سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

[ و مردى را دید که براى زیان دشمن خویش مى‏کوشید و به خود زیان مى‏رسانید بدو فرمود : ] تو کسى را مانى که به خود نیزه‏اى فرو برد تا آن را که پس وى سوار است بکشد . [نهج البلاغه]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
نسبت عقل و دین 38 + یکشنبه 94 تیر 28 - 5:0 صبح

استاد با توجه به آنچه تا کنون فرموده اید بنده یک سوال دارم.
ما هرچه که باشیم، بالاخره دارای یک زندگی هستیم که روزمره با موارد بسیاری سر و کار داریم.
به طور مثال شما که کار تحقیقی انجام می دهید با کامپیوتر،موس،کیبورد،فرزندان،غذا و موراد بسیار دیگری در طول شبانه روز مواجه هستید.
حال از کجا بدانیم این ها وجود دارند،وجود خارجی
به این معنی که جنسشان از نوع توهم و خیال نیست
و دانشمند خبیث این ها را بر مغز من و شما القاء نمی کند
بلکه خارج از مغز من و شما این ها وجود دارند.
از کجا متوجه این موضوع بشویم،حتما راهی دارد وگرنه که یک موجود عبث هستیم
زیرا دانشمند به ما القائات خود را انجام دهد و ما هم تصور کنیم ما در حال عمل هستیم در صورتی که باز هم خود دانشمند دارد با القائاتش عملی که که از سوی خودش صورت می گیرد به ما نسبت می دهد و ما هم منتظر بهشتی برین می مانیم.
من اصلا به شکل این ظرف کاری ندارم که خمره ای به شکل دنیا است یا سیاهچاله.
فقط می خواهم بدانم از کجا بدانیم خارج از وجود ما و مغز ما چیزهایی وجود دارد و ما آن ها را لمس می کنیم که واقعیت دارند و القاء دانشمند خبیث نیست که توهم و خیال باشد.

در ایمیل قبلی عرض کردم
تا زمانی که تعریف فلسفی از علم را
آن‌گونه که واقعاً هست
اصلاح نکنیم
نمی‌توانیم پاسخی برای نادانسته‌های خود بیابیم

ما اگر علم را به آن‌چه تا کنون می‌پنداشتیم
در ساحت فلسفه
و مقدمه آن، منطق
اگر با این تعریف از علم به سراغ پرسش‌های شما برویم
نه تنها نمی‌توانیم پاسخی درخور بیابیم
بلکه
اساساً هیچ علمی برای ما باقی نخواهد ماند
اگر علم را «مطلق» و «مطابقت صددرصد» با واقع معنا کنیم

عرض شد که استناد دادن چنین علمی به واقع
محتاج خارج شدن ما از نفس خود
و محیط شدن به سه چیز است
«شیء»، «نفس» و «ربط آن‌دو»
ما تا زمانی‌که به این سه مسلط نباشیم
نمی‌توانیم به علم قطعی درباره «شیء» برسیم
زیرا نمی‌توانیم «ربط آن‌دو» را تحلیل کنیم

پس تمام پرسش‌هایی که شما درباره «زندگی روزمره» فرمودید
تمام آن‌چه که هر روز با آن‌ها ارتباط داریم
همه تبدیل به «جهل»‌ می‌شوند
و «علم» بالکل از لغتنامه‌ها خارج خواهد شد

این‌جا باید به همان استدلال شهید مطهری
استاد معلّم
باز گردیم
ایشان جایی در شرح و پاورقی بر اصول فلسفه علامه طباطبایی
این‌طور استدلال می‌کنند:
که ما اجمالاً می‌دانیم علم‌هایی داریم
اگر علم مطابق با واقع نبود
تردید به تمام علم‌های ما کشیده می‌شد
و همه را به جهل بدل می‌ساخت
پس همین‌که ما می‌دانیم علم‌هایی داریم
کافیست که یقین کنیم به «مطابقت علم با واقع»

بخشی از این کلام صحیح است
تا آن‌جایی که ما علم‌هایی داریم
وجدان می‌کنیم این را
اما آیا برای داشتن این علم‌ها
محتاج «مطابقت علم با واقع» هستیم؟!
مطابقتی که نیازمند تسلط متفکّر بر سه چیز است
همان سه که عرض شد؛
شیء، نفس، ربط شیء و نفس
و تا این احاطه نباشد
نمی‌شود از مطابقت علم با واقع گزارش داد

اما ما علم داریم
می‌دانیم که داریم
پس مشکل کجاست؟!
مشکل در تعریف از علم است
وقتی علم را به «صد» تعریف کنیم
خودمان بر تمامی علم‌های خود خط بطلان کشیده‌ایم
در حالی‌که دقیقاً ایراد در همین تعریف است

یک مثال بسیار ساده؛
مردم نان می‌خورند
از نانوایی هم می‌خرند
فیلسوفی پیدا می‌شود که نان را به «آن‌چه از آرد گندم ساخته شده» تعریف می‌کند
بعد که به نانوایی می‌آید
نان را که می‌آزماید
می‌بیند مقداری آب هم در آن است
و گرد و غبار
و البته باکتری‌های خمیرمایه و شاید جوش شیرین و از این افزودنی‌ها
حالا چه می‌گوید؟
این فیلسوف خیلی روی حرف خود محکم است
او می‌گوید: «این نان نیست»
و راهی جز این ندارد
و ناگهان چه می‌شود؟
همه مردم باید بگویند: پس ما هرگز در زندگی نان نخورده‌ایم!

این‌جا فیلسوف دیگری پیدا می‌شود
دست به شانه او می‌زند و می‌گوید:
«برادر، ما تعریفمان را از واقعیت می‌گیریم
ما فیلسوف رئالیست هستیم
نمی‌شود تو یک نانی تعریف کنی
که هیچ‌کس تا به حال در عمرش نخورده است
نان همین است
همین چیزی که تنها 90 درصد از آن آرد گندم است»

وقتی نان را این‌چنین باز تعریف می‌کنند
می‌شود نان واقعی
همان چیزی که مردم قرن‌هاست استفاده می‌کنند!

این بلا سر فلسفه هم آمده است
اگر ارسطو آن‌طور علم را تعریف کرد
خب، واقعاً از اتفاقاتی که در واقعیت می‌افتاد بی‌اطلاع بود
اما پای‌فشاری ما بر چنین تعریفی
خود ما را بیشتر از واقعیت دور و جدا می‌سازد

واقعاً علم از کجا می‌آید؟
شما قضاوت کنید
هر انسان عاقلی می‌تواند درباره علم خود قضاوت کند
درباره آن‌چه خودش تعقّل کرده است

شاید وضعیت این‌طور باشد که بنده شرح می‌کنم
با اتکا به مبانی فلسفی استاد حسینی (ره)

ما وقتی اراده الف را می‌کنیم
می‌بینیم دست‌مان به سمت بالا حرکت کرد
وقتی اراده ب را در وجودمان شکل می‌دهیم
می‌بینیم دست‌مان به سمت پایین می‌رود
بارها و بارها و بارها این اتفاق
دقیقاً به همین صورت تکرار می‌شود
قاعده «عدم تماثل» شهید صدر (ره) به دادمان می‌رسد
ناخودآگاه در درون خود
علم پیدا می‌کنیم
که دست‌مان وجود دارد
یقین می‌کنیم به بودن آن
از تناسب دائمی «عمل و عکس‌العمل»
زیرا باید چیزی باشد
تا بتواند چنان تأثری در ما پدید آورد
و چنان تغییری
در دیدگان‌‌مان

به همین طریق هم به اشیاء پیرامون علم می‌یابیم
این‌که همیشه تأثیر همان است
که ما پیش‌بینی می‌کردیم
مثلاً می‌دانیم اگر به «آن‌چه شبیه دیوار می‌بینیم»
با «آن‌چه شبیه مشت می‌بینیم» ضربه بزنیم
یک اتفاق واحد تکرار می‌شود
چیزی را ادراک می‌کنیم که «شبیه درد است»!
پس ارتباطی میان اراده ما با آن‌چیزهای واقعی وجود دارد
چیزهایی که اگر نبودند...
ما خودمان که در نفس خودمان تصرّف نکردیم

این تکرار برای ما یقین می‌سازد
که واقعاً چیزی ورای ما هست
که هر بار «اراده مشت زدن به دیوار» می‌کنیم
همان «درد همیشگی» حادث می‌شود
از این ارتباط

ما جهان را با این تجربه‌ها می‌شناسیم
ولی این به معنای «جهل» نیست
و نه «تردید»
بلکه قطعی‌ست
ما با این روش در رسیدن به علم
واقعاً به علم می‌رسیم
یقین می‌کنیم که «دیوار» هست
و این یقین
برای زندگی کردن کافیست
و خداوند ما را برای چه خلق کرده است؟
برای این‌که زندگی کنیم!

حالا اگر اصلاً دانشمند خبیث هم در کار باشد
چه فرقی می‌کند
اصلاً حتی تمام این ادراکات را او القاء کرده باشد
همین القاء مگر «وجود» ندارد؟
استقرائی که با قاعده «عدم تماثل» به علم بدل شده است
به ما می‌فهماند که «واقع» وجود دارد
و کیفیت آن را هم برای ما تا حدّی توصیف می‌نماید
تا حدّی که نیاز داریم
و ما با همین اطلاعات
در میان القائات آن دانشمند زندگی می‌کنیم

این‌جا نیاز به «هدف» داریم
مسأله اصلی این است که بتوانیم بگوییم «هدف» از این زندگی چیست؟
که «عبث» نباشد
که «بیهوده» نشود
اگر هدف از این زندگی این باشد
که «عکس‌العمل» ما نسبت به واقعیات القایی آزمون شود
تا بعد
بعد از بیرون رفتن از این جهان
نسبت به عملکرد ما قضاوت کنند
دیگر مهم نیست
این دیواری که می‌بینیم
القائی باشد یا غیر القائی
مهم این است که جواب این پرسش مشخص شود:
«آیا من به دیوار مردم مشت می‌کوبم یا خیر»
من که یقین دارم «این دیوار هست»
حالا اگر به واسطه مشت کوبیدن به آن
به اموال مردم متعرّض شدم
امتیاز منفی دریافت کرده‌ام
و اگر نکوبیدم
امتیاز مثبت
با این هدف از خلقت
چه فرقی می‌کند که «دیوار القائی باشد یا غیر القائی؟»

حالا باز هم شما می‌پرسید
از کجا به «این هدف» یقین داری؟
اصلاً از کجا معلوم که آزمونی در کار باشد؟
پاسخ ساده است
شما تعریف از علم را به «صددرصد»
و آن «مطلقی» که عرض شد
باور کرده‌اید
و تمام علم‌های من و باقی مردمی که در حال زندگی هستیم
دور تا دور شما
همه را با این تعریف، به جهل توصیف می‌کنید
این اشکال
در تعریف شما از علم است
همه ما به این‌که خدا هست علم داریم
و همه‌مان به نبوّت پیامبر (ص) ایمان آورده‌ایم
زیرا به «تصادف» اعتقاد نداریم
قاعده «عدم تماثل» در نهاد و فطرت ماست
و به ما می‌گوید: نمی‌شود این همه حروف و کلمات در یک کتاب جمع شوند
با این نظم
و این بر حسب تصادف باشد
پس ما ایمان آوردیم
و حرف او را پذیرفتیم
هر چه قرآن گفت را قبول کردیم
ما همه‌مان
علم داریم که قرآن این دنیا را دار امتحان خوانده است
و هدف از خلقت ما تنها آزمون رفتاری‌ست

تصوّر شدیدتر:
اسلحه به دست شما می‌دهند
تا یک آدم بی‌گناه را بکشید
وقتی شما شلیک کردید
دیگر چه فرقی می‌کند که آن آدم کشته بشود یا خیر
چه فرقی می‌کند که او واقعی باشد یا یک تصوّر در ذهن شما
چه فرقی می‌کند شما واقعی باشید
یا داخل یک بازی رایانه‌ای
در «واقعیت مجازی» (Virtual reality)
مهم این است که در هنگام شلیک به او
و کشتن او
به زعم خودتان
یقین و علم داشتید که دارید یک بی‌گناه را می‌کشید!
آزمون واقع شد
به همین!
به همین شرایط هم آزمون و امتحان واقع می‌شود
و می‌تواند توصیف‌گر شخصیت شما باشد
برای آزمون لازم نیست که حتماً خون واقعی ریخته شود!

حالا کسی فرض کند تمام این دنیا «القایی»ست
خب باشد
چه تأثیری در هدف از خلقت دارد؟
به آن که آسیب نمی‌زند

تازه وقتی که بیدار می‌شوید (بعد از مرگ)
می‌بینید آن‌که کشتید روبه‌روی شما ایستاده است
کاملاً زنده و سالم
و حق خود را می‌طلبد
و شما را متهم می‌کند
و علیه شما شهادت می‌دهد
و شما را قاتل می‌خواند
و مولای حکیم هم شما را مجازات می‌نماید
به خاطر «قتل»
چیزی که واقعاً اتفاق افتاده است
فعلی که از شما صادر شده است
قتل همین فعل است
حتی اگر کسی نمرده باشد
و اصلاً کسی برای مردن آن‌جا نبوده باشد
و حتی اگر
اصلاً مردن و نابودکردن معنایی واقعی نداشته باشد
و انسان نابودناشدنی باشد و جاوید!

شما به دنبال یقین
و علم
با تعریفی هستید
که چنان یقین و علمی برای انسان
به عنوان یک مخلوق
کاملاً غیرممکن است
زیرا انسان نمی‌تواند هم در یک سر ارتباط باشد
و هم بر دو سر ارتباط احاطه داشته باشد
و علم، ارتباط است

اما علم‌هایی که ما داریم
همه مبتنی بر تأثیر و تأثر است
عمل می‌کنیم
و عکس‌العمل را تحلیل می‌نماییم
حالا اگر آن‌طرف طناب
به جای این‌که در دست آن شیئی که تصوّر می‌کردیم باشد
مثلاً دیوار
دست القائات دانشمند باشد
چه فرقی می‌کند
برای رفتاری که از ما صادر می‌شود؟
چیزی که قرار بوده مقیاس ارزیابی بشر باشد؟

این را فراموش نکنید
چیزی که عرض کرده بودم
ما با «عقل محض» به جایی نمی‌رسیم
جز به «کفر»
زیرا یک فرض قطعی در نظریه «عقل محض» نهفته است
«بی‌خدایی»
اصلاً «عقل محض» یعنی «عقل با فرض عدم خدا»
با فرض مخلوق نبودن
چنین عقلی
از اساس بر مبنای کفر شکل گرفته است
ولی یک مسلمان
«عقل ایمانی‌»‌ دارد
ما تا به خدا ایمان نیاوریم
اصلاً عقل نداریم
عقلی که بتواند علم به واقعیت پیدا کند
با ایمان به خداست که عقل توانمندی می‌یابد تا دنیا را درک کند
این‌ها چیزهایی‌ست که در تعالیم قرآنی ما
و حدیثی
در تعالیم انبیاء
ذکر شده است
انسانی که هیچ ایمانی به غیب نداشته باشد
با عقل خود به بن‌بست می‌رسد
و به جهل
و در نهایت به کفر
آخر سر هم مثل نیچه و فوکو و صادق هدایت و خیلی فیلسوف‌نما‌های دیگر
راهی جز خودکشی نخواهد یافت
و در این میان
که این فلاسفه به اصطلاح «عقل‌مدار» در حال خودکشی و دگرکشی هستند
امثال امام خمینی(ره)
و آیات بزرگ الهی
بار خود را بسته‌اند
وظیفه خود در دنیا را انجام داده
آزمون را به اتمام رسانده
و با سرافرازی به جایگاه جاویدان خویش بازگشته‌اند
جایی بیرون از خمره!
انسان‌هایی که سراسر «عقل» بودند،
عقل این است
و تعریف علم چنین.

اگر بی‌راهه برویم
در تعریف عقل و علم
دموکراسی و لیبرالیسم که به عقل و علم بیاید
چیزی از عقل و علم باقی نمی‌گذارد
همه جا تاریک می‌شود
و همه علم‌ها به جهل بدل می‌گردند

موفق باشید

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 73 - آقامنیر 117 -
<< مطلب بعدی: فلسفه حجاب
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

دوشنبه 103 آذر 5

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
نسبت عقل و دین 38 - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X