تصور می کنم من سوالم را بد و غیر قابل مفهوم بیان می کنم که شما را هم در پاسخ گفتن به سوال بنده به اشتباه می اندازد. با مثال سوالم را مطرح می کنم: سوال من این است که شما به داشتن فرزندانتان اذعان دارید یا خیر؟ اگر نمی پذیرید و شک دارید که شاید این ها القائاتی از سوی دانشمندی خبیث باشد و شما هم شاید مغزی درون خمره باشید که این مطالب را به شما القاء می کند و فرزند و برادر و.... همه شاید القائی باشد و واقعی نباشد که هیچ. اما اگر این مطالب را می پذیرید که شما صاحب فرزند هستید،برادر دارید و دارای یک زندگی واقعی هستید این ها را چطور متوجه شده اید که واقعی هستند و از القائات دانشمند خبیثی نیستند که شما را فریب دهند؟ شاید با این مثال سوالم را بهتر ارائه کرده باشم. زیرا من منظورم این است که ابتدا از کجا متوجه شویم این زندگی،شما،زمینی که روی آن قرار داریم و آسمان بالای سر همه یک واقعیتی هستند که وجود دارند و القائی از سوی دانشمندی خبیث نیست که ما در شک و شبهه باشیم که آیا واقعیت دارند یا غیر واقعی هستند و دانشمندی مغز ما را درون خمره ای قرار نداده و این ها را به مغز ما القاء نمی کند که در واقعی بودن و غیر واقعی بودن این ها در شک باشیم. از کجا این واقعی بودن را متوجه بشویم که مغزی درون خمره نیستیم و بدانیم همه چیز واقعی می باشد؟ و زمانی که ازعلم حضوری از شما می پرسم منظورم درک واقعیت با تناسب علم حضوری می باشد که آیا می توان به علم حضوری تکیه کرد و متوجه شد این ها واقعیت است یا مغز ما درون خمره ای قرار دارد و این زندگی سراسر القائی از سوی دانشمندی خبیث است؟ نظر شما درباره ی وجود اشیاء واقعی و سوالی که با مثال از خدمتتان پرسیدم چیست؟
اگر به استدلالی که برای رد شبهه مغز در خمره ذکر شد و همچنین استدلالی که پاتنم خودش ارائه کرده بود دقت بفرمایید هر دو بر یک مسیر پیش رفتند و نتیجهای مشابه به ما دادند اگر به این نتیجه دقت بفرمایید متوجه پاسخ سؤال خود میشوید
دقت کنید ما فرض را بر بدترین حالت ممکن میگذاریم همان بخش دوم سؤال شما اینکه ما مغز در خمره باشیم و تمام آنچه که درک میکنیم همهشان همه و همه و همه آن ادراکاتی که داریم همه از القائات دانشمند خبیث باشد درست؟ اصلاً فرض بر این میگذاریم حالا سؤال این است خوب دقت کنید آیا... «آیا این القائات غیرواقعی هستند؟!»
مطلب را از زاویهای دیگر عرض میکنم پاتنم نشان داد از طریق نظریه علی ارجاع خود که در صورت پذیرش شبهه مغز در خمره ما دو «من» داریم که یکی «درون خمره» است و دیگری خود ما هستیم که «من» بودنمان را از این «من» دوم اخذ کردهایم تصوّری که از خودمان داریم مربوط به همین «من القاء شده» است
اجازه دهید به هر کدام از اینها یک اسم بدهیم تا اشتباه نکنیم یک دانشمند خبیث داریم که نامش را میگذاریم: فرانکشتاین او مغزی را در یک خمره نهاده است این مغز متعلق به کیست؟ فرض اینکه مال یک انسانی بوده که امروز بدن او نابود شده نام او را میگذاریم: سینا حالا او یک تصوّری به این مغز القاء مینماید و «من» متولد میشوم من یک تصوّری هستم در داخل مغز تعدادی پالس الکتریکی که از طریق سیمها به مغز منتقل شده و حالتی ایجاد کرده که «من» هستم این یک شخص جدید است نام او را میگذاریم: کسرا
حالا باید خوب دقت کنیم به هویت سینا و کسرا سینا یک شخصیت واقعیست که فرانکشتاین او را در خواب ربوده جسم او را گرفته و مغز او را به دستگاه متصل کرده اما کسرا چه؟ آیا کسرا همان هویتی را دارد که سینا صاحب آن است؟ آیا کسرا همان سیناست؟
پاتنم تلاش دارد با استدلالات فلسفی به کمک علیت به ما نشان دهد که کسرا غیر از سیناست کسرا یک هویت جعلیست هویتی که فرانکشتاین آن را خلق نموده است اصلاً اگر کسرا همان سینا بود مگر مشکلی داشتیم؟ نگرانی و اضطراب من و شما از چیست؟ از اینکه مبادا کسرا باشیم در حالی که خیال میکنیم سینا هستیم!
پس این را میدانیم و به خوبی میفهمیم که کسرا جعلیست ولی سینا حقیقی
حالا این کسرا چیست؟ یک توهم اما توهم که واقعی نیست و نمیتواند تجربه واقعی داشته باشد اما این توهم خودش باید یک بهرهای از واقعیت داشته باشد بهرهای که کسرا از واقعی بودن دارد چیست؟ این بهره همان پالسهای الکتریکیست مانند بیتهای صفر و یک در رایانه همانچیزهایی که مکاننما را ساخته و به چشم ما واقعی نمایانده است کسرا یک واقعیتی دارد اگر نداشت که اصلاً نبود در حالیکه هست فرانکشتاین کسرا را تولید کرده است پس یک کسرا حتماً وجود دارد ولی سنخ وجودش یک وجود خاصی است که به نظر میرسد متفاوت از وجود سیناست فرانکشتاین پالسهای الکتریکی را به نحوی تولید میکند که با اداراکات کسرا سازگار باشند و کسرا نفهمد که در خمره است پس ما دو حقیقت اینجا داریم:
1. کسرا واقعی است 2. تمام اداراکات کسرا واقعی هستند
که با یک حقیقت سوم توصیف میشود:
3. جنس وجود کسرا و واقعیتهای ادراکی او از «پالس» است
در حالی که جنس سینا از مولکول و اتم است که به شکل سلولهای زنده چیده شدهاند کسرا هم از جنس پالسهای الکتریکی است که به طرز جالبی آن پالسها هم به شکل سلولهای زنده طراحی شدهاند یعنی کسرا از بدن خود همان درکی را دارد از سلولهای آن از حرکات آن که سینا داشت اگر بدن میداشت
اینجا سؤال یک قدم بالاتر میرود: اصلاً «زنده» یعنی چه؟ واقعی یعنی چه؟ سینا از اتم ساخته شده است اتمهایی که سلول ساختهاند کسرا هم از پالس ساخته شده پالسهایی که سلول ساختهاند چه فرقی بین آندوست که به ما اجازه بدهد یکی را «واقعی» و دیگری را «مجازی» بنامیم؟
دقت فلسفی میگوید که هیچ ما هیچ فرقی میان آنها نمیبینیم پس هر دو واقعی هستند ولی با دو جنس مختلف
خوب دقت باید کرد ما فرض را بر بدترین حالت گذاشتیم بدترین پاسخ به سؤال شما فرانکشتاین سینا را در خمره گذاشته و یک کسرا خلق کرده و به او تزریق نموده این کسرا با پیرامون خود در ارتباط است پیرامون و محیطی که کاملاً واقعی هستند مانند خود او که واقعیست زندگی میکند شاد میشود رنج میکشد اختیار دارد تصمیم میگیرد عمل میکند راه میرود میخوابد ازدواج میکند بچهدار میشود همه و همه و همه و همه و همه واقعی هستند و به اراده و اختیار خود او و فرانکشتاین تنها یک خالق برای کسرا محسوب میشود که هر چه کسرا اراده میکند را برای او فراهم مینماید زیرا اگر کسرا چیزی را اراده کند و آن چیز را فرانکشتاین به موقع خلق نکند کسرا متوجه میشود که واقعیت او دچار نقص شده یعنی اگر دستش را بلند کند یک بار بلند شود و یک بار نشود یعنی فرانکشتاین تصویر حرکت دست را اگر به موقع تزریق نکند کسرا زود متوجه میشود که این واقعیت آسیب دارد این است که فرانکشتاین اینجا به نحوی خود را در اختیار اراده کسرا گذاشته است و تضمین میکند «قواعد بازی را بر هم نزند» همین کافیست برای زندگی و کسرا هم با همین قواعد دارد زندگی میکند و هیچ مشکلی هم ندارد و اصلاً از سینا هم خبری ندارد
حالا دو سؤال:
1. آیا هیچ راهی متصوّر است که کسرا از وجود سینا و فرانکشتاین با خبر شود؟ یعنی اگر فرانکشتاین خودش سوتی ندهد و خودش را لو ندهد و خودش را القاء نکند آیا به علم حضوری یا حصولی، یا هر مسیر دیگری میشود فرض عقلانی پیدا کرد که کسرا قادر باشد به سینا علم پیدا کند؟
2. حالا اصلاً مگر مهم است که کسرا از سینا با خبر بشود؟ نشود مگر چه میشود؟ اگر بشود اتفاقی میافتد؟ اصلاً اگر خود فرانکشتاین این خبر را به کسرا بدهد که تو را در وجود سینا ساختهام و خلق کردهام شما گمان میکنید کسرا اهمیت میدهد؟ برای کسرا چه فرقی میکند که در سینا باشد یا مثلاً او را در مغز فرد دیگری به نام مینا ساخته باشند اصلاً برای کسرا چه فرقی میکند که او را از مغز سینا در آورند و صرفاً در هارد یک رایانه بزرگ قرار دهند او فقط یک چیز را از فرانکشتاین التماس میکند: «مرا نابود نکن!» کسرا بر فرض اینکه بفهمد در مغز سیناست تنها خواهشی که دارد این است که او را از سینا خارج نسازند زیرا میداند که این یعنی نابودی وجود کسرا به همین مغز است به همین پالسهای الکتریکی برای کسرا زندگی زیباست او همسرش را دوست دارد بچههایش را دوست دارد از غذاهایی که میخورد لذت میبرد همه غذاها هم برای او واقعی هستند او کارش را دوست دارد و کار او واقعیست زیرا چیزی تولید میکند که از جنس خود اوست از پالس الکتریکی زندگی برای او همینهاست اگر فرانکشتاین سیمها را قطع کند سینا زنده نمیشود بلکه کسرا میمیرد حتی اگر امکانش باشد که فرانکشتاین مغز سینا را به جسم او باز گرداند باز هم زنده شدن سینا با مرگ کسرا همراه است و این است که کسرا هرگز نمیخواهد از پالس بودن آزاد شود تنها تقاضای او این است که زنده بماند و این یعنی که همچنان پالسها باشند یعنی همچنان فرانکشتاین به القائات خود ادامه دهد
حالا فکر میکنید کسرا اهمیتی میدهد به مغز درون خمره بودن؟ مغز درون خمره اصلاً فرصت طلایی کسرا برای زنده بودن است برای بودن فرانکشتاین... و فرانکشتاین هم حتی اگر خبیث باشد حتی اگر به نظر شما یک دانشمند شیطانی و بد بیاید در نظر کسرا یک قهرمان است زیرا اگر فرانکشتاین سینا را در خمره نمیکرد کسرا خلق نمیشد کسرا به فرانکشتاین به عنوان یک خالق مینگرد و هرگز از او نمیرنجد حتی اگر تمام ماجرا را بداند و از مغز سینا با خبر شود
نظر شما چیست درباره این روایت؟ آیا قصه مغز در خمره غیر از این است؟ اگر از این زاویه بنگریم اصلاً مگر زندگی ما همین نیست؟ اصلاً مگر میشود انسان بود و در دنیا نبود مخلوق بودن اصلاً غیر از این است؟ اصلاً مفهوم خلقت چیست؟ خدا ما را خلق کرده است یعنی چه؟ غیر از این است که ما را در یک ظرفی قرار داده است که نام آن ظرف را فلاسفه «عالم امکان» گذاشتهاند و عرفا «ناسوت» و قرآن به آن «دنیا» گفته است ما از چه باید بهراسیم؟ از اینکه مخلوق هستیم و در یک ظرفی قرار داریم که شاید شکل یک مغز در خمره باشد؟!
نگرانی شما در حقیقت از اینها نیست نگرانی از «جبر» است که آیا اختیار داریم یا مجبوریم تصور میکنم شبهه اصلی شما در این باشد که حالا آیا کسرا اختیار هم دارد یا در تمامی افعالی که انجام میدهد مجبور است در ازدواجش در بچهدار شدنش در کار در همه چیزش...
[ادامه دارد...] برچسبهای مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 73 -
|