«در شیراز نمیدانم چه اتفاقی افتاد هر چه بود از آنجا نشأت گرفته است» درباره این نامه آخر که صحبت میکردیم این را گفت!
آخرین نامه از مجموعه اول همانی که متنش را تحلیل کرده بودم در گفتگویی که قبلاً داشتیم [اینجا] اما متن کاملش در همین بستهای بود که به من داد میگفت: «نامهنگاریها تا چند وقت ادامه داشت» مهمترینهایش همینهایی بود که دیدید محوریترینهایش یعنی!
حرفش این بود: «دو بار پشت سر هم قهر کرد وقتی از شیراز بازگشت» پدر و مادر زن قصد شیراز کرده بودند اجازه خواست که با آنها برود شیراز زوج هم اجازه داد سه روز شیراز بود میگفت از شیراز که برگشت دیگر آدم قبلی نبود احتمال میداد خیلی حرفها زده شده باشد در این سفر و به گمانش با مشورت پدر به جمعبندیهای جدیدی رسیده است شاید نظر سایر اقوام هم تأثیر داشته است در تصمیم «بیشتر اقوامشان شیراز هستند، خُب!»
سه روز بعد شروع کرد «آن روز نمیدانستم جریان چیست امروز اما که مینگرم گویا نقشهای در کار بوده است همه چیز به گونه عجیبی هماهنگ بود!» زوج میگفت: «سه روز نشده که از شیراز برگشته گفته که میخواهم بروم خانه پدرم» ـ چرا؟ دلیلش چه بود؟ گفت که دلم برای پدرم تنگ شده است و اگر اجازه هم ندهی میروم گفت: «زن برادرم از دفتر رهبری پرسیده است گفتهاند زن هر وقت از لحاظ روحی نیاز به دیدار پدر دارد اذن خروج از شوهر نیاز نیست» خندیدم و گفتم: برادر جان این را نیز به تو دروغ گفته است! دفتر رهبری که نمیتواند حکم واضح شرعی را به این سادگی تغییر دهد! البته در دادگاه، بعدترها همین را تغییر داد به اینکه «خودم از دفتر رهبری هر بار که خواستم از خانه خارج شوم استفتاء کردم!» وقتی از او پرسیدند: «هر بار زنگ زدید؟» گفت: «یک مسأله را چند بار میپرسند؟ یکبار پرسیدم و هر وقت خواستم عمل کردم!» در جلسات بعدی دادگاه فشارها را که دید این حرف را هم تغییر داد: «تازه زایمان کرده بودم و چیزی در خانه نداشتم که بخورم و باید از خانه خارج میشدم!» اخیراً هم موضوع کاملاً عوض شده است در جلسه اخیر دادگاه گفت: «شوهرم 9 بار مرا از خانه بیرون کرده است!» همه این رفتنها را به شوهر نسبت داده! یک روز رفت خانه پدر و فردایش بازگشت
دو روز بعد اما مرحله دوم نقشه آغاز شد دوباره گفت میخواهم چند روز بروم خانه پدرم زوج گفت: «چیزی نگفتم جز اینکه راضی نیستم» و زن گفت: «از دفتر رهبری اجازه دارم!» میگفت بدون اینکه صدایم را بلند کنم و یا پرخاش و دعوا خیلی آرام و با طمأنینه سه بار گفتم: «راضی نیستم»! و او خندهای به تمسخر کرد و رفت!
خلاصه از این قهر دوم که بازگشته نامه فوق را نوشته است که قصد جدایی دارد که قصد تحصیل دارد که قصد کسب هویّت دارد هویتی که با ازدواج فرصت دستیابی به آن را از دست داده است! چون معتقد شده بود:
دلیل زوج برای رفتن در این نامه اینگونه بیان شده است که «جایی برای ماندن ندارد» زیرا آنقدر بد کرده است و آنقدر خوبی دیده است که دیگر روی ماندن ندارد و شرم حضور مانع است تعجبش از این بوده که چرا با اینهمه بدی که کرده با این شخصیت زوج که در نظر او بزرگ آمده «زنی به کوچکی من [را] دوست دارد»، چرا...؟!
اما زوج میگفت که پس از خواندن نامه محبت کرده و به گمان نگارنده این سطور این محبت و «جای ماندن ایجاد کردن» برای زوجه نقشه طراحیشده در شیراز را بر هم زده گویا قرار بوده همین مستمسک شرایط پایان کار را فراهم نماید اما نشد...!
«یک هفته بعد از نوشتن این نامه شب عید غدیر آن دعوا را راه انداخته یکساعت داد و هوار بیهیچ دلیلی که طلاق میخواهد» و زوج در تمام این یکساعت سکوت کرده و هیچ سخن نگفته زن رفت بدون اینکه دلیل قانعکنندهای برای این کار بیان کند!
اما قبل از رفتن دو نامه دیگر هم در کار بوده است البته به سبکی دیگر با ابتکار زوج! کوتاه میکنم کلام را و ادامه را به نوشته بعدی حواله میدهم! برچسبهای مرتبط با این نوشته:
|