در هتل استراحت کردیم و عصر به حرم رفتیم، پس از زیارت امینالله و جامعه کبیره به قصد زیارت قبر شهید حکیم به انتهای سوق کبیر رفتیم. بازار بزرگی است مانند بازار رضای مشهد. نشانی را از مردم گرفتیم و رفتیم. ساختمان مجلس اعلاء را که دیدیم جلو رفتیم. اندکی عربی صحبت کردیم. بچههای سپاه بدر آنجا بودند و خیلی استقبال کردند از ایرانیها. ولی گفتند مقبره ایشان در میدان تشرین است. یک میدان بزرگ که دروازهای گرد و بزرگ بر فراز آن ساختهاند و در سمت چپ آن ترمینال نجف قرار دارد. همان جایی که برای کوفه و کربلا ماشین دارد. از بچههای بدر برای رفتن به سوریه اطلاعات گرفتیم، آنها نیز مانند دیگران مسیر را نا امن میدانستند! یکی از دوستان طلبه که در قم در مدرسه معصومیه (س) با ما بود را دو روز پیش در حرم دیدیم که میگفت احتمال 80% مرگ است! چون فلوجه و رمادی وهابی هستند و کشتن شیعه را مستحب میدانند! خون شیعه برایشان مباح است. گفت: خودم میخواستم بروم ولی نرفتم! سپاه بدری وقتی با اصرار ما برای رفتن مواجه شد گفت فردا صبح بیایید، بلکه امکانی فراهم شد و ما به شما کمک کردیم.
در کربلا که بودیم آیةالله بشیر نجفی را دیدیم که برای زیارت به حرم مشرّف شده بود، چقدر محافظ داشت! چند ماشین همه مسلح! چون مخالفان ناگهان حمله میکنند. یکی از تفنگدارها به دوستم گفت: ترسیدی؟ او پاسخ داد: ایرانی از چیزی نمیترسد! بنده خدا خندید و احسنت گفت و رفت!
حالا ما بدون محافظ در مسیری که سه برابر مهران تا کربلا است قدم میگذاریم، همه هم سنّی و دشمن!
مقتدا دوستان زیادی بین جوانان عراق دارد. دکههای کوچکی در تمام نقاط کربلا و نجف گذاشتهاند و نوارها و cdهای مقتدا و جیشالمهدی را توزیع و تبلیغ میکنند. فیلمی را دیدیم که مربوط به نبرد دو هفته قبل جیش مهدی با آمریکاییها در کاظمین بود. بیست روز قبل نیز یک بمب در نزدیکی بابالساعة (باب کبیر) حرم حضرت امیر (ع) منفجر شده بود که یک پلیس عراقی مرده بود. در مجموع عراق خیلی امن نیست. در کربلا نیز یک روز صبح که رفته بودیم حرم دیدیم یک دکه کتابفروشی را آتش زده بودند. شاید چون کتابهای مربوط به آیةالله حکیم را داشت! خلاصه همه میگویند راه فلوجه راه مرگ است.
قبر حکیم را در یک زمین وسیع ساختهاند. مناره و گنبد ساختهاند و مصلایی بزرگ در حال احداث است که امکانات زیادی دارد؛ کتابخانه و باغ و بسیاری موارد دیگر.
به حرم بازگشتیم و پس از نماز به هتل آمدیم. هر روز لباسهایم را میشویم و استحمام میکنم از شدت گرما و تعرّق. این جا بهتر است، به راحتی میتوانم با عراقیها تفاهم کنم. برچسبهای مرتبط با این نوشته: سفر 33 -
|