سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

نمازگزار محبّت فرشتگان و هدایت وایمان و نور معرفت دارد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
نسبت عقل و دین 12 + جمعه 93 دی 5 - 9:0 عصر

باز هم سپاس و تشکر بابت پاسخ کامل شما.
1-استاد موشح مطلبی که در مورد «مغز در خمره» فرمودید یعنی جواب یقینی
ندارد که بشود به آنها پاسخ گفت.

2-سوال دیگر اینکه مگر همه با عقل استنباط نمی کنند پس چرا هر کسی به یک
نتیجه می رسد و از کجا میتوان تشخیص داد جواب چه کسی درست می باشد؟

3-آیا همانطور که فلسفه ی غرب بر فیلسوفان ایرانی تاثیر گذاشت چه در قبل
و چه حال فیلسوفان ایرانی هم توانسته اند بر فلسفه ی غرب تاثیری ایجاد
نمایند؟اگر جواب بله است لطف می کنید بفرمایید در چه زمینه ها ومباحثی
این تاثیرات بوقوع پیوسته؟

اگر اندکی با منطق صوری آشنا شوید
متوجه «صوری» بودن آن می‌شوید
منطق صوری تنها صورت قضایا را اثبات می‌کند
مواد قضایا را ثابت نمی‌نماید
و هیچ ضابطه قابل پذیرشی برای اعتبارسنجی آن‌ها ارائه نمی‌کند
مثلاً منطق می‌گوید: اگر الف ب باشد و ب هم ج باشد
لاجرم و حتماً و ضرورتاً و بدون تردید باید معتقد شویم که الف ج است
همین!

اما منطق هرگز نمی‌تواند اثبات نماید که آیا واقعاً الف ب هست؟!
خود منطقیون در انتهای بحث‌های منطقی
معمولاً چیزی از مواد فهرست کرده‌اند
گفته‌اند که مواد یا یقینی هستند یا نیستند
مواد یقینی را تقسیم کرده‌‌اند به بدیهیات اولیه و بدیهیات ثانویه
مسلمات و مشهورات و انواع قضایا از حیث مواد

همین اشکال را صدها سال پیش به ابن‌سینا گرفتند
گفتند این منطقی که شما می‌گویید
و زیربنای استدلالات فلسفی خود قرار می‌دهید
هیچ چیزی را اثبات نمی‌کند!؟
فقط حداکثر می‌تواند تطبیق به مصداق نماید
مثلاً می‌دانیم که «هر گاوی چهار پا دارد»
سپس اگر بفهمیم «مشت‌حسن گاو دارد»
به واسطه تسلط بر منطق حکم خواهیم کرد که: «گاو مشت‌حسن چهار پا دارد»!
اما سؤال منتقدان این است:
شما کبرای کلّی را از کجا آوردید؟!
از کجا فهمیدید که «هر گاوی چهار پا دارد؟»

این‌جاست که پاره‌ای معتقد شدند منطق صوری متکی بر استقراست
کبریات آن
زیرا تنها از طریق استقراست که می‌توان حکم کرد: «هر گاوی چهار پا دارد»
همین است که فیلسوفان غربی
بسیار بیشتر از هم‌ترازان شرقی خود
برای اثبات منتج بودن استقرا تلاش نموده‌اند
اما استقرا را فلاسفه اسلامی مفید یقین نمی‌شناسند
پس چنین منطقی به چه کار می‌آید؟!

اکنون فلسفه‌ای را در نظر آورید که بر این منطق استوار است
فلاسفه‌ای که با قواعد منطق صوری استدلال می‌چینند
چه می‌شود؟!
صدها فلسفه ایجاد می‌شود که همه از برهان استفاده می‌کنند
همه عقلی
همه عقلانی و منطقی و مستدل
تفاوت در کجاست؟
چه فرقی در فلاسفه بوده که این همه فلسفه بافته شده؟
تفاوت در مواد اولیه است
یکی اصل واقعیت را بدیهی گرفته
همه استدلالات را بر آن چیده
دیگری در علیّت تردید نموده
استدلالات خود را بر آن اساس قرار داده
بله، فلسفه از منطقِ استدلال قدرتمندی استفاده می‌کند
ولی این منطق تنها صورت استدلالات را ارزیابی می‌نماید
به مواد کاری ندارد
در مواد، فقط دسته‌بندی دارد
می‌گوید اگر مقدمات را از بدیهیات گرفتی
نتیجه هم یقینی خواهد شد
ولی منطق هرگز به ما نمی‌گوید کدام قضایا بدیهی هستند
و ملاک ارزیابی بدیهی چیست!

اکنون سؤال دوم شما
از کجا می‌توان تشخیص داد جواب چه کسی درست است؟!
واقعاً از کجا؟!
با چه منطقی می‌توان ارزیابی کرد؟
اصلاً آیا منطقی وجود دارد که به ما بگوید مقدمات استدلال کدام فیلسوف صحیح است؟
خیر
ظاهراً وجود ندارد
صورت استدلال را منطق صوری کنترل می‌نماید
ولی مواد قضایا را
موضوع و محمول و نسبت حکمیه در هر قضیه را…

این‌جاست که فیلسوف به تصوّرات خود پناه می‌برد
به ارزش‌های خود
به پیش‌فرض‌های خود
این‌جاست که امثال سروش و مجتهد شبستری به تبع پوپر و سایر تکثّرگرایان
معتقد می‌شوند هیچ نتیجه قطعی وجود ندارد
زیرا هیچ پیش‌فرضی را نمی‌شود کنترل نمود
وقتی مقدمات استدلال را نشود اعتبارسنجی کرد
پلورالیست‌ها متولد می‌شوند که می‌گویند:
«همه راست می‌گویند»
زیرا همه بر اساس پیش‌فرض‌های خود استدلال می‌نمایند!

حالا همین مطلب را به پرسش یک متصل کنیم
قضیه خمره و مغز و سیستم عصبی قلابی وصل شده به آن
که اطلاعات غلط به او می‌دهد
ولی نه این‌قدر غلط که مغز متوجه قلابی بودن اطلاعات شود…
بله؟!
بله، دقت بفرمایید
فرض «مغز در خمره» این است
این‌که اطلاعات اگر چه ساختگی‌ست
ولی خیلی «خوش‌ساخت» است
دقیق و سنجیده
دقیقاً وقتی مغز اراده خوردن می‌کند
احساس حرکت دست دارد
احساس چشیدن دارد
تمامی حواس او دقیقاً با نرم‌افزار کنترل می‌شوند
به نحوی که او اساساً متوجه فیک و قلابی بودن سیستم نشود!

این را تا همین‌جا داشته باشید
پس با دو مسأله مواجه هستیم که با هم مرتبط‌ند
پیش‌فرض‌ها
و اطلاعات نادرست و ساختگی
هر دوی این‌ها خاستگاه واحدی دارند؛ «علم»
انسان علم و آگاهی را از کجا می‌آورد
و چطور می‌تواند مطمئن شود این علم مطابق با واقع است
فیلسوفی که به نتیجه الف می‌رسد
با فیلسوفی که به نتیجه ب می‌رسد هیچ فرقی ندارد
تنها فرق در این است که فیلسوف الف گزاره ج را درست تلقّی کرده بود
و فیلسوف ب همان گزاره ج را نادرست می‌دانست
اگر ما بتوانیم مبنایی برای ارزیابی درستی یا نادرستی گزاره‌ها بیابیم
آن‌وقت است که می‌توانیم بگوییم حق با فیلسوف الف است یا ب

گروهی همین‌جا متوقف شده‌اند
معتقدند که اصلاً هیچ راهی نیست که بشود درستی یک گزاره را فهمید
این‌ها همان سوفسطاییان عصر جدیدند
همان‌که عرض شد اصل واقعیت را قبول دارند
ولی علم یافتن به واقعیت را غیرممکن می‌دانند
علم قطعی داشتن را
بعضی از این افراد پراگماتیست در عرصه نظر شدند
ولی همه‌شان در عرصه عمل قطعاً پراگماتیست هستند

به سؤالی باز می‌گردم که پیش از این پرسیده بودید
چرا با این‌که همه آنان نان می‌خورند، در نان شک می‌کنند؟!
فلاسفه زندگی خود را بر مبنای عمل می‌سازند
نه نظر
همان فیلسوفی که معتقد است شاید نان وجود نداشته باشد
یا اگر موجود است دقیقاً نمی‌دانیم چیست
همان هم در عمل پراگماتیست است
به کارکرد و عملکرد و نتیجه فعل کار دارد
این‌که وقتی نان را می‌خورد دلش آرام می‌شود
درد از بین می‌رود
و لذت بر وجودش مستولی می‌گردد

این جمله از هیوم است:
«ای خواننده‌ای که استدلال‌های مرا خواندی، این استدلال‌ها علیت را برای تو در معرض شک و شبهه قرار می‌دهد ولی همین که کتاب مرا بستی، باز چنان زندگی می‌کنی که گویا به علیت قائلی. از شما چه پنهان خود من همچنین هستم. یعنی به محض اینکه دفتر و قلم را بستم، تا تشنه می‌شوم سراغ آب می‌روم و هیچ وقت نمی‌گویم شاید چوب هم رفع عطش کند. گرسنه می‌شوم سراغ نان می‌روم»
پدر فلسفه غرب و در حقیقت پدر شک‌گرایی، دکارت، نیز
با این‌که در مباحث نظری به شدت شک‌گراست
می‌گوید: «شک را نباید به رفتار خود در زندگی تعمیم دهیم» (اصول فلسفه، ص228)

بعضی این عملگرایی را نظری تحلیل نمودند
و رسماً خود را پراگماتیست نامیدند
این فلاسفه معتقدند فارغ از این‌که واقع چیست
و آیا آن‌چه ما از چیستی آن می‌دانیم صحیح است یا خیر
همین‌که بازتاب عمل را استقرا می‌کنیم
ارزیابی و تحلیل
همین برای زندگی ما کافیست!

این بحث را نگهدارید
آن فلاسفه «غربی - یونانی» که فلسفه «اسلامی - عربی -‌ ایرانی» را با اندیشه‌های خود شکل دادند
چه که این فلسفه ترجمه شده
یک فهم متفاوت از فلسفه یونانی بود
در هر سه نحله مشائی و اشراقی و متعالی
حتی با آن نظر شاذ محقق دوانی
قطعا ً بر نحوه اندیشیدن مردمان این منطقه تأثیر شگرفی گذاشتند
ولی این فلسفه زمانی به مغرب‌زمین رفت
که دانشمندان غربی در حال فرار از فلسفه ارسطویی بودند
در حال فرار از سلطه بی‌حدّ و مرز کلیسا بر علم
قرون وسطی در حال پایان
و عصر نوزایی آغاز شده بود؛ «رنسانس»
فلاسفه غرب از همان لحظه اول با نگاه ناباوری به فلسفه شرق نگریستند
آنان پزشکی و مهندسی را از مسلمانان فراگرفتند
ولی به فلسفه آنان پشت کردند
بنده نمی‌توانم تأثیری از فلسفه مشرق‌زمین بر غرب بیان نمایم
یا از بی‌اطلاعی‌ست
که بوده و خبر نشدم
و یا واقعاً چنین نیست
تاریخ ویل‌دورانت را که می‌خواندم چنین تأثیری ندیدم
در فلسفه غرب امروز نیز چنین تأثیری دیده نمی‌شود
اصلاً غرب از ارسطو گذشت تا به شکاکیت و تردید و تجربه‌گرایی رسید
چگونه از شاگردان ارسطو تأثیر بپذیرد؟!

برگردیم به «خمره»
واقعاً به نظر شما اگر مغز من و شما در خمره‌ای تحت کنترل باشد
می‌توانیم آن را بفهمیم؟
چطور بفهمیم که اطلاعات ساخت‌یافته‌ای به ما تزریق می‌شود؟!
آیا این اطلاعات حاکی از واقعیتی در خارج است
یا ساخته یک نرم‌افزاری که هیچ از حقیقت بهره ندارد!
واقعاً چطور؟!

من یک پاسخ در ذهن خود داشتم
پیش از آن‌که مشغول نوشتن این مطلب شوم
ولی از خود پرسیدم
آیا پاسخ دیگری نیز وجود دارد که از آن بی‌‌خبر باشم
حداقل به زبان فارسی
این شد که جستجویی کردم
تنها پاسخی که یافتم در یک مقاله بود:
http://www.hawzah.net/fa/article/articleview/79867?ParentID=79548
مقاله‌ای که شما خود نیز می‌توانید مطالعه نمایید
و ببینید آیا پاسخ ارائه شده در آن قانع‌کننده هست یا خیر

شبهه مغز در خمره (brain in a vat)
یکی از پیچیده‌ترین شبهات عصر ماست
عصر مدرن
اگر می‌خواهید وسعت تأثیرگذاری و پذیرش آن را در غرب ببینید
کافیست عبارت انگلیسی آن را جستجو نمایید
این نتایج را مشاهده بفرمایید:
http://www.google.com/search?q=brain+in+a+vat&tbm=isch

اگر خاطر داشته باشید
روشی که شهید مطهری در پاورقی اصول فلسفه به کار می‌گیرد
تا مطابق بودن علم با واقع را اثبات کند
این‌گونه است:
همین‌که احتمال بدهیم علم می‌تواند مطابق واقع نباشد
هیچ علمی دیگر نخواهیم داشت
و حال این‌که یقین داریم علم‌هایی داریم
پس علم مطابق واقع است

یک پاسخ معروفی هم دارند به شک‌گرایان
پاسخی که از بسیاری اساتید دیگر هم شنیده‌ام:
اگر در وجود علم شک داری
پس یک یقین داری
یک علم
یقین داری که شک داری
پس هر شک‌گرا حداقل یک علم دارد، به گزاره: «من شک دارم»
وقتی یک مصداق واقعی برای علم در خود یافتی
پس انکار کلّی تو نسبت به این‌که «هیچ علمی ندارم» باطل می‌شود!

این استدلالات را دقت بفرمایید
مقاله مزبور نیز درباره قضیه «مغز در خمره» مشابه این پاسخ‌ها را دارد
استاد حسینی (ره) یک اشکال به این استدلالات دارند
که عرض نمی‌کنم
زیرا نمی‌خواهم ساختمان‌هایی که به زحمت ساخته شده است زودتر از موعد فرو بریزد
تا وقتی‌که به نظر می‌رسد بر پایه ایستاده‌اند و استوارند
بگذار ایستاده باشند
لذا هیچ نظر رد یا قبولی را نسبت به آن‌ها عرض نمی‌کنم
قضاوت با هر خواننده
و هر شنونده‌ای
که با استدلالات فوق مواجه می‌شود
اما آن پاسخی که بنده می‌توانم برای مسأله «مغز در خمره» عرض کنم با یک کارتون آغاز می‌شود
کارتون «رالف خرابکار»

شخصیت اصلی این کارتون از یک بازی گرفته شده است
این شخصیت در آن بازی حضور دارد
وجود دارد یعنی
و کارش خراب کردن خانه است
خانه‌ای که آن نیز در بازی وجود دارد
یکی هم هست که باید خانه را دوباره بسازد
مدام تعمیر کند
شخصیت تعمیرکار توسط رایانه کنترل نمی‌شود
آن را من و شما با دسته‌های بازی کنترل می‌نماییم
ما در این بازی نقش تعمیرکار ساختمان را داریم
و رالف چه؟
او یک عنصر در بازی‌ست که فقط خراب می‌کند

این کارتون به این شخصیت الکترونیکی هوش مصنوعی می‌دهد
وجودی مختار عطا می‌کند
اکنون شخصیت مذکور تصمیم می‌گیرد خوب باشد
می‌خواهد خرابکاری نکند
و ماجراهایی برای وی اتفاق می‌افتد

من با این‌جای داستان کار دارم
فرض بفرمایید واقعاً ما یک عنصر هوشمند بسازیم
فارغ از این‌که هرگز «هوش» معادل «اختیار» نیست
ولی اگر فرض نماییم که شخصیت رایانه‌ای هوشمند ما
بتواند از خود توصیفی ارائه نماید
و از محیط پیرامون خود
چه خواهد گفت؟!
او می‌گوید: «هستی متشکل از صفر و یک است»!
هر چه در عالم هست؛ یا صفر است و یا یک
و این صفر و یک‌ها اشیاء را می‌سازند
او معتقد است که «خانه درون بازی» هست
وجود دارد و واقعی‌ست
واقعی‌ست؟!
واقعاً واقعی‌ست؟!

به یک جمله از انیشتین توجه کنیم:
«چارچوب را تعیین کنید، تا جایگاه شیء معلوم شود»
در فرض نسبیّت
برای اندازه‌گیری هر چیزی نیاز به یک مبدأ مختصات داریم
استاد حسینی (ره) پا را از انیشتین فراتر گذاشته است:
«بگویید کجاست، تا بگویم چیست!»

رالف در کار خود موفق می‌شود
او در جهانی که «برای او واقعی‌ست» حرکت می‌کند
با سایر شخصیت‌ها برخورد می‌نماید
با خوب‌ها رفیق می‌شد
با بدها می‌جنگد
به دخترکوچولوی قصه کمک می‌نماید
شاه خائن شهر را سرنگون می‌نماید
عدل و داد را در تمام جهان داخل بازی برقرار می‌نماید
او به هدفش نمی‌رسد؟!
چرا می‌رسد
رالف عدل و داد در جهان را می‌خواهد
برای آن مبارزه می‌کند
و آن را به دست می‌آورد
فرض که تمام دنیای رالف مجازی باشد
که قطعاً هست
تمام دنیای او یک نرم‌افزار است که ما نوشته‌ایم
تا سیم برق را بیرون بکشیم
قطعاً تمام دنیای رالف
و خود او
و تمام شخصیت‌های پیرامونش
در یک آن
و در یک لحظه فانی می‌شوند
نابود نابود
اما عدالت چه؟!
این‌که او برای عدالت تلاش کرد
این‌که او ایثار کرد
این‌که او فعل خوب انجام داد و تصمیمات نیک گرفت
آیا این نیز به صفر و یک وابسته است؟!
اگر یک روز بخواهیم درباره افعال او قضاوت نماییم
اگر چه آثار افعال وی همه مجازی بوده‌اند و خیالی
آیا قضاوت ما حقیقی خواهد بود یا مجازی؟!
یعنی اگر رالف شخصیتی رایانه‌ای اما «مختار» باشد
لایق تشویق است یا مجازات؟!

این مقدمات را عرض کردم تا کمی ذهن‌مان آماده شود
اکنون به جهان خود باز می‌گردیم
نخستین سؤال این است:
«واقعیت چیست؟!»
اگر بخواهیم مثل رالف پاسخ دهیم
باید همان‌چیزی را بگوییم که فیزیک‌دان‌ها می‌گویند:
«جهان تشکیل شده است از اتم‌ها؛ پروتون، نوترون، الکترون و…»

وقتی ما از «مغز درون خمره» سخن می‌گوییم
انگار که از دنیای ماوراء آمده‌ایم
انگار که داریم خبر از غیب می‌دهیم
انگار ابتدا واقعیت را تعریف کرده‌ایم به «دنیایی که آن‌سوست»
ما با یک پیش‌فرضی وارد این نظریه می‌شویم:
«یک دنیایی ممکن است وجود داشته باشد که تمام دنیای ما درون یک خمره از آن دنیا باشد»
برای فهم این پیش‌فرض
برای این‌که فهم درستی از این پیش‌فرض داشته باشیم
باید به این نکته دقت کنیم
که در حقیقت ما با دو تعریف از «واقعیت» در این وضعیت مواجه هستیم
آن‌که شبهه «مغز در خمره» را طرح می‌کند
بین این دو واقعیت خلط می‌نماید
آیا ما جزئی از واقعیت شماره یک هستیم؟
آیا ما آن‌چه می‌بینیم و حس می‌کنیم از سنخ واقعیت شماره یک است؟!
قطعاً نیست
اگر فرض کنیم احتمال دارد ما مغزی درون خمره باشیم
قطعاً تمام دنیای ما از سنخ واقعیت شماره یک نیست
اما آیا این به معنای مجازی بودن دنیای ماست؟
آیا معنای پیش‌فرض مذکور این است که تمام رفتارهای ما خیالی و توهمی‌ست؟!*
بالنسبه واقعیت شماره یک بله
هیچکدام واقعی نیست
اما نسبت به واقعیت شماره دو چه؟!
ما در یک جهان واقعی هستیم
اما واقعیت آن به حسب درون خمره بودن است
ما واقعی هستیم
چرا؟!
زیرا اصلاً واقعیت تعریفش به این است
به چه؟!

از نهایه علامه طباطبایی کمک می‌گیرم
ایشان در ابتدای کتاب می‌گوید:
ما چیزهایی را پیرامون خود می‌بینیم
بوهایی را احساس می‌کنیم و...
اصل واقعیت را این‌گونه توصیف می‌نماید
اصلاً هر انسانی واقعیت را همین‌طور می‌فهمد
راهی که مردم با کمک آن به واقعی بودن یا نبودن یک پدیده پی می‌برند چیست؟!
این‌که «عکس‌العمل متناسب» را می‌سنجند
اگر تخم‌مرغ واقعی باشد
وقتی به زمین بزنم می‌شکند
اگر زدم و شکست پس واقعی‌ست
با این فرض
آیا جهان رالف واقعی‌ست؟
جهان درون خمره چی؟ ‌آیا واقعی‌ست؟
اگر فرض کنیم که ما درون خمره هم باشیم
جهان ما کاملاً واقعی‌ست
زیرا ما رفتار می‌کنیم
و عکس‌العمل متناسب با آن را دریافت می‌داریم
هیچ‌گاه از درون تخم مرغ فیل بیرون نمی‌آید
این تناسبات فعل ما با ادراکات‌مان
روشن می‌کند که این‌ها واقعی‌ست
اما آیا به معنای واقعیت از نوع اول؟
خیر
اما به معنای واقعیت از نوع دوم، آری!
اصلاً چه اشکالی دارد که جهان ما در خمره باشد؟!

چیزی که از جهان ما باقی خواهد ماند افعال ماست
آیا کتاب مقدس ما قرآن چیزی غیر از این می‌گوید؟
آیا خدا نمی‌گویند که «کل من علیها فان»
و نمی‌فرماید که از شما فقط اعمال‌تان باقی می‌ماند
عمل صالح و طالح
تا این‌که خداوند دوباره ما را از نو بسازد؟!
ما نباید از این‌که دنیای‌مان درون خمره باشد بهراسیم
چون یک مفاهیمی وجود دارد
که وابسته به «جنس» دنیا نیستند
چه دنیای ما صفر و یکی باشد
چه اتمی
و یا حتی مانند دنیای جنّ از آتش
یا مانند دنیاهای دیگری که نمی‌شناسیم
دنیای ما حتی اگر یک صفحه کاغذ باشد
و ما آدمک‌های دوبعدی در یک کتاب قصه
که یکی دارد سرنوشت ما را برای بچه‌اش می‌خواند
و رفتارهای ما را از بالا مشاهده می‌کند
البته اگر اصلاً اصطلاحات بالا و پایین در این‌جا معقول فرض شود
چه فرقی می‌کند؟!
تا زمانی که ما مختار هستیم
و عمل انجام می‌دهیم
این عمل از هر جنسی باشد معنای یکسانی دارد
عدل و داد در هر عالمی نیکی محسوب می‌گردد
و ظلم از هر جنسی باشد قبیح
و این برای «بودن» ما کافیست!

آخرین سؤال
آیا اصلاً می‌شود فهمید که ما در خمره هستیم یا خیر؟!
هیچ فرضی دارد؟
هیچ فرضی که یک فیلسوف بتواند با ارزیابی مدارک و شواهدی قضاوت نماید؟!
وقتی هیچ راهی وجود ندارد
وقتی یقین داریم اگر در خمره باشیم
به هیچ وجه من الوجوه نمی‌توانیم به قضاوت برسیم
زیرا طبق همین شبهه
هر قضاوتی که کنیم می‌تواند متأثر از ادراکاتی باشد که به ما تزریق کرده‌اند
این پدیده جزئی از پدیده‌های خنثی خواهد بود
یعنی چه؟!
مثلاً وقتی هیچ راهی وجود ندارد که یک ماهی بفهمد آیا غیر از آب
محیط دیگری نیز برای زندگی وجود دارد
بحث از احتمال وجود غیر آب بحث لغوی‌ست
این نظریه مربوط به منطق اثبات‌گرایی‌ست
چیزی که راهی برای ابطال یا اثبات ندارد
اصلاً گفتگو پیرامون آن بی‌فایده است!
آن‌ها این را اصلاً علمی هم نمی‌دانند!

به نظر می‌رسد با توجه به آیات قرآن
و آن‌چه از حقیقت «دنیا» برای ما گفته‌اند
این نظریه بسیار قرین به صحت است
این‌که همه عالم ما یک فضای مجازی‌ست
مجازی به حسب عوالم بالاتر
آسمان‌های برتر
این‌که عرفا چیزهایی را می‌بینند که دیگران نمی‌بینند
این‌که گفته شده اولیاء الهی ما را می‌بینند
و ما آن‌ها را نمی‌بینیم

طیّ الارضی که ما قبول داریم
وحی و روح‌القدس، جبرائیل که بر پیامبران نازل می‌شود
با نسبیّت فضا و زمان و مکان
و خمیدگی همه آن‌ها
و همه چیزهایی که انیشتین و سایر فیزیک‌دان‌های معاصر گفته‌اند
درباره نسبی بودن این جهان و امکان جهان‌های موازی
همه این‌ها بدجور با نظریه «هفت آسمان» که در قرآن ذکر شده شباهت دارند
نه این‌که در همه جزئیّات مثل هم باشند
ولی در اصل نسبی بودن واقعیت…

قطعاً عوالم لایه‌لایه است
و عالم ما مجازی‌ترین نسبت به همه
اما هر مجازی نسبت به خودش واقعی‌ست!

* بنده گمان می‌کنم محقق دوانی هم که قائل به اصالت وجود در خصوص واجب‌الوجود و اصالت ماهیت در ممکنات شد،‌ یحتمل قصد داشته همین وضعیت را توصیف نماید. وضعیتی که مخلوقات یک سنخ وجودی متفاوت از سنخ وجود خداوند داشته باشند. چیزی که حکمت متعالیه به شدت با آن در جنگ است و اصلاً مبنای خود را این قرار داده که مفهوم «وجود» یک مفهوم واحد است!

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 73 - آقامنیر 117 -
<< مطلب بعدی: فلسفه حجاب
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

جمعه 103 آذر 9

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
نسبت عقل و دین 12 - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X