و اما در مورد فرمایش شما واقعا من گیج شده ام زیرا مطالبی که فرموده اید که انسان از حالات نفس به وجود نفس پی می برد و رفرنس به بدایه و نهایه داده اید من در کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» در پاورقی های شهید مطهری دیدم که انسان از نفس پی به حالات می برد و دقیقا بر عکس این مطلب که شما فرمودید. در کل نسبت به این موضوع باید بیشتر مطالعه کنم اما اگر این مشکل هم حل شود فکر نکنم نسبت به ابطال نظریه ی «مغز درون خمره» کمکی نماید. اما شما مطلبی در ایمیل قبل فرموده بودید که جالب توجه بود و می توانست راه گشا باشد ولی من درست متوجه منظور شما نشدم و خواستم تقاضا کنم بی زحمت توضیح بیشتری نسبت به این مطالب بفرمایید. اگر توضیح بیشتری بفرمایید و مطلب را بشکافید که منظور شما چه بوده که نتیجه گیری کرده اید «مغز در خمره نیستیم» متشکر و سپاسگزار خواهم شد.
چند سطر اول از نهایةالحکمة علامه طباطبایی (ره):
إنا معاشر الناس أشیاء موجودة جدا- و معنا أشیاء أخر موجودة- ربما فعلت فینا أو انفعلت منا - کما أنا نفعل فیها أو ننفعل منها - . هناک هواء نستنشقه - و غذاء نتغذی به- و مساکن نسکنها و أرض نتقلب علیها - و شمس نستضیء بضیائها- و کواکب نهتدی بها- و حیوان و نبات و غیرهما- . و هناک أمور نبصرها و أخری نسمعها- و أخری نشمها و أخری نذوقها و أخری وأخری - . و هناک أمور نقصدها أو نهرب منها- و أشیاء نحبها أو نبغضها- و أشیاء نرجوها أو نخافها- و أشیاء تشتهیها طباعنا أو تتنفر منها- و أشیاء نریدها لغرض الاستقرار فی مکان - أو الانتقال من مکان أو إلی مکان- أو الحصول علی لذة أو الاتقاء من ألم- أو التخلص من مکروه أو لمآرب أخری- .
آنچه مشاهده میفرمایید آغاز بحث فلسفه است ولی به جای آغاز از «وجود بماهو وجود» از اشیاء پیرامون سخن به میان آمده البته که طبق آنچه عرض شد علامه معتقد به حکمت متعالیه است و قائل به اینکه علم به اشیاء از نظریه «وحدت عاقل و معقول» نشأت میگیرد و نه از نظریه «سنجشی» نظریهای که عرض کردم در مباحث استاد حسینی (ره) با آن آشنا شدهام بنابراین علامه تلاش نمیکند درک وجود را متوقف به آثار آن بداند ولی... ولی در عمل بحث را اینطور که میبینید میآغازد این را از آن رو آوردم که نشان دهم ایشان برای اقناع مخاطب همان سیری را نشان میدهد که مخاطب میپیماید تا به شناخت از واقعیت برسد روبهرو شدن با آثار همه ما انسانها ابتدا با آثار مواجه میشویم یعنی همان اعراض همان کیفیات اندازه و رنگ و مکان و زمان علامه بدون اینکه قصد داشته باشد نظریه دیگری غیر از حکمت متعالیه را تبیین نماید ولی با این نحو آغاز کردن بحث فلسفه عملاً پذیرفته است حداقل به تصوّر حقیر یعنی بنده اینطور به نظرم آمده ایشان عملاً به طریقی نشان داده که مردم از عرض پی به جوهر میبرند و از ماهیت به وجود و از کیفیت به هستی لذا طبیعیست که در اصول فلسفه و یا حتی بعدتر در همین نهایه و بدایه تحقق علم به نفس را مقدم بدانند علیالمبنای حکمت متعالیه
و توضیح آنچه فرمودید نیاز به توضیح دارد تمثیلی شاید بهتر فهم شود اکنون شما در مقابل رایانه هستید آیا مکاننما را مشاهده میکنید؟! آیا مکاننمایی که درون صفحه مانیتور است «وجود» دارد؟! این چه پرسشیست البته که وجود دارد زیرا دارای اثر است و مگر تعریف وجود به غیر از «اثردار» است هر اثرداری موجود است عبارات علامه را دوباره بخوانید ایشان موجود واقعی را موجودی ذکر میکند که «ذا آثار واقعیة» است مکاننما واقعیست شما آن را میبینید حرکت مینماید و در دیدگان شما تأثیر مینهد اما ممکن است فیلسوفی آن را واقعی نداند مجازی و اعتباری حساب کند آنگاه ناچار است که آثار واقعیهای که مکاننما در چشم مینهد را به موجودی دیگر نسبت دهد موجودی که واقعی باشد نور فیلسوفی ممکن است بگوید که آنچه واقعیست فوتونها هستند آنها هستند که در کنار هم قرار گرفته با هم به چشم شما برخورد میکنند البته به نحوی که شکل یک مکاننما را تداعی نمایند وقتی به شبکیه چشم شما برسند و مغز شما با تحلیل تأثیر حاصله از این فوتونها خیال میکند که یک مکاننما «وجود» دارد
اکنون مثال کامل شده است مکاننما یک مغز در خمره است زیرا دو وجود همزمان دارد یک وجود واقعی که در حقیقت چند فوتون نور است که در لامپ یا لامپهای مانیتور تولید شدهاند و یک وجود مجازی اعتباری و غیرحقیقی و البته واقعینما که همان مکاننمایی باشد که ما میپنداریم البته در این مثال مکاننما هوشمند نیست اختیار و اراده و آگاهی ندارد تا دانشمندی بخواهد چیزی را به آن تزریق نماید ولی با این حال وضعیتی که دارد مشابه وضعیتیست که یک مغزدرخمره دارد
مغزدرخمره یک موجود واقعیست که تصوّراتی غیرواقعی دارد غیر از این است؟! البته که این تصوّرات هرگز منطبق بر واقعیت نخواهند شد این به زبان ریاضی همان شد که قبلاً ارسال کرده بودم: «من نمیتواند هم عضو مجموعه واقعی باشد و هم عضو مجموعه غیرواقعی» مکاننمایی که شما مشاهده میکنید وجودی مجازی دارد درست مانند ما که یک تصوّر بیشتر نیستیم تصوّری که تزریق شدهایم به یک مغزی که البته او واقعیست حالا پرسش دقیقاً در اینجاست: چطور میشود ما که مجازی هستیم تصوّر هستیم به مغز در خمره تزریق شدهایم و هیچ وجود واقعی نداریم منطبق باشیم بر خود مغز در خمرهای که وجود حقیقی دارد؟!
تمام آنچه به زبان ریاضی نوشته بودم قصد بیان همین مطلب را داشت: صغری1: «مغز در خمره عضوی از جهان واقعیست» صغری2: «من عضوی از جهان مجازی هستم» کبری: «جهان واقعی و غیرواقعی وجه اشتراک ندارند» یعنی هیچ عضو مشترکی نمیتوان برای آنها یافت فردی که هم عضو جهان واقعی باشد و هم عضو جهان غیرواقعی و مجازی نتیجه1: «من عضوی از جهان واقعی نیستم» نتیجه2: «من مغز در خمره نیستم»
البته شما میتوانید باز هم مغزدرخمرهای را تصوّر بفرمایید که من به آن تزریق شده باشم من همان مکاننمایی باشم که عارض شدهام بر جوهری از نور، از فوتون، منشعب از لامپ اما هرگز نمیتوانید بگویید که آن فوتونها، مکاننما هستند اینها بر هم قابل انطباق نیستند
من این هستم که الآن هستم اگر مغز در خمرهای هم وجود داشته باشد که من تصوّری درون آن باشم تزریق شده به آن من، خود آن مغز نیستم و نخواهم بود اگر چه ارتباط با آن دارم زیرا من عرض هستم و آن جوهر من کیفیت هستم و آن، موضوعی که من بر آن سوارم من انگار نوشتههایی بر روی کاغذم کاغذ همان مغزدرخمره و من، آن نوشتههای روی آن من وجودی واقعی ندارم و آن، وجود واقعی دارد ولی معنایش این نیست که نوشتهها، کاغذ باشد!
این تبیین مطلبی بود که بنده قصد داشتم بیان نمایم امیدوارم توضیحات کافی بوده و مطلب را أوقع فی النفس کرده باشد
یک اشکال دیگر میماند که ممکن است طراح شبهه «مغز در خمره» پس از دیدن جواب ما بخواهد طرح نماید که فعلاً طرح نمیکنم اگر به نظر شما رسید به آن هم میپردازیم یاعلی
[ادامه دارد...] برچسبهای مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 73 - آقامنیر 117 -
|