای که من می‌گویم

سریع رفت
ساعت‌ها با هم بازی کردند
دیگر برنگشت
دعوا هم نشد
گریه هم نکرد

همیشه در «میانه» راهی هست
اگر دو طرف ِ دعوا اندکی جابه‌جا شوند
بی‌انصافی‌ست سر جایش بماند و انتظار توافق داشته باشد
لج‌بازی‌ست
زندگی مردم در کنار هم با توافق پیش می‌رود
بدون آن سخت می‌شود
اصلاً نمی‌شود
انسان‌ها این‌طورند!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
گند زدن + جمعه 96 بهمن 6 - 7:0 صبح

مگر ما چطور زبان را فرا می‌گیریم؟!
یک نفر لغتنامه باز می‌کند و تمام واژگان را یادمان می‌دهد؟!
با معانی‌شان؟!
این‌طور که نیست
ما می‌شنویم
و تکرار می‌کنیم
از جامعه
بازخورد مثبت که می‌گیریم
فرا می‌گیریم

جامعه بزرگ است
بزرگ‌تر از خانواده
کودکان منابع دیگری نیز دارند
برای یادگیری زبان
مدرسه
هم‌کلاسی‌ها و معلّمان

سر میز غذا
تلویزیون برنامه‌ای پخش می‌کرد
قصد داشت احساسات خود را بیان نماید
نهایت حسّ و حال خود را
آن‌طور که در مدرسه فراگرفته:
«[...] با این بازیش!» [واژه نامناسب حذف شد]



تا این‌جای کار مشکلی نیست
شنیده
تکرار کرده
هنوز بازخورد مثبت که نگرفته
او دارد خانواده را می‌آزماید
ببیند آیا مقبول است یا خیر
سکوت من مهم است
به عنوان مربّی
به عنوان فرد مورد اعتماد
اگر تقریر کنم
ثابت می‌شود
یاد می‌گیرد یعنی
و اگر نکنم...

«معنایش را می‌دانی؟!»
خیلی آرام پرسیدم
لحنم را جدّی کردم و مثل تمام اوقاتی که جدّی حرف می‌زنم
ولوم صدا را پایین آورده
بر تأثیرگذاری آن افزودم
نمی‌دانست
گفتم این کلمه به معنای همان فعلی‌ست که در دستشویی اتفاق می‌افتد
اگر معنایش را می‌دانستی به زبان می‌آوردی؟!
«اَه، حالم به هم خورد!»
سریع‌ترین پاسخی که داد
و همه با هم تکرار کردند: «اَه اَه اَه...»
این کلمه زشت است در فرهنگ ما
اگر چه بسیاری بر زبان می‌آورند
گفتم اگر می‌خواهی خوب باشی
این را تکرار نکن!

«به جایش چه بگویم؟!»
روش کار مرا می‌دانست
این‌که جایگزین می‌دهم همیشه
پاسخ دادم:
اگر خواستی اوج انزجارت را از کار کسی بیان نمایی
بهتر است این را بگویی:
«گند زد با این بازیش!»

چند روز گذشت
باز هم تلویزیون
وقتی از واژه «گند» استفاده کرد
خیره نگاهم کرد
منتظر تأیید بود
بازخورد مثبت
وقتی جوابی ندادم پرسید:
«درست گفتم دیگه؟!»
گفتم: بله!
و لبخندم را که دید
یاد گرفت
چرخه یادگیری کامل شد
ما انسان‌ها این‌طوری‌ست که زبان می‌آموزیم!

دولت‌ها نیز چنین‌اند
مسئولین
وقتی تصمیمی می‌گیرند که در آن تردید دارند
به مردم می‌نگرند
به سکوت آن‌ها
به رسانه‌ها که بلندگوی جامعه‌اند
وقتی تقریر شد
تکرار می‌کنند
اعتراض که بشود
ترک
جامعه‌ی بصیر به وقت خود باید حرف بزند
نخبگان یعنی
خواصّ اهل حق
با رسانه‌هایش
با رسانه‌هایشان
از اشتباهات بگذریم، عادت می‌شود
قانون می‌گردد و ترک‌ناپذیر!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
پاورچین + پنج شنبه 96 بهمن 5 - 10:58 صبح

بچه‌ها تلویزیون را دوست دارند
کارتون را بیشتر
حتی موقع مشق نوشتن
من نیز در کودکی
دوست داشتم با تلویزیون مشق بنویسم

قبلاً گفتم چطور بین مشق و تلویزیون جمع کردم
اینجا
وقتی فقط صدایش شنیده شود
اما مدتی‌ست یاد گرفته‌اند
نگاه نکنند و مشق بنویسند

چند روز پیش اما
مشق نوشتن مریم طول کشید
قرار بود نگاه نکند و بنویسد
نگاه می‌کرد و می‌نوشت
پاورچین مهران مدیری را

فیلم نمی‌دیدند
قرار ما بر این بود که فقط کارتون ببینند
از شبکه پویا
یک سال اخیر اما
چند سریال را اجازه دادم
سریال‌هایی که جنبه طنز دارند
خشونت در آن‌ها کمتر
بدون دعوا و جیغ و داد
بدون فاجعه و مرگ و میر
فیلم‌های ایرانی مگر بدون اندوه هم پیش می‌روند؟!
انگار کارگردان‌ها دنبال بدبختی مردم می‌گردند
تا پیدا می‌کنند:
«آهان، یک بدبختی پیدا کردم، بیایید حالا یک فیلم برای آن بسازیم»
اکثر فیلم‌ها و سریال‌های ایرانی با چنین ایده‌ای شکل می‌گیرند!

مرد هزار چهره طنز است
کامل دیدند
پاورچین هم چند هفته است
چرا ذهن یک کودک باید درگیر بدبختی‌های زندگی اجتماعی گردد
بدبختی‌هایی که در زندگی عادی
هرگز این‌طور متمرکز و یک‌جا بر سر کسی خراب نمی‌شود
در فیلم‌های ایرانی می‌شود
طنز خوب است
در کنارش روابط خانوادگی و حتی اداری را نیز فرا می‌گیرند
روابطی که در جامعه ما «واقعی»ست
اگرچه معمولاً خوب و مطلوب نیست
نباید الگو بگیرند
ولی باید یاد بگیرند
به همین دلیل گاهی نقد هم می‌کنیم
با هم
مثلاً وسطش یهو می‌گویم:
«ببینید چقدر رفتارش زشت است؟! به خاطر پول تملّق می‌کند، چون دنیاپرست است!»

مشقش که طول کشید:
«خاموش کنم راحت مشقت را بنویسی؟!»
- نه، همین‌طور می‌نویسم!



به من هم بارها گفته‌اند
آن‌هایی که می‌گویند آداب تربیت را بلدند
هفت سال پادشاهند
هفت سال بعد...
من مخالفم
بوده‌ام و هستم
این‌که هفت سال رها کنی
هفت سال بعد یقه‌اش را بگیری
کودک شوکه می‌شود
مقاومت می‌کند
آزاد بوده و بعد اسیر شده
من مخالفم
هستم و بوده‌ام
سخت‌گیری باید کم‌کم کم شود
اول زیاد باشد
رفتارها زیاد کنترل شود
ولی با هر مرحله از رشد
اندک‌اندک کاهش یابد
من آرام‌آرام آزادی می‌دهم
تلویزیونی که قبلاً شدید کنترل می‌شد
حالا برای اولین بار شبکه ifilm هم می‌بینند
شبکه‌ای که نمی‌دانستند وجود دارد
حالا روی دیجیتال یهو پیدایش شده
چون ذخیره‌اش کردم
قبلاً نکرده بودم
ولی توضیح دادم
هر مرحله از آزادی همراه با یادگیری
و احساس پیشرفت:
امروز اگر اجازه می‌دهم ببینید
چون می‌دانم می‌فهمید
می‌بینید چقدر رفتارهای زشت در این فیلم‌ها هست
ببینید؛ دروغ گفت!
چه راحت دروغ می‌گوید
دروغگویی بد است
پس چرا در این فیلم این‌طور زیاد نشان داده می‌شود؟!
اگر در کودکی می‌دیدید یاد می‌گرفتید
اما امروز می‌دانم یاد نمی‌گیرید

گفته‌ام که بعدتر آزادتر خواهید بود
تا به سن 18 سال برسید
آن‌روز کامل آزاد خواهید شد
و دیگر من هیچ دخالتی در امور زندگی شما نخواهم کرد
و تا آن روز
من شما را تربیت می‌کنم
تا جامعه را بشناسید و فریب فریبکاران را نخورید!

ما دیگر تلویزیون خود را به رادیو تبدیل نمی‌کنیم
چون بچه‌ها بزرگ‌تر شده‌اند
آن‌ها مشق خود را منظّم می‌نویسند
این را از فشارهای گذشته فرا گرفته‌اند
این را یاد گرفته‌اند
و می‌گیرند
که هر چه بهتر رفتار کنند
فشار کم‌تر می‌شود
نظارت کمتر
کنترل کمتر
گفته‌ام هر چقدر اعتماد مرا بیشتر کسب کنید
آزادتر خواهید شد
و من هم آزادتر از تربیت شما
این یک معامله بُردبُرد است
من دوست دارم زودتر قوی شوید
بر نفس خود غلبه کنید
تا من ناگزیر نباشم بر نفس شما غلبه کنم
کاری که تا قبل از بلوغتان وظیفه‌اش را دارم!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
گرما در سرما + سه شنبه 96 بهمن 3 - 6:18 صبح

قبلاً بیشتر دوست داشتند
کودک که بودند
خودم می‌خوردم
با اشتها
پوست می‌کندم و خُرد می‌کردم
نمک که می‌زدم
همه دور هم
آن‌ها هم انگیزه پیدا می‌کردند
برای خوردن شلغم

امسال کمتر تمایل دارند
بیشترش را باید تنها بخورم
همان اندک را نیز
با بی‌میلی
تغییر ذائقه‌ست دیگر
یا استقلال در تصمیم‌گیری
انگار دیگر دوست نداشتند
تا این‌که...



در میان هوای سرد
خیلی سرد
شلغم داغ
تازه پخته شده
گفتم بروید در حیاط بازی کنید
کمی سردشان که شد
شلغم را دادم دست‌شان
گفتم اگر میل داشتید...

سیدمرتضی قاپید کاسه را
تندی برد و مشغول خوردن شدند
زمان زیادی نگذشت
صدا زد که هل من مزید*
ظرفی دیگر فرستادم
و دیگر
و این بار
در این نوبت از پخت
فقط یک عدد شلغم به خودم رسید
آن هم با زرنگی
اگر شتاب نمی‌کردم از دستم می‌رفت! :)

قصه معروف و منکر در جامعه همین‌طور است
صد نفر اگر به پا خیزند
تا تک‌تک آدم‌ها را دعوت به معروف کنند
اما اگر از سوی دیگر
یک قانون
یک ضابطه
یک شرایط آئین‌نامه‌ای
وضعیت را بر هم زند
می‌تواند هزارهزار از ملّت را به منکر سوق دهد
یا بر عکس آن...

شرایط عینی تأثیر می‌گذارد
جامعه را هدایت می‌کند
آدم‌ها معمولاً در «شرایط» عمل می‌کنند
کار دست حکومت‌هاست؛
شرایط ایمان پدید بیاورند یا شرایط کفر
عمل خوب یا بد
مسأله این است!

* به قول مولوی:
عالَمی را لقمـه کــرد و در کشید
معده‌اش نعره زنان: هل من مزید


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - آشپزی 93 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
تفکر روبوتی + یکشنبه 96 بهمن 1 - 1:31 عصر

«خدا دستور داده که وقتی اسم پیامبر (ص) را می‌شنویم صلوات بفرستیم؟»
سیداحمد پرسید
وقتی داشتیم فیلم محمدرسول‌الله (ص) را تماشا می‌کردیم

بسته فیلم را همان اولین روز انتشار خریدم
از مغازه محل
ده هزار تومان
گران
ولی در راستای حمایت از این محصول فرهنگی...
به نظرم هزینه سنگینی بود
ولی با میل پرداخت کردم
تشویقی برای تولید بیشتر از این نوع فیلم‌ها!

سؤال عجیبی نبود
طبیعی به نظر می‌رسید
سؤال عجیب بعد از آن بود:
«بعد خدا گفته فقط بار اول که شنیدیم صلوات بفرستیم و اگه دوباره شنیدیم صلوات نفرستیم؟»
متوجه منظورش نشدم
این شد که خودش توضیح داد:
«آخه اگه قرار باشه هر بار که اسم پیامبر (ص) رو می‌شنویم صلوات بفرستیم، دوباره باید صلوات بفرستیم، چون توی هر صلوات دو بار اسم پیامبر (ص) رو می‌شنویم. بعدش باید هی صلوات بفرستیم!»



هاهاها...
در خودم خندیدم:
عجب روباتی!؟
این تفکر انسانی نیست

قبول کردم
گفتم درست می‌گویی
تعجبم را آشکار نکردم
به رویش نیاوردم
ولی استنتاجش را عجیب یافتم
منطقی بودنش را
خیلی زیاد منطقی بودنش را
خیلی روباتی بود
عین یک برنامه رایانه‌ای
افتاده در لوپ
در حلقه‌ای بی‌پایان
حکماً به همین ترتیب پیش برود
به زودی Error می‌زند و Timeout می‌دهد! :)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
جاانداختگی + یکشنبه 96 بهمن 1 - 6:39 صبح

خودم این‌کاره بودم
معلوم است که می‌فهمم
ولی...
قرار نیست مثل گذشتگان خودم که رفتار نمایم!

مشقش را نوشته
رونویسی
یک بار از درس هم بیشتر نبوده
ولی چه فرقی می‌کند
هوش انسان است دیگر
دنبال راه در رو
راه ساده‌تر
عقلش می‌رسد که دارد کار لغو و بیهوده انجام می‌دهد
وقتی عین همین متن در کتاب هست!

وقتی نگاه کردم
در همان نگاه نخست
فهمیدم جا انداخته است
درست مثل زمان کودکی خودم
ولی من...
رونویسی‌های زمان ما حداقل چهار بار از درس بود
از خود می‌پرسم:
یک بار نوشتن هم مگر جا انداختن می‌خواهد؟!



مادرم اگر بود
به روش خود عمل می‌کرد
هنوز یادم نرفته
کف‌گیر فلزی را می‌آورد
همان که همیشه کنار دیس پلو سر سفره می‌گذاشت
بالای سرم می‌گرفت
چشمانش را درشت می‌کرد...
و من
با ترس و لرز بود که جاافتاده‌ها را می‌نوشتم
خط‌هایی را که با مهارت زیاد
با دقت فراوان
از لابه‌لای چهار بار رونویسی حذف کرده بودم
بلکه حجم مشق کم شود!

سیدمرتضی اما
چنین برخوردی از من ندید
همین دیروز که برای اولین بار
عقلش رسید که این کار بیهوده را کم نماید
با جا انداختن!

به رویش نیاوردم که جا انداخته است
فقط این طور گفتم:
کتاب فارسیتو بیار
تطبیق کنم
اگر چیزی کم باشه متوجه می‌شم

رنگش پرید
نه رنگش
یعنی معلوم شد در رفتارش که نگران شده
به او فرصت دادم:
خب،‌ البته قبلش می‌تونی خودت بررسیش کنی
اگر چیزی جا افتاده تکمیل کنی!

به سرعت دفتر را گرفت
برد و چند دقیقه بعد برگشت
با این جمله آغاز کرد:
چند خط جا نشد سرجاش بنویسم، تهش نوشتم!

آّبرومندانه حل شد
نیازی به کتک هم نبود
تنبیه هم نمی‌خواست



مگر ما چه می‌خواهیم؟!
ما والدین
مگر هدف «اصلاح رفتار»‌ نیست؟!
یا نوشتن چند خط بیشتر؟!
خب وقتی به همین سادگی درست می‌شود
چه نیازی به کف‌گیر و تنبیه و داد و هوار
و چشم‌قلمبه‌کردن‌هایی که آدم‌بزرگ‌هایش را هم می‌ترساند
چه برسد به کودکش!

به نظرم آمد توبه هم همین است
این‌که خداوند می‌پذیرد
و وعده نموده از تمام خطاهامان می‌گذرد
اگر بی‌دردسر اقرار کنیم
لج‌بازی نکنیم
وقتی فهمیدیم فهمیده است
زود جبران کنیم
دست‌مان را به دعا بلند کرده و رحمتش را طلب نماییم
عین بچگی‌مان نباشیم
که فکر می‌کنیم
فقط خیال
که بابا نمی‌فهمد
اگر بدانیم می‌فهمد
رفتار خود را اصلاح می‌کنیم
اگر رفتار خود را اصلاح کنیم
دیگر چه نیازی به آتش و عذاب و سوختن
خداوند می‌بخشد
او مگر غیر از رفتار خوب از ما چه می‌خواهد؟!

«وَمَن یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ مِن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَـئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلَا یُظْلَمُونَ نَقِیرًا» (نساء:124)
و کسانی از مردان یا زنان که بخشی از کارهای شایسته را انجام دهند، در حالی که مؤمن باشند، پس اینان وارد بهشت می شوند، و به اندازه گودی پشت هسته خرما مورد ستم قرار نمی گیرند. (ترجمه انصاریان)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
اصلاح ِ سران + یکشنبه 96 دی 17 - 9:49 عصر

معمولاً موهای بچه‌ها را خودم کوتاه می‌کنم
اگر نگویم همیشه
ماشین کردن که کاری ندارد
رفتن تا آرایشگاه هم نمی‌خواهد

سال 1384 خریدم
دسته دوم
از مغازه‌ای سر باجک
خیابان 19 دی
امسال برای اولین بار بردم تعمیر
شکایت بچه‌ها بود از این‌که موهایمان گیر می‌کند

امروز صبح که رفتم بازپس بگیرم
24 هزار تومان را که به تعمیرکار پرداخت کردم
در مسیر بازگشت
به نظرم رسید پارچه‌ای هم برای اصلاح تهیه کنم
پارچه شمعی
با این دلیل
پارچه‌ای که داشتیم کوچک شده
کوچک که نه
بچه‌ها بزرگ شده‌اند در حقیقت
وقتش رسیده...

زیرزمین پاساژ موسی بن جعفر (ع)
وارد مغازه شدیم
من و سیداحمد
سیده‌مریم و سیدمرتضی مدرسه بودند
مردی در حال خرید پارچه
از پارچه شمعی پرسیدم
بزاز گفت:
برای چه می‌خواهید؟! خبری شده؟! این آقا هم همین الآن ده متر پارچه شمعی خریده!
عرض کردم: خیر، برای اصلاح سر بچه‌ها...

دقیقاً همین‌جا بود که آن گفتگوی عجیب آغاز شد
زخمی که سر باز کرد
به نظرم جایش بود
وقتش هم بود
مردم مگر چقدر طاقت دارند؟!
حرفشان را با ما نزنند به که بگویند؟!

بزاز:
این آقا آرایشگر است
پارچه شمعی می‌خواهد برای آرایشگاهش
شما چرا در خانه موی بچه‌ها را می‌زنی
چرا با این کار نان این آقا را آجر می‌کنی؟!
- خب، گران می‌گیرند
یک ماشین کردن سر بچه هفت هزار تومن؟!
بزاز:
خب خرج کنید، پول‌ها را نگه می‌دارید برای سفر اروپا؟!
به مردم می‌گویید مریض شدند بروند خودشان را به پنجره فولاد ببندند
بعد خودتان برای معالجه می‌روید هانوفر آلمان؟!

سریع فهمیدم منظورش چیست
پاسخ بخش اول کلامش را این‌طور دادم:
بزرگان ما بنده ندیده‌ام بگویند دکتر نروید و فقط دعا کنید
بر عکس
امام خمینی (ره) که خودشان اجازه دادند در بیمارستان بستری شوند
پنجره فولاد هم مربوط به کسانی‌ست که دکترها از درمان‌شان ناامید شده‌اند
آن‌وقت است که به نذر و توسّل توصیه می‌شود

بنده خدا قانع شد ظاهراً
ادامه نداد
پارچه را متر کرد و داد
متری شش هزار تومان
گفت اگر خواستی زولبیا هم درست کنی
قنّادها از همین پارچه قیف می‌سازند
چون ضد آب است
اضافه همین را استفاده کن!

یک متر و نیم خریدم
خداحافظی کردم و خارج شدم
اما حرفی که زد از ذهنم خارج نشد
درونم آتشی برپا شد:
آخر چرا؟!
با کدام پول؟!
روزی که طلبه شد چنین ثروتی داشت؟!
هزینه رفت و آمد از ایران تا آلمان چقدر است؟!
هزینه اقامت در بیمارستان چقدر؟!
با پول شخصی بوده یا بیت‌المال؟!
آن یکی آقا که برای معالجه به لندن رفته بود چه؟!
از وجوهات استفاده کرده بود؟!
یعنی اگر یک طلبه معمولی هم بیمار شود
همین بیماری را اصلاً بگیرد
و حتی بدتر از این
آیا او هم می‌تواند برای معالجه برود خدمت دکتر سمیعی برسد؟!
آیا این درمان در اختیار همگان هست؟!
آیا انقلاب برای مستضعفان نبود؟!
آیا انقلاب برای مستضعفان هست؟!
آیا مردم حق دارند دلگیر شوند؟!
آیا انقلابی‌ها حق ندارند ناراحت باشند؟!



در میان خرابه‌های خیابان ارم قدم می‌زدیم
خیابانی که کنده‌اند و دارند بازسازی می‌کنند
جلوی پاساژی که در آن این گفتگو رخ داد
ذهنم مشغول
درگیر یعنی
یاد خاطره‌ای از رهبر انقلاب افتادم
جایی که در ردّ پیشنهاد پزشکان فرمودند:
«در ایران معلولین مثل من زیاد هستند. اگر همه آن‌ها آمدند، من هم می‌آیم»
زندگی مسئولین نباید در حدّ أضعف ملّت باشد؟!
قرار ما این بود؟!
آیا قرار ما این بود؟!
مگر داد ما از طاغوت چه بود؟!
آیا قرار ما این بود؟!
گویا به جای اصلاح ِ سر
باید در فکر اصلاح ِ سران باشیم

دلم شکسته
اشکم را نگذاشتم سرازیر شود
در خود فرو رفته
نجواکنان
در نطقی باطنی:
من یک روزی تقریرات اصول ایشان را می‌خواندم
درس خارج ایشان شرکت می‌کردم
آیا قرار ما این بود؟!
نمی‌توانم بهانه رئیس دفتر ایشان را هم بپذیرم
در کتم نمی‌رود
هر چقدر که فکر می‌کنم
هیچ پاسخی ندارم
همین یک جمله است که مدام در ذهنم تکرار می‌شود:
«آیا قرار ما این بود؟!»

پ.ن.
سر بچه من که اصلاح شد
با استفاده از پیش‌بندی که دوختم
با پارچه‌ای که خریدم
به خواست خودش
از ته زدم
تراشیدم
ماشین کردم یعنی! :)
می‌ماند سران
آن را چطور اصلاح کنیم؟!



برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - روحانیت 21 - خواص 17 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
خانه علوم و فنون + یکشنبه 96 دی 10 - 3:0 عصر

بسیار عالی بود
مکان و امکاناتی که فراهم شده
آموزش و پرورش تأمین نموده است
جایی در خیابان ایستگاه
همان خیابانی که ایستگاه راه‌آهن در انتهای آن قرار دارد

با بچه‌ها رفتیم
پنجشنبه
مدرسه قبلاً سیداحمد را برده بود
تعریف کرده
همه مشتاق بودیم
دستگاه‌هایی را ببینیم که او می‌گفت
ابزارهای آزمایشگاهی علوم



وقتی رفتیم خیلی خلوت بود
مسئولی برای راهنمایی نبود
خودمان رفتیم در نخستین نمایشگاه
انواع جانواران و حیوانات
سنگ‌ها و گیاهان
حشرات و عنکبوتیان



و بعد رفتیم در حیاط
آینه‌هایی را مثلثی وصل کرده
و بعضی را موازی
بچه‌ها در وسط می‌ایستادند
صدها نمونه از خود می‌دیدند
تصاویری که با هر حرکت‌شان
آنی حرکت می‌کردند



یک باغ قرآن ساخته بودند
زیرزمین
ماجرای خلقت آدم
هبوط
پذیرفته نشدن قربانی قابیل
قتل هابیل
تا بعثت پیامبر خاتم (ص) و ماجرای غدیر



اما آن‌چه از همه بیشتر بچه‌ها را خوشحال کرد
مشتاق و جذب
حتی برای من نیز
دو بشقابی بود که رو به هم در حیاط قرار داده بودند



فاصله بیشتر از بیست متر
اما در کانون هر کدام نجوا کنی
در کانون دیگری شنیده می‌شود
یاد مسجد امام اصفهان افتادم
آن‌جا نیز چنین پدیده‌ای را دیده بودم
امتحان کردم
واقعاً عجیب بود
این‌جا نیز هست
و بچه‌ها شگفت‌زده
مدت طولانی مشغول آزمایش آن

خدا خیرشان دهد
ابزارهای خوبی هست
هیچ پولی هم نگرفتند برای استفاده
اما
فرسوده
من موافق بودم بلیط می‌فروختند
اما تعمیر می‌کردند
هزینه مرمّت حداقل
چنین جای جالبی باید دیده شود
تبلیغ شود
تمیز شود
دستگاه‌هایی که خراب شده‌اند

دیدن چقدر با خواندن فرق دارد
چیزهایی که یک عمر در کتاب مطالعه کرده
در چنین مراکزی می‌توان حسّ کرد
و حسّ نزدیک‌تر است به درک و فهم

توصیه می‌کنم اگر فرزند دبستانی دارید ببرید ببیند
دیدن دارد واقعاً
دست کسانی که تأسیس کرده‌اند درد نکند
یک روز باید مدارس ما به این شکل شوند
همه چیز ملموس و قابل تجربه!

شبیه مرگ
در این‌که آن‌چه می‌دانیم
آن‌سوی دیوار
آن‌سوی مرگ
همه را با چشمان خود می‌بینیم
تجربه می‌کنیم
لمس خواهیم کرد
درست مثل همین آزمایشگاه!
قال امیرالمؤمنین (ع): «النَّاسُ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا» (خصائص الأئمة، شریف رضی، ص112)
مردم در خوابند و زمانی که از دنیا رفتند بیدار می‌شوند.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

<   <<   21   22   23   24   25   >>   >

شنبه 04 فروردین 30

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
عکس - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X