سال تحصیلی تمام میشود اما نوعی بهتزدگی اولین دستاوردیست که کودکان با خود به خانه میآورند خوشحالند اما در پس این شادی در ورای این بالا و پایین پریدنها در پشت تمام خندهها و قهقهههاشان یک تحیّری پنهان است «چه کنمی» مخفی مانند همان حسّ بیهودگی و بیثمری که ما بزرگسالان معمولاً پس از بازنشستگی دچارش میشویم؛ «حالا چه کنم؟!»
تا امروز صبح به مدرسه میرفتند دیروز مدرسه رفتند یک سال هر روز هر روز به مدرسه رفتند حالا که به خانه بازگشتند اینبار این بازگشت با تمام بازگشتهای قبلیشان فرق دارد
خواستم فضای ذهنشان آرام شود حس و حالشان بهبود یابد از تحیّر خلاص شوند نقطه عطف پیدا کند تحوّلشان تحوّل از دوران درس به دوران تعطیلی درازمدّت تابستان با یک جشن کوچک جشن برنامهکُشون!
هر کدام که روز آخرش شد... آخر در یک روز که تعطیل نمیشوند سیداحمد را معلّمش از شنبه صبح آزاد کرد سیدمرتضی امروز آخرین روزش مریم فعلاً تا فردا و پسفردا باید برود هر کدام در پسین آمدنش از مدرسه برنامه درسیاش را از دیوار جدا میکند و با غیض با خشمی در چهره با هیجان و انرژی آن را مچاله مینماید و به سطل زباله پرتاب میکند!
دلیل؟! تخلیه هیجانات کودکی تا همراه با آن با دور انداختن برنامه درسی هر کدورت و ناراحتی که در دلشان مانده غم و غصههای مدرسه معلّم و همکلاسیها هر چه و هر چه هست دور ریخته شود و فراموش گردد و این اتفاق حسّ «تغییر» را در آنان پدید آورد اینکه وارد مرحله دیگری شدهاند روشی ساده برای خروج از بهتزدگی ناشی از تعطیلی مدارس! :) برچسبهای مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - مدرسه 36 -
|