بنده نسبت به توضیحاتی که فرموده بودید مجاب و قانع نشدم. البته از توجیه ریاضی سر در نیاوردم چراکه از علائمی استفاده شده بود که نیاز به پیش زمینه بود و من رشته ی ریاضی نبودم.(مانند این علامت € یا A برعکس) که نمی دانستم در فرمول قرار گرفته چه معنایی می دهد. 1-با تناسب فرمایش شما، ما نمی توانیم از دیدگاه علمی این نظریه(مغز درون خمره) را اثبات یا ابطال کنیم که همان نظرات پوزیتیویست های منطقی و اثبات گرا امثال پوپر است و بنده از نگاه فلسفی خواستم به مطلب نگاه کنید و بر رد آن برهان اقامه فرمایید و آن هم با داشتن فقط یک معلوم(وجود خود). 2-اگر ما در زندگی خود یک معلوم داشته باشیم و آن فقط و فقط وجود خودمان باشد و باقی مطالب را ندانیم که آیا القاء دانشمند خبیث است یا دانسته های خود که شاید او به ما القا می کند چطور با این یک معلوم که از علم حضوری حاصل شده می توان مغز درون خمره بودن را با این یک معلوم رد کرد. شاید کسی بگوید شاید همین یک معلوم هم القا آن دانشمند باشد که در اینجا میتوان عنوان کرد باید مدرکی باشد تا القائات نسبت به او صورت گیرد و ما از وجود خودمان شکی نداریم اما از علوم دیگری که به دست می آوریم شک داریم چون شاید این ها هم از القائات او باشد و تنها در چیزی که نمی توان شک کرد وجود خودمان است. در کتابی که آقای [...] تالیف کرده اند [...] ایشان سعی کرده با علم حضوری آن را ابطال کند که می فرماید: وقتی که من ترسانم و این حالت در من وجود دارد از دانشمند محال است که بخواهد در این حالت مرا بفریبد. حال سوال بنده این است که بر فرض نتواند درحالات نفسانی ما دخل و تصرف کند چه ربطی به ابطال نظریه دارد؟خوب ما با تناسب القائات او که تصور کرده ایم واقعیست، این ترس یا حالات دیگری چون شادی یا غم و... بر ما عارض شده است و دلیلی بر ابطال آن نمی باشد و تنها معلوم ما وجود خود ما می باشد. حال می خواهم لطف بفرمایید توضیح بفرمایید با این یک معلوم(وجود خودمان) چطور می توان نظریه ی «مغز درون خمره» را رد کرد.
فیلسوفان معاصر غربی سالهاست که زبان ریاضی را برای توضیح مسائل پیچیده فلسفی به کار میگیرند از زمانی که نظریه ویتگنشتاین جای خود را بین فیلسوفان باز کرد که بسیاری از مغالطات و خطاها ناشی از اشتراکات لفظی زبان است و ابهاماتی که در معانی حاصل میشود زبان ریاضی مشترکات ندارد سلیس و ساده و بسیط است و خطا در مفاهمه با آن واقعاً کاستی میپذیرد
اگر اجازه بفرمایید آنچه که به زبان ریاضی نوشتم را به زبان فارسی عرض کنم خلاصه و موجز شاید برای شما اندکی عجیب به نظر برسد ولی مباحث فلسفی چنین سبک و سیاقی دارند معمولاً
در این راه حل نیز تنها از «خود» سخن به میان آمده و با فرض تحقق شبهه مغز در خمره به نتیجهای متناقض رسیده است اینکه «من» مساوی نیست با «من» هر گاه در فلسفه به چنین نتایجی برسیم یک برهان اقامه شده است که در منطق به «برهان خلف» مشهور است از تناقض موجود در نتیجه پی به «نادرستی» آن میبریم و «نادرستی» نتیجه علت میشود برای «نادرستی» مفروض
مفروض: من | مغز در خمره | است
بدیهیات مسأله: 1. «مغز در خمره» در یک جهانیست که ما آن را «الف» مینامیم. 2. «مغز در جمجمه» هم در جهان دیگریست که آن را «ب» مینامیم. فارغ از اینکه جهان الف را حقیقی میدانیم و جهان ب را مجازی یا بالعکس در هر صورت با این گزاره مواجه هستیم: 3. جهان «الف» مساوی نیست با جهان «ب» و در نتیجه: 4. هر چه که عضوی از «الف» باشد، قطعاً عضوی از «ب» نیست 5. و هر چه که عضوی از «ب» باشد، قطعاً عضوی از «الف» نیست
اکنون اگر این بدیهیات را به مفروض اضافه کنیم با توجه به اینکه مفروض میگوید: من در خمره هستم یعنی: 6. من در «الف» است پس: 7. من در «ب» نیست
تا اینجا مشکلی نیست ولی یک گزاره دیگر داریم که کار را دشوار میکند «من» از کجا آمده است؟ ما «من» را از «مغز در جمجمه» انتزاع کردهایم پس: 8. «من» مفهومی است که از «مغز در جمجمه» اخذ شده با توجه به این بدیهی: 9. هر مفهومی حداقل بر منشأ انتزاع خود صدق میکند نتیجه میگیریم: 10. «من» بر «مغز در جمجمه» صدق میکند یعنی: 11. من در «ب» است از مقایسه 11 با 7 به یک تناقض میرسیم: 12. من من نیست! زیرا نمیشود من هم در «الف» باشد و هم در «ب»
اما اگر اشکال شود به بدیهی 9 که فردی بگوید ممکن است مفهومی نادرست اخذ شده باشد و لذا صدق نکند بر محل انتزاع خود اینطور گفته میشود که مفهومی که از خارج اخذ شده چون وجود خارجی شخصیست یعنی انحصار در یک مصداق مشخص دارد اگر چه مفهوم بماهو مفهوم قطعاً کلّیست و اباء ندارد از صدق بر کثیرین اما از آن جهت که منتسب به مصداق خارجی خاص است عقل شرط کرده است در چنین مفهومی که صرفاً بر مصداق خود حمل شود و بر آن صدق نماید و در این صدق اهمیتی ندارد که خصوصیات و کیفیات و اعراض موجود خارجی درست درک شده باشد یا اشتباه
بنا بر این استدلال اگر مغزی در خمرهای وجود داشته باشد قطعاً «من» نیستم! زیرا «من» خودم را از همین وجود فعلی خود درک کردهام که مغز در جمجمه است و چنین درکی نمیتواند منطبق بر مغز در خمرهای شود که در یک جهان دیگر واقع است «من» نمیتواند همزمان در دو جهانی باشد که با هم در تباین هستند و وجه اشتراکی ندارند؛ یکی واقعی و دیگری مجازی!
موفق باشید
[ادامه دارد...] برچسبهای مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 73 -
|