مجدد برای سوالی مزاحم شدم. عده ای از فلاسفه ی غرب عقیده دارند که بسیاری از مطالبی که بدیهی می پنداریم به خاطر ساختار مغز ما می باشد. به عنوان مثال وقتی می گوییم «جزء از کل کوچکتر است» به خاطر ساختار این شکلی مغز ماست و اگر ساختار مغز ما را عوض کنند و یا طور دیگری خلق شده بود شاید ما نتیجه ای عکس این قضیه یا اصلا نتیجه ای دیگری می گرفتیم. آیا این گفته درست است؟
همانطور که پیش از این نیز عرض شد علوم امروز غرب از «درست» و «غلط» سخن نمیگویند یا شاید بهتر است بگوییم تعریفشان از صحیح و غلط تغییر کرده است زیرا نشان دادیم که در نظر فلسفی ایشان با مکاتب متعدّدی که دارند عملاً ارتباط مطلق و قابل اعتمادی با واقعیت وجود ندارد و هیچ ملاک معتبری که بتوان بر اساس آن پندار «مطابق» را از «غیرمطابق» تشخیص داد
پس امروز در غرب چه میگذرد؟ غرب مکانی نه غرب اندیشهای امروز در اندیشه غرب «تجربه» محور دانش است و تجربه به «کارکرد» منتهی میشود لذا طیفی از درست و غلط ایجاد شده طیفی که یک سر آن «درست» قرار گرفته البته به صورت توخالی دایرهای که حدّ است همانطور که در نمودارهای ریاضی ترسیم میشود یعنی آنچه دستنیافتنیست و سر دیگر آن «غلط» و تمام نقطههای روی این خط روی این طیف هر کدام درستتر از آنطرفی و غلطتر از اینطرفی علم تجربی صفر و یک نیست سیاه و سفید نیست کاملاً خاکستریست هیچ دانشمندی نمیگوید و نباید هم بگوید: «نظریه من درست است» بلکه میگوید: «نظریه من بهتر پدیدهها را تحلیل میکند» چرا؟ زیرا تعداد بیشتری از مصادیق را توجیه مینماید یعنی شمولیت بیشتری دارد
این یک بحث روشی که مبادا با ذهنیت درست و غلط به سراغ علمی برویم که اساساً از چنین پیشفرضی ابا دارد
عرض شد که فلسفه امروز غرب «فیزیک» است زیرا اگر فلسفه بناست «هستی» را بشناساند امروز «هستی» بر اساس نتایج تحقیقات در علم «فیزیک» تفسیر میشود وقتی فیزیک گفت جز ماده و انرژی چیزی در جهان نیست و آن دو را نیز کاملاً مادی معنا کرد عملاً روی فراماده خط بطلان کشید روح را انکار کرد جن را انکار کرد فرشته و ملائک را انکار کرد حتی خدا را هم اگر چه فیزیکدانهایی پیدا شوند که خداپرست باشند!
همانطور که فلاسفه میگویند علمی که متکفّل «هستیشناسی»ست تنها اوست که شایستگی دارد تا موضوع سایر علوم را اثبات کند و درباره هست و نیستشان سخن بگوید وقتی این شیفت اتفاق افتاد و شناخت هستی در غرب به علم «فیزیک» سوییچ شد ؛) فیزیک اثباتکننده موضوع همه علوم دیگر گردید اگر شما از «دین» سخن بگویید فیزیک آن را واقع نمیپندارد موضوع آن را و لذا تبدیل میشود به یک علم مربوط به روان انسان و منتقل میشود به روانشناسی و میرود در زیرشاخههای گرایشات فردی و تحلیل میشود به: «پنداری که انسانهای اولیه برای فرار از ترس ناشی از جهالت خود خلق کردند!»
همین علم روانشناسی تحت تأثیر شدید فیزیک قرار گرفت و تابعی از «عصبشناسی» شد به حدّی که وقتی یک مثلاً بیمار دارای اختلال دوقطبی را مشاهده میکند یک روانشناس دقیقاً معتقد است با تمام وجود خود که حتماً بخشی از مغز وی آسیب دیده که این اختلال روانی در وی پدید آمده این تحلیلیست کاملاً «رباتیک» از انسان همین است که امروز غرب در «چالش یافتن تفاوت میان ربات و انسان» فروافتاده چالشی که پارهای مسائل اخلاقی مهم را فراروی اندیشمندان غربی نهاده است
تصور بفرمایید کار به کجا رسیده که «نورواکونومیکز» ساختهاند (Neuroeconomics) شاخهای میانرشتهای برای علم اقتصاد پیوندخورده با علم عصبشناسی در دانشگاههای معتبر دنیا تدریس میشود کتابها درباره آن نوشتهاند درباره چه؟! اینقدر یقین دارند به اینکه همه رفتارهای انسان ناشی از سلولهای مغز است که یک رشته تخصصی فقط به این مطلب میپردازد کدام مطلب؟! به اینکه: «وقتی یک انسان تصمیم به خرید کالا میگیرد، این تصمیم چگونه در مغز وی تولید میشود!» نورواکونومیکز به این میپردازد بیشتر مباحث آن درباره «چگونگی تصمیمسازی» در مغز است هزاران فرد را در آزمایشگاه برده از الکترودهای گوناگون در مغز وی نهاده از دستگاه MRI کمک گرفته حتی سامانههای مغناطیسی ویژهای طراحی کرده فرد را در مقابل دو کالا قرار دادهاند تا ببینند چگونه یکی را بر میگزیند که چه بشود؟! که بعداً به سراغ من و شما بیایند و کاری کنند که به جای فلان کالا فلان کالا را بخریم! این رشته رسماً در دانشگاهها تدریس میشود عجیب نیست؟!
یک سؤال: پس اختیار انسان چه شد؟ آیا تمام رفتار انسان تابع فعل و انفعال شیمیایی در سلولهای مغز وی است؟! پس روح چه؟!
بله برای انسانی که به ماوراء ماده معتقد نباشد انسان بیخدا همین را باید بگوید این است که ما معتقدیم باید در علوم انسانی تحوّل رخ بدهد این علوم انسانی کاملاً بر اساس «نفی ماوراء ماده» تنظیم شده است اگر بپذیریم که «خدا نیست» یا آن حرف زنندهای را بزنیم که نیچه زد قطعاً باید همین را بگوییم باید معتقد شویم که تمام تصمیمات انسان تمام تصوّرات وی تمام دانش تمام علومی که من و شما داریم در ذهن خودمان همه آنچه که ذهن میپنداریم چیزی جز چند میلیون یا میلیارد سلول نیست سلولهایی که در مغز ما آنهم نه در همه مغز تنها در کورتکس تنها در غشاء و بخش بیرونی مغز ما جا خوش کردهاند و دیگر هیچ! دیگر هیچ نیست تمام آگاهی و رفتار ما تابع همین واکنشهاست
راحتتر بگویم به زبانی که شاید خود غرباندیشها هم ابا کنند همانطور که اکسیژن با ئیدروژن واکنش میدهد آب میسازد و مقداری گرما ماده و انرژی وقتی در خیابان یک زن خوبرو میبینید سلولهای چشم شما که با انعکاس نور خورشید از چهره او تحریک میشوند زنجیرهای از فعل و انفعالات شیمیایی رخ میدهد و اطلاعات بین دندریتها دست به دست شده در آکسونها با جابهجایی یون سدیم تبدیل به جریان الکتریکی به سلولهای مغز میرسد از طریق نخاع و بصلالنخاع در نهایت واکنشهایی در سلولهای مغز رخ میدهد یک پالس الکتریکی بازگشتی باز هم به کمک یونها و واسطهگری مولکولهای بزرگ آلی بین دندریتها به سلولهای کشسان ماهیچههای گردن و... صورت شما منحرف میشود به آن چهره خیره میشوید و چندین اتفاق دیگر در سایر اندامها دوپامین هم ترشح میشود در مغز احساس لذّت پدید میآورد و اتفاقی میافتد که از منظر دین «چشمچرانی» نامیده میشود!
همین؟! بله از نظر علوم امروز اتفاق این است اتفاقی که کاملاً با اختیار منافات دارد و انسان را نه حتی یک «جانور» نه حتی در حدّ یک «گیاه» به حدّ و اندازه یک «سنگ» پست میکند! انسان با این تعریف یک «جماد» است یک ربات!
سؤال شما دقیقاً در این نقطه طرح میشود نقطهای که بر چنین پیشفرضهایی متکیست دانشمندی که چنین عقایدی دارد اکنون این نظریه را میدهد: «بدیهی تابع ساختار شکلی مغز ماست» قطعاً او باید معتقد شود که اگر ساختار شکلی مغز را تغییر دهیم انسانی دیگر خواهیم داشت با باورهایی متفاوت با اندیشههایی دیگرگون و قطعاً با بدیهیاتی دیگر!
مشکل تمام علوم غربی امروز همین است بخش بزرگی از وجود انسان را نادیده میگیرد؛ «روح» علم در روح انسان است دانش در روح اختیار در روح تصمیمات در روح اتخاذ میگردد شاید اگر مغز را پورت USB رایانه تصور نماییم و روح را دارای یک فیش USB که از طریق آن پورت به بدن متصل شده فقط به عنوان تصوّر تصوّر کردنش که ایرادی ندارد البته که اگر حسگر الکتریکی خود را روی پورت مذکور قرار دهیم در ارتباط میان روح و جسم وقتی تصمیم اتخاذشده توسط روح به بدن مادی منتقل میگردد جریانهایی را مشاهده خواهیم کرد حسگر ما ارتعاشهایی نشانمان خواهد داد اما معنای آن را نمیتوان این گرفت که پورت مذکور تمام پیامها را ایجاد کرده است شاید تنها به عنوان یک رابط عمل نموده!
نظریهای که شما بدان اشاره فرمودید قابل اثبات نیست حتی برای خود غربیها هم بر اساس مکاتب معرفتشناسی امروزی غرب هم حتی نمیتواند علمی تلقّی گردد!
[ادامه دارد...] برچسبهای مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 73 -
|